پاسخ اجمالی:
می توان با توجه دادن او به ندای فطرت و نظم حاکم بر جهان و دعوت کردن او به تأمل در پدیده های مرگ و حیات، در کنار ادله عقلی صرف، با او بحث و گفتگو کرد.
امور فطرى همواره در طول تاريخ ثابت است و نوعى خداباوری در نهاد و فطرت هر فردی وجود دارد.
همچنین نظم در هر مجموعه ای، حکایت از شعور، طرح و هدف می کند و انسان هر کجا نظم و قوانین ثابتی دید، مبداء آن را جست و جو کرد.
هر انسانی اعتراف مى كند كه حیاتش از خودش نیست و همه مى ميرند؛ اينجا نيز جاى تفكر و انديشه است؛ اگر هستى آنها از خودشان بود، بايد جاودانه می بودند!
طبق برهان عقلی «امکان و وجوب» نیز جهان و موجوداتش همه از ممکنات اند که برای وجودشان نیازمند موجود و علّتی می باشند که وجودش ذاتی است و نیازمند به علتی نیست.
پاسخ تفصیلی:
توجه به نقطه های شروع بحث
اثبات خداوند برای یک کافر سختی های خاصی دارد. این نیز از آنجا ناشی می گردد که انسان کافر ـ در مقایسه با انسانی موحد ـ نقاط مشترک بسیار کمتری برای شروع بحث و استدلال پیرامون امور ماوراء الطبیعه و خداوند را دارا است. به همین دلیل برای شروع گفتگو و استدلال با چنین شخصی راجع به مسأله وجود خداوند چاره ای نیست جز آنکه نقطه عزیمت بحث را از امور و پدیده هایی انتخاب کنیم که برای هیچ کس قابل انکار نیست. به بیان دیگر، از آنجا که انسان كافر اعتقادی به ورای ماده و طبیعت ندارد، باید با دلایل عقلی با او به گفتگو پرداخت؛ تا بتوان حجاب غفلت را از عقلش زدوده، و به وجود و تأثیر امور غیرمادی و ماورای طبیعت رهنمونش ساخت. با این توضیحات، می توان از روش ها و براهین ذیل جهت اثبات خدا برای شخص کافر بهره برد:
توجّه دادن به ندای فطرت
امور فطرى همواره در طول تاريخ ثابت است و چنان نيست كه فطرت موجودى در برهه اى از تاريخ اقتضای خاصى داشته باشد، و در برهه ديگر اقتضائى دیگر. این امور از آن حيث كه فطرى و مقتضاى آفرينش است، نيازى به تعليم و تعلّم ندارند؛ هر چند تقويت يا جهت دادن به آنها نيازمند به آموزش و تعلیم است. بنابراين اگر نوعى خداباوری در نهاد و فطرت هر فرد ثابت باشد، مى توان آن را «خداشناسى فطرى» ناميد.
با توجّه به آنچه در آیات و روایات اسلامی نقل شده، هر فردى دست كم از مرتبه ضعيفى از «خداشناسى فطرى» برخوردار است. لذا با اندكى فكر و استدلال، وجود خداوند را می پذيرد و تدريجا شناخت شهودى ناخودآگاهش تقويت شده و به مراتبى از آگاهى می رسد.(1)
دانشمندان می گویند: هر انسانی، از هر نژاد و هر طبقه ای که باشد، اگر او را به حال خود واگذارند و تعلیمات خاصی نبیند، و حتی از گفت وگوهای خداپرستان و مادی ها عریان شود، خود به خود متوجّه نیرویی توانا و مقتدر می گردد که مافوق جهان ماده است و بر تمام جهان حکومت می کند. او در زوایای قلب و اعماق دل و روان خویش احساس می کند که ندایی لطیف و پر از مهر، و در عین حال رسا و محکم، وی را به طرف یک مبدأ بزرگ علم و قدرت که ما او را «خدا» می نامیم می خواند. این همان ندای فطرت پاک و بی آلایش بشر است. البته ممکن است غوغای جهان مادی و زندگی روزانه و زرق و برق های حیات، او را به خود مشغول سازد و موقتا از شنیدن این ندا غافل شود؛ امّا هنگامی که خود را در برابر مشکلات و گرفتاری ها مشاهده می کند، هنگامی که حوادث وحشتناک طبیعی همانند سیل و زلزله و طوفان و لحظات پراضطراب به او حمله ور می شوند، آری در این هنگام که دست او از تمام وسایل مادی کوتاه می گردد و هیچ گونه پناهگاهی برای خود نمی یابد،(2) این ندا در درون جان او قوت می گیرد و احساس می کند که از درون وجودش قدرتی او را به سوی خود می خواند. قدرتی که برتر از تمام قدرت ها است. نیروی مرموزی که همه مشکلات در برابر او سهل و ساده و آسان است.
کمتر کسی را می توانید پیدا کنید که در برابر حوادث سخت زندگی چنین توجهی را پیدا نکند و بی اختیار به یاد خدا نباشد، و همین موضوع است که نشان می دهد ما چه قدر به او نزدیکیم و او چه قدر به ما نزدیک است. آری او در روح و جان ماست. البته ندای فطرت همیشه در درون جان آدمی هست ولی در این لحظات قوت بیشتری می یابد.
تاریخ به ما نشان می دهد قدرتمندانی را که در لحظات آرامش و عادی حتی از بردن نام خدا ابا می کردند، هنگامی که پایه های قدرت خود را متزلزل و در حال فرو ریختن دیدند، دست به دامن این مبدأ بزرگ شده و ندای فطرت را به روشنی می شنیدند. تاریخ می گوید: هنگامی که فرعون در میان امواج خروشان خود را گرفتار دید و مشاهده کرد آبی که مایه حیات و آبادی کشور او و سرچشمه تمام قدرت مادیش شده بود، هم اکنون فرمان مرگ او را اجرا می کند و در برابر چند موج کوچک عاجز مانده و دستش از همه جا کوتاه است؛ فریاد زد: «الان اعتراف می کنم که جز خدای بزرگِ موسی هیچ معبودی نیست». این ندا در حقیقت از درون فطرت و جان او برخاست.(3) نه تنها فرعون بلکه تمام کسانی که در چنین شرایطی قرار گیرند، همین ندا را به روشنی می شنوند.
انسان هر گاه به اعماق دلش مراجعه کند تصدیق می کند که نوری در آنجا می درخشد و او را به سوی خدا می خواند. شاید بارها در زندگی حوادث مشکل و طاقت فرسا و بن بست ها برای انسان پیش آمده که دستش از تمام وسائل عادی برای حل آن کوتاه شده است. در آن لحظات حتما به فکر انسان، این حقیقت آمده است که نیروی مقتدری در این عالم هستی است که می تواند آن مشکل را به راحتی حل کند. در این لحظات، امید آمیخته با عشق به آن مبدأ روح و جان انسان را در بر گرفته و ابرهای تیره و تار یأس را از قلب او دور ساخته است. آری این نزدیک ترین راهی است که هر کس از درون جان خود می تواند به سوی خدا و مبدأ جهان هستی بیابد.
شاید به خاطر همین احساس فطری و شناخت مجمل درونی است که در قرآن كريم بحث اثبات اصل وجود خدا به هيچ وجه دنبال نشده است و حتى يک دليل براى اثبات وجود خداوند در آن يافت نمى شود. آنچه در قرآن كريم در اين زمينه وجود دارد، مربوط به بحث توحيد خداوند و صفات وكمالات و افعال اوست. اگر استدلال و اثباتى هست، تماما مربوط به فلاسفه و متكلمين است. قرآن كريم در مورد كسى كه نسبت به وجود خداوند شک دارد، مى فرمايد:«أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»(4)؛ (آيا در وجود خدا شک مى كنيد، كسى كه خالق آسمان ها و زمين است).
علامه طباطبایی درباره این آیه می فرماید: «اين آيه برهانى است بر اثبات وجود خداى تعالى از راه قيام وجود هر موجودى و آثار آن از هر جهت به ذات او».(5)
توجه دادن به پدیده های جهان و نظم حاکم بر آنها
روشن ترین دلیلی که برای اثبات صانع می آورند دلیل نظم است.(6) با یک نگاه ساده به جهانی که در آن زندگی می کنیم به این حقیقت می رسیم که جهان هستی درهم و برهم نیست، بلکه تمام پدیده ها بر خط سیر معینی در حرکت اند و دستگاه های جهان همچون لشکر انبوهی هستند که به واحدهای منظم تقسیم شده و به سوی مقصد معینی حرکت می کنند.
برای پدید آمدن و باقی ماندن هر موجود زنده ای باید یک سلسله قوانین و شرائط خاص دست به دست هم بدهند. مثلا برای پدید آمدن «یک درخت»، زمین و آب و هوای مناسب و حرارت معین لازم است؛ و همچنین باید دانه را بکاریم و خوب تغذیه و تنفس کند، سبز شود و رشد نماید. در غیر این شرائط، رشد آن ممکن نیست. انتخاب این شرایط و فراهم کردن این مقدمات نیاز به عقل و علم و دانش دارد.
هر موجودی اثری مخصوص به خود دارد. آب و آتش هر کدام اثری مخصوص به خود دارند که از آنها جدا نمی شود و همواره از قانون ثابتی پیروی می کنند.
تمام اعضای موجودات زنده با یکدیگر همکاری دارند. به عنوان نمونه همین بدن انسان که خود عالمی است، تمام اعضایش خودآگاه و ناخودآگاه با هماهنگی خاصّی کار می کنند. مثلا اگر خطری پیش آید همگی برای دفاع بسیج می شوند. این ارتباط و همکاری نزدیک، نشانه دیگری از نظم در جهان هستی است.
یک نگاه به صحنه جهان آشکار می سازد که نه تنها اعضا و پیکر یک موجود زنده بلکه تمام موجودات مختلف جهان نیز هماهنگی مخصوصی با هم دارند. مثلا برای پرورش موجودات زنده، آفتاب می تابد، ابر می بارد، نسیم می وزد، و زمین و منابع زمینی نیز کمک می کنند. این ها نشانه وجود یک نظام معیّن در عالم هستی است.
از آن گذشته، این حقیقت در برابر وجدان همه کس ظاهر است که نظم در هر مجموعه ای، حکایت از «عقل و فکر و نقشه و هدف» می کند. زیرا انسان هر کجا نظم و حساب و قوانین ثابتی دید، می داند که در کنار آن مبدا علم و قدرتی را باید جست و جو کند؛ و در این درک وجدانی خود نیاز چندانی به استدلال نمی بیند. او می داند هرگز یک آدم نابینا و بی سواد نمی تواند با ماشین تایپ، یک انشاء خوب یا یک مقاله علمی ـ پژوهشی بنویسد؛ و هرگز یک کودک دوساله نمی تواند با گردش دادن نامنظم قلم روی کاغذ، تابلوی زیبا و پرارزشی به وجود آورد؛ بلکه اگر ما یک انشاء خوب یا مقاله با ارزشی را دیدیم، می دانیم آدم با سواد و با عقل و هوشی آن را به وجود آورده و یا اگر در یکی از موزه ها تابلوی بسیار زیبا و جالبی را مشاهده کردیم، شک نخواهیم کرد که دست نقّاش هنرمند و چیره دستی در ایجاد آن به کار رفته؛ اگر چه هرگز آن نویسنده و نقّاش هنرمند را ندیده باشیم.
بنابراین هرجا دستگاه منظمی است، در کنار آن هم عقل و هوشی وجود دارد و هر قدر آن دستگاه بزرگ تر و دقیق تر و جالب تر باشد علم و عقلی که آن را ایجاد کرده است به همان نسبت بزرگ تر خواهد بود.
گاهی برای اثبات این موضوع که هر دستگاه منظم نیاز به مبدأ عقل و دانش دارد از «حساب احتمالات» که در ریاضیات عالی از آن بحث شده کمک گرفته می شود و از این راه اثبات می کنند که مثلًا یک فرد بی سواد اگر بخواهد به وسیله ماشین تایپ، با فشار دادن روی دکمه های ماشین از روی تصادف، یک مقاله یا یک قطعه شعر را تایپ کند، ـ مطابق حساب احتمالات ـ میلیاردها سال طول می کشد که حتی عمر کره زمین برای آن کافی نیست.(7)
قرآن مجید نیز می گوید: «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ»(8)؛ (ما نشانه های خود را در نظام آفرینش در سراسر جهان در درون وجود خود انسان ها به آنها نشان می دهیم تا بدانند او بر حق است. آیا برای اثبات وجود او همین کافی نیست که او عالم به اسرار همه چیز است). اشاره قرآن به نشانه های انفسی یادآور این حدیث امام صادق(علیه السلام) است که: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»(9)؛ (هر کس خود را بشناسد خدای خویش را نیز شناخته است). گویی بدن و روح انسان نیز همانند بازتابی از نشانه ها و اسرار معرفت الهی، مهم ترین زمینه های شناخت الهی را فراهم می کند.
شدت وضوح حضور خداوند در میان پدیده های هستی به قدری است که حضرت اميرالمؤمنين على(علیه السلام) در نهج البلاغه می فرماید: «عَجِبْتُ لِمَنْ شَكَّ فِي اللَّهِ وَ هُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّه»(10)؛ (تعجب مى كنم از كسى كه خلق خدا را مى بيند ولى در وجود خالق آنها شک مى كند). شک در وجود خدا مانند آن است كه انسان ساختمانى را ببيند و در وجود بناى آن شک نمايد؛ كتابى را مطالعه كند، ولى نسبت به وجود نويسنده آن شک كند؛ شعرى را بخواند، ولى در وجود شاعر آن شکّ کند؛ و يا به قول متكلمين «صنع» را مشاهده نمايد، ولى در وجود صانع آن شك داشته باشد.
ائمه معصومین(علیهم السلام) در موارد مختلفی ظهور خداوند را در میان پدیده های مختلف مورد اشاره قرار داده است. برای مثال می بینیم که امام حسین(علیه السلام) در دعای عرفه خطاب به خداوند متعال می فرماید: «ألِغَيرِكَ مِنَ الظُهُور مَا لَيسَ لَک»(11)؛ (آيا براى غير تو ظهورى هست كه آن ظهور، ظهور تو نباشد)؛ و حضرت امام سجاد(علیه السلام) نیز در دعای ابو حمزه ثمالی خداوند را اینگونه خطاب قرار می دهد که: «بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي إِلَيْكَ وَ لَوْ لَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْت»(12)؛ (بار پروردگارا، من تو را به واسطه خود تو مى شناسم، و تو خود راهنماى من به سوى خود هستى، و به سوى خود دعوتم نموده اى، و اگر تو نبودى من تو را نمى شناختم).
توجه دادن به مسأله حیات و مرگ، و جستجوی منبع آن
هر انسان منصفى بدون هيچ ترديد اعتراف مى كند كه نعمت حیاتش از آن خودش نیست، بلكه از ناحيه يک مبدأ عالم و قادر به او رسيده است. كسى كه تمام رموز حيات و قوانين پيچيده آن را مى دانسته و بر تنظيم آن قدرت داشته است.
امروز براى همه دانشمندان مسلم شده كه ما در اين جهان چيزى پيچيده تر از مساله حيات و زندگى نداريم. چرا كه با تمام پيشرفت هاى شگرفى كه در زمينه علوم و دانش هاى طبيعى نصيب بشر گرديده، هنوز معماى حيات گشوده نشده است. اين مسأله آن قدر اسرار آميز است كه افكار میليون ها دانشمند و كوشش هایشان تا كنون از درک آن عاجز مانده، و ممكن است در آينده در پرتو تلاش هاى پى گير، انسان از رموز حيات تدريجا آگاه گردد. ولى مسأله اين است كه: آيا هيچ كس مى تواند چنين امر فوق العاده دقيق و ظريف و پر از اسرار را كه نيازمند به يک علم و قدرت فوق العاده است به طبيعت بی شعور كه خود فاقد حيات بوده است نسبت دهد؟
دليل آشكار ديگر وجود خالق، مساله مرگ است؛ انسان مى بيند اقوام و خويشان و بستگان و آشنايان يكى پس از ديگری مى ميرند و جسد بى جان آنها زير خاك ها مدفون می شود؛ اينجا نيز جاى تفكر و انديشه است. چه كسى هستى را از آنها گرفت؟ اگر هستى آنها از خودشان بود، بايد جاودانه می بودند! و اينكه از آنها گرفته مى شود دليل بر اين است كه ديگرى به آنها بخشيده است. آرى آفريننده حيات، همان آفريننده مرگ است.(13)
استفاده از براهین عقلی صرف برای اثبات وجود خدا
وجود خداوند موضوعى است كه اگر به درستی مورد توصیف و تشریح قرار گیرد و به تبع آن خوب تصور شود تصديق آن از بديهيات است. به نظر ما مشكل در اين رابطه، مشكل شک و يقين و مربوط به حوزه تصديقات نمى باشد. مشكل بيشتر يک مشكل تصورى و شناختى است و مربوط به حوزه تصورات است. به همین خاطر اگر این موضوع با براهین دقیق عقلی مورد تشریح شود و شخص بتواند به درستی آن را فهم و تصور کند، ممکن است به راحتی آن را بپذیرد. یکی از آن براهین صرفا عقلی در اثبات خدا، «برهان امکان و وجوب» است که خلاصه آن چنین است: یقیناً در جهان خارج موجودی هست. این موجود اگر واجب الوجود باشد، مطلوب ما (وجود خداوند یا همان واجب الوجود) ثابت می شود؛ و اگر ممکن الوجود باشد، با توجه به نیازمندی آن به علت ـ و امتناع تسلسل و دور ـ به موجودی نیاز دارد که وجودش معلول موجود دیگری نباشد، و چنین موجودی واجب الوجود (یا همان خداوند) است.(14)
طبق مفاد این برهان «هر موجودى كه ذاتا امكان عدم داشته باشد و فرض عدمش محال نباشد» نيازمند به علت خواهد بود، و خداوند متعال «واجب الوجود» است نه «ممكن الوجود». يعنى فرض نبود آن محال است و وجود برايش ضرورت دارد و عدم براى او محال است. آنچه كه نيازمند به علت است موجودى است كه بود و نبود آن مساوى است و علت مى آيد و يک طرف را برطرف ديگر (در اینجا به معنای ترجیح طرف وجود بر طرف عدم) غالب ساخته و آن چيز را موجود مى كند. چرا كه آن شئ به خودى خود نه مى تواند موجود شود نه معدوم. امّا خداوند متعال «واجب الوجود» است و وجود براى او ضرورى و حتمى است.(15)
تصور دقیق و صحیح مفاهیمی چون ممکن الوجود، واجب الوجود، رابطه این دو از همان مسائلی است که اگر درست مورد تامل و تصور قرار گیرد، پذیرش و تصدیقشان بسیار راحت خواهد بود. جهان و موجوداتش همه از ممکنات اند که برای وجودشان نیازمند موجود و علّتی می باشند که خود وجودش ذاتی است و نیازمند به علتی نیست؛ آن موجود همان خداوند است. اگر او نباشد وجود ممکنات غیر ممکن و محال خواهد بود. بنابراین حال که ممکنات وجود یافته اند وجود واجب الوجود یعنی خداوند ثابت و قطعی است، و هیچ صاحب عقلی آن را نمی تواند انکار کند.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.