تحلیل قرآنی بر منع کتابت وصيتِ رسول خدا (ص)
آيت الله العظمى ناصر مكارم شيرازى دام ظله
تحقيق و پژوهش: حجت الاسلام احمد حیدری
بسم الله الرّحمن الرّحيم
قال الله الحکيم فی کتابه الکريم:
1. «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ؛ آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد و اجرا كنيد، و آنچه را از آن نهى كرده خوددارى نمائيد، و از مخالفت خدا بپرهيزيد كه خداوند شديد العقاب است».[1]
2. «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى؛ و [رسول خدا] هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد * آنچه آورده چيزى جز وحى نيست كه به او وحى شده است».[2]
3. «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً؛ كسى كه از پيامبر اطاعت كند اطاعت خدا كرده و كسى كه سرباز زند تو در برابر او مسئول نيستى».[3]
4. «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ؛ آنها كه مخالفت فرمان او مى كنند بايد از اين بترسند كه فتنه اى دامنشان را بگيرد، يا عذاب دردناك به آنها برسد».[4]
5. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاتُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزى را بر خدا و رسولش مقدم نشمريد و پيشى مگيريد و تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند شنوا و داناست».[5]
جایگاه رأی، حُکم و سنّت رسول خدا (ص) در قرآن
1. خداوند در سوره حشر آيه 7 مى فرمايد: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ؛ آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد و اجرا كنيد، و آنچه را از آن نهى كرده خوددارى نمائيد، و از مخالفت خدا بپرهيزيد كه خداوند شديد العقاب است».
اين آيه تمام اوامر و نواهى پيامبر را شامل مى شود. خداوند با اين آيه اطاعت پيغمبر را در آنچه براى مردم آورده و آنچه نهى كرده واجب نموده است، كه شامل قول و فعل و تقرير مى شود و سپس با بيان جمله: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ»، هشدار داده و تخلّف از آن را مستلزم كيفر دانسته است. [6]
در اين آيه خداوند به همه مؤمنان دستور مى دهد كه آنچه را پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم امر مى كند اجرا كنند و آنچه را از آن نهى كرده خوددارى نمايند و تقواى الهى را پيشه كنند كه خدا شديد العقاب است: «وَ مَا اتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ انَّ اللَّهَ شَدِيدُ العِقابِ».[7]
دقت در آيه نشان مى دهد كه منظور از «مَا اتَاكُمُ الرَّسُولُ»، تمام «اوامر» پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است؛ زيرا نقطه مقابل آن «نواهى» او است: «وَ مَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا». به همين دليل بسيارى از مفسّران تصريح كرده اند كه مفاد آيه عام است؛ مانند طبرسى در مجمع البيان،[8] و ابوالفتوح رازى در روح الجنان،[9] و قرطبى در تفسير خود،[10] و فخر رازى در تفسير كبير،[11] و جمعى ديگر از مفسّران معروف.
طبق اين آيه بايد در برابر اوامر و نواهى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تسليم مطلق بود. [12]
2. خداوند در آيه 3 و 4 سوره نجم نيز مى فرمايد: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى؛ و [رسول خدا] هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد * آنچه آورده چيزى جز وحى نيست كه به او وحى شده است».
اين آیات اثبات مى كند تمام گفته هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله از ناحيه خداست و به عبارتى ديگر همه آنها وحى است، منتهى قسمتى از وحى، قرآن است و قسمتى ديگر، احاديث آن حضرت. [13]
از تعبير «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى»، به خوبى به دست مى آيد كه او هرگز در سخنش مرتكب خطا نمى شود.
و لذا به گفته بعضى از مفسّران از اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه سنّت پيامبر صلى الله عليه و آله همانند «وحى منزل» است.[14]
ضمير «هُوَ» در جمله «انْ هُوَ الَّا وَحْىٌ يُوحى» به «نطق» كه از جمله «مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى» استفاده مى شود باز مى گردد؛ يعنى «سخن او وحى الهى است»، خواه اين سخن آيات قرآن باشد، يا احكام و مواعظ و حِكَم و تفسيرهايى كه بيان مى كند، همه اينها ريشه الهى دارد.[15]
3. در آيه 80 سوره نساء نيز به عنوان يك حكم مطلق مى فرمايد: «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَنْ تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً؛ كسى كه از پيامبر اطاعت كند اطاعت خدا كرده و كسى كه سرباز زند تو در برابر او مسئول نيستى».
فخر رازى در تفسير خود[16] مى گويد: «اين آيه از قوى ترين دلايل عصمت پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله در جميع اوامر و نواهى، و در جميع ابلاغ هاى او از سوى خدا است؛ زيرا اگر او در چيزى خطا كند اطاعت او اطاعت خدا نخواهد بود، و نيز واجب است در افعالش نيز معصوم باشد؛ چرا كه خداوند امر به متابعت او - به طور مطلق - كرده است». [17]
در اين آيه موقعيت رسول صلّی الله عليه و آله در برابر مردم و «حسنات» و «سيئات» آنان، بيان شده است. نخست مى فرمايد: «هر كس اطاعت پيامبر ص كند اطاعت خدا كرده است؛ مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ».
بنابراين اطاعت خدا از اطاعت پيامبر صلى الله عليه و آله نمى تواند جدا باشد، زيرا پيامبر (ص) هيچ گامى بر خلاف خواست خداوند بر نمى دارد، سخنان و كردار و رفتار او همه مطابق فرمان خدا است.
سپس مى فرمايد: «اگر كسانى سرپيچى كنند و با دستورات تو به مخالفت برخيزند مسئوليتى در برابر اعمال آنها ندارى و موظف نيستى كه به حكم اجبار آنها را از هر خلاف كارى باز دارى، وظيفه تو تبليغ رسالت و امر به معروف و نهى از منكر و راهنمايى افراد گمراه و بى خبر است؛ وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً».
بايد توجه داشت كه اين آيه يكى از روشن ترين آيات قرآن است كه دليل بر «حجيت سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و قبول احاديث او» مى باشد. بنابراين كسى نمى تواند بگويد قرآن را قبول دارم ولى حديث و سنت پيغمبر (ص) را قبول ندارم، زيرا آيه فوق صريحا مى گويد: «اطاعت از حديث و سنت پيامبر (ص) اطاعت فرمان خدا است».[18]
4. خداوند در آیه 63 سوره نور نيز در ارتباط با فرمان هاى پيامبر اسلام صلی الله عليه وآله مى فرمايد: «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ؛ دعوت پيامبر را در ميان خود مانند دعوت بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر تلقى نكنيد، خداوند كسانى را كه از شما پشت سر ديگران پنهان مى شوند و يكى پس از ديگرى فرار مى كند مى داند، آنها كه مخالفت فرمان او مى كنند بايد از اين بترسند كه فتنه اى دامنشان را بگيرد، يا عذاب دردناك به آنها برسد».
خداوند می فرمايد: «دعوت پيامبر را در ميان خود مانند دعوت بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر تلقى نكنيد»، هنگامى رسول خدا صلی الله عليه وآله شما را براى مساله اى فرا مى خواند حتما يك موضوع مهم الهى و دينى است، بايد آن را با اهميت تلقى كنيد، و به طور جدى روى آن بايستيد، دعوت هاى او را ساده نگيريد كه فرمانش فرمان خدا و دعوتش دعوت پروردگار است.
سپس ادامه مى دهد: «خداوند كسانى را كه از شما براى جدا شدن از برنامه هاى مهم پيامبر صلی الله عليه وآله پشت سر ديگران پنهان مى شوند، و يكى پس از ديگرى فرار مى كنند مى داند، اما آنها كه مخالفت فرمان او مى كنند بايد از اين بترسند كه فتنه اى دامنشان را بگيرد، يا عذاب دردناك به آنها برسد».
در اينكه منظور از «فتنه» در اينجا چيست؟ بعضى از مفسران آن را به معنى «قتل» و بعضى به معنى «گمراهى» و بعضى به معنى «تسلط سلطان ظالم»، و سر انجام بعضى به معنى «بلاى نفاق» كه در قلب انسان آشكار مى شود دانسته اند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از فتنه، «فتنه هاى اجتماعى» و نابسامانيها و هرج و مرج و شكست و ساير آفت هايى است كه بر اثر «تخلف از فرمان رهبر» دامنگير جامعه مى شود.
ولى به هر حال فتنه مفهوم وسيعى دارد كه همه اين امور و غير اينها را شامل مى شود، همان گونه كه «عذاب اليم» ممكن است عذاب دنيا يا آخرت يا هر دو را در بر گيرد.[19]
5. خداوند در اوّلين آيه سوره حجرات مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چيزى را بر خدا و رسولش مقدم نشمريد و پيشى مگيريد و تقواى الهى پيشه كنيد، كه خداوند شنوا و داناست».
منظور از مقدم نداشتن چيزى در برابر خدا و پيامبر صلی الله عليه وآله، پيشى نگرفتن بر آنها در كارها و ترك عجله و شتاب در مقابل دستور خدا و پيامبر (ص) است.
گرچه بعضى از مفسران خواسته اند مفهوم آيه را محدود كنند و آن را منحصر به انجام عبادات قبل از وقت يا سخن گفتن قبل از سخن پيامبر صلی الله عليه وآله و امثال آن بدانند. ولى روشن است كه آيه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد و هر گونه پيشى گرفتن را در هر برنامه اى شامل مى شود.[20]
مسئوليت انضباط «رهروان» در برابر «رهبران» آنهم يك رهبر بزرگ الهى ايجاب مى كند كه در هيچ كار، و هيچ سخن و برنامه، بر آنها پيشى نگيرند، و شتاب و عجله نكنند.
البته اين بدان معنا نيست كه اگر پيشنهاد يا مشورتى دارند در اختيار رهبر الهى نگذارند، بلكه منظور جلو افتادن و تصميم گرفتن و انجام دادن پيش از تصويب آنها است. حتى نبايد در باره مسائل بيش از اندازه لازم سؤال و گفتگو كرد، بايد گذاشت كه رهبر خودش به موقع مسائل را مطرح كند، آنهم رهبر معصوم كه از چيزى غفلت نمى كند. نيز اگر كسى سؤالى از او مى كند، نبايد ديگران پيشقدم شده، پاسخ سؤال را عجولانه بگويند. در حقيقت همه اين معانى در مفهوم آيه جمع است.[21]
انضباط اسلامى در همه چيز و همه جا
مساله مديريت و فرماندهى بدون رعايت انضباط، هرگز به سامان نمى رسد. اگر كسانى كه تحت پوشش مديريت و رهبرى قرار دارند، بخواهند به طور خودسرانه عمل كنند، شيرازه كارها به هم مى ريزد. هر قدر هم رهبر و فرمانده لايق و شايسته باشند.
بسيارى از شكست ها و ناكامی ها كه دامنگير جمعيت ها و گروه ها و لشكرها شده از همين رهگذر بوده است. مسلمانان نيز طعم تلخ تخلف از اين دستور را بارها در زمان پيامبر صلی الله عليه وآله يا بعد از او چشيده اند كه روشن ترين آنها داستان شكست در جنگ احد به خاطر بى انضباطى گروه اندكى از جنگجويان بود.
قرآن مجيد اين مساله فوق العاده مهم را در عبارات كوتاه آيات فوق به صورت جامع و جالب مطرح ساخته، مى گويد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ».
وسعت مفهوم آيه چنان كه گفتيم به قدرى زياد است كه هر گونه «تقدم» و «تاخر» و گفتار و رفتار خودسرانه و خارج از دستور رهبرى را شامل مى شود.
با اين حال در تاريخ زندگى پيامبر صلی الله عليه وآله موارد زيادى ديده مى شود كه افرادى بر فرمان او پيشى گرفتند، يا عقب افتادند و از اطاعت آن سرپيچى نمودند و مورد ملامت و سرزنش شديد قرار گرفتند، از جمله اينكه:
1. هنگامى كه پيامبر صلّی الله عليه و آله براى فتح مكه حركت فرمود (سال هشتم هجرت) ماه مبارك رمضان بود، جمعيت زيادى با حضرت بودند، گروهى سواره و گروهى پياده. وقتى به منزلگاه «كراع الغميم» رسيد دستور داد ظرف آبى آوردند و حضرت (ص) روزه خود را افطار كرد، همراهان نيز افطار كردند. ولى عجب اينكه جمعى از آنها بر پيامبر (ص) پيشى گرفتند و حاضر به افطار نشدند و بر روزه خود باقى ماندند. پيامبر آنها را «الْعُصَاةُ» يعنى «جمعيت گنهكاران» ناميد.[22]
2. نمونه اى ديگر در داستان «حجة الوداع» در سال دهم هجرت اتفاق افتاد، كه پيامبر صلّی الله عليه و آله دستور داد منادى ندا كند، هر كس حيوان قربانى با خود نياورده بايد نخست «عمره» بجا آورد و از احرام بيرون آيد، سپس مراسم حج را انجام دهد، و اما آنها كه قربانى همراه خود آورده اند (و حج آنها حج افراد است) بايد بر احرام خود باقى بمانند. سپس افزود اگر من شتر قربانى نياورده بودم عمره را تكميل مى كردم، و از احرام بيرون مى آمدم.
ولى گروهى از انجام اين دستور سر باز زدند و گفتند چگونه ممكن است پيامبر صلّی الله عليه و آله بر احرام خود باقى بماند، و ما از احرام بيرون آئيم؟! آيا زشت نيست كه ما به سوى مراسم حج بعد از انجام عمره برويم در حالى كه قطره هاى آب غسل (جنابت) از ما فرو مى ريزد؟!
پيامبر صلّی الله عليه و آله از اين تخلّف و بى انضباطى سخت ناراحت شد و آنها را شديدا سرزنش كرد.[23]
3. داستان تخلف از لشكر «اسامه» در آستانه وفات پيامبر صلّی الله عليه و آله معروف است كه حضرت به مسلمانان دستور داد كه به فرماندهى «اسامة بن زيد» براى جنگ با روميان آماده شوند و به مهاجران و انصار فرمود با اين لشكر حركت كنند.
شايد مى خواست به هنگام رحلتش، مسائلى كه در امر خلافت واقع شد، تحقق نيابد و حتى تخلف كنندگان از لشكر اسامه را لعن فرمود. اما با اين حال گروهى از حركت سر باز زدند، به بهانه اينكه در اين شرائط خاص پيامبر صلّی الله عليه و آله را تنها نمى گذاريم.[24]
4. داستان «قلم و دوات» در ساعات آخر عمر پيامبر گرامى اسلام صلّی الله عليه و آله نيز معروف و تكان دهنده است. [25]
حوادث دردناك هنگام رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بعد از آن
«شهرستانى» دانشمند معروف و متعصّب اهل سنّت و از علماى قرن ششم در كتاب ملل و نحل اشاره به ده اختلاف مهم مى كند كه بعد از رحلت رسول خدا (ص) روی داد و هركدام براى جهان مصائبى به بار آورد. هر چند شهرستانی مى كوشد آن را با اجتهاد اصحاب توجيه كند، ولى بديهى است اعمال خلاف انجام شده به قدرى آشكار است كه توجيه آن با مسئله اجتهاد يا اشتباه غير قابل قبول است.
نخستين اختلاف را نزاعى مى داند كه در بيمارى آخر عمر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله واقع شد. (داستان قلم و دوات و یا «رزيّة يوم الخميس»).
سپس به اختلاف دوم در همان بيمارى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله اشاره مىكند كه فرمود: «جَهِّزُوا جَيْشَ أُسَامَةَ، لَعَنَ اَللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ؛ لشكر اسامه را آماده كنيد و همراه آن برويد، لعنت خدا بر كسى كه از آن تخلف كند».
در اين هنگام جمعى گفتند امتثال امر پيغمبر بر ما واجب است و اسامة در خارج مدينه آماده حركت - به سوى شام براى مبارزه با فتنه شاميان - است. عده ديگرى گفتند: بيمارى پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله شديد است، قلوب ما اجازه جدايى از او را نمى دهد، بايد صبر كنيم ببينيم كار به كجا مى كشد؟
اختلاف سوم نيز هنگام رحلت پيغمبر اتفاق افتاد. عمر بن خطاب گفت: «مَنْ قَالَ أَنَّ مُحَمَّداً قَدْ مَاتَ، قَتَلْتُهُ بِسَيْفِي هَذَا، وَ إِنَّمَا رُفِعَ إِلَى اَلسَّمَاءِ كَمَا رُفِعَ عِيسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ؛ هركس بگويد محمد از دنيا رفته، من او را با اين شمشير به قتل مى رسانم، خدا او را به آسمان برد، همان گونه كه عيسى عليه السّلام را برد».
ابو بكر [گفتار او را شكست و] گفت: هركس محمّد صلّى اللّه عليه و آله را پرستش مى كرد، محمد صلّى اللّه عليه و آله از دنيا ديده فروبست و هركس خداى محمّد را پرستش مى كند او نمرده و نخواهد مرد. سپس اين آيه را تلاوت كرد: «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ...؛ محمّد فقط فرستاده خداست و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند آيا اگر او بميرد و يا كشته شود شما به عقب [به دوران جاهليّت و كفر] بازمى گرديد...».[26]
در اين هنگام مردم گفتار او را پذيرفتند، و عمر گفت: گويا تاكنون آيه اى را كه ابو بكر تلاوت كرد، نشنيده بودم.[27]
اختلاف چهارم در مورد محل دفن پيامبر بود، مهاجران مكّه مى خواستند جسد حضرت را به مكّه ببرند، چون زادگاه او بود و انصار مدينه مى خواستند در مدينه دفن شود، چون دار الهجرة بود. گروهى علاقه داشتند حضرت را به بيت المقدس ببرند كه محل دفن انبياست. سپس همگى اتفاق بر اين كردند كه در مدينه دفن شود چون روايتى از آن حضرت بود كه «اَلْأَنْبِيَاءُ يُدْفَنُونَ حَيْثُ يَمُوتُونَ؛ پيامبران در همانجا كه از دنيا مى روند بايد دفن شوند».[28]
پنجمين اختلاف در مسئله امامت بروز كرد كه به گفته همين دانشمند مهم ترين اختلاف بين امت، اختلاف در امامت و خلافت بود: «إِذْ مَا سُلَّ سَيْفٌ فِي اَلْإِسْلامِ عَلَى قَاعِدَةٍ دينيةٍ، مِثْلَ مَا سُلَّ عَلَى اَلْإِمَامَةِ فِي كُلِّ زَمانٍ؛ زيرا در هيچ برنامه دينى شمشيرى همچون شمشيرى كه در امامت و خلافت در هرزمان كشيده شد، كشيده نشد».
سپس داستان سقيفه بنى ساعده و اختلافاتى را كه در آن روى داد و سرانجام با ابو بكر بيعت كردند، نقل مى كند.
ششمين اختلاف را به امر فدك اختصاص مى دهد و اشاره به سخن فاطمه زهرا عليها سلام مى كند كه آن را به عنوان هبه پيامبر و يا لااقل ارث پيامبر مطالبه مى فرمود؛ ولى ابو بكر با روايت [مجعول]: «نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُوَرِّثُ، مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ؛ ما پيامبران چيزى را به ارث نمىگذاريم و هرچه را از ما بماند صدقه در راه خداست»، با وى مخالفت مى ورزيدند.
هفتمين اختلاف درباره مانعان زكات بود كه بعضى آنها را كافر مى دانستند و بعضى غير كافر.
اختلاف هشتم تصريح ابو بكر به خلافت عمر در وقت وفاتش بود، كه گروهى از مردم به او گفتند: «وَلَّيْتَ عَلَيْنَا فَظّاً غَلِيظاً؛ شخص خشنى را بر ما گماشتى»! ولى گروهى او را پذيرا شدند.
نهمين اختلاف در امر شوراى شش نفره عمر بود كه براى تعيين خليفه بعد از خودش ترتيب داده بود.
دهمين اختلاف در زمان امير مؤمنان على عليه السّلام رخ داد كه بعد از اتفاق عموم مسلمين نسبت به خلافت و بيعت با آن حضرت روى داد، طلحه و زبير و عايشه شعله جنگ جمل را برافروختند و معاويه جنگ صفين و خوارج جنگ نهروان را.[29] .[30]
داستان دوات و قلم
حديث «قلم و دوات» يا «قلم و قرطاس» از عجيب ترين احاديثى است كه در امر خلافت نقل شده است و جالب اينكه اين حديث در معروف ترين منابع اهل سنّت يعنى «صحيح بخارى» ديده مى شود. در اين كتاب در باب «بَابُ مَرَضِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَ وَفَاتِهِ»، از «ابن عبّاس» نقل شده كه مى گفت:
«هنگامى كه رسول خدا صلّی الله و علیه و آله در آستانه رحلت از دنيا قرار گرفت و اطراف حضرت گروهى حاضر بودند، فرمود: "[قلم و دوات و كاغذى] بياوريد تا نامه اى براى شما بنويسم كه به بركت آن بعد از آن هرگز گمراه نشويد". بعضى از حاضران گفتند: "بيمارى بر پيامبر (ص) غلبه كرده [و العياذ باللّه هذيان مى گويد] و نزد شما قرآن است، و قرآن براى ما كافى است"! در ميان حاضران غوغا و اختلاف افتاد، بعضى مى گفتند: "بياوريد تا حضرت بنويسد و هرگز گمراه نشويد" و بعضى غير از آن را مى گفتند. هنگامى كه سر و صدا و غوغا و اختلاف فزونى گرفت، رسول خدا (ص) [با ناراحتى شديد] فرمود: "برخيزيد و از نزد من برويد"؛
لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ وَ فِي البَيْتِ رِجَالٌ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: "هَلُمُّوا أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ"، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: "إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ قَدْ غَلَبَهُ الوَجَعُ، وَ عِنْدَكُمُ القُرْآنُ حَسْبُنَا، كِتَابُ اللَّهِ"، فَاخْتَلَفَ أَهْلُ البَيْتِ وَ اخْتَصَمُوا، فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ "قَرِّبُوا يَكْتُبُ لَكُمْ كِتَابًا لاَ تَضِلُّوا بَعْدَهُ" وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ غَيْرَ ذَلِكَ، فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغْوَ وَ الِاخْتِلاَفَ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: "قُومُوا" قَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ، فَكَانَ يَقُولُ ابْنُ عَبَّاسٍ: "إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ، مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الكِتَابَ، لِاخْتِلاَفِهِمْ وَ لَغَطِهِمْ"».[31]
اين حديث به طرق مختلف و با تعبيرات گوناگون در همان صحيح بخارى نقل شده است.[32]
در اينكه چه كسى اين سخن بسيار ناروا را درباره پيامبر صلّی الله عليه و آله گفت، در صحيح مسلم آمده است: گوينده اين سخن عمر بود، در آنجا كه مى گويد: «هنگامى كه پيامبر (ص) در خواست «قلم و دوات و كاغذ» كرد تا پيامى بنويسد كه هرگز مسلمانان گمراه نشوند، عمر گفت: "رسول خدا بيمارى بر او غلبه كرده و چنين سخنانى مى گويد، قرآن نزد شما است و قرآن براى ما كافى است"؛
لَمَّا حُضِرَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَ فِي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: "هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّونَ بَعْدَهُ"، فَقَالَ عُمَرُ: "إِنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ، وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللهِ"، فَاخْتَلَفَ أَهْلُ الْبَيْتِ، فَاخْتَصَمُوا فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ: "قَرِّبُوا يَكْتُبْ لَكُمْ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ"، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَا قَالَ عُمَرُ، فَلَمَّا أَكْثَرُوا اللَّغْوَ وَ الِاخْتِلَافَ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ، قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ: "قُومُوا" ، قَالَ عُبَيْدُ اللهِ: فَكَانَ ابْنُ عَبَّاسٍ، يَقُولُ: "إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتَابَ مِنِ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِمْ"».[33]
چنانکه در انتهای هر دو حدیث صحيح بخارى و صحيح مسلم آمده است، «ابن عبّاس» پيوسته بر اين ماجرای منع کتابت وصيّت رسول خدا صلّی الله عليه و آله افسوس مى خورد و آن را مصيبتى بزرگ مى شمرد كه به عنوان «رزيّة يوم الخميس» (مصيبت بزرگ روز پنجشنبه) - همان روزى كه اين جريان در آن واقع شد - ياد مى كرد.[34]
اين ماجرا از حوادث مهم تاريخ اسلام است كه نياز به تحليل فراوان دارد. [35]
تحليلی بر ماجرای پنج شنبه سیاه
براى انجام هر كار مهمى احتياج به فكر و انديشه و تدبير و تصميمگيرى صحيح است و اين كار تنها در فضايى ممكن است كه اختلاف در آن نباشد، بلكه تمام كسانى كه در آن تصميمگيرى شركت دارند هدفشان رسيدن به نقطه واحد و حتى الامكان دور از هر گونه خطا و اشتباه باشد. اما گاه يك نغمه مخالف كه يا بدون مطالعه اظهار شده و يا از غرض ناشى گشته، مى تواند تمام تصميم ها و تدبيرها را به هم بريزد.
گاهى رئيس جمعيت بر حسب تدبير خود تصميمى مى گيرد؛ امّا مخالفت بعضى از پيروان آن را عقيم مى كند. چنانكه در داستان قلم و دوات كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در آخرين لحظات عمرش درخواست كرد آن را بياورند و فرمانى درباره جانشين خود بنويسد و آنچه را قبلًا گفته بود تأكيد كند، مخالفت يك نفر سبب شد كه گروه ديگرى نيز نغمه خلاف سر دهند و جلوى اين كار گرفته و حتى به ساحت قدس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله اهانت شود![36]
اين ماجرا يكى از روشن ترين موارد تخلف از دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و مخالفت با آيه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» محسوب مى شود.
مساله مهم اينجا است كه رعايت اين انضباط الهى و اسلامى نياز به روح تسليم كامل و پذيرش رهبرى در تمام شؤون زندگى و ايمان محكم به مقام شامخ رهبر دارد. [37]
حوادثى كه در آخرين ساعات عمر پيامبر صلّی الله عليه و آله واقع شد، و مخالفت صريحى كه از طرف بعضى افراد براى نوشتن وصيتنامه از طرف پيامبر (ص) به عمل آمد تا آنجا كه حتى پيامبر (ص) را - العياذ باللَّه - متهم به هذيان و بيمارى! و گفتن سخنان ناموزون كردند، شاهد گويايى است بر اينكه بعضى از افراد حساسيت خاصى در مساله خلافت و جانشينى پيامبر (ص) داشتند و براى انكار آن حد و مرزى قائل نبودند![38]
امّا مگر نه اينكه پيامبر از روى هوا و هوس سخن نمى گفت؟!
مگر نه اينكه حضرت رسول تمام احكام را بر اساس وحى الهى بيان مى كرد؟!
پيامبرى كه هرگز مطابق هواى نفس و خواهش دل سخن نمى گويد، در آخرين ساعات عمر از پيروانش تقاضا مى كند كاغذى بياورند تا مطالب مهمّى را براى آنها بنويسد.
امّا در ميان بهت و حيرت همه، خليفه دوم وقاحت و بى شرمى را به اوج خود رسانده مى گويد: «إِنَّ النَّبِيَّ، غَلَبَهُ الوَجَعُ؛ بيمارى بر پيامبر غلبه كرده است (حرفهايش اعتبارى ندارد!)».[39]
طبق برخى از روايت عبارت زشت ترى به زبان آورد: «هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ؛ پيامبر [نعوذ باللَّه] هذيان مى گويد (به سخنانش توجّه نكنيد)». و بدينوسيله مانع نوشتن وصيّت حضرت شد.[40]
آيا اين سخنان با آيات قرآن سازگار است؟! [41]
هنگامى كه از بيمارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سوء استفاده مى كنند و از آوردن «قلم و دوات و كاغذ» براى نوشتن آخرين پيام، جلوگيرى مى نمايند و حتّى زشت ترين كلمات را درباره پاك ترين فرزندان آدم عليه السّلام، يعنى رسول خدا (ص) بر زبان جارى مى كنند، پيداست از قبل تصميماتى درباره خلافت گرفته اند، كه هيچ چيز حتّى سخنان رسول اللّه (ص) نمى تواند مانع آن شود![42]
اگر كسانى روى اين موضوع بينديشند، مى توانند بفهمند مطلبى را كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در پايان عمر مى خواسته بنويسد و به اصطلاح آنرا چهار ميخه كند، مسلمانان از آن اطلاع داشته اند و مسئله اى بوده كه با خواسته هاى گروهى سازگار نبوده است. و گرنه معنى نداشت مسلمانانى كه 23 سال سخنان پيامبر (ص) را شنيده بودند، حاضر نباشند به آخرين سخن او آنهم در دم مرگ توجه كنند، سهل است به نزاع هم بپردازند تا حقيقت مسئله لوث شود!
بر محققان است كه روى اين مسئله تحقيق كنند؛ مسلما بعد از تحقيق بدست خواهند آورد كه مطلبى كه روى آن حساسيت بوده همان مسئله خلافت است.[43]
چرا پيامبر (ص) با نزاع چند نفر از نوشتن و گفتن وصيّت صرف نظر كرد؟!
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه مسئله خلافت با آن اهميت كه داشت، چرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با نزاع چند نفر از نوشتن و گفتن آن صرفنظر كرد؟! چه مى شد به افراد موافق دستور مى داد كه وسيله نوشتن را حاضر كنند؟
پاسخ: مرحوم «سيد شرف الدين» در كتاب «المراجعات» در ذيل نامه 86 به اين سؤال پاسخ گفته است؛ وى مى گويد: «اگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در نوشتن آن اصرار مى ورزيد كسانى كه در پيش روى پيامبر (ص) به مخالفت پرداختند و گفتند او هذيان مى گويند! پس از نوشتن آن نامه براى خنثی كردن مطالب آن از پاى نمى نشستند.
طرفداران خود را دعوت مى كردند و به دنبال آن در سالها بعد كتابها در اين زمينه نوشته مى شد كه پيامبر در روزهاى آخر عمر [نعوذ باللّه] هذيان مى گفت و از اين رهگذر راهى براى طعن در مورد نبوت گشوده مى شد. بنابراين در چنين شرائطى غير از همان كه بفرمايد از پيش من برخيزيد، مطلبى ديگر صلاح نبود و نامه اثرى نداشت. زيرا على عليه السّلام و طرفدارانش در برابر مضمون نامه كه روشن بود، خاضع و مخالفان زير بار نمى رفتند».[44]
مطلبى را ابن ابى الحديد نقل مى كند كه بسيار جالب است وى مى گويد: «احمد ابن ابى طاهر» در كتاب تاريخ بغداد اين جريان را با سند نقل كرده است كه مسئله گذشته را كاملا روشن مى سازد. و آن اينكه «ابن عباس» مى گويد:
«من در اوائل خلافت «عمر» نزد او رفتم، از من در باره على عليه السلام پرسش كرد. گفتم: او در حال آبيارى نخلها است. گفت: آيا هنوز هم انتظار خلافت را دارد؟ گفتم: بلى. گفت: خيال مى كند پيغمبر در اين مورد تصريح كرده است؟ گفتم: قطعا و پدرم هم اين مطلب را تصديق مى كرد.
عمر گفت: پيامبر صلّی الله عليه و آله مطالبى را در مورد خلافت على عليه السلام فرموده، ولى نمى تواند حجت باشد! آرى او هنگام بيمارى مى خواست تصريح كند كه [على خليفه است]. ولى من بخاطر علاقه به اسلام از آن جلوگيرى كردم. زيرا به خداى كعبه قسم قريش دور او را نمى گرفت و اگر او والى مى شد و زمام خلافت را بدست مى گرفت، عرب از دورش پراكنده مى گرديدند و پيمان او را مى شكستند و براى از بين بردنش قيام مى نمودند. پيامبر متوجه شد كه من آنچه را كه مى خواهد بيان كند و با كاغذ و قلم توصيه نمايد درك نموده ام، لذا از گفتن باز ايستاد».[45]
اين شاهد خوبى است براى گفته ما كه پيامبر منظورش از توصيه همان مسئله امامت بوده است كه خود عمر به اين حقيقت معترف است و مى گويد من مانع از آن شدم![46]
مطاله بیشتر: حدیث دوات و قلم؛ حدیث قرطاس (احاديث ولايت)
منابع:
- پيام امام امير المومنين عليه السلام
- پيام قرآن
- ترجمه گويا و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه
- تفسير نمونه
- دائرة المعارف فقه مقارن
- سوگندهاى پر بار قرآن
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.