پاسخ اجمالی:
اولا: از روایات استفاده مى شود که خلافت رسول خدا(ص)، امرى الهى است که زمام آن بالاصاله به مردم واگذار نشده است؛ رسول خدا(ص) به صراحت در برابر کسانی که تقاضای سهم و جانشینی در حکومت داشتند، فرموده است: «إنَّ الْمُلْكَ لله، يَجْعَلُهُ حَيْثُ يَشَاء» و فرموده: «الْأَمْرُ إلَى اللَّهِ، يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ». با وجود نص الهی پیامبر(ص) بر خلافت امام علی(ع)، انتخاب ابوبکر اجتهاد در برابر نص است؛ این در حالی است که آیات قرآن به صراحت از واجب الاطاعه بودن دستورات پیامبر خبر می دهند: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ».
ثانیا: ابوبکر هرگز با اجماع صحابه و در یک روند دمکراتیک انتخاب نشد، بلکه در زمان انتخاب او بسیاری از صحابه حضور نداشتند؛ بسیارى از اصحاب به دستور پیامبر(ص) در سپاه اسامه بوده؛ برخی خبر وفات پیامبر(ص) را دریافت نکرده بودند؛ از انصار کسى جز رهبرانشان حضور نداشت؛ از مهاجرین جز سه یا چهار نفر در سقیفه حضور نداشتند و افراد سرشناسی مانند: امام على(ع)، ابن عباس، مقداد، سلمان، ابوذر، عمار، مشغول تجهیز و دفن پیامبر(ص) بودند. علاوه بر آن بسیاری از بزرگان صحابه، در موارد گوناگون مخالفت خود را با این خلافت اعلام کردند. ضمن اینکه توجه به نقش قبیله بنی اسلم و استفاده از آنها برای فشار آوردن به مردم مدینه برای بیعت اجباری، دموکراتیک بودن این خلافت را زیر سؤال می برد.
پاسخ تفصیلی:
برخی چون نتوانسته اند ادله فراوانی را که از آیات و روایات نبوی، درباره حقانیت خلافت بلافصل امام علی(علیه السلام) اقامه شده، رد کنند برای مشروعیت دادن به خلافت ابوبکر ادلّه ای ذکر می کنند که نه واقعیت دارد و نه قابل پذیرش می باشد.
به عنوان مثال می گویند: بر فرض که بپذیریم پیامبر(صلی الله علیه وآله) کسی را برای جانشینی خود مناسب دانسته و او را معرفی کرده باشد، ما اهل سنّت می گوییم که آن نظر پیامبر بود و صحابه خود برای جانشینی پیامبر اجتهاد کرده و با اجماع ابوبکر را به جای ایشان انتخاب کرده اند! بنابراین خلافت ابوبکر در یک روند دمکراتیک و انتخابات همگانی صورت گرفته و مشروع است و زیر سوال بردن آن به معنی مخالفت با اجماع و اجتهاد صحابه و دمکراسی است!!!
اما این استدلال برای مشروعیت بخشیدن به خلافت ابوبکر قابل قبول نیست:
انتخابات موجب مشروعیت الهی خلافت نیست
موضوع جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) حقی است که انحصارا و فقط برای خدا و فرستاده اش حضرت رسول(ص) ثابت است و هیچ کس دیگر و با به کار گیری هیچ روش دیگری حق ورود در این موضوع را ندارد.
در قرآن مجید و در مقام معرفی صاحبان ولایت یا کسانی که باید توسط مؤمنین اطاعت شوند، بیاناتی وجود دارد که در آنها هیچ نقش و جایگاهی برای اجماع مسلمانان ترسیم نشده است. برای مثال در آیه 55 سوره مائده که به آیه ولایت معروف گشته است می خوانیم: «انَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذين آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»؛ (سرپرست و ولىّ شما تنها خداست و پيامبر او و كسانى كه ايمان آورده اند همانها كه نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند). اولا این آیه به صورت مستقیم و بدون قائل شدن جایگاهی برای اجماع مسلمانان، موضوع سرپرستی مسلمانان را مورد اشاره قرار می دهد و ثانیا نزول آن درباره على(عليه السلام) چيزى نيست كه بتوان آن را مورد ترديد و شک قرار داد و روايات متضافر بلكه متواتر از طرق اهل سنت و پيروان مكتب اهل بيت(ع) در منابع حدیثی و تفسیری و تاریخی در اين زمينه نقل شده است.(1)
آیه دیگری که به این موضوع اشاره می کند آیه 59 سوره نساء یا اصطلاحا «آیه اولی الأمر» است: «يا ايُّهَا الّذِينَ آمَنُوا اطيعُواللَّهَ و اطيعُوا الرَّسُولَ وَ اولِى الامْرِ مِنْكُمْ»؛ (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر(خدا صلى الله عليه و آله) و پيشوايان [معصوم] خود را). فرمان به اطاعت مطلقه از «اولى الامر» در كنار اطاعت رسول خدا(صلى الله عليه و آله) دليل بر اين است كه «اولى الامر» كسانى را شامل مى شود كه در رديف رسول خدا(ص) یعنی جانشينان معصوم او هستند. زيرا اطاعت مطلقه در غيرمعصومان ممكن نيست. در منابع معروف اسلامی مخصوصا منابع مشهور اهل سنت، احادیثی در تطبیق مصداق این آیه بر حضرت علی(علیه السلام) وارد شده است.(2) این آیه کریمه هیچ نفش و کارکرد و جایگاهی برای اجماع مسلمین قائل نیست.
از روایات نیز استفاده مى شود که خلافت و حکومت امرى الهى است که زمام آن مستقلا به مردم واگذار نشده است و رسول خدا(صلی الله علیه وآله) با صراحت بر این قاعده الهی در برابر کسانی که تقاضای سهم و جانشینی در حکومت داشتند، تاکید کرده اند. آن حضرت به «بحیره بن فراس» از قبیله «بنى عامر بن صعصعه» فرمود: «الْأَمْرُ إلَى اللَّهِ، يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ».(3) داستان آن چنان که ابن اسحاق از زهرى روايت مى كند این بود که آن حضرت نزد قبيله بنى عامر بن صعصعه آمد و آنها را به پرستش خداى متعال دعوت كرد و رسالت خويش را اعلام كرد. پس از آن مردى به نام بحيرة بن فراس گفت: اگر ما با تو بيعت كنيم و از تو پيروى نماييم و سپس خداوند تو را بر مخالفانت پيروز كرد، آيا قول مى دهى كه حكومت و رياست را بعد از خود به ما واگذار كنى؟ آن حضرت فرمود: «اين كار در اختيار و اراده خداوند است و او آن را به هر كه بخواهد واگذار مى كند».
همچنین بسیاری از مفسرین از جمله قرطبی، بغوی و ثعلبی و... در ذیل آیه 11 سوره رعد نقل می کنند که عامر بن الطفيل نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) آمد و در قبال اسلام آوردن خود تقاضای جانشینی آن حضرت را داشت. پیامبر(ص) در پاسخ به او فرمودند: «لَيْسَ ذَلِكَ إِلَيَّ، إِنَّمَا ذَلِكَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، يَجْعَلُهُ حَيْثُ يَشَاء»(4)؛ (این امر به دست من نیست، بلکه به دست خداست، خداوند هر کجا که صلاح بداند آن را قرار می دهد).
ابن کثیر نیز به سند خود نقل می کند که قبیله «کنده» به خدمت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شرفیاب شده، عرض کردند: اگر تو بر دشمنانت ظفر یافتی ما را در خلافت و جانشینی بعد از خود سهیم می گردانی؟ حضرت فرمود: «إنَّ الْمُلْكَ لله يَجْعَلُهُ حَيْثُ يَشَاء»؛ (ملک و سلطنت و حکومت برای خداوند است، هر کجا که صلاح بداند آن را قرار می دهد). آنان نیز به رسول خدا(ص) عرض کردند: ما را به دینی که آورده ای حاجتی نیست.(5)
در عمل به همین وظیفه الهی بود که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در موارد متعددی تصریح به موضوع جانشینی خود کردند که مجال بررسی تفصیلی همه آنها در اینجا نیست و ما فقط به دو نمونه از آنها در اینجا اشاره می کنیم. از میان این بیانات مهم ترین و صریح ترین آنها حدیث غدیر است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «ايُّهَا النّاسُ الَسْتُ اوْلى بِكُمْ مِنْ انْفُسِكُمْ قالُوا بَلى، قالَ: فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىّ مَوْلاهُ»؛ (اى مردم آيا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر نيستم؟ گفتند: آرى! فرمود: كسى كه من مولى و رهبر و سزاوارتر به او هستم على مولى و رهبر و سزاوارتر به اوست). در صحت حدیث فوق همین بس که تعداد روات آن حديث بالغ بر 110 نفر از صحابه و 84 نفر از تابعين است و در 360 كتاب معروف اسلامى آمده است(6) و علمای بزرگی از اهل سنت مانند شمس الدین ذهبی(7)، ابن حجر عسقلانی(8)، ابن حجر هیثمی(9)، جلال الدین سیوطی(10) و ملا علی قاری(11) آن را متواتر دانسته اند.
دیگر بیان نبوی با اهمیتی که درباره جایگاه جانشینی ایشان وارد شده، حدیثی است که در منابع روایی به نام «حدیث یوم الدار» شناخته می شود. در این حدیث که بعداز سلسله وقایعی در مکه و میان پیامبر(صلی الله علیه وآله) و خاندان و نزدیکانش روی می دهد، آن حضرت با اشاره به حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: «إِنَّ هَذَا أَخِی وَ وَصِیی وَ خَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا»؛ (این برادر، وصی و جانشین من در میان شماست. سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید). در مشهور و متواتر بودن حدیث یوم الدار نیز همین بس که بزرگانی از اهل سنت ابوالفرج جوزی(12)، ابن اثیر(13)، شوکانی(14) و... آن را در کتاب های شان ذکر و به صحت آن گواهی داده اند.
حقایق تاریخی و نقض نظریه انتخاب دموکراتیک ابوبکر
ابوبکر هرگز با اجماع صحابه و در یک روند دمکراتیک انتخاب نشد بلکه در زمان انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه بسیاری از صحابه یا در روند انتخاب او حضور نداشتند(15) تا نظرشان را مبنی بر موافقت یا مخالفت با انتخاب او به عنوان خلیفه ابراز کنند و یا اصلا با حضور و ابراز نظر منتقدانه علیه این انتخاب، صریحا مخالفت خود را با چنین به قدرت رسیدن چنین خلیفه ای اعلام کرده اند.
رویداد اتفاق افتاده در سقیفه، حتی اگر با مسامحه نوعی «انتخابات» تلقّی شود، بیشتر به انتخابات فرمایشی و ظاهرسازانه نظام های دیکتاتوری شبیه است، تا انتخابات دموکراتیک کشورهای آزاد. چرا که ابوبکر در نشست سقیفه، گزینه و کاندیدایی بی رقیب بود و میان او و کسی دیگر رقابتی برای تصدی کرسی قدرت وجود نداشت. نگاهی به جزئیات جر و بحث های درگرفته در سقیفه نشان می دهد که گروهی از حاضرین این نشست، به جدی ترین رقیب غایب از این رأی گیری اشاره کرده اند. برای مثال می بینیم که عبدالرحمن بن عوف، نام حضرت علی(ع) را به عنوان یکی از چهره های صاحب فضیلت برای تصدی خلافت ذکر کرد.(16) منذربن ابی رقم نیز در پاسخ به استدلال های ابوبکر و دیگران، علی(ع) را فردی واجد ویژگی های تصدی خلافت معرفی می کند که اگر برای بیعت گرفتن پا پیش نهد، کسی با وی مخالفت نمی کند.(17)
همچنین هنگام بررسی جزئیات سقیفه نباید فراموش کرد که انصار یا عده ای از آنها، برخلاف آنچه به عنوان انتخابی دموکراتیک از روی کار آمدن ابوبکر تعبیر می شود، با تصمیمی که در سقیفه گرفته شد مخالفت کرده و اعلام نمودند فقط با حضرت علی(علیه السلام) بیعت می کنند اما خلیفه دوم با برخوردی تند همه را به زور مجبور به بیعت کرد.(18) تفتازانی به عنوان یکی از بارزترین علمای اهل سنت نیز بر وقوع چنین نزاع شدیدی بر سر موضوع امامت در سقیفه گواهی می دهد و در بیانی عجیب تصریح می کند که «امامت ابوبکر در سقیفه فقط به بیعت کردن عمر بن الخطاب با او تحقق یافت».(19)
شدت نزاع در سقیفه به حدی است که گزارش هایی تاریخی از تشویق مردم به قتل سعد بن عباده (از قبیله خزرج) و تهدید او به قتل توسط خلیفه دوم به دست ما رسیده است.(20) به هر حال وقوع نزاع میان اجتماع کنندگان در سقیفه و پیش دستی خلیفه دوم در غنیمت شماری هرج و مرج پیش آمده در آنجا و بیعت با خلیفه اول و قرار دادن همه حاضران با زور و ارعاب در برابر عمل انجام شده موضوعی نیست که مهم ترین منابع اهل سنت نیز به آن اشاره نکرده باشند.
خارج از جمع سقیفه و اتفاقات آن نیز چهره های از مهاجرین و انصار و بنی هاشم نیز با آنچه به اصطلاح انتخاب دموکراتیک ابوبکر از آن یاد می شود، مخالفت کردند که بارزترین شان چهره هایی مانند عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار یاسر، براء بن عازب و ابی بن کعب بودند.(21) به عنوان مثال فضل بن عباس صریحا از سزاوار بودن علی(علیه السلام) برای جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) سخن گفت.(22) سلمان فارسی با اشاره به خطا بودن آنچه در سقیفه رخ داد، رسیدن جانشینی پیامبر(ص) را به اهل بیت او حق آنها دانسته و آن را موجب خیر جامعه دانست.(23) ابوذر غفاری نیز حداقل یک بار در همان روزهای ابتدایی بعداز سقیفه موضوع حقانیت اهل بیت را برای خلافت مطرح کرد.(24) مقداد بن عمرو نیز با انتقاد از تبعیت از آنچه در سقیفه روی داده، حقانیت حضرت علی(ع) از را برای خلافت سخن گفت.(25)
در زمان شکل گیری سقیفه برای انتخاب ابوبکر، برخی از مردم بهت زده خبر وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) را دریافته بودند و هرگز به انتخاب خلیفه فکر نمی کردند. حتی بعضى از بزرگان صحابه مردم را مورد تهدید و ارعاب قرار داده بودند، تا خبر وفات پیامبر(ص) را بازگو نکنند!(26)
منابع تاریخی تصریح می کنند که بعداز دستور پیامبر(صلی الله علیه وآله) در آخرین روزهای حیات مبارک شان به خروج مسلمانان از مکه و حضور در سپاه اسامه(27) عده ای معدود، از این دستور سرپیچی کرده و همان ها بعدها در سقیفه نقش آفرینی کردند. بسیارى از اصحاب در امتثال امر رسول خدا(ص) در سپاه اسامه حضور داشته و در آن لحظه، در پایگاه «جرف» اقامت داشتند و برخی از آنها وفات پیامبر(ص) را دریافت نکرده بودند تا بخواهند خلیفه ایشان را تعیین کنند یا با او بیعت کنند. حتی بر اساس برخی نقلها اسامه بعد از اطلاع یافتن از ماجرای سقیفه، در ابتدا با خلافت ابوبکر مخالفت کرد و گفت: «من و لشكرى كه با منند تو را ولى نكرده اند و حضرت رسول(ص) مرا بر شما امير كرد و عزل نكرد و شما را بر من امير نكرد تا از دنيا رفت».(28) ابوبکر و عمر نیز تا روزی که از دنیا رفتند همیشه اسامه را امیر صدا می زدند؛ «مَا كَانَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ يُخَاطَبَانِ أُسَامَةَ إِلَى أَنْ مَاتَا إلَّا بِالْأَمِيرِ».(29) حتی عمر در اواخر عمر خود از تخلفش از سپاه اسامه پشیمان شد.(30)
از انصار که اهل مدینه بودند کسى جز رهبران و بزرگان شان حضور نداشتند، همچنین از مهاجرین که اهل مکه بودند و همراه با پیامبر(صلی الله علیه وآله) هجرت کرده بودند، جز سه یا چهار نفر به عنوان «قریش» در سقیفه حضور نداشتند. در همین جمع محدود ابتدا بر سر خلافت اختلاف بود، به طوری که حضار سقیفه مشاجره لفظی در این باره داشتند و یکی از انصار گفت: «مِنَّا أَمِيرٌ وَمِن قُرَيْشٍ أَمِيرٌ»(31)؛ (یک امیر از بین ما انصار انتخاب شود و یک امیر از قریش انتخاب شود). اما ابوبکر به شدت از این کار نهی کرد و آن را صلاح ندانست و از طرفی از فضیلت قریش و اینکه حضرت محمد(ص) نیز از قریش بود سخن گفت.(32) بعد از این مشاجره ها و بحث ها، نزاع دیرینه ای که بین دو قبیله انصار یعنی اوس و خزرج وجود داشت، وحدت بین انصار را از بین برد و هر کدام برای اینکه رقیب دیرینه آنها به قدرت نرسد با ابوبکر بیعت کردند و ابوبکر تنها به بیعت دو نفر از مهاجران و بشیر بن سعد خزرجی و رئیس اوسیان و پیروان وی، اکتفا نمود و سقیفه را ترک کرد و به سوی مسجد آمد.(33) بنابر این در چنین شرایطی، تعداد انگشت شماری از صحابه در سقیفه جمع شدند. آنها هم که در سقيفه گرد آمده بودند، برای کسب امتياز قوم و قبيله خود شتافته بودند، نه بیعت با ابوبکر؛ لذا در همان جمع محدود هم اجماع بر خلافت ابوبکر وجود نداشت؛ چرا که سران انصار برای پیش دستی و تصرف خلافت حضور یافته بودند، نه تایید ابوبکر.
از طرفی شورای کوچک و خودسر سقیفه، بى خبر و بدون حضور افرادى که مشغول تجهیز و دفن پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودند - مانند امام على(علیه السلام)، ابن عباس، سایر بنى هاشم، مقداد، سلمان، ابوذر، عمار، و بسیارى دیگر از بزرگان صحابه - برگزار شد.(34) اهل سقیفه ابوبکر را به مسجد بردند و مردم را به بیعت طلبیدند، و مردم ـ خواسته یا ناخواسته ـ براى بیعت با او به مسجد مى آمدند، در حالی که على(ع) و یارانش هنوز از آن واجب مقدسى که اخلاق والای شان بر آنان فرض کرده بود، دست برنداشته و روا نبود که پیامبرخدا(ص) را بى غسل و کفن رها کنند و به سوى سقیفه بشتابند و در امر خلافت، نزاع کنند. آنها وقتى از آن واجب مقدس فارغ شدند، مطلب تمام شده بود و ابوبکر بر کرسى صدارت تکیه داده بود و هر کس از بیعت سرباز مى زد، جزو فتنه انگیزانى به شمار مى رفت که مى بایست مسلمانان با او به نبرد برخیزند و حتى اگر لازم شد او را به قتل برسانند!! از این روى مى بینیم عمر، سعد بن عباده را تهدید به قتل کرد و فریاد برآورده بود که: «او را بکشید که اهل فتنه است» چون او از بیعت با ابوبکر خوددارى کرده بود.(35)
سریع و ناگهانى بودن وقایع و توافق بین چند نفر که از بزرگان قبایل بودند، نقش مهمى را بازى کرد و مردم را در برابر عمل انجام شده قرار داد. نتیجه اینکه خلافت ابوبکر نه تنها مورد تایید خدا و رسولش نبوده است، بلکه در یک روند دمکراتیک نیز انتخاب نشده است و هرگز مشروعیت نداشته است.
از همه اینها گذشته، توجه به نقش قبیله بنی اسلم و حضورشان در مدینه، بیش از هر مؤلفه دیگری، روی کار آمدن ابوبکر با «انتخاباتی دموکراتیک» را زیر سؤال می برد. آنها در جریان سقیفه به مثابه نیرویی نظامی برای جناح خلیفه اول بودند و برای تثبیت خلافت ابوبکر فعالیت های بسیار مهمی انجام داده و نقش اساسی ایفا کردند.(36) ماجرا از این قرار بود که در آن روزگار اعراب بادیه نشین برای خرید آذوقه و ما یحتاج خود به شهرها می رفتند و چون صحرا از امنیت کافی برخوردار نبود، اگر تعداد کمی از آنها می آمدند، مورد قتل و غارت قرار می گرفتند لذا افراد قبیله به صورت گروهی سفر می کردند. مردان بنی اسلم بدین منظور به مدینه آمده بودند. زمانی که وارد مدینه شدند بیعت اولیه وخصوصی با ابوبکر در سقیفه انجام شده بود. عمر بن خطاب و دیگران به آنان گفتند: بیایید کمک کنید برای خلیفه پیامبر بیعت بگیریم. در عوض ما هم به صورت رایگان به شما خواروبار می دهیم. آنها خوشحال شده و به سرعت با ابوبکر بیعت کرده، خود را تجهیز نمودند و مدینه را به قرق خود درآوردند. به هر کوچه و بازاری می رسیدند همه را گرفته و برای بیعت نزد ابوبکر می بردند. بدین ترتیب ابوبکر به کمک قبیله بنی اسلم خلیفه شد.(37)
ابوبکر انتخاب مردم یا حلقه محدودی از اشراف!
با وجود این اندازه نزاع و زور و ارعاب و تهدیدی که در جریان به خلافت رسیدن ابوبکر وجود داشت، چگونه باز هم می توان بر اتفاقات پیش آمده در سقیفه و تصمیم های بیرون آمده از آن نام انتخابات دموکراتیک گذاشت؟! علاوه بر آن، حتی بنابر پذیرش انتخابی بودن خلافت ابوبکر از سوی مردم مدینه، چگونه می توان از منتخب بودن ابوبکر به عنوان خلیفه از سوی تمامی مسلمانان در اقصی نقاط عالم اسلامی اطمینان حاصل کرد؟! عبدالکریم محمود خطیب، مفسر و متفکر سنی مذهب مصری در این باره می نویسد: «ما بی تردید دریافتیم آنان که با اولین خلیفه مسلمانان ـ ابوبکر ـ بیعت کردند، از اهل مدینه تجاوز نمی کردند و بسا چند نفر از اهل مکه نیز بودند. اما همه مردم جزیره العرب در این بیعت مشارکت نداشتند و شاهد و ناظر آن نیز نبودند و در آن نظری نداشتند. خبر وفات پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) با خبر خلافت ابوبکر یک جا به آنان رسید. آیا این گونه بیعت و این اسلوب می تواند واقعا حاکی از رأی و نظر مردم در انتخاب رهبران خود باشد».(38)
ممکن است در پاسخ و در مشروعیت تراشی برای مکفی دانستن نظر اهل مدینه در انتخاب خلیفه گفته شود که انتخاب اهل مدینه به عنوان نخبگان مسلمانان و عصاره نظر عمومی جامعه اسلامی برای خلیفه شدن ابوبکر کافی بوده است. این همان چیزی است که در اصطلاح بحث های کلامی و تاریخی به آن اجماع اهل حل و عقد گفته می شود. در پاسخ به چنین استدلالی باید گفت که اولا چنین انتخابی دیگر نه ساز و کاری برآمده از دموکراسی(انتخاب عامه مردم) بلکه عینیت یافتن مفهوم آریستوکراسی(انتخاب حاکم بر اساس نظر اشراف و نخبگان) است. ثانیا کسانی که به عنوان نخبگان و اشراف و اهل حل و عقد مورد اعتماد و اعتبار اهل سنت در نظر گرفته می شوند هیچ اهلیتی برای این کار ندارند. زیرا این اشخاص هیچ ولایت و حاکمیتی بر جامعه اسلامی ندارند. به حکم قرآن حق حاکمیت و ولایت مطلقه مخصوص خداوند متعال است و هیچ فردی ولایت و حاکمیتی بر دیگران ندارد به جز مواردی که خداوند متعال در قرآن مستثنی فرموده و مرتبه ای از ولایت را به نحو مقید به گروهی تفویض نموده باشد لذا هر نوع ولایتی بدون اذن خداوند متعال ولایت حرام و ممنوع است.(39) با توجه به آیاتی که بر انحصار ولایت خداوند دلالت دارند، مردم اختیار واگذاری این حقیقت را به دیگری ندارند و نمی توانند شأنی از ولایت را به کسی اعطا کنند و در صورت تفویض ولایت به دیگران مرتکب امر حرام می شوند چرا که این واگذاری مخالف با حکم الهی است.
خداوند در سه آیه از آیات سوره مائده یعنی آیات 44 و 45 و 47 سوره مائده، «كسانى كه بر طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نمى كنند» را کافر و ظالم و فاسق معرفی کرده: «وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ*... وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ *... وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ». علاوه بر آن خداوند متعال مرتبه ای از ولایت خود را به پیامبر اکرم و ائمۀ معصومین(علیهم السلام) تفویض نموده است. در آیه 155 سوره مائده می خوانیم: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»؛ (سرپرست و ولىّ شما تنها خداست و پيامبر او و كسانى كه ايمان آورده اند همانها كه نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند).
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.