پاسخ اجمالی:
انحرافات تدریجی پیش آمده در جامعه اسلامی سبب قیام امام حسین(ع) علیه آنها شد. این حقیقت، در سخنان آن حضرت که هدف حرکت اصلاح طلبانه خود را امر به معروف و نهی از منکر و احیای سنت رسول خدا(ص) و امام علی(ع) معرفی می کند به راحتی قابل مشاهده است. ایشان اگرچه خود را برای حکومت محق تر از هر کس می دانستند و این موضوع را بارها هنگام توضیح دلایل شان برای سرباز زدن از بیعت با یزید، صریحا اعلام کردند، اما سخنان مرگ آگانه شان در کنار عدم انصراف از ادامه مسیر کوفه هنگام رسیدن خبر خیانت کوفیان، بهترین گواه بر این حقیقت است که هدف والای حضرت اباعبدالله نه سودای قدرت و حکومت، بلکه قیام برای اصلاح جامعه اسلامی بود.
بله در این مسیر اگر امور به گونه ای جریان می یافت که حضرت می توانست با رهبری یک حکومت متمرکز در کوفه، به اهداف اصلاح گرانه شان جامه عمل بپوشانند، حتما از چنین امری استقبال می کرد، اما از آنجایی که افق نگاه حضرت بسیار بلند و هدف گذاری های شان سطح بندی های مختلفی داشت، با محقق نشدن آن هدف نیز ایشان به گونه ای دیگر به هدف اصلاح گرانه شان رسیدند یعنی با تقدیم خون خود و اصحاب با وفای شان و رسوا ساختن بنی امیه.
درباره چرایی همراه ساختن خانواده نیز باید گفت که این رفتار علاوه بر حکمتی که در رسواسازی حکومت اموی به وسیله سخنرانی های حضرت زینب و سایر افراد کاروان اسیران داشت، امری مرسوم در بین اعراب آن زمان بوده است، آن چنان که می بینیم که حتی پیامبر(ص) نیز در جنگ های شان، همسران شان را همراه با خود می بردند.
پاسخ تفصیلی:
برای دستیابی به فهم صحیحی از انگیزه حرکت مصلحانه حضرت ابا عبدالله(علیه السلام) باید چهار مؤلفه اساسی را در تحلیل درست این واقعه تاریخی مدنظر قرار داد:
1. وضعیت سیاسی، فرهنگی، اجتماعی جامعه و حاکمان زمان امام حسین(ع)
انحرافات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در جامعه اسلامی با رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) آغاز شد و روز به روز گسترش پیدا کرد. کار به جایی رسید که در عصر عثمان و معاویه ارزش های اسلامی و معنوی یکی پس از دیگری جای خود را به ارزش های مادی و جاهلی دادند؛ که این روند انحرافی در اواخر عمر معاویه به اوج خود رسید.(1) در این دوره تاریخی مبارزه با مبانی و ارزش های اسلامی شکل علنی به خود گرفت و بار دیگر جاهلیت با همه ویژگی هایش ظهور یافت و دین اسلام در معرض نابودی قرار گرفت.
به طور کلی مبارزه با قرآن کریم و سنت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به مرحله جدیدی وارد شده و شکل علنی به خود گرفت. لذا خطر اضمحلال دین، جدی شد.(2) و همه اینها به خاطر رفتارهای ضد دینی حکومت و زمام داران وقت بود. معاویه از وقتی خلیفه شد، ابزارهای دینی و دنیوی را به استخدام درآورد و جامعه را از ارزش های الهی و معنوی تهی ساخت و به سوی ارزش های مادی و جاهلی سوق داد.(3)
فضای کلی به این گونه بود که بنی امیه عده ای را با تطمیع و جماعتی را با تهدید مطیع خود ساخته بودند. خواص امت در مقابل ستمکاران سکوت کرده و عوام امت نیز هر یک به طریقی گرفتار بدبختی و تباهی شده بودند. در حالی که سنت های مبارک پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله) یکی بعد از دیگری از بین می رفت؛ کسی فریاد نمی کشید و امر به معروف و نهی از منکر در جامعه اسلامی تعطیل شده بود. سرسپردگی به دنیا فخر شمرده می شد. ارزش های دینی و معنوی رنگ باخته بودند. اولیای خدا در رنج و شکنجه گرفتار آمده بودند. فقر و بی چیزی جماعتی از خلق را به ستوه آورده بود. سنت های جاهلی بار دیگر در جامعه اسلامی رخ می نمود و جماعتی به احیای آن سنت ها فخر می فروختند. حکام با هوس بازی و خودخواهی در منجلاب سلطنت غوطه می خوردند و در برابر خدای متعال گستاخی می کردند. فحشا و منکرات آشکارا انجام می گرفت و حتی در مقدس ترین شهرها استعمال آلات لهو و لعب و شراب خواری رواج یافته بود.(4)
اما این تباهی و سقوط با به حکومت رسیدن یزید به اوج خود رسید. یکی از ویژگی های یزید بن معاویه که نزد مورخین مشهور است این است که اهل لهو و لعب و اهل مسکرات بوده است. امام حسین(علیه السلام) در یکی از نامه های خود به معاویه، بعد از یادآوری بدعت های او می نویسد: «ثُمَّ وَلَّيْتَ ابْنَكَ وَ هُوَ غُلَامٌ يَشْرَبُ الشَّرَابَ وَ يَلْهُو بِالْكِلَابِ فَخُنْتَ أَمَانَتَكَ وَ أَخْزَيْتَ رَعِيَّتَكَ وَ لَمْ تُؤَدِّ نَصِيحَةَ رَبِّكَ فَكَيْفَ تُوَلِّي عَلَى أُمَّةِ مُحَمَّدٍ(ص) مَنْ يَشْرَبُ الْمُسْكِرَ وَ شَارِبُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْفَاسِقِينَ وَ شَارِبُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْأَشْرَارِ وَ لَيْسَ شَارِبُ الْمُسْكِرِ بِأَمِينٍ عَلَى دِرْهَمٍ فَكَيْفَ عَلَى الْأُمَّة»(5)؛ (سپس فرزندت یزید را ولیعهد خود نمودی. او جوانی است که شراب می خورد و اهل بازی با سگ هاست. تو در امانت خیانت کردی و امور رعیت را به تباهی کشاندی و به خیرخواهی و [اوامر] پروردگارت بی توجهی نمودی. [ای معاویه] چگونه [وجدانت قبول کرد] شخص شارب خمر را بر امت محمد(ص) ولایت بدهی در حالی که شراب خوار از فاسقان و از اشرار شمرده می شود. شراب خوار بر درهمی امین نیست چگونه می تواند بر امتی امین باشد)؟!
امام(ع) در بیان دیگری چنین فرموده است: «یزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْر...وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَه»(6)؛ (شخصیتی چون من با یزید شراب خوار بیعت نمی کند). یزید علنا شراب می خورد و غنا گوش می داد و در مدح غنا و شراب شعر می سرود و دیگران را به این امور ترغیب می کرد.(7)
در مواجهه با چنین وضعیتی امام حسين(عليه السلام) با هدف احياى دين خدا قيام و حركت خويش را آغاز كرد. در مرحله نخست - اگر ممكن است - با تشكيل حكومت اسلامى و در غير اين صورت با شهادت خود و يارانش به مقصود بزرگ خود برسد.
به هر حال، مى بايست دين و سنّت فراموش شده رسول خدا(صلى الله عليه و آله) را زنده كرد و چه كسى سزاوارتر از فرزند رسول خداست كه پيش گام چنين حركتى شود؟
تأمل صحیح و دقیق در تاریخ نشان می دهد که آن حضرت در اين راه موفّقيّت بزرگى را نصيب خود کرد. هر چند ایشان و یاران با وفای شان به شهادت رسيدند ولى تكانى به افكار خفته مسلمين دادند و لرزه بر اندام حكومت جبّاران افكندند و در نتيجه اسلام را زنده ساختند و از اضمحلال دستاوردهاى نهضت نبوى(صلى الله عليه و آله) جلوگيرى كردند و مسلمانان را از حيرت و گمراهى نجات دادند.
در زيارت معروف اربعين مى خوانيم: «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَيْرَةِ الضَّلالَةِ»(8)؛ (او [حسين] خون پاكش را در راه تو نثار كرد تا بندگانت را از جهالت و حيرت گمراهى نجات دهد).(9)
2. بیانات امام حسین(ع) در نقاط مختلف حرکت اصلاح گرانه خود
یکی از بهترین اسناد قابل بررسی هنگام تحلیل انگیزه های قیام حضرت ابا عبدالله(علیه السلام) مطالعه سخنان و نامه های ایشان است. آن حضرت از زمان حرکت از مدینه و بعد از آن در مکه و در مسیر کربلا و حتی در روز واقعه، بیانات و مکتوباتی را متوجه برخی بستگان، اصحاب، عموم مردم و حتی دشمنان شان کرده اند که مطالعه دقیق آنها می تواند فهم اهداف حرکت اصلاح گرانه آن حضرت را مقدور سازد.(مجموع این بیانات را محقق ارجمند مرحوم آیت الله محمد صادق نجمی در کتاب ارزشمند «سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا» گرد آورده است).
در اینجا برای رعایت اختصار، برخی از برجسته ترین بیانات آن حضرت را با هم مرور می کنیم:
امام در پاسخ فرماندار مدینه که به حکم یزید، می خواست به اجبار از امام حسین(علیه السلام) بیعت بگیرد، فرمود: «ای امیر! ما خاندان نبوت و معدن رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و جایگاه رحمت هستیم. خداوند امور را با ما می گشاید و با ما می بندد. یزید مردی فاسق، باده گسار، آدم کش و اهل فسق و فجور آشکار است. همانند من با کسی همانند او بیعت نمی کند».(10)
علاوه بر آن، امام حسین در بخشی از وصیت نامه خود برای برادرشان محمد حنفیه می نویسد: «... و من از سرِ مستى و طغیان و فساد انگیزى و ستم کارى قیام نکردم. تنها براى اصلاح در امّت جدّم به پا خواستم. مى خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم. و به روش جدّم و پدرم على بن ابى طالب(علیه السلام) رفتار نمایم. هر کس سخن حقّ مرا پذیرفت پس خداوند به پذیرش (و پاداش) آن سزاوارتر است و هر کس دعوت مرا نپذیرفت صبر مى کنم تا خداوند میان من و این مردم به حق داورى کند که او بهترین داوران است».(11)
همچنین ایشان هنگام سفر به کربلا فرمودند: «بار خدایا! تو می دانی كه آنچه از ما اظهار شده برای رقابت در قدرت و دستيابی به كالای دنيا نيست، بلكه هدف ما اين است كه نشانه های دينت را به جای خود برگردانيم و بلادت را اصلاح نماييم تا ستمديدگان از بندگانت امنيت يابند و به واجبات و سنّت ها و دستورهای دينت عمل شود».(12)
همچنین از دیگر بیانات به جا مانده از ایشان در این سفر پر مخاطره این است که فرمود: «هان ای مردم! پيامبر خدا فرموده است كسی كه زمامداری ستمگر را ببيند كه حرام خدا را حلال می سازد و عهدش را می شكند و با سنّت پيامبر(صلی الله عليه وآله) مخالفت می ورزد و در ميان بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز عمل می كند ولی در مقابل او با عمل يا گفتار اظهار مخالفت ننمايد بر خداوند است كه او را با همان ظالم در جهنّم اندازد».(13)
همچنین از ایشان نقل شده که هنگام مواجهه با لشکر حر ضمن سخنانی آنها را این گونه مورد عتاب قرار داد که: (آيا نمى بينيد به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگيرى نمى گردد در چنين شرايطى بر مؤمن لازم است راغب ديدار پروردگارش [شهادت] باشد)؛ «الا تَرَوْنَ الَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَ الَى الْباطِلِ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً».(14)
همه این بیانات نشان گر روح انقلابی و مبارز آن حضرت در مقابل انحرافات پدید آمده در اسلام و تصمیم ایشان در اقدام عملی علیه دستگاه ظالم حاکم بود. یعنی امر به معروف و نهی از منکر ایشان صرفا امری زبانی نبود بلکه عمل به این فریضه الهی را به منتهاى اوج خود رساند و بالاترين مرحله عملى آن را انجام داد و با شجاعتى وصف ناپذير به همگان اعلام كرد: «أَيُّهَا النَّاسُ! فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ يَصِبرُ عَلى حَدِّ السَّيْفِ، وَ طَعْنِ الْأَسِنَّةِ، فَلْيَقُمْ مَعَنا وَ إِلَّا فَلْيَنْصَرِفْ عَنا»(15)؛ (اى مردم! هر كس از شما در برابر تيزى شمشير و زخم نيزه ها شكيبا است با ما بماند و الّا از ما جدا شود).
3. تشکیل حکومت اسلامی
انبيا و اولياى الهى در طول تاريخ براى پيشبرد اهداف مقدّس خويش، درصدد تشكيل حكومت برآمدند؛ چرا كه بدون شك با تشكيل حكومت، بهتر مى توان مردم را به سوى ارزش هاى معنوى و انسانى سوق داد و در راه بسط عدالت اجتماعى كوشيد و فرامين الهى را به صورت ضابطه مند اجرا كرد و به برقرارى عدل و دفع ظلم و شرك و بيدادگرى كمك نمود.
همچنين بسيارى از احكام الهى وجود دارد که بدون تشكيل حكومت نمى توان آنها را اجرا كرد و يا لا اقل به طور مطلوب تحقّق نمى يابد. با تشكيل حكومت دينى و پذيرش حاكمان صالح به خوبى مى توان به اجراى احكام الهى كمك كرد و اصول، اخلاق و احكام شريعت را تحقّق عينى بخشيد.
امام حسين(عليه السلام) كه شايسته و وارث حاكميّت نبوى و علوى و رهبر معنوى امّت اسلامى بود، براى احياى ارزش هاى اسلامى و بسط قسط و عدل و مبارزه با ستمگران به هدف تشكيل حكومت اسلامى به پا خاست به اين قصد كه اگر ممكن شود با تشكيل حكومت اسلامى و گرنه با شهادت خويش و يارانش، چهره واقعى بنى اميّه را آشكار سازد و به ريشه كن ساختن درخت ظلم و كفر و نفاق شان بپردازد و اسلام و امّت مظلوم اسلامى را يارى كند.
آن حضرت در خطبه اى با صراحت هدف از تلاش و تكاپوى خويش را چنين بيان مى كند: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنافُساً فِي سُلْطانٍ، وَ لا الِتماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَ لكِنْ لِنَرَىَ الْمَعالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَ نُظْهِرَ الْإِصْلاحَ فِي بِلادِكَ، وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ، وَ يُعْمَلُ بِفَرَائِضِكَ وَ سُنَّتِكَ وَ أَحْكامِكَ»(16)؛ (خداوندا! تو مى دانى كه آنچه از ما (در طريق تلاش براى بسيج مردم) صورت گرفت، به خاطر رقابت در امر زمامدارى و يا به چنگ آوردن ثروت و مال نبود، بلكه هدف ما آن است كه نشانه هاى دين تو را آشكار سازيم و اصلاح و درستى را در همه بلاد بر ملا كنيم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و فرايض و سنّت ها و احكامت مورد عمل قرار گيرد).
پس از مرگ معاويه و به خلافت رسيدن يزيد، شرايط براى مبارزه با ستمگران و تشكيل حكومت اسلامى - بيش از زمان گذشته - فراهم شده بود و امام حسین در اين مسير اقداماتى را در پيش گرفت:
الف) ترك بيعت با يزيد (و اعلام عدم شايستگى او براى خلافت):
با توجّه به اين كه امام حسين(عليه السلام) يزيد را هرگز شايسته اين جايگاه رفيع نمى دانست و خود را به حق شايسته ترين فرد براى امر خلافت مى ديد با يزيد بيعت نكرد و حكومت او را به رسميّت نشناخت. از اين رو، هنگامى كه خبر مرگ معاويه به مدينه رسيد و آن حضرت توسّط والى مدينه احضار شد، امام(ع) در پاسخ به عبداللَّه بن زبير كه پرسيد چه خواهى كرد؟ فرمود: (هيچ گاه با يزيد بيعت نخواهم كرد، چرا كه امر خلافت پس از برادرم حسن تنها شايسته من است)؛ «إِنِّي لَاأُبايِعُ لَهُ أَبَداً، لِأَنَّ الْأَمْرَ إِنَّما كانَ لِي مِنْ بَعْدِ أَخِي الْحَسَنِ».(17)
همچنين و همان طور که پیش از این نیز اشاره شد به والى مدينه نيز فرمود: «إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَ مُخْتَلِفُ الْمَلائِكَةِ ... وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ الْخَمْرِ، قاتِلُ النَّفْسِ الُمحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَ مِثْلِي لا يُبايِعُ لِمِثْلِهِ»(18)؛ (ما از خاندان نبوّت و معدن رسالت و جايگاه رفيع رفت و آمد فرشتگانيم ... در حالى كه يزيد مردى است، فاسق، مى گسار، قاتل بى گناهان؛ او كسى است كه آشكارا مرتكب فسق و فجور مى شود. بنابراين، هرگز شخصى همانند من، با مردى همانند وى بيعت نخواهد كرد).
علاوه بر آن امام(علیه السلام) در پى اصرار «مروان بن حكم» براى بيعت با يزيد، با قاطعيّت فرمود: «وَ عَلَى الْإِسْلامِ ألسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يَزِيدَ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّه(ص) يَقُولُ: الْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أَبِي سُفْيانَ»(19)؛ (هنگامى كه امّت اسلامى به زمامدارى مثل يزيد گرفتار آيد، بايد فاتحه اسلام را خواند! من از جدّم رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است).
در واقع امام(ع) با اين جمله، عمق فاجعه زمامدارى يزيد را بيان مى كند و با استشهاد به كلام رسول خدا(صلى الله عليه و آله) تصدّى خلافت توسّط فرزندان ابوسفيان را حرام مى شمارد.
ب) تصريح به شايستگى خود براى خلافت:
امام حسين(عليه السلام) علاوه بر آنكه يزيد را شايسته اين جايگاه والا نمى دانست، به شايستگى خود نسبت به امر ولايت و حاكميّت اسلامى تصريح مى كند. در واقع امام(ع) با اين جملات در مسير تشكيل حكومت اسلامى و به عهده گرفتن خلافت مسلمين حركت مى كند.
امام حسين(عليه السلام) در خطبه اى كه پس از نماز عصر در جمع لشكريان «حرّ» خواند، فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ! أَنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ نَحْنُ أَوْلى بِوِلايَةِ هذِهِ الْأُمُورِ عَلَيْكُمْ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعِينَ ما لَيْسَ لَهُمْ»(20)؛ (اى مردم! من فرزند دختر رسول خدايم، ما به ولايت اين امور بر شما [و امامت مسلمين] از اين مدّعيان دروغين سزاوارتريم). همه اينها علاوه بر مواردى است كه امام حسين(ع) در حيات معاويه و آنگاه كه مسأله ولايتعهدى يزيد مطرح شد به شايستگى خويش بر امر خلافت تأكيد ورزيد و در منابع حدیثی نیز ثبت شده است.(21)
ج) پاسخ به دعوت كوفيان:
از نمودهاى تلاش امام حسين(عليه السلام) براى تشكيل حكومت اسلامى، پاسخ به دعوت كوفيان جهت پذيرش رهبرى قيام بر ضدّ حكومت نامشروع يزيد است. همچنین فرستادن مسلم به عقیل به کوفه به عنوان سفیر و برای ارزیابی دعوت آنان و بسيج نيروها و گرفتن بيعت از مردم، حكايت از عزم امام(ع) جهت تشكيل حكومت اسلامى و الهى دارد.
با توجّه به اين كه كوفه مركز علاقمندان و شيعيان على بن ابى طالب(ع) بود، پس از مرگ معاويه و به دنبال يك گردهمايى در منزل «سليمان بن صرد خزاعى» جمعى از بزرگان كوفه نامه اى به محضر امام(ع) نوشته و براى پذيرش رهبرى آن حضرت جهت برپايى نهضتى همگانى اعلام آمادگى كردند.(22)
مگر امام(ع) از سرنوشت خود مطلع نبود؟
این مؤلفه ها موضوع قصد آن حضرت را برای تشکیل حکومت اسلامی ثابت می کند اما ممکن است این سؤال به ذهن برسد که آيا امام حسين(عليه السلام) از شهادت خويش و يارانش در مسير حركت به سوى كوفه و قيام بر ضدّ يزيد، آگاه بود، يا خير؟ و اگر از اين امر مطّلع بود، آگاهى به شهادت با قيام و برنامه ريزى براى تشكيل حكومت اسلامى چگونه سازگار است؟!
بر اساس شواهد تاريخى جاى هيچ ترديدى نيست كه امام حسين(عليه السلام) از فرجام قيام خويش آگاه بود و با يقين به شهادت، نهضت خويش را آغاز كرد.
روايات و اخبارى كه از طريق شيعه و اهل سنّت از پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) در موضوع شهادت امام حسين(ع) نقل شده است به اندازه اى مشهور بود كه ابن عبّاس مى گويد: «ما كُنّا نَشُكُّ أهْلَ الْبَيْتِ وَ هُمْ مُتَوافِرُونْ أنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ عليه السلام يُقْتَلُ بِالطَّفِ»(23)؛ (مااهل بيت همگى ترديدى نداشتيم كه امام حسين(ع) در سرزمين طف [كربلا] به شهادت خواهد رسيد).
چنان كه از مفاد روايت فوق استفاده مى شود، نه تنها امام، بلكه عموم اهل بيت حتّى از محلّ شهادت آن حضرت با اطّلاع بودند. علّامه مجلسى در بحارالانوار هفتاد و يك روايت در اين باره نقل كرده است.(24)
با ملاحظه اين سخنان و نمونه هاى فراوان ديگر از اين دست، شكّى باقى نمى ماند كه امام(علیه السلام) نه تنها از اصل كشته شدن خويش آگاهى داشت بلكه دقيقاً از محلّ شهادت و نيز قاتلان خود با اطّلاع بوده است.
اينك با توجّه به اين كه امام(عليه السلام) از سرانجام اين حركت آگاه بود اين سؤال مطرح مى شود كه چگونه اطمينان امام به شهادت با حركت آن حضرت براى دستيابى به حكومت اسلامى قابل جمع است؟! يعنى چگونه مى شود امام(ع) هم سرانجام كار را بداند و به شهادت خويش و يارانش يقين داشته باشد و در عين حال به قصد تشكيل حكومت اسلامى قيام كند؟ پاسخ به اين سؤال به اندازه اى اهمّيّت دارد كه برخى از نويسندگان را كه نتوانستند بين «اداى وظيفه» و «آگاهى از نتيجه» وفق دهند، بر آن داشت تا به طور كلّى آگاهى امام از فرجام كار را انكار كنند! و تمام ادلّه تاريخى و روايى را كه در اين موضوع وارد شده است، زير سؤال برند! غافل از آنكه نتيجه كار نمى تواند تعيين كننده وظيفه مردان الهى باشد.
در فرهنگ دين، آنچه مهم است تشخيص وظيفه و عمل به آن است و امّا رسيدن به نتيجه دلخواه، در مرحله دوم قرار دارد. تعاليم قرآن و اسلام و سيره معصومين(عليهم السلام) گوياى اين واقعيّت است كه جمع بين «وظيفه» و «نتيجه» هر چند اولويّت دارد، ولى «عمل به وظيفه» مقدّم بر «رسيدن به نتيجه» مى باشد.
به عبارت ديگر: بر هر فرد با ايمانى لازم است در مسير انجام وظيفه گام نهد، هر گاه به نتيجه مطلوب برسد چه بهتر؛ و اگر نرسد نفس اين كار كه وارد مسير انجام وظيفه شده، خود مطلوب مهمّى است كه مى تواند افراد بهانه جو را به كار وادارد. زيرا بسيار مى شود كه بهانه جويان به بهانه اين كه حصول نتيجه مشكوك است، از انجام وظيفه و رسيدن به نتيجه باز مى مانند.
اين است كه امام(عليه السلام) در كنار سخنانى كه با صراحت از شهادت خويش و يارانش ياد مى كند، در عين حال از انگيزه هاى الهى حركت خويش نيز به عنوان وظيفه الهى و تكليف دينى، سخن به ميان مى آورد و حتّى در روز عاشورا پيش از آغاز جنگ به همين نكته اشاره كرده، مى فرمايد:«أَلا قَدْ أَعْذَرْتُ وَ أَنْذَرْتُ، الا إِنِّي زاحِفٌ بِهذِهِ الْأُسْرَةِ عَلى قِلَّةِ الْعِتادِ وَ خَذَلَةِ الْأَصْحابِ»(25)؛ (گاه باشيد! كه من حجّت را تمام كردم و از عاقبت شوم مخالفانِ حق، خبر دادم. آگاه باشيد! كه من با همين خانواده، با وجود نداشتن سپاه و بى وفايى ياران، جهاد خواهم كرد).
آرى، امام(عليه السلام) درصدد اداى وظيفه است و نداشتن سپاه و كمى ياران، خللى در عزم او وارد نمى كند. اين است كه امام با وجود اين كه كاملًا از عاقبت امر آگاه بود، با انگيزه تشكيل حكومت اسلامى قيام كرد و اين درست به حكم «عمل به وظيفه» بوده است.
سيره امامان معصوم(عليهم السلام) همواره بر طبق «تكليف دينى» و «عمل به وظيفه» بوده است. آنان از اين منظر در هرحال احساس پيروزى مى كردند. و به تعبير آیه 52 سوره توبه به «إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ»؛ (يكى از دو نيكى) - شهادت يا پيروزى – مى رسيدند.
بر همين مبنا است كه امام حسين(عليه السلام) مى فرمايد: «إِنْ نَزَلَ الْقَضاءُ بِما نُحِبُّ فَنَحْمَدُ اللَّهَ عَلى نَعْمائِهِ، وَ هُوَ الْمُسْتَعانُ عَلى أَداءِ الشُّكْرِ، وَ إِنْ حالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجاءِ، فَلَمْ يَعْتَدُّ مَنْ كانَ الْحَقُّ نِيَّتَهُ وَ التَّقْوى سَريرَتَهُ»(26)؛ (اگر قضاى الهى بر آنچه مى پسنديم نازل شود، خداوند را بر آن نعمت سپاسگزاريم و براى شكرگزارى از او يارى مى طلبيم و اگر تقدير الهى ميان ما و آنچه به آن اميد داريم مانع شود، [و به شهادت برسيم] پس كسى كه نيّتش حق و درونش تقوا باشد از حق نگذشته [و به وظيفه خود عمل كرده است]).
با اين بيان روشن است كه هيچ منافاتى بين آگاهى از سرانجام كار (شهادت) و عمل به وظيفه (قيام براى تشكيل حكومت اسلامى) نيست.(27)
4. اصرار بر بیعت نکردن با یزید به عنوان راهبردی اصولی در نهضت اصلاح گرانه امام حسین(ع) و ارتباط آن با حرکت به طرف کوفه
واقعیّت موجود آن عصر چنین بود که یزید اجازه نمی داد کسی چون امام حسین(علیه السّلام) بدون بیعت با او راحت به زندگی مشغول شود؛ چون امام حسین(ع) کسی نبود که به آرامی زندگی کند، در این صورت تنها انتخاب یزید در صورت عدم بیعت، کشتن امام بود. از طرفی، گذشته از شام، مدینه و مکّه و به طور کلّی حجاز در شرایطی نبود که در برابر خواست یزید مبنی بر کشتن امام، مقاومتی از خود نشان دهد.
امام می بایست به جای دیگری می اندیشید. رفتن به مکه به صورت موقت پسندیده بود؛ زیرا به هر روی، این شهر حرم تلقی می شد و برای مدتی می توانست امنیت داشته باشد. اما همین شهر نیز نمی توانست به عنوان سنگری دائمی مورد توجه قرار گیرد. به علاوه که مکه، هواداری خاصی از امام نمی کرد و حتی در جریان بیعت با امیر المومنین(علیه السّلام) هم، مکه با تانی بیعت کرده بود.
در این صورت تنها عراق که کانون شیعیان امام بود می توانست مورد توجه قرار گیرد. این منطقه از جهات دیگری نیز از شام متنفر بود. درخواست کوفه از امام این احتمال را تقویت کرد و با اوج گرفتن این دعوت، درصد احتمال پیروزی رو به فزونی نهاد.
البته معنای این تحلیل این نیست که هیچ خطری در عراق نبوده است، اما سوال این است که اگر امام بنا داشت در جایی مستقر شود، کجا را باید بر می گزید؟ آیا امام حسین(علیه السّلام) کسی بود که بیعت کند؟ آیا یزید کسی بود که اجازه دهد امام بدون بیعت، زنده بماند؟
اگر امام به عراق نمی رفت، در آن صورت همه کتب تاریخی نمی نوشتند: اگر به عراق رفته بود پیروز می شد؟ یا چرا به نامه های مردم پاسخ مثبت نداد؟ چرا اجازه داد که در حجاز به دست عمّال یزیدبه شهادت برسد و هیچ اقدامی نکند؟ این سوالات و نمونه آنها، مواردی است که در صورت عدم انتخاب و مسافرت به کوفه در ذهن هر عاقلی مطرح می شد.
به هر حال پاسخ امام به تمام دعوت های به ظاهر خیرخواهانه ای که ایشان را به مماشات با یزید توصیه می کرد منفی بود و برای همین نیز مکه از سوی عمال یزید برای امام حسین در حال ناامن شدن بود. از نکاتی که امام در موارد متعدد بدان اشاره فرموده، این است که یزید و عمّالش اجازه ادامه حیات را در مکّه به او نخواهند داد و به هر صورت او را به قتل خواهند رساند.
امام(علیه السّلام) در برابر اعتراض ابن عباس، فرمود: «لَاَنْ أُقْتَلَ خَارِجاً مِنْهَا بِشِبْرَیْنِ اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ اَنْ أُقْتَلَ خَارِجاً مِنْهَا بِشِبْرٍ»(28)؛ (این که دو وجب دورتر از مکّه کشته شوم، بهتر از آن است که یک وجب دورتر کشته شوم). این نکته علاوه بر اشاره به حفظ حرمت مکّه به این نکته نیز توجه می داد که جان امام در خطر است و حضرت باید در این باره اقدامی بکند.
نیز آن حضرت در برابر اعتراض ابن عمر فرمود: «انَّ الْقُوْمَ لَایَتْرُکُونِی ... فَلَایَزَالُونَ حَتَّی اُبَایِعَ وَ اِنِّی کَارِهٌ فَیَقْتُلُونَنِی»(29)؛ (این گروه مرا رها نخواهند کرد ... آنها اصرار دارند تا من بیعت کنم و من نمی خواهم چنین کنم، بنابراین آنها مرا خواهند کشت). این جمله به خوبی وضعیّت امام و واقعیّت موجود را نشان می دهد.
امام در مورد دیگری فرمود: «وَ لَوْ کُنْتُ فِی جُحْرِ هَامَّهٍ مِنْ هَوَّامِ الْاَرْضِ لَاَسْتَخْرِجُونِی وَ یَقْتُلُونَنِی»(30)؛ (اگر در سوراخ جانوران بیابان نیز پنهان شوم مرا بیرون آورده و به قتل خواهند رساند).
همچنین زمانی که از امام پرسیدند که چرا برای رفتن عجله می کند، امام فرمود: «لَوْ لَمْ اَعْجَلْ لَاُخِذْتُ»(31)؛ (اگر تعجیل نکنم مرا دستگیر خواهند کرد) و بار دیگر فرمود: «اِنَّ بَنِی اُمَیَّهَ اَخَذُوا مَالِی فَصَبَرْتُ وَ شَتَمُوا عِرْضِی فَصَبَرْتُ وَ طَلَبُوا دَمِی فَهَرِبْتُ»(32)؛ (بنی امیّه مالم را گرفتند، صبر کردم، به آبرویم تعرّض کردند، صبر کردم، خواستند خونم را بریزند، گریختم).
این نقلها شاهد صدق این گفته است که به هر حال آنها تصمیم بر قتل او داشتند و امیدی به زنده بودن، به صورتی که بیعتی نیز صورت نگیرد، نمی توانسته وجود داشته باشد. طرف دیگر قضیه رفتن به سمت عراق است. وقتی قرار شد آن حضرت از مکّه خارج شود، کدامین نقطه می بایست انتخاب می شد؟
در فاصله ماه شعبان تا ذی حجه که امام در مکه بود، نامه های مکرّری از عراق به دست او رسید. این نامه ها به شکلی بود که بعدها به صورت دلیل عمده امام برای رفتن به عراق شد. در بسیاری از موارد وقتی اعتراض به رفتن می شد، امام مساله نامهها را مطرح میکرد.(33) هنگامی که امام در برابر حرّ رسید، همین نامهها را دلیل آمدن خود ذکر کرد. زمانی که عمر بن سعد علّت آمدن امام را به عراق جویا شد، پاسخ، همان نامه ها بود.
امام در برابر این نامه چه می توانست بکند؟ او تا مسلم را نفرستاده بود، اطمینان کافی نداشت، امّا اکنون نامه نماینده اش رسیده بود که بهترین دلیل بر بیعت مردم کوفه با امام(علیه السّلام) بود. از این رو در برابر اعتراض ابن عباس در آخرین مرحله، امام به او فرمود: «من می دانم که تو اهل نصیحت کردن هستی، امّا مسلم به من نامه نوشته که مردم بر بیعت و یاری من اجتماع کرده و من نیز تصمیم به رفتن گرفته ام».(34)
در پایان، با توجه به آنچه گفته شد و به عنوان جمع بندی می گوییم که همان طور که گفتیم امام(علیه السلام) نمی خواست به هیچ وجه موافقتی با یزید و حاکمیّت او داشته باشد حتی اگر این مخالفت منجر به شهادت او بشود. در عین حال در پی چاره بود تا در صورت امکان، انقلابی را علیه یزید برپا کرده و خود بر جامعه حاکمیّت پیدا کند. این چهار چوب، خواست امام بود.
جهان اسلام همان طور که دیدیم از نظر سیاسی در آن شرایط ویژگی های خاصی داشت که عموما مساعد با اهداف و خواست های اصلاح گرانه ایشان نبود. بنابراین باید به گونه ای رفتار می کردند که بتوانند با توجه به آن شرایط به اهداف خویش در جهت دفاع از اسلام و اقامه حکومتی عادلانه با موفقیت دست یابند.
طبیعی است که امام به تناسب، اهدافی در چند سطح را در نظر داشت. دستیابی به حکومت می توانست بالاترین موفقیتی باشد که امام به آن می اندیشد. اما این گونه نبود که با منتفی شدن زمینه های این هدف حداکثری، ایشان حرکت اصلاح طلبانه و انقلابی خود را ناکام و تمام شده تلقی کنند و از میانه راه بازگردند.
علم و دانش و دوراندیشی و پیش بینی امام از شرایط سیاسی روز - حتی بنابر علم و بصیرت داشتن به عنوان انسانی عادی و بدون در نظر داشتن آگاهی های غیبی - از بسیاری از کسانی که با تحلیل پیشینه سرشار از بی وفایی مردم کوفه، سرنوشت چنین سفری را برای آن حضرت، پر از ناکامی می دانستند، بیشتر بود.
گذشته از این حتی اگر - نستجیر بالله - فرض را بر این بگذاریم که امام بدون اطلاع از عاقبت کار، در ابتدا تحت تأثیر وعده ها و نامه های اهل کوفه قرار گرفت و به امید اقامه حکومت در آنجا، از ورود عبیدالله به زیاد به کوفه و منقلب شدن امور، غافلگیر ،شد معنایی نداشت پس از رسیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی در کوفه و افتادن زمام امور به دست امویان و ضعیف شدن جبهه شیعیان، باز هم مسیرش را به طرف این شهر ادامه دهد و جان مبارک خود و عزیزترین کسانش را قربانی دستیابی به هدفی (در اینجا منظور «حکومت» است) کند که از ابتدا احتمال تحقق آن بسیار پایین بود.
مشخص است که هدف امام از حرکت اصلاح گرانه خود منحصر در دستیابی به حکومت نیست و حتی اگر دستیابی به حکومت هم امری در دسترس نبود به هر روی امام به عنوان آمر به معروف و ناهی از منکر، طرح دیگری برای ادامه نهضت و پیشبرد رسالت خویش در نظر گرفته بود. به فرض که در این حد نیز موفقیتی به دست نمی آورد می توانست مطمئن باشد که با ریخته شدن خونش درخت اسلام را آبیاری کرده و مردم را نسبت به وضعیت ناهنجاری که در آن به سر می برند، آگاه کرده است. آیا این چیزی غیر از قیام و برپایی نهضتی آزادی خواهانه و عدالت طلبانه توسط آن حضرت است؟(35)
نکته پایانی؛ حکمت همراه ساختن خانواده در سفر به عراق؟
در اینجا باید اشاره ای کوتاه به چرایی همراهی خانوده آن حضرت نیز داشت. امام حسین(علیه السلام) می خواستند با همراه کردن خانواده خود و اسارت آنها بعد از شهادت شان، برای تمام تاریخ سندی معتبر و زنده در مظلومیت خاندان اهل بیت(علیهم السلام) و رسوایی امویان از خود باقی بگذارند. خطبه های آتشین حضرت زینب(سلام الله علیها) نقش بسیار مؤثری در رسوایی اقدامات جنایتکارانه یزید و دستگاه خلافت اموی داشت.
سِـــرّ نی در نينـــوا می مـاند اگر زينـب نبـود *** کــربــلا در کـربــلا می مـاند اگر زينب نبود
چهره ی سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنـگ *** پشـت ابری از ريا می مـاند اگر زينب نبود.(36)
گذشته از همه اینها، امام حسین(علیه السلام) با همراه کردن خانواده شان با خود، مرتکب عملی غیر معمول و بی سابقه نشدند. چرا که به همراه بردن زنان و فرزندان سنتی عربی بود و اینان همراه نیروهای تحت فرماندهی به جنگ فرستاده می شدند. در جنگ های زمان پیامبر(صلوات الله علیه) نیز مسلمانان و مشرکان زنان خود را همراه می بردند.(37)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.