مسأله قربانى و اسرار آن در قرآن؛ از منظر آیت الله مکارم شیرازی
به کوشش: حجة الاسلام احمد حیدری
اشاره:
هنگامى كه در قربانگاه در سرزمين منى مى آئيم تعجب مى كنيم اين همه قربانى براى چيست؟ اصولا مگر ذبح حيوان مى تواند حلقه اى از مجموعه يك عبادت باشد؟! اما هنگامى كه مساله قربانى ابراهيم را به خاطر مى آوريم كه عزيزترين عزيزانش و شيرين ترين ثمره عمرش را در اين ميدان در راه خدا ايثار كرد، و بعدا سنتى به عنوان قربانى در منى به وجود آمد، به فلسفه اين كار پى مى بريم.
عید قربان
روز عيد قربان از اعياد مهمّ اسلامى است. اين روز يادآور اخلاص و بندگى حضرت ابراهيم(عليه السلام) در برابر پروردگار خويش است، آنجا كه فرمان حق براى ذبح اسماعيل(عليه السلام) صادر شد، و ابراهيم(ع) آن بنده فرمانبردار خداوند آماده اجراى اين فرمان شد و اسماعيل(ع) را به قربانگاه برد و كارد بر حلقومش نهاد، ولى ندايى رسيد كه اى ابراهيم از عهده اين آزمون الهى برآمدى! دست نگهدار كه فرمانبردارى خويش را به درستى اثبات كرده اى.
جبرئيل همراه با «قوچى» فرود آمد و ابراهيم آن را قربانى كرد، و سنّت قربانى در منا از آن روز برقرار شد، اين روز، روز عيد و خوشحالى و سرور است. زيرا علاوه بر اينكه بنده اى مخلص از آزمونى دشوار، سربلند بيرون آمد و بندگى خويش را در پيشگاه خداى بزرگ ثابت كرد، گروه عظيمى از بندگان مخلص خدا به او تأسّى جسته، به زيارت خانه خدا مى شتابند و مراسم منا و از جمله، قربانى را انجام مى دهند.[1]
واژه «قربان»
«قربان» به چيزى گفته مى شود كه به وسيله آن تقرب مى جويند؛ خواه اين وسيله، عبادتى از عبادات مانند نماز و روزه و حج باشد، يا گوسفندان و ساير حيوانات قربانى يا صدقه اى در راه خدا. بعضى گفته اند «قربان» مصدر از ماده «قُرب» است ولى با توجه به اينكه در محل كلام ما معناى وصفى دارد (چيزى كه مايه قرب مى شود) بايد پذيرفت كه مصدرى است كه به معناى وصفى به كار رفته است.[2]
داستان ذبح اسماعيل(ع)
يكى از بخش هاى مهمّ زندگانى ابراهيم خليل عليه السلام - كه بسيار پر رمزو راز است - داستان قربانى و سر بريدن فرزندش اسماعيل(عليه السلام) است كه خداوند متعال در ضمن آيات 101- 108 سوره صافّات به آن پرداخته است؛ خداوند در این آیات می فرماید:
«فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ * فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ * فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ * وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ * وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ؛ ما او [ ابراهيم] را به نوجوانى بردبار [و صبور] بشارت داديم * هنگامى كه او به مقام سعى و كوشش [و حدّ رشد] رسيد، گفت: پسرم! من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم، پس بنگر رأى تو چيست؟ گفت: پدرم! هر چه دستور دارى اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت! * هنگامى كه هر دو تسليم [فرمان الهى] شدند * و ابراهيم پيشانى او را بر خاك نهاد * او را ندا داديم كه: اى ابراهيم! * آن رؤيا را تحقّق بخشيدى [و آماده قربانى فرزند شدى] ما اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم * به يقين اين همان امتحان آشكار است * ما قربانى عظيمى را فداى او كرديم * و نام نيك او را در امّت هاى بعد باقى نهاديم».[3]
ابراهيم(ع) در قربانگاه
به گفته جمعى از مفسران، اسماعیل(عليه السلام) در آن وقت 13 ساله بود كه ابراهيم(عليه السلام) خواب عجيب و شگفت انگيزى مى بيند كه بيانگر شروع يك آزمايش بزرگ ديگر در مورد اين پيامبر عظيم الشان است؛ در خواب مى بيند كه از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند يگانه اش را با دست خود قربانى كند و سر ببرد!
ابراهيم وحشت زده از خواب بيدار شد، مى دانست كه خواب پيامبران واقعيت دارد و از وسوسه هاى شيطانى دور است، اما با اين حال دو شب ديگر همان خواب تكرار شد كه تاكيدى بود بر لزوم اين امر و فوريت آن.
مى گويند نخستين بار در شب "ترويه" (شب هشتم ماه ذى الحجه) اين خواب را ديد، و در شبهاى "عرفه" و شب "عيد قربان" (نهم و دهم ذى الحجه) خواب تكرار گرديد؛ لذا براى او كمترين شكى باقى نماند كه اين فرمان قطعى خدا است.
ابراهيم(علیه السلام) كه بارها از كوره داغ امتحان الهى سرافراز بيرون آمده بود، اين بار نيز بايد دل به دريا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد، و فرزندى را كه يك عمر در انتظارش بوده و اكنون نوجوانى برومند شده است با دست خود سر ببرد! ولى بايد قبل از هر چيز فرزند را آماده اين كار كند، رو به سوى او كرد و «گفت: فرزندم من در خواب ديدم كه بايد تو را ذبح كنم، بنگر نظر تو چيست؟».
فرزندش كه نسخه اى از وجود پدر ايثارگر بود و درس صبر و استقامت و ايمان را در همين عمر كوتاهش در مكتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روى طيب خاطر از اين فرمان الهى استقبال كرد و با صراحت و قاطعيت «گفت: پدرم هر دستورى به تو داده شده است اجرا كن».
و از ناحيه من فكر تو راحت باشد كه «به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت».
اين تعبيرات پدر و پسر چقدر پر معنى است و چه ريزه كاری هايى در آن نهفته است؟!
از يك سو پدر با صراحت مساله ذبح را با فرزند 13 ساله مطرح مى كند و از او نظرخواهى مى كند، براى او شخصيت مستقل و آزادى اراده قائل مى شود، او هرگز نمى خواهد فرزندش را بفريبد، و كوركورانه به اين ميدان بزرگ امتحان دعوت كند، او مى خواهد فرزند نيز در اين پيكار بزرگ با نفس شركت جويد، و لذت تسليم و رضا را همچون پدر بچشد.
از سوى ديگر فرزند هم مى خواهد پدر در عزم و تصميمش راسخ باشد، نمى گويد مرا ذبح كن، بلكه مى گويد هر مأموريتى دارى انجام ده، من تسليم امر و فرمان او هستم، و مخصوصا پدر را با خطاب "يا ابت"! (اى پدر!) مخاطب مى سازد، تا نشان دهد اين مساله از عواطف فرزندى و پدرى سر سوزنى نمى كاهد كه فرمان خدا حاكم بر همه چيز است.
و از سوى سوم مراتب ادب را در پيشگاه پروردگار به عالى ترين وجهى نگه مى دارد، هرگز به نيروى ايمان و اراده و تصميم خويش تكيه نمى كند، بلكه بر مشيت خدا و اراده او تكيه مى نمايد و با اين عبارت (به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت) از او توفيق پايمردى و استقامت مى طلبد.
و به اين ترتيب هم پدر و هم پسر نخستين مرحله اين آزمايش بزرگ را با پيروزى كامل مى گذرانند.
در اين ميان چه ها گذشت؟ قرآن از شرح آن خوددارى كرده، و تنها روى نقاط حساس اين ماجراى عجيب انگشت مى گذارد.
بعضى نوشته اند: فرزند فداكار براى اينكه پدر را در انجام اين مأموريت كمك كند، و هم از رنج و اندوه مادر بكاهد، هنگامى كه او را به قربانگاه در ميان كوه هاى خشك و سوزان سرزمين "منى" آورد، به پدر گفت: پدرم ريسمان را محكم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پا نزنم، مى ترسم از پاداشم كاسته شود! پدر جان كارد را تيز كن و با سرعت بر گلويم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسانتر باشد! پدرم قبلا پيراهنم را از تن بيرون كن كه به خون آلوده نشود، چرا كه بيم دارم چون مادرم آن را ببيند عنان صبر از كفش بيرون رود.
آن گاه افزود سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى نديدى پيراهنم را برايش ببر كه باعث تسلى خاطر و تسكين دردهاى او است، چرا كه بوى فرزندش را از آن خواهد يافت، و هر گاه دلتنگ شود آن را در آغوش مى فشارد و سوز درونش را تخفيف خواهد داد.
لحظه هاى حساسى فرا رسيد، فرمان الهى بايد اجرا مى شد، ابراهيم كه مقام تسليم فرزند را ديد او را در آغوش كشيد، و گونه هايش را بوسه داد، و هر دو در اين لحظه به گريه افتادند، گريه اى كه بيانگر عواطف و مقدمه شوق لقاى خدا بود.
قرآن همين اندازه در عبارتى كوتاه و پر معنى مى گويد: «هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين فرزند را بر خاك نهاد؛ فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ».[4] باز قرآن اينجا را به اختصار برگزار كرده و به شنونده اجازه مى دهد تا با امواج عواطفش قصه را هم چنان دنبال كند.
بعضى گفته اند منظور از جمله «تَلَّهُ لِلْجَبِينِ» اين بود كه پيشانى پسر را به پيشنهاد خودش بر خاك نهاد، مبادا چشمش در صورت فرزند بيافتد و عواطف پدرى به هيجان در آيد و مانع اجراى فرمان خدا شود!
به هر حال ابراهيم(علیه السلام) صورت فرزند را بر خاك نهاد و كارد را به حركت در آورد و با سرعت و قدرت بر گلوى فرزند گذارد در حالى كه روحش در هيجان فرو رفته بود، و تنها عشق خدا بود كه او را در مسيرش بى ترديد پيش مى برد.
اما كارد برنده در گلوى لطيف فرزند كمترين اثرى نگذارد! ...
ابراهيم در حيرت فرو رفت بار ديگر كارد را به حركت در آورد ولى باز كارگر نيفتاد، آرى ابراهيم "خليل" مى گويد: ببر! اما خداوند "خليل" فرمان مى دهد نبر! و كارد تنها گوش بر فرمان او دارد.
اينجا است كه قرآن با يك جمله كوتاه و پر معنى به همه انتظارها پايان داده، مى گويد:
«در اين هنگام او را ندا داديم كه اى ابراهيم؛ وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ».
«آنچه را در خواب ماموريت يافتى انجام دادى؛ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا».
«ما اينگونه نيكوكاران را جزا و پاداش مى دهيم؛ إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ».
هم به آنها توفيق پيروزى در امتحان مى دهيم، و هم نمىگذاريم فرزند دلبندشان از دست برود، آرى كسى كه سر تا پا تسليم فرمان ما است و نيكى را به حد اعلا رسانده جز اين پاداشى نخواهد داشت.
سپس مى افزايد: «اين مسلما امتحان مهم و آشكارى است؛ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ».
ذبح كردن فرزند با دست خود، آنهم فرزندى برومند و لايق، براى پدرى كه يك عمر در انتظار چنين فرزندى بوده، كار ساده و آسانى نيست، چگونه مى توان دل از چنين فرزندى بركند؟ و از آن بالاتر با نهايت تسليم و رضا بى آنكه خم به ابرو آورد به امتثال اين فرمان بشتابد، و تمام مقدمات را تا آخرين مرحله انجام دهد، بطورى كه از نظر آمادگى هاى روانى و عملى چيزى فروگذار نكند؟
و از آن عجيب تر تسليم مطلق اين نوجوان در برابر اين فرمان بود، كه با آغوش باز و با اطمينان خاطر به لطف پروردگار و تسليم در برابر اراده او به استقبال ذبح شتافت.
لذا در بعضى از روايات آمده است هنگامى كه اين كار انجام گرفت، جبرئيل (از روى اعجاب) صدا زد: «اللَّه اكبر، اللَّه اكبر»! ...
و فرزند ابراهيم صدا زد: «لا اله الا اللَّه، و اللَّه اكبر! ...» و پدر قهرمان فداكار نيز گفت: «اللَّه اكبر و للَّه الحمد»[5] و اين شبيه تكبيراتى است كه ما روز عيد قربان مى گوئيم.
اما براى اينكه برنامه ابراهيم ناتمام نماند، و در پيشگاه خدا قربانى كرده باشد و آرزوى ابراهيم برآورده شود، خداوند قوچى بزرگ فرستاد تا به جاى فرزند قربانى كند و سنتى براى آيندگان در مراسم "حج" و سرزمين "منى" از خود بگذارد، چنان كه قرآن مى گويد:
«ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم؛ وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ».
در اينكه عظمت اين ذبح از چه نظر بوده از نظر جسمانى و ظاهرى؟ و يا از جهت اينكه فداى فرزند ابراهيم شد؟ و يا از نظر اينكه براى خدا و در راه خدا بود؟ و يا از اين نظر كه اين قربانى از سوى خدا براى ابراهيم فرستاده شد؟ مفسران گفتگوهاى فراوانى دارند، ولى هيچ مانعى ندارد كه تمام اين جهات در ذبح عظيم جمع، و از ديدگاه هاى مختلف داراى عظمت باشد.
يكى از نشانه هاى عظمت اين ذبح آن است كه با گذشت زمان سال به سال وسعت بيشترى يافته، و الان در هر سال بيش از يك ميليون به ياد آن ذبح عظيم ذبح مى كنند و خاطره اش را زنده نگه مى دارد.
"فدينا" از ماده "فدا" در اصل به معنى قرار دادن چيزى به عنوان بلاگردان و دفع ضرر از شخص يا چيز ديگر است، لذا مالى را كه براى آزاد كردن اسير مى دهند "فديه" مى گويند، و نيز كفارهاى را كه بعضى از بيماران بجاى روزه مى دهند به اين نام ناميده مى شود.
در اينكه اين قوچ بزرگ چگونه به ابراهيم(علیه السلام) داده شد، بسيارى معتقدند جبرئيل آورد، بعضى نيز گفته اند از دامنه كوههاى "منى" سرازير شد، هر چه بود به فرمان خدا و به اراده او بود.
نه تنها خداوند پيروزى ابراهيم را در اين امتحان بزرگ در آن روز ستود، بلكه خاطره آن را جاويدان ساخت، چنان كه در آيه بعد مى گويد:
«ما نام نيك ابراهيم را در امت هاى بعد باقى و برقرار ساختيم؛ وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ».
او "اسوه" اى شد براى همه آيندگان، و "قدوه" اى براى تمام پاكبازان و عاشقان دلداده كوى دوست، و برنامه او را به صورت سنت حج در اعصار و قرون آينده تا پايان جهان جاودان نموديم".[6]
امتحان ديروز و آثار امروز
امتحان حضرت ابراهيم(عليه السلام) با موفقيّت و سربلندى به پايان رسيد؛ امّا آثار آن امتحان تا به امروز باقى است، و تا قيام قيامت ادامه خواهد داشت. هر يك از زوّار خانه خدا كه به زيارت آن خانه مقدّس مى رود، و براى مناسك حج احرام مى بندد، به ياد امتحان بزرگ حضرت ابراهيم(ع) و آن ايثار و فداكارى بى مانند، گوسفندى را قربانى مى كند، و با اين قربانى هم آن خاطره را زنده نگه مى دارد، و هم هواها و هوس هاى خويش را ذبح مى نمايد.[7]
آزمايش و امتحان
همه انسانها در دنيا امتحان مى شوند. از اين رو در روايات آمده است: «دعا نكنيد خدا شما را امتحان نكند، بلكه دعا كنيد در امتحانات روسفيد شويد».[8]
سؤال: چرا خداوند امتحان مى كند؟ مگر بندگانش را نمى شناسد؟
جواب: امتحانات الهى براى شناخت بندگان نيست، بلكه براى اين است كه صفات درونى بندگان در لابه لاى اعمال آنها ظاهر و آشكار شود. امام حسين(عليه السلام) و ياران فداكارش انسان هاى ايثارگر و شهادت طلب و فداكارى بودند، امّا خداوند به صفات درونى تا زمانى كه بارز و آشكار نشود، پاداش نمى دهد. آنها بايد در صحراى كربلا آن صفات را از خود بروز داده، و در عمل آشكار كنند، تا استحقاق پاداش يابند. بنابراين، آزمايش و امتحانات الهى براى كشف مجهولات نيست، بلكه براى عينيّت بخشيدن به صفات درونى است.[9]
تفاوت امتحان اشخاص
آزمايش اشخاص مختلف با توجّه به موقعيّت و مقام آنها متفاوت است.
امتحانى كه خداوند از حضرت ابراهيم(عليه السلام) گرفت از يك عالم بزرگ دينى نمى گيرد. و امتحان يك عالم بزرگ با عالم متوسّط و معمولى يكسان نيست.
همانگونه كه امتحان عالم با جاهل همسان نمى باشد، بلكه آزمايش هر شخصى بر حسب استعداد و امكاناتى كه دارد صورت مى پذيرد. در نتيجه امتحان هاى حضرت ابراهيم(عليه السلام) با توجّه به رفعت مقام و اوج ايمان و تقرّبش بسيار سخت بود. مبارزه با بت پرستان بابل و شكستن بتها در سنّ 16 سالگى، به آتش انداختن آن حضرت، تبعيد از بابل به شام، فرستادن همسر و فرزندش به بيابان خشك مكّه، و بالاخره ذبح حضرت اسماعيل(عليه السلام) از جمله امتحانات سخت آن حضرت بود، كه از همه آنها سربلند بيرون درآمد.[10]
ذبيح اللَّه یا قربانی ابراهیم کیست؟
در اينكه كدام يك از فرزندان ابراهيم (اسماعيل يا اسحاق) به قربانگاه برده شد و لقب ذبيح اللَّه يافت؟ در ميان مفسران سخت گفتگو است، گروهى "اسحاق" را "ذبيح" مى دانند، و جمعى "اسماعيل" را، نظر اول را بسيارى از مفسران اهل سنت و نظر دوم را مفسران شيعه برگزيده اند.
اما آنچه با ظواهر آيات مختلف قرآن هماهنگ است اين است كه ذبيح "اسماعيل" بوده است، زيرا:
اولا: در يك آیه ای مى خوانيم: «وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ؛ ما او را بشارت به اسحاق داديم كه پيامبرى بود از صالحان».[11] اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه خداوند بشارت به تولد اسحاق را بعد از اين ماجرا و به خاطر فداكاری هاى ابراهيم به او داد، بنابراين ماجراى ذبح مربوط به او نبود.
ثانيا: هنگامى كه خداوند نبوت كسى را بشارت مى دهد، مفهومش اين است كه زنده مى ماند، و اين با مساله ذبح در كودكى سازگار نيست.
ثالثا: در آيه 71 سوره هود مى خوانيم: «فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوبَ؛ ما او را به تولد اسحاق بشارت داديم و نيز به تولد يعقوب بعد از اسحاق». اين آيه نشان مى دهد كه ابراهيم مطمئن بود اسحاق مى ماند و فرزندى همچون يعقوب از او به وجود مى آيد، بنابراين نوبتى براى ذبح باقى نخواهد ماند.
كسانى كه ذبيح را اسحاق مى دانند در حقيقت اين آيات را ناديده گرفته اند.
رابعا: اين مساله مسلم است كودكى را كه ابراهيم او را با مادرش به فرمان خدا به مكه آورد و در آنجا رها نمود، و سپس خانه كعبه را با كمك او ساخت، و طواف و سعى با او بجا آورد اسماعيل بود، و اين نشان مى دهد كه ذبيح نيز اسماعيل بوده است، زيرا برنامه ذبح مكمل برنامه هاى فوق محسوب مى شده.[12]
آيا ابراهيم(ع) مامور به ذبح فرزند بود؟
از سؤالات مهم ديگرى كه در اين بحث براى مفسران مطرح است اين است كه آيا ابراهيم راستى مامور به ذبح فرزند بود، يا به مقدمات آن دستور داشت؟
اگر مامور به ذبح بوده، چگونه پيش از انجام آن، اين حكم الهى نسخ شد؟ در حالى كه نسخ قبل از عمل جايز نيست، و اين معنى در علم "اصول فقه" اثبات شده است.
و اگر مامور به مقدمات ذبح بوده است اين افتخار مهمى نخواهد بود.
به عقيده ما اين گفتگوها از اينجا ناشى مى شود كه ميان اوامر امتحانى و غير امتحانى فرق نگذاشته اند، امرى كه به ابراهيم شد يك امر امتحانى بود، مى دانيم در اوامر امتحانى اراده جدى تعلق به اصل عمل نگرفته است، بلكه هدف آن است كه روشن شود شخص مورد آزمايش تا چه اندازه آمادگى اطاعت فرمان دارد؟ و اين در جايى است كه شخص مورد آزمايش از اسرار پشت پرده آگاه نيست.
و به اين ترتيب در اينجا نسخ واقع نشده است كه در صحت آن قبل از عمل بحث و گفتگو شود.
و اگر مى بينيم خداوند بعد از اين ماجرا به ابراهيم مى گويد: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا؛ خوابى را كه ديده بودى تحقق بخشيدى»، به خاطر آن است كه آنچه در توان داشت در زمينه ذبح فرزند دلبندش انجام داد، و آمادگى روحى خود را در اين زمينه از هر جهت به ثبوت رسانيد و از عهده اين آزمايش به خوبى برآمد.[13]
چگونه خواب ابراهيم مى توانست حجت باشد؟
آنچه در اينجا لازم است به آن توجه شود اين است كه چگونه ابراهيم خواب را حجت دانست و آن را معيار عمل خود قرار داد؟ در پاسخ اين سؤال گاه گفته مى شود كه خواب هاى انبياء هرگز خواب شيطانى، يا مولود فعاليت قوه واهمه نيست، بلكه گوشه اى از برنامه نبوت و وحى آنها است.
و به تعبير ديگر ارتباط انبياء با مصدر وحى گاهى به صورت القاء به قلب است. و گاه از طريق ديدن فرشته وحى. و گاه از راه شنيدن امواج صوتى كه به فرمان خدا ايجاد شده. و گاه از طريق خواب است.
به اين ترتيب در خواب هاى آنها هيچ گونه خطا و اشتباهى رخ نمى دهد، و آنچه در خواب مى بينند درست همانند چيزى است كه در بيدارى مى بينند.
و گاه گفته مى شود كه ابراهيم(علیه السلام) در حال بيدارى از طريق وحى آگاهى يافت كه بايد به خوابى كه در زمينه "ذبح" مى بيند عمل كند.
و گاه گفته مى شود: قرائن مختلفى كه در اين خواب بود، و از جمله اينكه در سه شب متوالى عينا تكرار شد، براى او علم و يقين ايجاد كرد كه اين يك ماموريت الهى است و نه غير آن.
به هر حال همه اين تفسيرها ممكن است صحيح باشد و منافاتى با هم ندارد و مخالف ظواهر آيات نيز نمى باشد.[14]
وسوسه هاى شيطان در روح بزرگ ابراهيم اثر نگذاشت
از آنجا كه امتحان ابراهيم يكى از بزرگترين امتحانات در طول تاريخ بود، امتحانى كه هدفش اين بود قلب او را از مهر و عشق غير خدا تهى كند، و عشق الهى را در سراسر قلب او پرتوافكن سازد.
طبق بعضى از روايات شيطان به دست و پا افتاد، كارى كند كه ابراهيم از اين ميدان پيروزمند بيرون نيايد.
گاه به سراغ مادرش "هاجر" آمد، و به او گفت مى دانى ابراهيم چه در نظر دارد؟ مى خواهد فرزندش را امروز سر ببرد!
هاجر گفت: برو سخن محال مگو كه او مهربان تر از اين است كه فرزند خود را بكشد، اصولا مگر در دنيا انسانى پيدا مى شود كه فرزند خود را با دست خود ذبح كند؟
شيطان به وسوسه خود ادامه داد و گفت او مدعى است خدا دستورش داده.
هاجر گفت: اگر خدا دستورش داده پس بايد اطاعت كند و جز رضا و تسليم راهى نيست!
گاهى به سراغ "فرزند" آمد و به وسوسه او مشغول شد از آن هم نتيجه اى نگرفت، چون اسماعيل را يك پارچه تسليم و رضا يافت.
سرانجام به سراغ "پدر" آمد و به او گفت ابراهيم! خوابى را كه ديدى خواب شيطانى است! اطاعت شيطان مكن!
ابراهيم كه در پرتو نور ايمان و نبوت او را شناخت بر او فرياد زد دور شو اى دشمن خدا[15] در حديث ديگرى آمده است: ابراهيم نخست به "مشعر الحرام" آمد تا پسر را قربانى كند، شيطان به دنبال او شتافت، او به محل "جمره اولى" آمد شيطان به دنبال او آمد، ابراهيم هفت سنگ به او پرتاب كرد، هنگامى كه به "جمره دوم" رسيد، باز شيطان را مشاهده نمود، هفت سنگ ديگر بر او انداخت، تا به "جمره عقبه" آمد، هفت سنگ ديگر بر او زد (و او را براى هميشه از خود مايوس ساخت).[16]
اين نشان مى دهد كه وسوسه هاى شياطين در ميدان هاى بزرگ امتحان نه از يك سو كه از جهات مختلف صورت مى گيرد، هر زمان به رنگى، و از طريقى مردان خدا بايد ابراهيم وار شياطين را در همه چهره ها بشناسند، و از هر طريق وارد شوند راه را بر آنها ببندند و سنگسارشان كنند، و چه درس بزرگى؟![17]
"حج" يك عبادت مهم انسان ساز
سفر حج در حقيقت يك هجرت بزرگ است، يك سفر الهى است، يك ميدان گسترده خودسازى و جهاد اكبر است. مراسم حج در واقع عبادتى را نشان مى دهد كه عميقا با خاطره مجاهدات ابراهيم و فرزندش اسماعيل و همسرش هاجر آميخته است، و ما اگر در مطالعات در مورد اسرار حج از اين نكته غفلت كنيم بسيارى از مراسم آن به صورت معما در مى آيد، آرى كليد حل اين معما توجه به اين آميختگى عميق است.
هنگامى كه در قربانگاه در سرزمين منى مى آئيم تعجب مى كنيم اين همه قربانى براى چيست؟ اصولا مگر ذبح حيوان مى تواند حلقه اى از مجموعه يك عبادت باشد؟! اما هنگامى كه مساله قربانى ابراهيم را به خاطر مى آوريم كه عزيزترين عزيزانش و شيرين ترين ثمره عمرش را در اين ميدان در راه خدا ايثار كرد، و بعدا سنتى به عنوان قربانى در منى به وجود آمد، به فلسفه اين كار پى مى بريم.
قربانى كردن رمز گذشت از همه چيز در راه معبود است، قربانى كردن مظهرى است براى تهى نمودن قلب از غير ياد خدا، و هنگامى مى توان از اين مناسك بهره تربيتى كافى گرفت كه تمام صحنه ذبح اسماعيل و روحيات اين پدر و پسر به هنگام قربانى در نظر مجسم شود، و آن روحيات در وجود انسان پرتو افكن گردد.
هنگامى كه به سراغ جمرات (سه ستون سنگى مخصوصى كه حجاج در مراسم حج آنها را سنگباران مى كنند و در هر بار هفت سنگ با مراسم مخصوص به آنها مى زنند) اين معما در نظر ما خودنمايى مى كند كه پرتاب اين همه سنگ به يك ستون بى روح چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ و چه مشكلى را حل مى كند؟
اما هنگامى كه به خاطر مى آوريم اينها ياد آور خاطره مبارزه ابراهيم قهرمان توحيد با وسوسه هاى شيطان است كه سه بار بر سر راه او ظاهر شد و تصميم داشت او را در اين ميدان "جهاد اكبر" گرفتار سستى و ترديد كند، اما هر زمان ابراهيم قهرمان او را با سنگ از خود دور ساخت، محتواى اين مراسم روشنتر مى شود.
مفهوم اين مراسم اين است كه همه شما نيز در طول عمر در ميدان جهاد اكبر با وسوسه هاى شياطين روبرو هستيد، و تا آنها را سنگسار نكنيد و از خود نرانيد پيروز نخواهيد شد.
اگر انتظار داريد كه خداوند بزرگ همانگونه كه سلام بر ابراهيم(علیه السلام) فرستاده و مكتب و ياد او را جاودان نموده به شما نظر لطف و مرحمتى كند بايد خط او را تداوم بخشيد.
و يا هنگامى كه به "صفا" و "مروه" مى آئيم و مى بينيم گروه گروه مردم از اين كوه كوچك به آن كوه كوچكتر مى روند، و از آنجا به اين باز مى گردند، و بى آنكه چيزى به دست آورده باشند اين عمل را تكرار مى كنند، گاه مى دوند، و گاه راه مى روند، مسلما تعجب مى كنيم كه اين ديگر چه كارى است، و چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟!
اما هنگامى كه به عقب برمى گرديم، و داستان سعى و تلاش آن زن با ايمان "هاجر" را براى نجات جان فرزند شيرخوارش اسماعيل در آن بيابان خشك و سوزان به خاطر مى آوريم كه چگونه بعد از اين سعى و تلاش خداوند او را به مقصدش رسانيد، چشمه زمزم از زير پاى نوزادش جوشيدن گرفت، ناگهان چرخ زمان به عقب بر مى گردد، پرده ها كنار مى رود، و خود را در آن لحظه در كنار"هاجر" مى بينيم، و با او در سعى و تلاشش همگام مى شويم كه در راه خدا بى سعى و تلاش كسى به جايى نمى رسد!
و به آسانى مى توان از آنچه گفتيم نتيجه گرفت كه "حج" را بايد با اين رموز تعليم داد، و خاطرات ابراهيم و فرزند و همسرش را گام به گام تجسم بخشيد، تا هم فلسفه آن درك شود و هم اثرات عميق اخلاقى حج در نفوس حجاج پرتوافكن گردد، كه بدون آن آثار، قشرى بيش نيست.[18]
ابراهيم(ع) بنده مؤمن خدا
خداوند در آیات 111 الی 113 سوره صافّات می فرماید: «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ * وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ * وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ؛ او (ابراهيم) از بندگان با ايمان ما است * ما او را به اسحاق، پيامبرى صالح، بشارت داديم * ما به "او" و "اسحاق" بركت داديم، و از دودمان آنها افرادى نيكوكار به وجود آمدند و افرادى كه آشكارا به خود ستم كردند».
سه آيه فوق آخرين آياتى است كه ماجراى ابراهيم(علیه السلام) و فرزندانش را تعقيب و تكميل مى كند، و در حقيقت هم بيان دليلى است بر آنچه گذشت و هم نتيجه اى براى آن.
نخست مى گويد: «او (ابراهيم) از بندگان با ايمان ما است؛ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ».
در حقيقت اين جمله دليلى است بر آنچه گذشت و اين واقعيت را بيان مى كند كه اگر ابراهيم همه هستى و وجود خويش و حتى فرزند عزيزش را يك جا در طبق اخلاص گذارد و فداى راه معبود خويش كرد به خاطر ايمان عميق و قوی بود.
آرى همه اينها از جلوه هاى ايمان است و ايمان چه جلوه هاى عجيبى دارد! در ضمن اين تعبير به ماجراى ابراهيم و فرزندش گسترش و تعميم مى دهد، و آن را از صورت يك واقعه شخصى و خصوصى بيرون مى آورد، و نشان مى دهد هر كجا ايمان است ايثار و عشق و فداكارى و گذشت است. ابراهيم(علیه السلام) همان را مى پسنديد كه خدا مى پسنديد و همان را مى خواست كه خدا مى خواست، و هر مؤمنى مى تواند چنين باشد.
سپس به يكى ديگر از مواهب خدا به ابراهيم(علیه السلام) سخن مى گويد: مى فرمايد: «ما او را بشارت داديم به اسحاق، كه مقدر بود پيامبر گردد و از صالحان شود؛ وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ».
با توجه به آيه «فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ» كه در آغاز اين ماجرا ذكر شده، به خوبى روشن مى شود كه اين دو بشارت مربوط به دو فرزند است، اگر بشارت اخير طبق صريح آيه مورد بحث مربوط به" اسحاق" است پس" غلام حليم" (نوجوان بردبار شكيبا) حتما "اسماعيل" است، و آنها كه اصرار دارند "ذبيح" را "اسحاق" بدانند هر دو آيه را اشاره به يك مطلب دانسته اند، با اين تفاوت كه آيه اول را بيان اصل بشارت فرزند مى دانند و آيه دوم را بشارت به نبوت مى دانند. ولى اين معنى بسيار بعيد است و آيات فوق به وضوح مى گويد كه اين دو بشارت مربوط به دو فرزند بوده است.
از اين گذشته بشارت نبوت نشان مى دهد كه اسحاق بايد زنده بماند و وظائف نبوت را انجام دهد، و اين با مساله ذبح سازگار نيست. جالب اين است كه در اينجا بار ديگر به عظمت مقام صالحان برخورد مى كنيم، كه در توصيف اسحاق مى فرمايد «مى بايست پيامبر شود و از صالحان گردد» و چه والاست مقام صالحان در پيشگاه خداوند بزرگ!
در آخرين آيه، سخن از بركتى در ميان است كه خدا به ابراهيم و فرزندش اسحاق ارزانى داشت، مى فرمايد: «ما به او و اسحاق بركت داديم؛ وَ بارَكْنا عَلَيْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ».
اما بركت در چه چيز؟ توضيحى براى آن داده نشده، و مى دانيم معمولا هنگامى كه فعلى به صورت مطلق مى آيد و قيد و شرطى در آن نيست معنى عموم را مى رساند، بنابراين بركت در همه چيز را شامل م ىشود، در عمر و زندگى، در نسل هاى آينده، در تاريخ و مكتب و در همه چيز.
اصولا "بركت" در اصل از "برك" (بر وزن درك) به معنى سينه شتر است و هنگامى كه شتر سينه خود را بر زمين مى افكند همين ماده در مورد او به كار مى رود (برك البعير).
و تدريجا اين ماده در معنى ثبوت و دوام چيزى به كار رفته است، بركه آب را نيز از آن جهت "بركه" گويند كه آب در آن ثابت است، و مبارك را از اين نظر مبارك مى گويند كه خير آن باقى و برقرار است.
از اينجا روشن مى شود كه آيه مورد بحث اشاره به ثبوت و دوام نعمت هاى الهى بر ابراهيم و اسحاق (و خاندانشان) مى باشد و يكى از بركاتى كه خداوند بر ابراهيم و اسحاق داد اين بود كه تمام انبياى بنى اسرائيل از دودمان اسحاق به وجود آمدند در حالى كه پيامبر بزرگ اسلام از دودمان اسماعيل است.
اما براى اينكه توهم نشود كه اين بركت در خاندان ابراهيم جنبه نسب و قبيله دارد، بلكه در ارتباط با مذهب و مكتب و ايمان است، در آخر آيه مى افزايد:
«از دودمان اين دو، افرادى نيكوكار به وجود آمدند، و هم افرادى كه به خاطر عدم ايمان، آشكارا به خود ستم كردند؛ مِنْ ذُرِّيَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِينٌ».
"محسن" در اينجا به معنى مؤمن و مطيع فرمان خدا است، و چه احسان و نيكوكارى از اين برتر تصور مى شود؟ و "ظالم" به معنى كافر و گنهكار است و تعبير به "لنفسه" اشاره به اين است كه كفر و گناه در درجه اول ظلم بر خويشتن است، آنهم ظلمى واضح و آشكار.
و به اين ترتيب آيه فوق به گروهى از يهود و نصارى كه افتخار مى كردند ما از فرزندان انبياء هستيم پاسخ مى گويد كه پيوند خويشاوندى به تنهايى افتخار نيست، مگر اينكه در سايه پيوند فكرى و مكتبى قرار گيرد.
شاهد اين سخن حديثى است كه از پيامبر گرامى اسلام(صلی الله علیه وآله) نقل شده كه خطاب به "بنى هاشم" فرمود: «يا بني هاشم! لا يأتي النّاس بأعمالهم و تأتوني بأنسابكم!؛ [19] اى بنى هاشم نكند در روز قيامت مردم با اعمالشان به سراغ من بيايند و شما با انساب و پيوند خويشاونديتان!» (آنها پيوند مكتبى داشته باشند و شما پيوند جسمانى).[20]
قربانی از چه کسی پذیرفته است؟
غیر از داستان قربانی ابراهیم، داستان اولین قربانی های فرزندان آدم نیز در قرآن آمده است؛ خداوند در آیه 27 سوره مائده می فرماید:
«وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ؛ داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان، هنگامى كه هر كدام عملى براى تقرب [به پروردگار[ انجام دادند، اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد [برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر] گفت: بخدا سوگند تو را خواهم كشت [برادر ديگر] گفت [من چه گناهى دارم زيرا] خدا تنها از پرهيزكاران مى پذيرد!».
مي دانيم كه "قربان" به معنى چيزى است كه باعث تقرب به پروردگار مي شود، اما در باره كارى كه آن دو برادر انجام داده اند در قرآن ذكرى به ميان نيامده، ولى طبق بعضى از روايات اسلامى و آنچه در تورات سفر تكوين باب چهار آمده است، "هابيل" چون دامدارى داشت يكى از بهترين گوسفندان و فراورده هاى آن را براى اين كار انتخاب نمود، و "قابيل" كه مردى كشاورز بود از بدترين قسمت زراعت خود خوشه ها يا آردى براى اين منظور تهيه كرد.
در اينكه فرزندان آدم از كجا فهميدند كه عمل يكى در پيشگاه پروردگار پذيرفته شده و عمل ديگرى مردود، باز در قرآن توضيحى داده نشده، تنها در بعضى از روايات اسلامى مي خوانيم كه آن دو فراورده هاى خود را به بالاى كوهى بردند، صاعقه اى به نشانه قبولى به فراورده هابيل خورد و آن را سوزاند اما ديگرى به حال خود باقى ماند و اين نشانه سابقه نيز داشته است.
اما بعضى از مفسران معتقدند كه قبولى عمل يكى، و رد عمل ديگرى، از طريق وحى به آدم به آنها اعلام گشت و علت آن هم چيزى جز اين نبود كه هابيل مردى با صفا و فداكار و با گذشت در راه خدا بود ولى قابيل مردى تاريك دل و حسود و لجوج بود، و سخنانى كه قرآن در همين آيات بعد از اين دو برادر نقل مى كند بخوبى روشنگر چگونگى روحيه آنها است.[21]
سخن آخر(فلسفه قربانی حج؟)
يكى از اعمال حج در روز دهم ذى حجّة الحرام اين است كه حيوانى را در منى قربانى كنند و اين يك فريضه مسلّم و دستور صريح اسلام است؛ و يكى از اسرار آن زنده كردن خاطره فداكارى بزرگ مرد الهى و قهرمان توحيد، حضرت ابراهيم خليل(عليه السلام) مى باشد.
جريان فداكارى ابراهيم خليل اين است كه خداوند براى تكميل روح و روان و اثبات لياقت و پايه فدا كارى وى به او دستور داد تا فرزند فوق العاده عزيز خود را در سرزمين «منى» در راه خدا قربانى نمايد. البتّه اين فرمان جنبه آزمايشى داشت و براى اثبات شايستگى آن مرد الهى بود؛ لذا هنگامى كه وى آماده اطاعت گرديد، دستور آمد كه به جاى فرزند خويش، گوسفندى را ذبح نمايد.
آمادگى و مهيّا گشتن وى براى اطاعت دستور خداوند ثابت كرد كه روح اخلاص و اطاعت، روح جانبازى و فداكارى، در او آن چنان قوى و نيرومند است كه مى تواند در پرتو ايمان، بر هر چيز - حتّى بر عواطف و احساسات عميق و ريشه دار پدرانه - پيروز آيد و براى يك هدف عالى و معنوى، از فرزند خويش بگذرد؛ اگر چه سرانجام فقط گوسفندى ذبح كرد.
زائران خانه خدا با كشتن گوسفندى در سرزمين «منى» خاطره اخلاص و قدرت ايمان و پايه فداكارى او را در دلها زنده مى سازند و از اين رهگذر به يكديگر درس فداكارى و جانبازى مى آموزند و گويا عملًا چنين مى گويند كه مرد خدا كسى است كه در راه خدا از همه چيز بگذرد - چنان كه آن مرد بزرگ گذشت - اين گوشه اى از اسرار قربانى روز «منى» است.[22]
پیشنهاد برای مطالعه: اعمال، آداب و احکام مخصوص روز عيد قربان
منابع:
1. قرآن کریم
2. تفسیر نمونه
3. پيام امام اميرالمومنين عليه السلام
4. پاسخ به پرسشهاى مذهبى
5. قهرمان توحيد، شرح و تفسير آيات مربوط به حضرت ابراهيم(ع)
6. كليات مفاتيح نوين
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.