پاسخ اجمالی:
در سال های ابتدایی بعثت اکثر قریب به اتفاق مسلمانان از طرف قوم و قبیله خود سخت تحت فشار قرار داشتند و لذا پیامبر(ص) برای حفظ آن گروه کوچک، دستور هجرت به حبشه را صادر نمودند، این اولین هجرت در اسلام بود و در ماه رجب سال پنجم بعثت انجام شد.
پاسخ تفصیلی:
در سال هاى نخستین بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و دعوت عمومى او، مسلمانان در اقلیت شدیدى قرار داشتند، «قریش» به قبائل عرب توصیه کرده بود که هر کدام، افراد وابسته خود را که به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایمان آورده است تحت فشار شدید قرار دهند و به این ترتیب، هر یک از مسلمانان از طرف قوم و قبیله خود سخت تحت فشار قرار داشت.
آن روز تعداد مسلمانان براى دست زدن به یک «جهاد آزادى بخش» کافى نبود، پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى حفظ این دسته کوچک، و تهیه پایگاهى براى مسلمانان در بیرون «حجاز»، به آنها دستور مهاجرت داد، و «حبشه» را براى این مقصد انتخاب کرده، فرمود:
«در آنجا زمامدار صالحى است که از ستم و ستمگرى جلوگیرى مى کند، شما به آنجا بروید تا خداوند فرصت مناسبى در اختیار ما بگذارد».(1)
منظور پیامبر(صلى الله علیه وآله) «نجاشى» بود، («نجاشى» اسم عامى بود همانند «کسرى» که به تمام سلاطین «حبشه» گفته مى شد، اما اسم «نجاشى» معاصر پیامبر(صلى الله علیه وآله)«اصحمه» بود، که در زبان حبشى به معنى «عطیه» و «بخشش» است).
یازده مرد و چهار زن از مسلمانان عازم «حبشه» شدند و از طریق دریا با کرایه کردن کشتى کوچکى راه «حبشه» را پیش گرفتند، این در ماه رجب سال پنجم بعثت بود، این مهاجرت، مهاجرت اول نام گرفت.
چیزى نگذشت که «جعفر بن ابى طالب» و جمعى دیگر نیز از مسلمانان به «حبشه» رفتند و هسته اصلى یک جمعیت متشکل اسلامى را که از 82 نفر مرد و عده قابل ملاحظه اى زن و کودک تشکیل مى شد، به وجود آوردند.
طرح این مهاجرت، براى بت پرستان سخت دردناک بود؛ زیرا به خوبى مى دیدند چیزى نخواهد گذشت که با یک جمعیت متشکل نیرومند از مسلمانان که تدریجاً اسلام را پذیرفته و به سرزمین امن و امان «حبشه» رفته اند رو به رو خواهند شد.
براى بر هم زدن این موقعیت دست به کار شدند، و دو نفر از جوانان باهوش، فعال، حیله گر و پشت هم انداز یعنى «عمرو بن عاص» و «عمارة بن ولید» را براى این کار انتخاب کرده، با هدایاى فراوانى به «حبشه» فرستادند.
این دو نفر در کشتى شراب نوشیدند و به جان هم افتادند ولى به هر حال براى پیاده کردن نقشه خود وارد سرزمین «حبشه» شدند، و با مقدماتى به حضور «نجاشى» بار یافتند.
البته قبلاً با دادن هدایاى گران بهائى به اطرافیان «نجاشى» موافقت آنها را جلب کرده و قول تأئید و طرفدارى از خود را گرفته بودند.
«عمرو عاص» سخنان خود را از اینجا شروع کرده، به «نجاشى» چنین گفت: «ما فرستادگان بزرگان مکّه ایم، تعدادى از جوانان سبک مغز در میان ما پرچم مخالفت برافراشته اند و از آئین نیاکان خود برگشته، به بدگوئى از خدایان ما پرداخته، آشوب و فتنه به پا کرده، در میان مردم تخم نفاق پاشیده اند، و از موقعیت سرزمین شما سوء استفاده کرده، به اینجا پناه آورده اند، ما از آن مى ترسیم در اینجا نیز دست به اخلال گرى زنند، بهتر این است که آنها را به ما بسپارید و ما آن ها را به محل خود باز گردانیم...».(2)
این را گفتند و هدایائى را که با خود آورده بودند تقدیم داشتند.
«نجاشى» گفت: تا من با نمایندگان این پناهندگان به کشورم، تماس نگیرم نمى توانم در این زمینه سخن بگویم، و از آنجا که این بحث، یک بحث مذهبى است، باید از نمایندگان مذهبى نیز در جلسه اى در حضور شما دعوت شود.
روز دیگرى در یک جلسه مهم که اطرافیان «نجاشى» و جمعى از دانشمندان مسیحى و «جعفر بن ابى طالب» به عنوان نمایندگى مسلمانان، و نمایندگان قریش حضور داشتند، «نجاشى» پس از استماع سخنان نمایندگان قریش، رو به «جعفر» کرده، از او خواست نظر خود را در این زمینه بیان کند.
جعفر پس از اداى احترام چنین گفت: نخست از اینها بپرسید: آیا ما جزء بردگان فرارى این جمعیتیم؟!
«عمرو» گفت: نه، شما آزادید.
جعفر ـ و نیز سؤال کنید: آیا آنها دَیْنى بر ذمه ما دارند که آن را از ما مى طلبند؟!
عمرو ـ نه، ما هیچ گونه مطالبه اى از شما نداریم.
جعفر ـ آیا خونى از شما ریخته ایم؟ که آن را از ما مى طلبید؟!
عمرو ـ نه، چنین چیزى در کار نیست.
جعفر ـ پس از ما چه مى خواهید که این همه ما را شکنجه و آزار دادید، و ما به ناچار از سرزمین شما که مرکز ظلم و بیدادگرى بود بیرون آمدیم؟!
سپس «جعفر» رو به «نجاشى» کرده گفت: ما جمعى نادان بودیم، بت پرستى مى کردیم، گوشت مردار مى خوردیم، انواع کارهاى زشت و ننگین انجام مى دادیم، قطع رحم مى کردیم، نسبت به همسایگان خویش بدرفتارى داشتیم و نیرومندان ما ضعیفان را مى خوردند!
ولى خداوند پیامبرى در میان ما مبعوث کرد که: به ما دستور داده است: هر گونه شبیه و شریک را از خدا دور سازیم، فحشاء و منکرات و ظلم و ستم و قمار را ترک گوئیم.
به ما دستور داده: نماز بخوانیم، زکات بدهیم، عدالت و احسان پیشه کنیم و بستگان خود را کمک نمائیم.
«نجاشى» گفت: عیساى مسیح(علیه السلام) نیز براى همین مبعوث شده بود!
آنگاه از «جعفر» پرسید: آیا چیزى از آیاتى که بر پیامبر شما نازل شده است حفظ دارى؟
جعفر گفت: آرى، سپس شروع به خواندن سوره «مریم» کرد.
حسن انتخاب جعفر، در مورد آیات تکان دهنده این سوره که مسیح(علیه السلام) و مادرش را از هر گونه تهمت هاى ناروا پاک مى سازد، اثر عجیبى گذاشت، تا آنجا که قطره هاى اشک شوق، از دیدگان دانشمندان مسیحى سرازیر گشت، و «نجاشى» صدا زد به خدا سوگند: نشانه هاى حقیقت در این آیات نمایان است!
هنگامى که «عمرو» خواست در اینجا سخنى بگوید، و تقاضاى سپردن مسلمانان را به دست وى کند، «نجاشى» دست بلند کرد، و محکم بر صورت «عمرو» کوبیده گفت:
خاموش باش! به خدا سوگند اگر بیش از این سخنى در مذمت این جمعیت بگوئى تو را مجازات خواهم کرد!
این جمله را گفت و رو به مأمورین کرده، صدا زد، هدایاى آنها را به آنان برگردانید و آنها را از «حبشه» بیرون نمائید، و به جعفر و یارانش گفت: آسوده خاطر در کشور من زندگى کنید!
این پیش آمد، علاوه بر اثر تبلیغى عمیقى که در زمینه شناساندن اسلام به جمعى از مردم «حبشه» داشت، سبب شد که مسلمانان «مکّه» جداً روى این پایگاه مطمئن حساب کنند و مسلمانان تازه وارد را براى آن روز که قدرت کافى بیابند، به آنجا روانه سازند.
سال ها گذشت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) هجرت کرد، کار اسلام بالا گرفت، عهدنامه «حدیبیه» امضاء شد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) متوجه فتح «خیبر» گشت.
در آن روز که مسلمانان از فرط شادى به خاطر در هم شکستن بزرگ ترین کانون خطر یهود در پوست نمى گنجیدند، از دور شاهد حرکت دسته جمعى عده اى به سوى سپاه اسلام بودند، چیزى نگذشت که معلوم شد، این جمعیت همان مهاجران حبشه اند که به آغوش وطن باز مى گردند در حالى که قدرت هاى اهریمنى دشمنان در هم شکسته شده و نهال اسلام به قدر کافى ریشه دوانیده است.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) با مشاهده «جعفر» و مهاجران «حبشه»، این جمله تاریخى را فرمود: «لا أَدْرِى أَنَا بِفَتْحِ خَیْبَرَ أَسُرُّ أَمْ بِقُدُومِ جَعْفَرَ؟!»؛ (نمى دانم از پیروزى خیبر خوشحال تر باشم یا از بازگشت جعفر؟).(3)،(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.