پاسخ اجمالی:
يكي از آسيب ها در جوامع ديني، وجود «خرافه» است. «خرافه» به هر كار غير عُقَلايي و غير منطقى كه نه پشتوانه وحى آسمانى داشته باشد، و نه عقل سالم آن را اجازه دهد گفته مي شود. از مصادیق «خرافه پرستی» مي توان به بت پرستی، زنده به گور کردنِ دختران، فال بد، بد قدمی و خوش قدمی، سحر و جادو، بخت خوب و بد، گدایی به اسم گرفتن حاجت اشاره كرد. اسلام «خرافه» و «خرافه پرستی» را به شدت مردود می شمارد. در روایت آمده که: «فال بد شرک است، کسی که فال بد بزند از ما نیست».
پاسخ تفصیلی:
يكي از مشكلاتي كه جوامع ديني غالبا گرفتار آن هستند، مسئله «خرافه» است. «خرافه» به هر كار غير عُقَلايي و غير منطقى كه نه پشتوانه وحى آسمانى داشته باشد، و نه عقل سالم آن را اجازه دهد گفته مى شود. با اين معيار مى توان «حقيقت» را از «خرافه» جدا كرد، و گرفتار «خرافه» نشد. اكنون به سراغ مصاديقي از «خرافه پرستي» مي رويم:
الف) خرافه «بت پرستى»
مهمترين خرافه در طول تاريخ بشر، «بت پرستى» بوده، و پيامبران الهى سخت با آن مبارزه كرده اند. بت پرستى اشكال مختلفى داشته، كه مهمترين آنها به شرح زير است:
1. برخى از اقوام، بت ها و مجسّمه هايى از چوب، سنگ و گاه خرما درست كرده، و به عبادت و پرستش آن مى پرداختند. اين گونه بت ها را گاه به شكل انسان و گاه حيوان و مانند آن درآورده و در مقابل آن سجده مى كردند. جالب اينكه در زمان قحطى و خشكسالى بت هاى خرمايى خويش را مى خوردند!
2. برخى از اقوام، درختان را مى پرستيدند، مثل «اصحاب الرّسّ» كه به پرستش درخت صنوبر مشغول بودند.
3. گروه ديگرى از بت پرستان بودند كه مجسّمه هايى از فلزات گرانبها ساخته و آن را مى پرستيدند. هنگامى كه حضرت موسى(عليه السلام) براى دريافت الواح به كوه طور رفت و مدّت مأموريّت سى روزه اش تبديل به چهل روز شد، سامرى از غيبت طولانى آن حضرت، سوء استفاده كرد و زيورآلات مردم را جمع نمود و آنها را آب كرد، و با آن گوساله اى طلايى ساخت، و بنى اسرائيل كه با ديدن طلا دست و دلشان مى لرزيد به پرستش آن پرداختند و در مقابلش سجده كردند.
4. عدّه اى از بت پرستان، فرشتگان يا اجنّه را مى پرستيدند، همان طور كه در آيه شريفه 41 از سوره «سبأ» مى خوانيم: «بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ»؛ (بلكه جنّ را پرستش مى كردند).
5. اجرام آسمانى از ديگر بت هايى بوده كه در برهه اى از تاريخ مورد پرستش برخى خرافه پرستان قرار گرفته اند. در عصر حضرت ابراهيم(عليه السلام) علاوه بر بت هاى سنگى و چوبى، خورشيد و ماه و ستارگان نيز معبود عدّه اى از مردم واقع شدند.
6. عدّه اى از مردم، برخى از حيوانات زنده را مى پرستيدند و هنوز هم مى پرستند. هنوز در هندوستان جمع زيادى گاوپرست وجود دارد. گاو نزد آنها به قدرى مقدّس است كه اگر در كوچه و خيابان قدم بزند كسى حقّ ندارد مزاحمش شود، و حتّى اگر در وسط خيابان توقّف كند و يا بخوابد، بايد تمام وسايل نقليّه توقّف كنند و هيچ كس حقّ ندارد بوق بزند، تا هر زمان گاو به ميل خود خيابان را ترك كرد آنها به مسيرشان ادامه دهند.
7. يكى ديگر از اشكال بت پرستى، پرستش انسان بوده است. فرعون به حضرت موسى(عليه السلام) گفت: «قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَهاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ»(1)؛ ([فرعون خشمگين شد] گفت: اگر معبودى غير از من برگزينى، مسلماً تو را از زندانيان قرار خواهيم داد). و در جاى ديگر فرياد «أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى»(2) سر داد و خود را خداى خدايان كوچك و بزرگ خواند. نمرود نيز چنين ادّعايى داشت، و لذا در پاسخ حضرت ابراهيم(عليه السلام) كه فرمود: «رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ»(3)؛ (خداى من آن كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند). نمرود گفت: من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم. سپس دو زندانى [محكوم به مرگ] را حاضر كرد يكى را گردن زد و ديگرى را آزاد كرد. سپس حضرت ابراهيم(عليه السلام) فرمود: «فَإِنَّ اللهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنْ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ»(4)؛ (خداوند خورشيد را از افق مشرق مى آورد [اگر راست مى گويى] تو آن را از مغرب بياور!) مردِ كافر، مات و مبهوت و وامانده شد.
خلاصه اينكه در برهه اى از تاريخ، انسان نيز مورد پرستش قرار گرفته است.
8 . «شيطان پرستى» نوع جديدى از بت پرستى است كه اخيراً مطرح شده است. اينها در واقع هوی پرستند، و چون مايلند كاملاً آزاد باشند و دست به هر كار زشتى بزنند به شيطان پرستى روى آورده اند.
خلاصه اينكه در طول تاريخ، هر گروهى بتى داشته، و به پرستش آن مشغول بوده اند و انبياء و اولياء زحمات طاقت فرسايى براى مبارزه با بت پرستى و از ميان بردن آن كشيده اند.
ب) خرافه «هولوكاست!»
علاوه بر خرافه بت پرستى كه از بزرگترين خرافه هاست، خرافه هاى متعدّد ديگرى در زمان هاى گذشته و در عصر و زمان ما وجود داشته و دارد. حتّى در عصر حاضر كه عصر پيشرفت و تمدنِ نوين جهانى ناميده شده، از اروپايى ها و آمريكايى ها خرافه هاى عجيبى نقل شده است. يكى از خرافه هاى نوظهور، داستان «هولوكاست» است. معتقدان به اين خرافه مى گويند: «هيتلرِ جنايتكار، شش ميليون يهودى را در كوره هاى آدم سوزى سوزانده است و مردم دنيا بايد اين داستان را باور كنند و هركس آن را انكار كند زندانى مى شود! جالب اينجاست كه بسيارى از مردم آمريكا و اروپا اين دروغ بزرگِ عصر حاضر را پذيرفته اند! امّا بايد به اينها گفته شود، اين سخن غير منطقى و دور از عقل است. طبيعى است كه يك مسئله تاريخى بايد تحت مطالعه قرار گيرد و درباره آن تحقيق شود. اگر واقعاً هيتلر چنين جنايت بزرگى مرتكب شده، محكوم گردد، و اگر چنين نبوده و صهيونيست ها براى مظلوم نمايى دست به ساختن اين دروغ بزرگ زده اند، آنها محكوم گردند. كدام منطق مى گويد كسى كه در اين زمينه تحقيق كند بايد زندانى شود؟ آيا اين مسئله در ميان همه مسائل تاريخى تافته جدا بافته است كه سخن گفتن پيرامون آن ممنوع است و همه مردم بالاجبار و بدون تحقيق بايد آن را بپذيرند؟!
ج) خرافه اى به نام «آزادى!»
خرافه ديگر عصر و زمان ما «آزادى» است. اخيرا بعضى از كشيش هاى مسيحى اعلان كرده اند كه قصد دارند در روز يازدهم سپتامبر در يك جا جمع شوند و قرآنِ مسلمانان را آتش بزنند! آيا معناى آزادى، آتش زدن قرآن مسلمانان است؟ آيا معناى آزادى، توهين به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و جريحه دار كردن قلوب يك ميليارد و چهارصد ميليون مسلمان است؟! يا آزادى بايد در مسير علم، تقوی، حقيقت، صداقت و مانند آن به كار گرفته شود.
د) خرافه هايى در مسائل مذهبى
متأسّفانه يك سلسله خرافه در مسائل مذهبى نيز به وجود آمده است. ما نبايد اجازه دهيم مسائل اسلامى با خرافه آميخته گردد كه اين كار، اساس دين و مذهب را زير سؤال مى برد. از جمله اين خرافه، خرافه هايى است كه در مسائل عزادارى ديده مى شود. مثلا جوانى كنار ديوار سنگى يا سيمانى نشسته، و سرش را مرتّب به ديوار مى كوبد! اين مطلب در كجاى مذهب آمده است؟ آيا حضرت ابى عبدالله روحى فداه راضى به اين كار هستند؟ يا گفته مى شود كه در بعضى مناطق مقدارى شيشه را خرد كرده، سپس آن را غربال مى كنند بعد بچّه هاى كوچك را لخت و برهنه نموده، بر روى خرده شيشه ها مى غلطانند! چه كسى و كجا امام حسين(عليه السلام) يا ديگر ائمه(عليهم السلام) اجازه چنين كارى را داده اند؟ و خرافه هاى ديگرى كه عزادارى ها را آلوده كرده و از آن اطّلاع داريد و داريم. بى شك عزادارى امام حسين(ع) مايه عظمت اسلام و شُكوه مذهب و اعتلاى شيعيان است؛ ولى بايد عارى از هرگونه خرافه باشد، و به شكل منطقى و عُقلايي برگزار شود.
هـ) كشتن فرزندان!
عرب جاهلى فرزندان خود را مى كشت؛ گاه پسران و گاه دخترانش را، و براى توجيه اين كار فوق العاده زشتى كه هيچ انسانى حاضر به انجام آن نيست، سه دليل خرافى ذكر مى كرد:
1. در يكى از جنگها دختران قبيله اى به دست قبيله ديگر اسير شدند. آنها همانجا ازدواج كرده، صاحبان فرزندانى شدند، پس از آتش بس و برقرار شدن صلح، از دختران خود خواستند كه به قبيله خود بازگردند؛ امّا چون آنها ازدواج كرده و فرزندانى داشتند ترجيح دادند در همان قبيله نزد همسر و فرزندانشان بمانند. اين مسئله بر پدرانِ دختران سنگين آمد؛ زيرا هر كجا كه مى نشستند به آنها مى گفتند كه ناموستان در قبيله دشمن زندگى مى كند! آنها براى اينكه در آينده با چنين مشكلى مواجه نشوند تصميم گرفتند هر زمان خداوند به آنها دختر داد او را زنده به گور كنند. اين، يكى از توجيهات كشتن فرزندان توسّط عرب جاهلى بود. راستى كه اين دليل، دليلى بى معنا و خرافه اى بى اساس، براى جنايتى هولناك و وحشتناك آن هم نسبت به جگرگوشه هايشان است. خداوند متعال در آيات شريفه 58 و 59 سوره «نحل» به اين مطلب اشاره كرده و مى فرمايد: «وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَ هُوَ كَظِيمٌ * يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرَابِ أَلَا سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ»؛ (و هنگامى كه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده، صورتش [از ناراحتى] سياه و به شدّت خشمگين مى گردد * به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده، از قوم و قبيله خود پنهان مى شود [و نمى داند] آيا آن [دختر] را با قبولِ ننگ نگهدارد، يا [زنده] در خاك پنهانش كند؟! آگاه باشيد كه بد حكم مى كنند).
2. توجيه خرافى ديگر آنها اين بود كه وقتى بچّه هاى ما زياد شوند و به خاطر درآمد كم نتوانيم آنها را اداره كنيم، با دست خود فرزندان اضافى را مى كشيم تا فكرمان راحت باشد! آيا اين سخن، سخنى خرافه و بى اساس نيست؟ آيا اين تفكر، شكّ و ترديد در رازقيّت خداوند متعال محسوب نمى شود؟ مگر هنگامى كه در شكم مادر بود خداوند روزى اش را نداد؟ مگر زمانى كه به دنيا آمد و قادر بر حفظ آب دهانش نبود خداوند از طريق پستان مادر تشنگى و گرسنگى اش را برطرف نكرد؟ اكنون كه قادر بر رفع نيازهاى خود هست، خداوند نمى تواند روزى اش را بدهد؟ اين مطلب در آيه شريفه 151 سوره «انعام» آمده است، توجّه فرماييد: «وَ لَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِّنْ إِمْلَاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ و إِيَّاهُمْ»؛ (فرزندانتان را از [ترس] فقر نكشيد؛ ما شما و آنها را روزى مى دهيم).
3. سومين دليل خرافى آنها اين بود كه: ما بايد عزيزترين عزيزانمان را فداى بت هاى خود كرده، و در برابر آنها قربانى كنيم. بدين منظور فرزندان خويش را همچون گوسفند در برابر بت سر مى بريدند. خداوند متعال به اين كار بسيار زشت و ناپسند آنها، در آيه 140 سوره «انعام» اشاره كرده است، آنجا كه مى فرمايد: «قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلَادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللهُ افْتِرَاءً عَلَى اللهِ قَدْ ضَلُّوا وَ مَا كَانُوا مُهْتَدِينَ»؛ (به يقين كسانى كه فرزندان خود را از روى سفاهت و نادانى كشتند، گرفتار خسران شدند [؛ زيرا] آنچه را خدا به آنها روزى داده بود، بر خود حرام كردند؛ و بر خدا افترا بستند. آنها گمراه شدند و هدايت نيافتند).
خلاصه اينكه عرب جاهلى به دلايل خرافى، دختران و پسران خود را مى كشت.
و) فال بد
يكى از خرافات، که دامنگیر بعضی از مردم است فالِ بد زدن است؛ مثل اينكه مى گويند: «اين عروس خانم، زن شوم و بد قدمى است، به خاطر اينكه همزمان با آمدنش يكى از بستگان داماد فوت كرد!» در حالى كه فوت آن شخص ارتباطى به آمدن عروس ندارد، و او بر اثر ضعف و ناتوانى و پيرى، يا بيمارى فوت كرده است. عرب به فالِ بد، «طيره» مى گويد؛ چون در ابتدا فال بد مربوط به پرندگان بود. مثل اينكه اگر كلاغ، غار غار مى كرد دليل بر بدى كارى بود كه در دست انجام بود! يا اينكه مى گفتند: اگر جغد پشت بامِ خانه اى بنشيند، آن خانه ويران مى شود! يا اگر هنگامى كه از خانه بيرون مى آمدند پرنده اى از سمت چپِ آنها پرواز مى كرد كارى كه به دنبالش بودند به انجام نمى رسيد، و اگر از دست راست پرواز مى كرد، به فال نيك مى گرفتند و نشانه موفّقيّت در آن كار بود. به هر حال، عرب ابتدا فال بد و خوب را در مورد پرندگان به كار مى برد و لذا به آن طيره مى گفتند، سپس آن را در غير مورد پرندگان هم به كار مى برد. يكى از گرفتارى هاى پيامبران الهى همين مسئله بود، كه با آن به مبارزه پرداختند. خداوند متعال در آيه شريفه 131 سوره «اعراف» مى فرمايد: «فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى وَ مَنْ مَّعَهُ أَلَا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللهِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»؛ (هنگامى كه نيكى [و نعمت] به آنها مى رسيد، مى گفتند: اين به خاطر خود ماست و اگر بدى [و بلا] به آنها مى رسيد مى گفتند: از شومى موسى و كسان اوست آگاه باشيد همه اينها، از سوى خداست؛ ولى بيشتر آنها نمى دانند).
فال بد زدن حساب و كتاب ندارد، به همه چيز مى توان فال بد زد. به عنوان مثال اروپايى ها مى گويند: «اگر كسى از زير نردبان عبور كند زندگيش سياه مى شود» يا «اگر نمكدان از روى ميز بيفتد نان ما بريده مى شود يا اگر چاقو به ديگرى هديه داده شود رفاقت و دوستى آنها قطع مى گردد». خلاصه اينكه فال بد زدن ابتدا در مورد پرندگان بود، سپس به ساير چيزها هم كشيده شد، و در ميان همه ملل وجود دارد.
آفرين بر آئين نجاتْ بخش و حقيقتْ طلبِ اسلام كه هزار و چهارصد سال پيش در محيط پر از خرافه هاى عربستان به طور جدّى با خرافه گرايى مبارزه كرد. به رواياتى در اين زمينه توجّه فرماييد:
1. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «اَلطَّيَرَةُ شِرْكٌ»(5)؛ (فال بد زدن شرك است). آرى، فالِ بد زدن نوعى انحراف از توحيد است؛ چون كسى كه معتقد است صداى كلاغ در سرنوشتِ فال زننده تأثير دارد، در واقع براى خدا شريك قرار داده است.
2. در روايت ديگرى از وجود مقدّس آن حضرت مى خوانيم: «لَيْسَ مِنَّا مَنْ تَطَيَّرَ»(6)؛ (كسى كه فال بد بزند از ما نيست). اسلام فال بد را نوعى شرك و كسى كه معتقد به فال بد باشد را مسلمان نمى داند.
3. و در روايت ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «كَفَّارَةُ الطَّيَرَةِ اَلتَّوَكُّلُ»(7)؛ (كفّاره فال بد، توكّل [ كردن بر خدا] است).
در ميان عوام مرسوم است كه اگر كسى قصد انجام كارى را داشت و شخصى عطسه كرد، نبايد به دنبال آن كار برود؛ در حالى كه اين، فال بد زدن است و اعتبارى ندارد؛ بلكه بايد توكّل بر خدا كند و به دنبال كارش برود و انشاء الله كارش به خوبى انجام مى شود. ما تمام روايات مربوط به عطسه را جستجو كرديم و چيزى در اين زمينه نيافتيم. بعلاوه، تجربه هم كرديم و بدون توجّه به اين خرافات به دنبال كار رفتيم و نتيجه گرفتيم. بنابراين به فالِ بد نبايد اعتنا كرد و نبايد كارها را رها نمود؛ بلكه با توكّل بر خدا و به طور جدّى آن را پيگيرى كرد. البتّه فال خوب زدن اشكالى ندارد و بهترين فال زدن، فال خوش است.
ز) بدقدمى و خوش قدمى
يكى ديگر از خرافه ها، «بدقدمى و خوش قدمى» است. اينكه گفته مى شود: «اين عروس يا داماد بدقدم است» يا «اين خانه يا مغازه، شوم و نحس است» اعتبارى ندارد، و خرافه اى بيش نيست. البتّه اگر خانه يا مغازه اى از پول حرام تهيّه شده، يا بدون رضايتِ مالكِ اصلى آن در تصرّف شما درآمده باشد، ممكن است چنين خانه يا مغازه اى شوم باشد؛ امّا بى جهت نمى توان فرد يا افراد يا ملك و املاكى را شوم و نحس شمرد. در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «إِنْ كَانَ فِي شَيْءٍ شُوْمٌ فَفِي اللِّسَانِ»(8)؛ (اگر در چيزى شومى و نحوست وجود داشته باشد، در زبان است).
اين زبان است كه گاه بد گردش مى كند و دروغ مى گويد يا غيبت مى كند يا تهمت مى زند يا شايعه پخش مى كند، و يا آلوده دهها گناه ديگر مى شود. در روايت ديگرى مى خوانيم كه: «وقتى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در مورد شومى و نحسى پرسيده شد فرمودند: «سُوءُ الْخُلْقِ»؛ (نحسى در بد اخلاقى است)».(9) و در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «اَلرِّفْقُ يُمْنٌ، وَ الْخُرْقُ شُؤْمٌ»(10)؛ (نرمى و خوش خُلقى با ميمنت و پر بركت، و بداخلاقى شُوم و نحس است).
بنابراين، بى علّت نبايد كسى يا ملكى يا چيزى را شُوم دانست. متأسفانه بعضى از مديران كه بر اثر ضعف و سوء مديريّت شكست مى خورند، شكست خود را به پاى نحسى و فال بد مى گذارند، و شهامت اعتراف به ضعف مديريت خود را ندارند. زمانى بود كه هر مشكل و گرفتارى پيدا مى شد آن را مستند به دشمنان خارجى مى كردند! در حالى كه نبايد سوء مديريّت ها و كم كارى ها و ضعفها را ناديده گرفت و همه چيز را به پاى دشمن نوشت.
ح) خرافه اى به نام «سِحر و جادو»
اصل سِحر و جادو واقعيّت دارد، و «قرآن مجيد» در آيات متعدّد در مورد آن سخن گفته است؛ ولى غالب آنچه را مردم سِحر و جادو مى پندارند اوهام و خيالات و خرافاتى بيش نيست و در آنجا هم كه سِحر است غالباً چشم بندى است نه واقعيّت. براى روشن شدن اين ادّعا، آيات مربوط به مبارزه حضرت موسى(عليه السلام) و جادوگران دربار فرعون، در سوره «اعراف» را اجمالاً تفسير مى كنيم تا معلوم شود چه نوع چشم بندى و تردستى بوده است: «وَ جَاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لَاَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ»(11)؛ (ساحران نزد فرعون آمدند و گفتند: آيا اگر ما پيروز گرديم، اجر و پاداش مهمّى خواهيم داشت؟!).
«قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ»(12)؛ ([فرعون] گفت: آرى، و شما از مقرّبان خواهيد بود). يعنى هم اجرت و دستمزد ارزشمندى به شما مى دهم و هم جزء مقرّبان دربارم خواهيد شد. از اين تعبير استفاده مى شود كه مقرّبِ درگاه بودن، از اجر و پاداش و مزد و ثواب بالاتر و ارزشمندتر است. به هر حال، زمان مبارزه فرا رسيد و اسباب و لوازم كار آماده شد و مردم با توجّه به اينكه روز عيد تعطيل بود جمع شدند، تا اين مبارزه را به تماشا بنشينند.
«قَالُوا يَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَّكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ»(13)؛ ([و چون روز مبارزه فرا رسيد ساحران] گفتند: اى موسى! يا تو [وسايل سِحرت را] بيفكن، يا ما مى افكنيم). همان گونه كه قبلاً اشاره شد يكى از دستورات اديان الهى اين است كه آغازگر مبارزه نباشند؛ بلكه منتظر و آماده باشند كه اگر دشمن حمله كرد دفاع كنند، تا همواره مبارزاتشان جنبه دفاعى داشته باشد، نه جنبه تهاجمى. حضرت موسى(عليه السلام) نيز با توجّه به همين اصل فرمود: شما شروع كنيد، و آنها شروع به كار كردند. توجّه فرماييد: «قَالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ»(14)؛ ([موسى] گفت: شما بيفكنيد و هنگامى كه [وسايل سِحر خود را] افكندند، مردم را چشم بندى كردند و ترساندند، و سِحر عظيمى پديد آوردند).
خداوند متعال از سحر ساحران فرعون، «سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ»(15)؛ با عنوان «چشم بندي» تعبير كرده است، يعنى آنها مار و اژدها توليد نكردند، بلكه چشم بندى كرده و از عوامل روانى استفاده نمودند، و مردم خيال كردند كه آنها دست به كار بزرگى زده اند.
چشم بندى و تردستى آنها به اين صورت بود كه داخل عصاها و ريسمان هاى ضخيم را خالى كرده، و در آن جيوه ريخته، سپس درِ آن را محكم بستند. خاصيّت جيوه اين است كه با حرارت تبديل به بخار مى شود و اگر در جسم در بسته اى باشد آن جسم را به حركت درمى آورد. هنگامى كه ساحران ريسمان ها و عصاها را به روى زمين انداختند و حرارت آفتاب به آنها خورد و جيوه ها تبخير شد، عصاها و ريسمان ها شروع به تكان خوردن و حركت مختصرى كردند و اين حركت، باعث شد مردم تصوّر كنند كه آنها واقعاً مار و اژدها هستند. در همين زمان تبليغات روانى آنها هم شروع شد؛ مثل اينكه با صداى بلند از مردم مى خواستند مقدارى عقب بروند تا مبادا مارها و اژدهاها به آنها آزار برسانند! با اين دو كار مردم باور كردند كه آنها واقعى هستند. اين مطلب در آيه 66 سوره «طه» نيز آمده است، آنجا كه فرمود: «قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى»؛ ([موسى] گفت: شما اوّل بيفكنيد! در اين هنگام طنابها و عصاهاى آنان بر اثر سحرشان چنان به نظر مى رسيد كه حركت مى كنند!).
اينكه مى فرمايد: «مردم به نظرشان مى رسيد كه حركت مى كنند»؛ يعنى اين كارشان نوعى چشم بندى و تردستى بود. به هر حال، مردم وحشت كرده و ساحران و فرعونيان، مست شادى و خوشحالى شده، و تصوّر كردند پيروز شده اند. اكنون نوبت موسى(عليه السلام) است، بايد ديد كه موسى چه مى كند؟: «وَ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِىَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ»(16)؛ ([ما] به موسى وحى كرديم كه: عصاى خود را بيفكن. ناگهان [به صورت مار عظيمى درآمد] وسايل دروغين آنها را به سرعت بلعيد).
شادى فرعونيان دوامى نداشت، عصاى موسى(عليه السلام) تبديل به مار بزرگى شد، و تمام ريسمان ها و عصاهاى ساحران را بلعيد. در اينجا بود كه حقّ آشكار گشت، و تردستى و چشم بندى ساحران باطل شد. ساحران با پى بردن به حقيقت، بى اختيار به سجده افتاده و به خداى حضرت موسى و هارون(عليهما السلام) ايمان آوردند. آنها به خوبى درك كردند كه حضرت موسى(ع) ساحر نيست و آنچه او انجام داده معجزه اى از ناحيه خداوند است. اهل خبره مسائل را زودتر درك كرده و تشخيص مى دهند، لذا مى گويند در مسايلى كه تخصّصى نداريد به متخصّص آن مراجعه كنيد و ساحرانِ متخصّص، تشخيص دهنده سِحر از حقيقت بودند، و لذا اقرار كردند كه حق با حضرت موسى(ع) است.
نتيجه اينكه سِحر و جادو اجمالاً و به شكلى كه در بالا گفته شد حقيقت دارد؛ امّا آنچه كه غالب مردم خيال مى كنند سِحر است، در حقيقت سِحر نيست. مثلاً هركس در هر برنامه اى دچار شكست مى شود گناه آن را به گردن سِحر و جادو مى اندازد و مى گويد: «همسايه اى كه رابطه خوبى با من ندارد، مرا سِحر كرده است»؛ در حالى كه چنين نيست. كاسب اگر ديرهنگام درِ مغازه اش را باز كند و زود ببندد و با مشترى بداخلاقى كند و جنس نامرغوب عرضه نمايد و ورشكست شود، مدعى مى شود كه او را جادو كرده اند. بايد به چنين شخصى گفت: جادوى تو دير آمدن و زود رفتن، و عرضه جنس نامرغوب، و بدرفتارى با مشتريان است. اگر اين اشكالات را برطرف كنى ورشكست نمى شوى يا دخترى كه به سنّ بالايى رسيده و هنوز ازدواج نكرده، ادّعا مى كند كه او را جادو كرده اند؛ در حالى كه علّت آن، رد كردن خواستگارانِ مناسب در زمان جوانى، يا سخت گيرى هاى بى مورد پدر و مادر يا طرح شرايط سخت و سنگين، گرفتن مبلغ مَهريه و مانند آن بوده است. اگر در آن زمان از مَهريه سنگين و شرايط سخت چشم پوشى مى كرد و به خواستگارِ جوانِ مسلمانِ باايمانى جواب مثبت مى داد اكنون در حسرت آمدن يك خواستگار با ويژگى هايى بسيار پايين تر چشم به در خانه نمى دوخت.
دختران جوان! پدر و مادر دختران! بى جهت خواستگارها را رد نكنيد. اگر آنها اكنون خانه و ماشين و پول آن چنانى ندارند، غالب مردان در شروع زندگى چنين بوده اند، و به تدريج در سايه تلاش و كوشش خودشان، و همكارى پدر و مادر، و لطف و عنايت خدا، صاحب همه چيز شده اند. بنابراين، مشكلاتى كه با دست خودمان درست كرده ايم را به گردن سِحر و جادو نيندازيم. كه اين كار نه تنها مشكل را حل نمى كند؛ بلكه منشأ مشكلات ديگرى نيز مى شود؛ زيرا عدّه اى انسان هاى فرصت طلب و سودجو منتظرند از اين اعتقاداتِ باطل سوء استفاده كنند و براى بُطلان مثلاً سحر و حلّ مشكلات وارد ميدان شوند. آنها مبالغ كلانى مى گيرند و يك مشت خرافات تحويل اينها مى دهند و متأسّفانه در بعضى موارد علاوه بر سوء استفاده هاى مالى، سوء استفاده هاى جنسى شرم آورى هم مى كنند كه در اين زمينه عدّه اى از آنها در چنگال قانون اسير و به سختى مجازات شده اند.
خوانندگان محترمى كه تصوّر مى كنيد اسير سِحر و جادو شده ايد، هرگز به چنين اشخاص كلاهبردارى مراجعه نكنيد، و بهترين راه براى حلِّ مشكل، عمل به دستور زير است:
1. نمازها را اوّل وقت بخوانيد. 2. هر روز پنج مرتبه آية الكرسى را بخوانيد كه در حفاظت انسان از مشكلات و ناملايمات اثر عجيبى دارد 3. هر روز هرچند به مقدار كمى صدقه دهيد.
ط) بخت بد و بخت خوب!
يكى ديگر از خرافه ها بخت خوب و بد است. اينكه: فلانى بختش بد يا خوب است يعنى چه؟ بخت فلان كس بسته يا باز است يعنى چه؟ بخت در كجا آمده است؟ آيا در «قرآن» و روايات آمده، يا منبع عقلانى دارد؟ اين واژه ها مفهوم صحيحى ندارد؛ هرچند متأسّفانه در اشعار بعضى از شعرا نيز آمده است. مثلا يكى از شعرا مى گويد:
گليم بخت كسى را كه بافته اند سياه *** به آب زمزم و كوثر سفيد نتوانند كرد
در حالى كه اين مطلب خرافه و دروغ است؛ بلكه نوعى شرك محسوب مى شود. گاه از بخت به «طالع» تعبير مى شود. در قديم مى گفتند: هر شخصى كه متولّد مى شود ستاره اى نيز به نام او در آسمان متولّد مى گردد. هركس بخواهد از بخت و طالع خود مطّلع شود بايد نزد طالع بين برود تا او با تأمّل و تفكّر در ستاره اش بخت او را بيان كند!؛ در حالى كه اين سخن از اساس باطل است و براى هيچ كس ستاره اى متولّد نمى شود و ستارگان ارتباطى با انسانها و زندگى حال و آينده آنها ندارند.
برخورد حضرت على(عليه السلام) با طالع بين
حضرت علي(عليه السلام) آماده حركت جهت جنگ نهروان بود، تا فتنه خوارج را خاموش كند. يكى از اصحابش عرض كرد: اى امير مؤمنان! مى ترسم اگر در اين ساعت حركت كنى به مراد خويش نرسى! اين سخن را با استفاده از «علم نجوم» مى گويم. حضرت در جوابش فرمود: گمان مى كنى تو از آن ساعتى كه اگر كسى در آن ساعت حركت كند و با ناراحتى روبرو نخواهد شد باخبرى، و مى توانى از آن ساعتى كه هر كس در آن به راه بيفتد زيان مى كند، او را مطّلع كنى؟ سپس فرمود: «فَمَنْ صَدَّقَكَ بِهَذَا فَقَدْ كَذَّبَ الْقُرآنَ، وَ اسْتَغْنَى عَنِ الْإِسْتِعَانَةِ بِاللهِ فِي نَيْلِ الْمَحْبُوبِ وَ دَفْعِ الْمَكْرُوهِ»(17)؛ (هركس اين سخن تو را تصديق كند، قرآن را تكذيب كرده، و از استعانت جستن به خدا در رسيدن به مطلوب و محبوبش، و دورى جستن از آنچه خوش ندارد، بى نياز شده است). سپس خطاب به آن شخص فرمود: «گويا مى خواهى به جاى خداوند، تو را ستايش كنند؛ چون به زعم خود، مردم را به ساعتى كه در آن به مقصود مى رسند و از زيان بركنار مى مانند، هدايت كرده اى». سپس حضرت بدون توجّه به سخنان آن شخص در همان ساعت به سمت مقصد حركت كرد و اتّفاقاً در جنگ پيروز شد و فتنه دشمن را از بين برد. بنابراين، بختِ بد و طالع بينى و مانند آن از خرافات و اوهام است و در روايات نفى شده است. بختِ همه خوب است؛ چون همه بنده خدا هستند، اگر راه را درست طى كنند به مقصد مى رسند.
سؤال: اينكه آمده ايد مردم را از مراجعه به كسانى كه ادعا مى كنند قادر بر ابطال سحر و حلّ مشكلات و ناكامى ها هستند برحذر داشتيد. آيا منظورتان اين است كه براى حلّ مشكلات به سراغ دعا نرويم؟ اگر دعايى براى شفاى بيمارى يا باز شدن گرهى در زندگى شخصى وجود داشته باشد، از آن استفاده نكنيم؟
جواب: دعاهايى كه از حضرات معصومين(عليهم السلام) نقل شده و در كتاب هاى معتبر وجود دارد را بالاى سرمان مى گذاريم و استفاده از آن را به همه توصيه مى كنيم. آنچه كه نفى مى كنيم و مردم را از آن برحذر مى داريم، كار طالع بين ها و دعانويسان حرفه اى است كه بر اساس خرافه ها انجام مى شود و اين كار را به عنوان منبع درآمدى براى خود قرار داده اند و به هيچ چيز جز به دست آوردن پولِ بيشتر پايبند نيستند. ما به مردم توصيه مى كنيم كه به رَمّالها و طالع بينها و دعانويسانِ حرفه اى مراجعه نكنند؛ امّا استفاده از دعاهاى معتبر هيچ اشكالى ندارد.
ى) سفره سراسر سبز!
يكى ديگر از خرافه هاى جديد كه مخصوصاً در ميان خانم ها رواج پيدا كرده، چيزى به نام سفره امام حسن مجتبى(عليه السلام) است، كه همه چيز آن بايد سبز رنگ باشد، خود سفره، ظروف مورد نياز، حتّى قاشق ها و چنگالها، غذاى مورد استفاده و مانند آن. ما نمى دانيم اين خرافه هايِ بى اساس را از كجا مى آورند؟ در كدام كتاب اين مطلب نوشته شده است؟ توسّل به امام حسن مجتبى(ع) براى رفع مشكلات، امرى بسيار زيبا، پسنديده و مورد تأكيد است؛ امّا تشكيل چنين سفره اى با اين ويژگيها هيچ توجيه عقلى و شرعى ندارد.
ك) گدايى و گرفتن حاجت!
خرافه ديگرى كه مربوط به خانم ها مى شود اين است كه هركس مشكل دارد در فلان شب چادر بر سر كند و به اين سو و آن سو برود و از هفت نفر گدايى كند تا حاجتش برآورده شود. آيا با گدايى كردن توسّط كسى كه نيازى ندارد و گناه كبيره محسوب مى شود، مى توان به حاجت رسيد و مشكل را حل كرد؟
البته نمونه هاى فراوان ديگرى نيز وجود دارد، كه به همين مقدار قناعت مى كنيم.(18)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.