پاسخ اجمالی:
اولا: همه صحابه در برابر غصب خلافت سکوت نکردند؛ چنانکه در جمع سقیفه تعدادی از صحابه حضرت علی(ع) را شایسته خلافت معرفی کردند. خارج از جمع سقیفه نیز چهره های از مهاجرین و انصار و بنی هاشم با خلافت ابوبکر مخالفت کردند که بارزترین آنها چهره هایی مانند عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار یاسر، براء بن عازب و ابی بن کعب بودند. زبیر بن عوام نه تنها با تصمیمی که در سقیفه گرفته شد مخالفت کرد بلکه به روی سران سقیفه شمشیر نیز کشید. از آن جالب تر اینکه برخی از مورّخین اهل تسنن می گویند که سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، و هشت نفر دیگر از بزرگان مهاجر و انصار تصمیم داشتند هنگام اولین سخنرانی ابوبکر بعد از سقیفه در مسجد او را از بالای منبر به زیر آورند و بکشند.
ثانیا: اعتراض آنها بنا به دلایلی ره به جایی نبرد؛ چرا که کینه هایی که برخی قریشیان از حضرت علی(ع) به دل داشتند مانع پشتیبانی آنها از ایشان می شد. از طرفی ساختار قبیله ای جامعه شبه جزیره که در آن هر قبیله ای دنبال سهم خواهی از قدرت با نفوذ در دستگاه خلافت بود، امکان سپردن جانشینی رسول خدا را از حضرت علی(ع) سلب کرد. در این میان عموم مردم به تهدید یا تطمیع از میدان به در شدند و عده ای قلیل که هنوز در برابر توطئه سقیفه مقاومت می کردند باقی ماندند که از آنها هم کاری ساخته نبود.
پاسخ تفصیلی:
یکی از شبهاتی که همواره از سوی دشمنان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) علیه حادثه عظیم و انکارناشدنی غدیر مطرح می شود، مسأله چگونگی فراموش شدن آن در مدت زمانی کوتاه و سکوت آحاد جامعه اسلامی در پی انکار و مخالفت با آن است. مروجان این شبهه این سؤال را مطرح می کنند که اگر هزاران صحابی شاهد ماجرای غدیر بودند، چرا به هنگام غصب خلافت توسط ابوبکر در سقیفه، سکوت کردند؟! پاسخ این سؤال را از زاویه های گوناگونی می توان ریشه یابی کرد.
آیا همه صحابه در ماجرای سقیفه و در برابر غصب خلافت سکوت کردند؟!
پیش از بیان هر توضیحی درباره پاسخ سؤال مطرح شده در صدر بحث باید به این نکته بسیار مهم توجه کرد که پس از وفات رسول خدا(صلی الله علیه وآله) این گونه نبوده است که همگان حق علی(علیه السلام) را انکار کرده باشند و هیچ سخنی از حقانیت ایشان برای خلافت به میان نیاورده باشند.
در جریان خود وقایع و گفت و گوها و جر و بحث های سقیفه و نیز در روزهای اولیه بعد از آن، عده ای صریحا به شایستگی امام علی(علیه السلام) برای تصدی مقام خلافت اشاره کردند و در روزهای اول شکل گیری نظام سیاسی جدید که بر اساس مخالفت با حدیث غدیر تشکیل شده بود، از به رسمیت شناختن آن سر باز زدند.
علاوه بر صحبت های کلی ای که در خود جریان سقیفه از سوی برخی حضار درباره شایستگی علی(علیه السلام) برای خلافت و آمادگی برای بیعت با او بیان شد(1) گزارش ها و نقل قول های جزئی نیز در این رابطه وجود دارد. برای مثال می بینیم که عبدالرحمن بن عوف، نام حضرت علی(ع) را به عنوان یکی از چهره های صاحب فضیلت برای تصدی خلافت ذکر کرد.(2)
منذربن ابی رقم نیز در پاسخ به استدلال های ابوبکر و دیگران، علی(ع) را فردی واجد ویژگی های تصدی خلافت معرفی می کند که اگر برای بیعت گرفتن پا پیش نهد، کسی با وی مخالفت نمی کند.(3) جالب اینکه این صحبت های منذر از سوی برخی از انصار با استقبال و موافقت مواجه شده، آنها نیز اعلام کردند با علی(ع) بیعت می کنند.(4)
خارج از جمع سقیفه و اتفاقات آن نیز چهره های از مهاجرین و انصار و بنی هاشم نیز با خلافت ابوبکر مخالفت کردند که بارزترین شان چهره هایی مانند عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار یاسر، براء بن عازب و ابی بن کعب بودند.(5)
زبیر بن عوام نه تنها با تصمیمی که در سقیفه گرفته شد مخالفت کرد که حتی به روی سران سقیفه شمشیر نیز کشید.(6) فضل بن عباس صریحا از سزاوار بودن علی(علیه السلام) برای جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) سخن گفت.(7) سلمان فارسی با اشاره به خطا بودن آنچه در سقیفه رخ داد، رسیدن جانشینی پیامبر(ص) را به اهل بیت او حق آنها دانسته و آن را موجب خیر جامعه دانست.(8) ابوذر غفاری نیز طی چند نوبت، یک بار در همان روزهای ابتدایی بعداز سقیفه(9) و یک بار سال ها بعد و در زمان خلافت عثمان، موضوع حقانیت اهل بیت را برای خلافت مطرح کرد.(10) مقداد بن عمرو نیز با انتقاد از تبعیت از آنچه در سقیفه روی داده، حقانیت حضرت علی(ع) از را برای خلافت سخن گفت.(11)
از آن جالب تر اینکه برخی از مورّخین اهل تسنن اشاره به این مطلب داشته اند که سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، و هشت نفر دیگر از بزرگان مهاجر و انصار تصمیم داشتند هنگام سخنرانی اول ابوبکر بعد از سقیفه در مسجد او را از بالای منبر به زیر آورند و بکشند اما قبل از آن نزد حضرت علی(علیه السلام) رفته و مشورت کردند، امیرالمؤمنین آنها را از این کار منع کرده و فرمود که به نزد آنها بروید و آنچه از رسول الله(صلی الله علیه وآله) در مورد من شنیده اید بازگویید تا حجت تمام شود. آنها نیز چنین کردند و در سخنرانی های متعددی فضائل حضرت علی(ع) رابه مردم گوشزد نمودند.(12)
تفکر ریشه دار مخالفت با جوانان در فرهنگ عربی زمان بعثت
یکی از دلایل مخالفت با خلافت حضرت علی(علیه السلام) پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله)، برآمده از این تفکر ریشه دار در جامعه عربی آن زمان بود که اطاعت از جوانان کم سن و سال و پذیرش امارت آنها، نوعی ننگ و عار است. ابن عباس از خلیفه دوم نقل می کند که در جایی صریحا گفته است: «او [على(علیه السلام)] از همه مردم نسبت به اين امر سزاوارتر بود، اما ما از دو چيز مى ترسيديم: يكى اين كه او كم سن بود و ديگر اين كه به فرزندان عبدالمطلب علاقه مند بود».(13)
هنگام احضار قهری حضرت علی(علیه السلام) به مسجد برای بیعت اجباری با ابوبکر نیز وقتی آن حضرت حاضر به این امر نشد، عده ای حضار به رغم اقرار به فضل و دیانت و علم و فهم و سابقه نزدیکی ایشان به پیامبر(ص)، این گونه علیه ممانعت حضرت شان از بیعت استدلال کردند که: «تو كم سن هستى و اينان مشايخ(سالمندان) قوم تو هستند و تو همانند آنان شناخت و تجربه ندارى، پس با ابوبكر بيعت كن...».(14)
نکته تأسف آور از نقل این گزارش تاریخی این است که می بینیم اگرچه به صراحت از شایستگی حضرت علی(ع) سخن به میان می آید اما پذیرش حضرت شان به عنوان امیر، برای متنفذین و اشراف سیاسی وقت، سخت گران می آید.
این معضل فرهنگ سیاسی جامعه بعثت منحصر در داستان سقیفه و کنار نهادن توصیه پیامبر(صلی الله علیه وآله) در غدیر نبود و در تخلف بسیاری از بزرگان جامعه مسلمان از سپاه اسامه در دوران مشرف به وفات پیامبر(ص) نیز خودش را نشان داد. وقتی آن حضرت اسامه را که جوانی لایق و شایسته بود به سرپرستی سپاهی برای جنگ برگزید، برخی از سن و سال داران جامعه، به این تصمیم پیامبر(ص) اعتراض کردند. سرباز زنی آنها از همراهی سپاه به قدری بر پیامبر(ص) سخت آمد که حضرت شان خشمگین شدند و بر منبر رفته، رفتار آنها را محکوم کردند(15) و متخلفان را لعن نمودند.(16)
کینه ورزی برخی از صحابه علیه امام علی(علیه السلام) و تمهیدات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) برای کم اثر کردن تأثیر آنها برای سرنوشت جامعه اسلامی یکی از حقایق تلخ تاریخ صدر اسلام این است که تعدادی از مسلمانان - حتی از میان مسلمانان پیش قدم - کاملا مطیع امر پیامبر(ص) نبودند و انقیاد به دستورات ایشان را فقط تا زمانی که ضرری را متوجه شان نمی کرد، ادامه می دادند، اما به محض اینکه امری از اوامر پیامبر(ص) را مطابق با دریافت های ناقص عقلی شان نمی یافتند یا احساس می کردند که باب میل شان نیست، آشکار و پنهان با آن مخالفت می کردند. مخالفت با دستور پیامبر(ص) در انجام برخی مناسک حجة الوداع(17)، اعتراض به حضرت شان در ماجرای صلح حدیبیه،(18) حادثه رزیة الخمیس و اهانت به ساحت رسول الله(ص)(19) همگی مثال هایی از این دست اند.
پیامبر(صلی الله علیه وآله) با اطلاع از چنین روحیه تمردی که میان برخی از اصحاب خود می دید، ابلاغ وحی درباره حضرت علی(علیه السلام) را موکول به فرصت های دیگر می کرد. آن حضرت احتمال می داد که عده ای حتی به صورت علنی با وصیت ایشان به خلافت حضرت علی(ع) مخالفت کنند تا اینکه آیه 67 سوره مائده نازل شد: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين»؛ (اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است كاملا [به مردم] برسان! و اگر نكنى رسالت او را انجام نداده اى! خداوند تو را از [خطرات احتمالى] مردم نگاه مى دارد و خداوند جمعيت كافران [لجوج] را هدايت نمى كند).
ابن عباس نقل می کند که هنگام ابلاغ مأموریت غدیر خم «... فَتَخَوَّفَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ يَقُولُوا: حَامَى ابْنَ عَمِّهِ وَ أَنْ تَطْغَوْا فِي ذَلِكَ عَلَيْهِ»(20)؛ (پيامبر خوف اين داشتند كه مردم بگويند از پسرعمويش پشتيبانى كرد و بدين خاطر بر او طغيان كنند).
این آیه نشان می دهد که موضوع اعلام جانشینی حضرت علی(علیه السلام) مخالفان سرسختى داشته كه پيامبر(صلی الله علیه وآله) از مخالفت آنها كه ممكن بوده است مشكلاتى براى اسلام و مسلمين داشته باشد نگران بوده و به همين جهت در موضوع اعلام این این جانشینی به پیامبر تأمين و اطمینان خاطر می دهد.(21)
نگرانی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) از این کینه ها و زیر پا گذاشته شدن وصیت روز غدیر بود که باعث پدید آمدن واقعه «رزیة الخمیس» شد. در جریان آن حادثه تلخ که در آخرین روزهای حیات پیامبر(ص) و هنگامی که ایشان در بستر بیماری بودند به وقوع پیوست، آن حضرت طلب دوات و قلم و کاغذ کردند تا طی سندی مکتوب، وصیتی غیرقابل انکار برای سرنوشت جامعه بعداز خود بکنند.(22)
بنابر نقل برخی منابع و به تصریح خلیفه دوم، آن حضرت می خواستند موضوع خلافت حضرت علی(علیه السلام) را مورد تأکیدی مجدد قرار دهند(23) که متأسفانه با مخالفت و جنجال سازی موهن بعضی صحابه مواجه شدند، به طوری که کلمات بسیار زشت و هتاکانه ای علیه ساحت نبوّت ابراز شد و این مهم نهایتا به سرانجام نرسید.(24)
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) حتی برای رفع این نگرانی، تدبیر گسیل کردن بزرگان مهاجر و انصار را از مدینه با بهانه همراهی با سپاه اسامه اندیشیدند و حتی متخلفان از همراهی با این سپاه را لعنت کردند اما عده ای دیگر با بهانه کردن بیماری پیامبر(ص) و طاقت نداشتن تحمل دوری ایشان(!) در مدینه باقی ماندند، یا مرتب بین اردوگاه سپاه و مدینه در حرکت بودند.(25)
شاید یکی از مهم ترین مسائلی که موجب نگرانی آن حضرت برای جانشینی امام علی(علیه السلام) می شده، موضوع بغض و کینه هایی بود که برخی از مسلمانان از ایشان به دل داشتند. بغض و کینه هایی که به نظر مورخین، یکی از مهم ترین دلایل سکوت بخشی از جامعه اسلامی آن روز در قبال موضوع غصب خلافت و روا شدن آن ظلم ها بر حضرت علی(ع) شد. کینه توزی یکی از ویژگی های برجسته عرب زمان جاهلیت بود.(26)
در توصیف شدت این خصلت کینه توزی همین بس که در تاریخ ثبت شده است بعداز نزول سوره منافقون و برملا شدن نقشه های عبدالله بن أبی برای تضعیف اسلام، این پسر عبدالله بود که از پیامبر(صلی الله علیه وآله) اذن خواست پدرش را بکشد با این استدلال که خودش جان پدرش را بگیرد برایش راحت تر است تا شخصی دیگر این کار را به انجام برساند و کینه کشتن این منافق، در دل پسرش باقی ماند!(27)
در چنین شرایط فرهنگی و اجتماعی، می بینیم که دیدگاه قریشیان به حضرت علی(علیه السلام) که در غزوه هایی چون بدر و احد، بزرگان قبیله شان را کشته بود، دیدگاهی منفی بود. این پدیده سبب شد که برخی از آن قریشیان علیه آن حضرت تبلیغات مسمومی را اشاعه داده دهند. این تبلیغات به حدی بود که خلیفه دوم یک بار به آن حضرت گفت: «قوم شما (قريش) به شما مانند نگاه گاو به كشنده اش می نگرند».(28)
از امام سجاد صریحا نقل شده است که در پاسخ چرایی دشمنی قریش با امام علی(علیه السلام) فرمود: «لِأَنَّهُ أَوْرَدَ أَوَّلَهُمُ النَّارَ وَ قَلَّدَ آخِرَهُمُ الْعَار»(29)؛ (چون سران آنها را به دوزخ فرستاد و برای بازماندگان شان جز عار و ننگ باقی نگذاشت). ابن عباس نیز گفت و گویی از خلفیه سوم با امام علی(ع) نقل می کند که در آن به همین نکته اشاره شده است. او نقل می کند: «بين علی(ع) و عثمان نزاع و اختلافی پيش آمد. عثمان گفت: اگر قريش شما را به جهت كشته شدن هفتاد نفر از آنان در روز بدر دوست ندارند من چه می توانم بكنم».(30)
میزان این کینه های انباشته شده علیه امام علی(ع) به حدی بوده که موجب رنجش خاطر مبارک پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) در زمان حیات شان نیز می شده است. از حضرت علی(علیه السلام) نقل شده است که می فرماید: «... فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا يُبْكِيكَ قَالَ ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ أَقْوَامٍ لَا يُبْدُونَهَا إِلَّا بَعْدِي فَقُلْتُ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِي قَالَ فِي سَلَامَةٍ مِنْ دِينِكَ»(31)؛ (...از رسول خدا(ص) پرسيدم: چرا گريه می كنی؟ فرمود: كينه هايی در سينه ها حبس شده اند كه پس از رفتن من سرباز خواهند نمود. عرض كردم: آيا دين من سالم خواهد ماند؟ فرمود: آری دينت سالم می ماند).
در کتاب «المستدرک علی الصحیحین» حاکم نیشابوری هم این عبارت را از حضرت علی(علیه السلام) نقل می کند که: «یکی از چیزهایی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به من فرمود این است که پس از من، مردم با حیله گرى با تو رفتار مى کنند». حاکم نیشابوری بر صحیح بودن سند این حدیث و نقل نشدنش توسط بخاری و مسلم در صحاح شان گواهی می دهد.(32)
هر چه بود، تنها و بی یاور شدن آن حضرت در موضوع غصب خلافت، یکی از نتایج آن کینه ها و تبلیغات منفی بود.
ساختار قبیله ای جامعه شبه جزیره و سهم خواهی در قدرت
درست است که در زمان حیات پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بسیاری از قبائل عرب شبه جزیره عربستان اسلام آوردند اما تفسیر برخی از این قبائل و سران شان از دین و حکومت اسلامی، تفسیری قومی و قبیله ای بود.
در طول تاریخ تا پیش از ظهور اسلام، محدوده نفوذ و قدرت این قبایل بسیار محدود بود و آنها هیچ وقت طعم حکمرانی بر سرزمین های وسیع و بزرگ و استفاده از مواهب چنین حکومتی را نچشیده بودند. بنابراین اگرچه تعداد زیادی از آنها در واقعه غدیر حاضر بودند اما از همان زمان حیات رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مترصد مرگ آن حضرت و تقسیم قدرت بین خود بودند، نه اعتلای کلمه الله و دوام دین.
طبیعی است چنین افرادی بعداز پیامبر(ص) و هنگام انتخاب جانشین ایشان، مانع استناد به واقعه غدیر بشوند. زیرا در صورتی که غدیر مبنا قرار می گرفت مجالی برای رقابت و حضور قبائل مختلف در تصدی منصب خلافت پیامبر(ص) و مناصب دیگر پدید نمی آمد.
به بیان دیگر تنها در صورت مخدوش ساختن و بی اعتبار کردن یا فراموشی غدیر، زمینه برای بهره برداری های سیاسی مهیا می شد. با انکار و زیر سؤال بردن اعتبار این حادثه مهم تاریخی، این امکان فراهم شد که با طرح ایرادهایی چون، عدم آشنایی علی(علیه السلام) با سیاست، شوخ بودن او، مخالفت قبایل با امارت او و... پای معیارهایی دیگر را در انتخاب خلیفه رسول الله به میان باز کرد. معیارهای خودساخته ای چون شیخوخیت، سیاست مدار بودن(اهل مماشات و سازش و مداهنه بودن)، و پذیرش نزد قبایل و... .(33)
این چنین بود که نفاق در میان بزرگان اسلام به تدریج نفوذ پیدا کرد. نفاقی که پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) همیشه به آن هشدار می داد و حتی - طبق روایتی - نام های منافقین را به حذیفه بن یمانی فرموده بود.(34)
نقش مثلث ترس، تطمیع، جهل در ساکت کردن مردم
علاوه بر عوامل فوق، دلیل سکوت بسیاری از مردم عادی حاضر در غدیر را هنگام به پا شدن جریان سقیفه، می توان در عوامل دیگری نیز یافت. عده ای از آنها، به زور تهدید، مجبور به همکاری با حکومت و سلطه گری قدرت گرفته از سقیفه شدند. توجه به نقش قبیله بنی اسلم در این جا می تواند راهگشا باشد. بنی اسلم در جریان سقیفه به مثابه نیرویی نظامی برای جناح خلیفه اول بودند و برای تثبیت خلافت ابوبکر فعالیت های بسیار مهمی انجام داده و نقش اساسی ایفا کردند.(35)
ماجرا از این قرار بود که در آن روزگار اعراب بادیه نشین برای خرید آذوقه و ما یحتاج خود به شهرها می رفتند و چون صحرا از امنیت کافی برخوردار نبود، اگر تعداد کمی از آنها می آمدند، مورد قتل و غارت قرار می گرفتند لذا افراد قبیله به صورت گروهی سفر می کردند. مردان بنی اسلم بدین منظور به مدینه آمده بودند. زمانی که وارد مدینه شدند بیعت اولیه وخصوصی با ابوبکر در سقیفه انجام شده بود. عمر بن خطاب و دیگران به آنان گفتند: بیایید کمک کنید برای خلیفه پیامبر بیعت بگیریم. در عوض ما هم به صورت رایگان به شما خواروبار می دهیم. آنها خوشحال شده و به سرعت با ابوبکر بیعت کرده، خود را تجهیز نمودند و مدینه را به قرق خود درآوردند. به هر کوچه و بازاری می رسیدند همه را گرفته و برای بیعت نزد ابوبکر می بردند. بدین ترتیب ابوبکر به کمک قبیله بنی اسلم خلیفه شد.(36)
غیر از عامل زور و جبر، عامل دیگر، تطمیع است؛ عده ای از مردم با وسوسه و تطمیع، با جریان سقیفه همراه شدند.(37) از آن غریب تر و باورنکردنی تر، باید به عامل جهل اشاره کرد. به گواهی تاریخ عده ای از مردم از جریان غدیر مطلع بودند اما به گمان اینکه ابوبکر همان شخص نصب شده از سوی پیامبر(صلی الله علیه وآله) در غدیر به خلافت است، با او بیعت کردند.(38)
بنابراین هيچ يک از كسانی كه در واقعه غدير خم حضور داشتند، سخنان رسول خدا را فراموش نكرده بودند. بلكه برخی به خاطر ترس از ساختار حاکمیت جدید و اشخاص قدرت رسیده و برخی ديگر به خاطر حب دنيا و رياست خود را به فراموشی زدند.
این بار هم حبّ دنیا با حربه تهدید و تطمیع جریان تاریخ را از مسیر صحیح خود تغییر داد؛ چنانچه غزالی، عالم مشهور اهل سنت نیز به این موضوع اعتراف می کند و می نویسند: خلیفه دوم به رغم بیعت با علی(علیه السلام) در غدیر خم، تحت تأثير هوای نفس و علاقه به رياست و رهبری خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلی تغيير داد و با لشكركشی ها، برافراشتن پرچم ها و گشودن سرزمين های ديگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار كرد.(39)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.