پاسخ اجمالی:
«سنمر» و «کلر» دو جامعه شناس عقیده دارند که مردم اولیه در دوران طفولیت از بخت و اقبال بد بسیار وحشت داشتند و برای فرار از آن تلاش می کردند و آن را به قوای فوق طبیعی نسبت مي دادند و این نیاز آنها باعث تشکیل مذهب شد. از جمله اشكالات اين فرضيّه، ارتباط داشتن بخت و اقبال با جهل مردم نسبت به ريشه حوادث و رويدادها، تغيير ناپذير بودن اقبال و شانس و آميختگي آنها با خميره وجودي آدمي و محدوديت اين فرضيّه به ادياني غير از اسلام، مسيحيّت، زردشتي و .... اشاره كرد.
پاسخ تفصیلی:
يكي از فرضيّه هايي كه از طرف دو جامعه شناس به نام «سمنر» و «كلر» اظهار شده و با اصرار و تأكيد از آن دفاع كرده اند، گرايش به مذهب بر اثر اعتقاد به مسئله «تقدير و بخت» به تعبير خودشان و يا «بخت و اقبال» به تعبير بعضى ديگر مى باشد. آن دو در كتاب خود چنين مى گويند: «عامل تقدير، به خصوص جنبه منفى آن يعنى «بخت و تقدير بد» دوران طفوليّت نژاد بشر را مملوّ از وحشت و هراس ساخته و دورنماى خوفناكى براى هميشه در مقابل ديدگانش مجسّم ساخته است».(1) آنها معتقدند كه در گذشته، انسان هاى نخستين، پيوسته از مسئله بد اقبالى نگران و متوحّش بوده و فكرشان هميشه متوجّه اين بوده است كه براى جلوگيرى از بد اقبالى و تأمين «بخت موافق» تدبيرى بينديشند. سپس اين دو اضافه مى كنند كه انسان اوّلى به طور مسلّم ضمن تلاش براى تجزيه و تحليل و شناخت عوامل خوشبختى و بدبختى چون عقلش به جايى نمى رسيد آن را وابسته به قواى مافوق طبيعى مى دانست؛ و به اين ترتيب آنها معتقدند مذهب در مقابل يك نيازمندى صريح به وجود آمده و اين نيازمندى عبارت از لزوم تطبيق با قواى مافوق طبيعى است كه آنها فرض مى كردند.
امروز هم اگر چه علم و هنر، بسيارى از عوامل غامض و اسرارآميز را به نيروى فكر و انديشه روشن ساخته، ولى باز بسيارى از اين عوامل همچنان از حيطه علم گريخته اند و در لفّافه اسرار باقى مانده اند و در نتيجه لزوم پى بردن به اين عوامل و تطبيق با آنها، موجب گرايش به مذهب گرديده است.(2)
اين فرضيّه با اشكالات و نقاط ضعف متعددي روبرو است كه از جمله آنها به اين موارد مي توان اشاره كرد:
1. سرچشمه پيدايش عقيده به بخت و شانس
نمى توان انكار كرد چيزى به نام بخت و اقبال، خوشبختى و بدبختى، و شانس و طالع، تا آن جا كه اطّلاع داريم در ميان بسيارى از افراد بشر بوده و هم اكنون نيز طرفداران سرسخت و به اصطلاح پر و پا قرص در ميان مردم خرافى دارد كه گاهى در عين حال تحصيل كرده ها را نيز درگير خود كرده است و نيز انكار نمى كنيم كه سرچشمه پيدايش عقيده به شانس و طالع، بى ارتباط به «جهل» بشر نسبت به ريشه حوادث و رويدادهاى طبيعى، اجتماعى و روانى نيست، يعنى آن جا كه از تفسير اين پديده ها عاجز مى مانده، آنها را به عامل بخت و اقبال پيوند مى داده است.
ولى بدون شك اين تنها يكى از عوامل عقيده به بخت و شانس و اقبال بوده و هست. مسئله فرار از مسئوليّت ها، و گذاشتن سرپوش به روى نقاط ضعف خويشتن و يا تبرئه كردن خود در برابر احساس شرمندگى و گناهكارى در پيشگاه وجدان، عوامل مهمّ ديگرى براى پيدايش عقيده به شانس و بخت محسوب مى گردد.
انسان هرگز ميل ندارد خود را كوچك و حقير بداند و يا ديگران او را چنين فرض كنند؛ بلكه مى خواهد بگويد همه گونه توانايى در من بوده، امّا عامل نيرومند منفى مرموزى راه را بر من بسته است كه آن را شانس و اقبال بد مى ناميده است! و نيز به هنگام ارتكاب گناه به خصوص جنايات بزرگ در جستجوى عاملى براى تبرئه خويشتن است، چه عاملى از اين بهتر كه گناه خود را به گردن شير نر خونخواره اى به نام تقدير و شانس بد بياندازد. گاهى روح تنبلى و تن آسايى، او را به فرار از زير بار مسئوليّتها - كه انجام آن اغلب نياز به تلاش و رنج و زحمت دارد - مى كشانده، و سپر بخت و طالع را به سر مى كشيده تا آماج تيرهاى ملامت نگردد!
2. عنصر تغييرناپذيرى اقبال و شانس
مسئله مهم تر اين كه اعتقاد طرفداران عقيده خرافى شانس، طالع و اقبال در بيشتر موارد بر اين بوده و هست كه اينها مسائل تغييرناپذير و ثابتى هستند كه با خميره وجود آدمى آميخته اند، چنان كه شاعرشان مى گويد:
گليم بخت كسى را كه بافتند سياه *** به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد!
و يا به گفته شاعر ديگرشان:
كوكب بخت مرا هيچ منجّم نشناخت *** يا رب از مادر گيتى به چه طالع زادم؟!
اين گونه تعبيرات شعرا كه دنباله افكار انسان هاى پيشين در اين زمينه است، روشنگر اين واقعيّت مى باشد كه «بخت و اقبال» را با «سرنوشت» مساوى مى دانستند و سرنوشت و خطوط پيشانى چيزى بود كه در دوران جنينى به زعم آنها ترسيم مى شد و تغييرناپذير بود.
قضا و قدر (تقدير) ـ به معناى خرافى اش ـ نيز از اين مفاهيم جدا نيست، و در هر حال از چيزهايى است كه به زعم معتقدانش نمى توان آنها را دگرگون ساخت تا انسان براى تغيير مسير آنها دست به دامن قواى فوق طبيعى بزند. يادآورى اين نكته نيز لازم است كه مفهوم صحيح قضا و قدر چنان كه از منابع اسلامى استفاده مى شود دو چيز است:
اوّل: عموميّت قانون علّيّت نسبت به هر چيز و اين كه هر حادثه و معلولى علّتى دارد و تقدير و اندازه گيرى هر پديده اى نيز متناسب با وضع علّت آن مى باشد، كه آن را «قضا و قدر تكوينى» مى ناميم.
دوّم: اين كه اعمال و كارهاى ما همه بايد طبق برنامه باشد، هم اصل آن، و هم اندازه و كمّيت و كيفيّتش كه آن را «قضا و قدر تشريعى» مى ناميم، و ملاحظه مى كنيد كه ايمان به قضا و قدر به اين دو معناى سازنده و حركت آفرين و منطقى است.
اسلام به اندازه اى روى تأثير تلاش ها و كوشش ها و سعى و عمل در ساختن سرنوشت هر انسانى تأكيد مى كند كه اصلا وجود انسان را ـ تا چه رسد به سرنوشتش ـ در گرو اعمال او مى داند: «كُلُّ نَفْس بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»(3)، «وَ كُلُّ امْرِءٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ»(4)؛ (يعنى هر كس در گرو اعمال خويش است) و به قدرى براى آزادى اراده انسان اهمّيّت و اصالت قائل است كه انسانها را سوداگران و تاجرانى معرّفى مى كند كه با خدا داد و ستد مى كنند: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ...»(5)؛ (خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريدارى كرده كه [در برابرش] بهشت براى آنان باشد ...)؛ بلكه مى گويد: خداوند از شما قرض مى گيرد يعنى انفاق در راه او يك نوع قرض دادن به خدا است! و اين بالاترين تعبير براى ترسيم خطوط آزادى انسان است. اگر خوشبختى انسان طبق تأثير سرنوشت يا طالع و اقبالى است كه به يك نيروى ماوراى طبيعى تعيين مى شود، تجارت يا قرض گرفتنى كه يك طرف آن خدا و طرف ديگرش بشر باشد چه معنايى خواهد داشت؟!
3. محدود بودن اين فرضيّه
تفسير كردن همه مذاهب، حتّى كلّيّه مذاهب باطله با اين فرضيّه، نه تنها درست نيست؛ بلكه مطالعه متون مختلف مذهبى نشان مى دهد كه روى مسئله بخت و طالع در آنها تكيه نشده است. به عنوان مثال در آيين اسلام و در متن قرآن هيچ گونه سخنى از مسئله بخت و اقبال در ميان نيست و بسيار مضحك است كه افرادى انگيزه پيدايش اسلام را مسئله بخت و طالع بدانند، در حالى كه از آن، بحثى حتّى در فروع اسلام نيز مطرح نشده است.
در مسيحيّت نيز چنان كه مى دانيم با تحريفاتى كه در آن به عمل آمده، پايه مذهب روى مسئله نجات فرزندان آدم از عواقب گناه به وسيله حضرت مسيح(عليه السلام) گذاشته شده است، پايه آيين يهود نيز چنان كه مى دانيم در آغاز، بر اساس مبارزه يك ملّت رنجديده محروم با يك قوم ستمگر و ظالم، در پرتو ايمان به خدا و آزادى انسان بوده است، اگر چه بعدها تحريف شد و به شكل يك آيين نژادپرستى در آمد. مطالعه آيين زردشت و بعضى آيين هاى ديگر نشان مى دهد كه مسئله عقيده به شانس، طالع و اقبال، انگيزه پيدايش هيچ يك از آنها نبوده است.
بنابراين نه تنها اين فرضيّه فاقد مرحله «تبيين» مى باشد؛ بلكه از «تفسير» بسيارى از مذاهب نيز عاجز است و اگر به فرض مذهب يا مذاهبى در ميان اقوام جاهلى بيابيم كه روى اساس بخت و طالع بنا شده باشد، نمى توان آن را تعميم داد و به ساير مذاهب كشانيد و در هر حال اين فرضيّه از ضعيف ترين فرضيّه هايى است كه در زمينه گرايش به مذهب عرضه شده است.(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.