پاسخ اجمالی:
بالا بردن قرآنها بر سر نيزه ها توسط سپاه شام به دستور عمرو عاص، توطئه ای بود که از سوى منافقان و افراد نفوذى در سپاه امام على(ع) تقویت و تکمیل شد. آنها ساده لوحان سپاه امام را فریفتند و با شدّت از امام خواستند كه جنگ را متوقف كند. آنها امام(ع) را تهدید کردند که اگر دستور بازگشت به مالك ندهی تو را خواهيم كشت، در اين هنگام امام(ع) در برابر پيشنهاد حكميت، تسليم شد تا مشكل عظيم ترى را با مشكل كوچك ترى برطرف سازد.
پاسخ تفصیلی:
هنگامی كه به دستور عمرو عاص، سپاهیان شام قرآنها را بر سر نیزه کردند، گروهی از سپاه امام با ادامه جنگ مخالفت کردند، آنها تنها فريب خوردگان از صحنه سازى عمرو عاص و بالا بردن قرآنها بر سر نيزه ها نبودند؛ بلكه گروهى از افراد ضعيف الاراده كه آماده ادامه جنگ نبودند و گروهى از منافقان و دشمنان امام كه فرصت را براى گرفتن ماهى از آب گل آلود مناسب مى ديدند، دست به دست هم داده بودند و با شدّت از امام مى خواستند كه جنگ را متوقف كند.
«ابن ابى الحديد» در شرح نهج البلاغه خود در اين باره مى نويسد: امام(عليه السلام) به مالك اشتر دستور بازگشت و متوقف ساختن جنگ را داد، مالك پيغام فرستاد من چگونه بازگردم در حالى كه نشانه هاى پيروزى ظاهر شده است. به امام عرض كنيد فقط يك ساعت به من مهلت بدهد، من كار را تمام مى كنم. گروه كثيرى كه اطراف امام(عليه السلام) را گرفته بودند هنگامى كه پيغام مالك را شنيدند خشمگين شدند و (با نهايت بى شرمى) به امام(عليه السلام) گفتند: ظاهراً به مالك دستور داده اى دست از جنگ بردارد؛ ولى در پنهان، كسى را مأمور كرده اى كه فرمان ادامه جنگ به او بدهد اگر الساعه او را برنگردانى تو را خواهيم كشت همان گونه كه عثمان را كشتيم. نمايندگان امام(عليه السلام) به سوى مالك اشتر بازگشتند و به او گفتند آيا دوست دارى كه تو در اينجا پيروز شوى؛ ولى پنجاه هزار شمشير بالاى سر اميرمؤمنان على(عليه السلام) كشيده شده باشد؟! [و قصد شهيد ساختن او را داشته باشند].
مالك گفت: مگر چه خبر است؟ گفتند: تمامى لشكر اطراف حضرت را گرفته اند و او بر زمين نشسته و شمشيرها بالاى سر او برق مى زند و مى گويند اگر اشتر برنگردد تو را خواهيم كشت. اشتر گفت واى بر شما، سبب چيست؟ گفتند: قرآنها را بر سر نيزه ها كرده اند، اشتر گفت: آرى به خدا سوگند هنگامى كه آن منظره را ديدم گفتم بايد منتظر اختلاف و فتنه بود. مالك بلافاصله برگشت و مشاهده كرد كه جان اميرمؤمنان(عليه السلام) [در برابر اين گروه نادان و منافق] در خطر است و بعضى تا آن حد، پيش رفته اند كه آن حضرت را ميان دو چيز مخير كنند يا تسليم معاويه شود يا او را بكشند، در حالى كه جز جماعت اندكى يار و حامى نداشت. هنگامى كه چشم مالك اشتر به آن گروه معاند افتاد آنان را با سخن تند و خشن سرزنش كرد و گفت: واى بر شما آيا بعد از پيروزى، خاك ذلت و تفرقه بر سرتان پاشيده شده اى كم خردان! اى سفيهان. آنها نيز مقابله به مثل كرده و به اشتر بد گفتند و سپس فرياد زدند: قرآنها، قرآنها را دريابيد، غير از اين راهى نمى بينيم.
در اين هنگام امام(عليه السلام) در برابر پيشنهاد «حكميت»، تسليم شد تا مشكل عظيم ترى را با مشكل كوچك ترى برطرف سازد و گفتار خود در خطبه 208 را ايراد فرمود: «كُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً، فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً...».(1)
بعضى از قراين و شواهد نشان مى دهد كه مسئله بالا بردن قرآنها بر سر نيزه ها توطئه مشتركى از سوى منافقان و افراد نفوذى در سپاه اميرمؤمنان على(عليه السلام) و گروهى از شاميان به سركردگى عمرو بن عاص و همكارى «اشعث بن قيس» منافق كه در لشكر امام حضور داشت، بود و آنها مى خواستند به هر قيمتى شده جلوى پيروزى امام(عليه السلام) را بگيرند و ساده لوحان را بفريبند.(2)،(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.