پاسخ اجمالی:
امام علي(ع) در خطبه 177 «نهج البلاغه»، درباره ردّ كردن حكم «حَكَميّت» مي فرمايد: «نظر جمعیت شما بر این قرار گرفت که دو نفر را برای حکمیت انتخاب کنند و ما از این دو پیمان گرفتیم که براساس حکم قرآن عمل کنند؛ ولی آنها با اينكه آشكارا حقّ را مى ديدند منحرف شدند؛ چون جور و ستم، خواسته دل آنها بود، بنابراين هنگامى كه منحرف شدند و حكمى بر خلاف حكم خداوند صادر كردند ما مى توانيم به استناد دليل محكم براى خود تصميم بگيريم [و حكم آن ها را دور بيفكنيم]».
پاسخ تفصیلی:
هنگامى كه عمرو بن عاص بعد از مذاكرات بسيار طولانى - كه ماه ها به طول كشيد - ابوموسى را فريب داد و گفت: بيا من معاويه را از حكومت خلع مى كنم و تو علي(عليه السلام) را از حكومت خلع كن تا نزاع برچيده شود و مسلمانان فرد سوّمى را براى خلافت برگزينند، ابوموسى نادان و فريب خورده در حضور جمع اعلام كرد كه من علي(ع) را از حكومت خلع كردم و بلافاصله عمرو بن عاص گفت: من معاويه را به خلافت نصب كردم. اين نيرنگ غوغايى به پا كرد و سبب اعتراض لشكريان علي(ع) شد و طرفداران آتش بس و حكميّت و انتخاب ابوموسى كه خود را سخت در انزوا مى ديدند طلبكارانه به سراغ اميرمؤمنان علي(ع) آمدند و زبان به اعتراض گشودند كه چرا حكميّت را پذيرفتى؟!
امام علي(عليه السلام) در خطبه 177 «نهج البلاغه» در پاسخ به این اعتراض مى فرمايد: (نظر و رأى جمعيّت شما بر اين قرار گرفت كه دو نفر را براى حكميّت [در ميان ما و لشكر شام و معاويه] انتخاب كنند و ما از اين دو، پيمان گرفتيم كه در برابر قرآن خاضع باشند و از آن تجاوز نكنند، زبانشان همراه با قرآن و دلهايشان تابع آن باشد)؛ «فَأَجْمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ(1) عَلَى أَنِ اخْتَارُوا رَجُلَيْنِ، فَأَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَنْ يُجَعْجِعَا(2) عِنْدَ الْقُرْآنِ، وَ لا يُجَاوِزَاهُ، وَ تَكُونَ أَلْسِنَتُهُما مَعَهُ وَ قُلُوبُهُمَا تَبَعَهُ».
به اين ترتيب روشن مى كند كه پذيرش حكميّت - هر چند تحت فشار صورت گرفت - مشروط بود، نه مطلق و بى قيد و شرط كه آنها مطابق هواى نفس خود هر چه مى خواهند انجام دهند و ديگران بايد آن را بپذيرند. آنها موظف بودند تابع «قرآن» باشند و گوش جان به پيام آن بسپارند و زبان و قلبشان پيرو قرآن باشد؛ ولى در پايان كار چيزى كه سخن از آن در ميان نبود «قرآن» بود و مرد فريبكارى، آدم احمق و نادانى را بازيچه دست سياست خود كرد و سخنى برخلاف حقّ و عدالت و «قرآن» بر زبان او جارى ساخت.
لذا امام(عليه السلام) در ادامه سخن مى فرمايد: ([مع الاسف] آنها گمراه شدند و از «قرآن» رويگردان گشتند و حقّ را ترك كردند؛ با اينكه آشكارا آن را مى ديدند؛ جور و ستم، خواسته دل آنها بود و اعوجاج و كژى موافق فكرشان)؛ «فَتَاهَا(3) عَنْهُ، وَ تَرَكَا الْحَقَّ وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ، وَ كَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا، وَ الاِعْوِجَاجُ رَأْيَهُمَا».
سپس امام يادآورى و تأكيد مجدّدى بر مشروط بودن حكميت آنها مى كند و مى فرمايد: (پيش از اينكه آنها اين رأى نادرست را و اين حكم جائرانه را صادر كنند با آنها شرط كرده بوديم كه به عدالت حكم كنند و به حق عمل نمايند)؛ «وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي الْحُكْمِ بِالْعَدْلِ وَ الْعَمَلِ بِالْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا».
كدام آيه از آيات «قرآن» مى گويد بزرگوارى همچون علي(عليه السلام) كه اسلام با مجاهدت هاى او رونق گرفت و همواره در محضر پيامبر(صلى الله عليه و آله) بود و در دامان «قرآن» تربيت يافت و مظهر حقّ و عدالت است از خلافت خلع شود و نيز كدام آيه «قرآن» مى گويد: كسى كه بازمانده دوران جاهليّت و كفر است و مظالم و ستمها و حيله گرى هاى او بر هيچ كس پنهان نيست و تمام افراد منفور و منافق را دور خود جمع كرده، به خلافت پيامبر اكرم(ص) منصوب گردد؟!
اگر آنها به آيات مختلفى كه در «قرآن» يا مستقيماً در فضيلت امام علي(عليه السلام) نازل شده و يا يك اصل كلى را بيان مى سازد ـ كه طبق روايات رسول خدا(صلى الله عليه و آله)، امام على(عليه السلام) نمونه بارز آن بوده است ـ مى انديشيدند، در ترجيح آن حضرت بر هیچ کس ترديد به خود راه نمى دادند؛ چه رسد به کسی مانند معاويه كه مثل پدرش دشمن شماره يك اسلام بود.
آيا «قرآن مجيد» نمى گويد: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ»(4)؛ آيا آن كس كه در ركوع، انگشتر به سائل بخشيد و آيه در شأنش نازل شد، كسى جز امام على(عليه السلام) بود؟ با اينكه ده نفر از صحابه، یعنی ابن عباس، عمار ياسر، جابر بن عبدالله انصارى، ابوذر غفارى، انس بن مالك، عبدالله بن سلام، مسلمة بن كهيل، عبدالله بن غالب، عقبة بن حكيم و عبدالله بن ابىّ همگى اين حديث را نقل كرده اند و شرح آن در تفاسير اهل تسنن نيز نقل شده است.
آيا كسى كه در جاى پيامبر(صلى الله عليه و آله) در ليلة المبيت مى خوابد و جان خود را آماده نثار كردن در راه پيامبر(ص) مى كند و صبحگاهان آيه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَ اللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ»(5) در حقّ او نازل مى شود، ديگرى با او مى تواند برابرى كند؟!(6)
آيا مقدّم داشتن كسى كه «قرآن» او را بهترين مخلوقات بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله) شمرده و آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ»(7)؛ (كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند بهترين مخلوق خدايند) در شأن او نازل شده، جاى شك و ترديد است؟
آيا بايد چند ماه، وقت امت اسلامى را بگيرند تا ببينند او برتر است يا معاويه؟! به راستى شگفت آور است اساساً اين مقايسه، جفاى بزرگى به اميرمؤمنان علي(عليه السلام) محسوب مى شود كه بخواهند او را در برابر معاويه قرار دهند و برترى آن حضرت را ثابت كنند؛ خاك كجا و آفتاب كجا؟!
آن گاه چنين نتيجه مى گيرد: (بنابراين هنگامى كه اين دو نفر از راه حقّ منحرف شدند و حكم نادرستى بر خلاف حكم خداوند صادر كردند ما مى توانيم به استناد دليل محكم براى خود تصميم بگيريم [و حكم آنها را دور بيفكنيم!])؛ «وَ الثِّقَةُ فِي أَيْدِينَا لاَنْفُسِنَا، حِينَ خَالَفَا سَبِيلَ الْحَقِّ، وَ أَتَيَا بِمَا لا يُعْرَفُ مِنْ مَعْكُوسِ الْحُكْمِ».
به اين ترتيب، امام(عليه السلام) به خرده گيران پاسخ دندان شكنى مى دهد كه اوّلا: پذيرش حكميّت از شما بود و ثانياً: آنها در كار حكميت، مطلق العنان و رها نبودند؛ بلكه موظّف بودند همراه و همگام «قرآن» حركت كنند و به ميل خود سخنى نگويند. حال كه آنها به شرط خود عمل نكردند، حكمشان از درجه اعتبار به كلى ساقط است. جالب اينكه آنها در حكم خود نيز با يكديگر توافق نداشتند و يكى بر سر ديگرى كلاه مى گذارد و او را در برابر كار انجام شده قرار مى دهد؛ به گونه اى كه داد و فريادش بلند مى شود؛ در حالى كه در حكميّت توافق حكمين شرط است. آيا چنين حكميّتى پشيزى ارزش دارد؟(8)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.