پاسخ اجمالی:
اولا: دایره هستی منحصر به «محسوسات» نیست و در جهان هستی امور بسیار زیادی وجود دارند که از قلمرو دید و حس ما بیرون اند ولی کسی منکر وجود آنها نیست.
ثانیا: منظور امام علی(ع) نمی تواند «رؤیت جسمانی» خدا باشد؛ زیرا خود تصریح می کند که: «او را چشم ها با مشاهده ديدگان نمي بينند وليكن دل ها به حقائق ايمان مي بينند».
طبق «منطق معنوی» خداباوران، انسان با بندگی و تقوا می تواند به مرحله ای برسد که هیچ شکی نسبت به حقایق نداشته باشد، به گونه ای که گویا حقایق را با چشم می بیند.
ثالثا: ابزار شناخت خداوند، «براهین عقلی و فلسفی» و نظر به آیات و نشانه های او در جهان و اندیشه در نظم موجود در آفرینش است؛ هر كس مى تواند با نظر به «آثار خداوند» در جهان به طور اجمال از وجود ذات و صفات پروردگار آگاه شود.
پاسخ تفصیلی:
خداوند قابل رؤیت و شناخت نیست!
در بحث های خداشناسی صریحا بر این گزاره تاکید می شود که خداوند چون منزه از ویژگی های جسمانی است، قابل رؤیت با چشم نیست.(1) برای تأکید بر این گزاره، از متون دینی آیه 103 سوره انعام نیز مورد استشهاد قرار می گیرد که: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ»؛ (چشم ها او ـ خدا ـ را نمی بینند).
با این وجود، به نظر نمی آید که پذیرش این گزاره بدون پاسخ گقتن به سؤالات ذیل امر ممکنی باشد:
اولا: وقتی خداپرستان، دیگران را به خداپرستی دعوت می کنند، از این نکته غفلت می کنند که ایمان آوردن به وجود مقدسی که آنها نامش را «خدا» می گذارند متوقف بر این است که آن وجود مقدس باید پیش از تصدیق شدن و پرستیده گشتن، قابل شناسایی و تشخیص باشد و وقتی خداوند حتی یک بار هم قابل رؤیت نباشد، چگونه ممکن است بتوانیم او را بشناسیم؟!
ثانیا: در برخی دیگر از متون مقدس مسلمانان از زبان امام علی(علیه السلام) این گزاره بیان می شود که: «لَمْ أَكُ بِالَّذِي أَعْبُدُ مَنْ لَمْ أَرَهُ»(2)؛ (من آن چنان نیستم كه عبادت كنم كسي را كه نديده ام!).
با توجه به این دو نکته می گوییم که:
اولا: چگونه خداوندی که قابل رؤیت نیست، باید مورد تصدیق و ایمان قرار بگیرد؟
ثانیا: اگر واقعا خداوند قابل رویت نیست، چگونه از سوی انسان موحد والامرتبه ای چون حضرت علی درباره اش گفته شده که «من کسی نیستم که کسی را که ندیده باشم، عبادت کنم»؟!
پاسخ این سؤالات را با توجّه به امور ذیل می توان داد:
دایره هستی منحصر به محسوسات نیست:
دایره هستی منحصر به محسوسات نیست و امکان ناپذیری مشاهده یک پدیده نمی تواند دلیلی بر نبودن و عدم وجود آن باشد. در جهان هستی امور بسیار زیادی وجود دارند که از قلمرو دید و حس و لمس ما بیرون اند ولی کسی منکر وجود آنها نیست. برای مثال می بینیم که در علم فیزیک گفته می شود که اصول رنگ ها هفت رنگ بیشتر نیست که نخستین آنها رنگ سرخ و آخرین آنها بنفش است ولى در ماوراى آنها هزاران رنگ قرار دارد که براى ما قابل درک نیست و حدس مى زنند که ممکن است بعضى از حیوانات تعدادى از آنها را ببینند یا مثلا اینکه اگر امواج صوت، تعداد ارتعاش شان در ثانیه بین 16 تا 20000 باشد، براى ما قابل درک است و بیشتر یا کمتر از آن براى ما قابل درک نیست یا اینکه آنچه را که ما از امواج نور درک مى کنیم، امواجى است که فرکانس آن میان 458 تا 727 تریلیون در ثانیه است و کمتر و بیشتر از آن براى ما قابل رویت نیست و... . بنابراین هرگز نمى توان محسوس نبودن چیزى را دلیل بر نبودن آن دانست(3) بلکه باید برای کشف وجود هر چیزی از ابزارهای مناسب برای شناخت آن شئ استفاده کرد.
به طور کلی حاکم کردن اصول و ضوابط نظام مادی - که ابزار کشفی به نام علوم طبیعی دارد – برای اثبات یا نفی همه پدیده ها و حقایق جهان، سر منشاء مخالفت مادی ها در رابطه با موضوع خداشناسى مى باشد. در مقابل ما سؤال می کنیم که آیا قلمرو، منطقه فعّالیّت و نفوذ علوم طبیعى حدّ و مرزى دارد؟! واضح است که جواب این سوال مثبت است، زیرا قلمرو علوم طبیعى، همان موجودات محدود مادّى و طبیعى است و بس. بنابراین چگونه مى شود چیزى را که غیر محدود است با ابزار طبیعى درک نمود؟ خدا و موجودات ماوراى طبیعت از قلمرو علوم طبیعى خارج هستند و چیزى که از طبیعت خارج باشد هرگز نباید انتظار داشت که با اسباب طبیعى درک شود. ماوراى طبیعت نامش با خود اوست و با مقیاس علوم طبیعى قابل سنجش و محاسبه نیست هم چنان که در رشته هاى مختلف علوم طبیعى، براى هر کدام ابزار و مقیاس هایى معیّن شده که به درد دیگرى نمى خورد، مانند: وسائل مطالعات فلکى، تشریح و میکروب شناسى که با یکدیگر تفاوت زیادى دارند و نمی توان از هر کدام در رشته علمی تخصصی دیگر استفاده کرد.
بنابراین همان طور که عاقلانه نیست به یک منجّم و ستاره شناس گفته شود که فلان میکروب را با وسایل و محاسبات نجومى براى ما ثابت کن به هیچ وجه عاقلانه و منطقی نیست که به علوم طبیعى حق دهیم که در خارج از طبیعت بحث کند و مثلا درباره وجود یا عدم حقیقتی غیرمادی به نام خداوند اظهارنظر کند. نهایت حقى را که مى توان براى یک عالم طبیعى قائل شد این است که او مى تواند بگوید: من نسبت به ماوراى طبیعت، سکوت اختیار مى کنم، چون از حدود مطالعه و ابزار کارم خارج است، نه اینکه انکار کند؛ چنانکه «اگوست کنت» که یکى از پایه گذاران اصول فلسفه حسّى است، در کتاب «کلماتى در پیرامون فلسفه حسّى» مى گوید: «چون ما از آغاز و انجام موجودات، بى خبریم نمى توانیم وجود موجود سابق یا لاحقى (آینده) را انکار کنیم، هم چنان که نمى توانیم آن را اثبات کنیم».
اساس عقیده خداپرستان جهان بر آن است که خدا از مادّه و عوارض آن به کلّى منزّه است و با هیچ یک از ابزارهاى مادّى درک نمى شود. بنابراین نباید انتظار داشت که خالق موجودات جهان را در زیر میکروسکوپ یا پشت تلسکوپ و در اعماق آسمان ها دید؛ این انتظار نابجا و بى مورد است.(4)
منظور از رؤیت خدا در حدیث علوی؟
موضوع امکان ناپذیری رؤیت خداوند با چشم حقیقتی ثابت و مورد تاکید آیات و روایات اسلامی است. برای مثال در بیانی از امام صادق(علیه السلام) نیز می خوانیم که بعداز بیان امکان ناپذیری رؤیت خداوند و در توضیح چرایی آن فرمود: «إِنَّ الأَبْصارَ لا تُدْرِکُ إِلاّ ما لَهُ لَوْنٌ وَ کَیْفِیَّةٌ وَ اللّهُ خالِقُ الأَلْوانِ وَ الْکَیْفِیَّةِ»(5)؛ (چشم ها جز چیزهائى را که رنگ و کیفیتى دارند نمى بینند، در حالى که خداوند آفریننده رنگ ها و کیفیت ها است).
بنابراین حدیث علوی ای که در صدر این بحث مورد اشاره قرار گرفت، نمی تواند به معنی رؤیت ظاهری و جسمانی خدا باشد؛ زیرا خود ایشان در ادامه تصریح می کند که: «لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَان»(6)؛ (او را چشم ها با مشاهده ديدگان نمي بينند وليكن دل ها به حقائق ايمان مي بينند). در توضیح این سخن باید گفت:
اولا: طبق منطق معنوی خداباوران انسان با بندگی، تقوا، تهذيب نفس، تزكيه و عبادات خالصانه مي تواند به مرحله ای از «یقین» برسد که خداوند را با تمام وجود احساس کند. به عبارت دیگر، انسان با بندگی و تقوا می تواند به مرحله ای برسد که هیچ شک و شبهه ای نسبت به حقایق نداشته باشد؛ به گونه ای که گویا حقایق را با چشم می بیند. به این مرتبه معنوی در اصطلاح «حق الیقین» می گویند. منظور از «رؤیت» در سخن امیر المومنین(علیه السلام) نیز اشاره به همین نوع از مشاهده حقایق است.
ثانیا: امام علی(علیه السلام) در ادامه حدیث فوق می فرماید: «مَعْرُوفٌ بِالدِّلَالَاتِ، مَنْعُوتٌ بِالْعَلَامَاتِ»(7)؛ (خداوند با دلالت ها شناخته شده و با علامت ها و نشانه ها توصيف گرديده است) و در جایی دیگر مي فرمايد: (من چيزي را نديدم، مگر اينكه خداوند را قبل از آن یا بعداز آن یا همراه با آن مشاهده نمودم)؛ «مَا رَأَيْتُ شَيْئًا إلَّا رَأَيْتُ اللَهَ قَبْلَهُ أو بَعدَهُ أو مَعَهُ».(8)
انسانی چون آن حضرت که والاترین مراتب درک معنوی و بصیرت را دار می باشد، جهان را جلوه ای از پروردگار می بیند و با کمال صراحت می گوید: «من آن چنان نیستم كه عبادت كنم كسي را كه نديده ام».
امکان پذیری شناخت خداوند:
چنانکه از احادیث علوی نیز بر می آید ابزار شناخت و معرفت نسبت به خداوند، براهین عقلی و فلسفی و نظر به آیات و نشانه های اوست که هر گوشه جهان مملو از آن هاست. هر چند خداوند قابل مشاهده نیست امّا نشانه های عظمت الهی در آفرینش تک تک موجودات جهان نمایان است. آن قدر آثار وجود خداوند متجلّی است كه هر كس مى تواند به طور اجمال از وجود ذات و صفات پروردگار آگاه شود.(9) در این میان نظم و دقت شگفت آور در آفرینش تمامى مخلوقات از مباحثی است که بشریت را هرچه بیشتر به وجود و عظمت خالق توانا و حکیم واقف می گرداند.
ما در اینجا فقط برای مثال به دقت موجود در طراحی و محاسبه نیروی جاذبه و دافعه اتم ها اشاره ای کوتاه می کنیم و می گذریم:
بيش از يكصد عنصرى كه تا كنون كشف شده، همه داراى يك قاعده منظّم و ترتيب مخصوصى مى باشند. تعداد الكترونهاى آنها به ترتيب از يك شروع شده و به تدريج روى نقشه منظّم و واحدى زياد مى گردند به طورى كه توانسته اند تمام آنها را دسته بندى كرده و در جدول معروفى تنظيم كنند.
اما اتم ها فقط برساخته از الکترون ها نیستند و جزء دیگری به نام پروتون نیز دارند. در علم فیزیک گفته می شود که دو بارِ الكتريسيته ناهمگون، همواره يكديگر را جذب مى كنند، يعنى اگر جسمى كه حامل الكتريسيته مثبت است به ديگرى كه داراى الكتريسيته منفى است، نزديك شود؛ آن دو جسم به سوى يكديگر حركت كرده و در کنار یکدیگر قرار می گیرند. بر اين اساس، الكترون ها كه داراى بار منفى و پروتون ها كه حامل بار مثبت هستند، بايد خيلى سريع يكديگر را جذب كنند و اين گردش هاى پر هيجان، جاى خود را در دل اتم ها به سكون و آرامش مرگبارى بدهد.
بديهى است كه اگر چنين مى شد، جهان وضع ديگرى به خود مى گرفت، ولى هرگز چنين حادثه اى در جهان اتّفاق نيفتاده و نخواهد افتاد چون يك حساب كلّى دقيق و پايدار اين تعادل عجيب و نظم شگفت انگيز را در درون اتم به وجود آورده است، يعنى يك نيروى ديگرى كه در اثر گردش دَوَرانى الكترون ها به دور هسته توليد مى شود و آن را نيروى «گريز از مركز» مى نامند، نيروى جاذبه هسته مركزى را تعديل مى كند.
نيروى گريز از مركز كه در اثر حركت دورانى به وجود مى آيد و قدرت آن متناسب با سرعت حركت مى باشد، همواره جسم متحرّك را از هسته مزبور به عقب مى راند و از طرفى هم هسته مركزى با نيروى جاذبه كه در اثر نزديكى دو بارِ الكتريكى توليد شده، الكترون ها را به شدّت به طرف خود مى كشاند و بايد براى حفظ موجوديّت اتم، سرعت حركت الكترون ها به اندازه اى باشد كه نيروى دافعه متولّد شده از آن، به اندازه نيروى جاذبه و جوابگوى آن باشد و اگر كوچك ترين تجاوزى از اين اندازه و قانون معيّن، رخ دهد، دستگاه اتم از كار خواهد افتاد.
بنابراين اگر كمى نيروى گريز از مركز، زيادتر شود، الكترون ها به زودى فرار كرده و اتم تجزيه مى شود و اگر اين تعادل به نفع نيروى جاذبه به هم بخورد، اجزاى اتم به زودى به هم نزديك شده و از كار خواهند افتاد و به اين ترتيب دستگاه اتم از بين خواهد رفت.
حال بينديشيم كه تنظيم اين حساب دقيق، در آن محيط فوق العاده كوچك، چه كار مشكلى است؟ آيا تنظیم انرژی این جاذبه و دافعه در شرایط جوی مختلف و میان عناصر گوناگون که باید به صورت مستمر انجام گیرد جز از مهندسى كه علم و قدرت او، حدّ و مرزى را نمى شناسد، ممكن است؟(10)
آیا باز هم نمی توان چنین پدیدآورنده ای را شناخت و علم و قدرت او گواهی داد و آن را تصدیق کرد؟
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.