پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) پس از استقرار در كوفه به فكر حل مشكل شام افتاد. ابتدا با نوشتن نامه، سعي كرد تا معاويه را به كنار رفتن تشويق كند؛ اما وقتی ديد كه كار معاويه جز با جنگ حل نخواهد شد كوفيان را به جهاد با معاويه فرا خواند. دو سپاه در كنار رود فرات اردو زدند و پس از رايزنی های بسيار جنگ از سوی معاويه آغاز شد. در ابتدا پيروزي با كوفيان بود؛ اما بر نيزه كردن قرآن از سوی دشمن، موجب اختلاف در كوفيان و پذيرش حكميت شد. حکمیت نیز با حیله عمرو بن عاص به سود معاویه پایان یافت.
پاسخ تفصیلی:
امام علی(علیه السلام) پس از ورود به شهر کوفه، به قصر حاکم نرفت. زیرا قصر مزبور، در طی سال ها، به قصری اشرافی تبدیل شده بود. وقتی از حضرت خواستند تا به قصر برود، فرمود: «قصر بومان نه، آنگاه به رحبه مسجد کوفه رفت و به طور موقت در آن ساکن شد و پس از آن، به خانه جعده، فرزند خواهرش ام هانی رفت».(1) مردم کوفه، به عنوان مردمی پیروز در بصره، استقبال شایانی از امام کردند.(2) در این زمان مهمترین مسأله امام، مسأله شام بود. در این زمان، بجز شامات، دیگر بلاد با امام بیعت کرده بودند(3) و امام در کوفه برای مناطق مختلف عراق و ایران، حاکمانی را مشخص کرده و اعزام نمود.(4) «مالک اشتر» به جزیره (شامل موصل، نصیبین، دارا، سنجار، آمد، هیت و عانات) فرستاده شد.
این منطقه از حساسیت خاصی برخوردار بود؛ زیرا به شام نزدیک بوده و در آن سوی «ضحاک بن قیس» از طرف معاویه حکومت داشت. منطقه جزیره، عثمانی مذهب بودند(5) و کسانی از «عثمانیه» که از کوفه و بصره گریخته بودند به مناطقی از جزیره که تحت سلطه معاویه بود پناه برده بودند.(6) مناطق تحت سلطه ضحاک عبارت بود از شهرهای رقّه، رها و قرقیسا. زمانی که اشتر به جزیره رفت، سپاهی فراهم آورده و به «حران» تاخت. در طی این حمله، درگیری سختی با سپاه ضحاک صورت گرفت. او توانست این منطقه را تحت سلطه خود در آورد.(7)
گفتنی است که امام در آغاز ورود در کوفه، کوشید تا اذهان مردم را نسبت به مسائل مختلف روشن کرده و آنان را برای پشتیبانی از خود در تحولات بعدی آماده سازد. آن حضرت با بزرگان و اشراف سخن گفته و آنها را برای حمایت از خود در برابر معاویه آماده می ساخت. در آن زمان، عراق تحت سلطه همین اشراف بود. رؤسای قبایل بیش از حاکم شهر قدرت داشتند و امام نمی توانست بدون جذب اینان، کارها را سامان دهد. در عین حال روش امام آن بود تا کار را بدون مشاورت مردم پیش نبرد. این امر، برای مردمی که درک سیاسی داشتند، شوق بیشتری برای همکاری ایجاد می کرد. مردم در پاسخ امام که فرمود قصد دارد تا نامهای به معاویه نوشته و او را دعوت به اطاعت از خود کند، گفتند: شما هر چه انجام دهی ما از تو اطاعت می کنیم. اطاعت ما از تو همانند اطاعت ما از پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) است.(8)
امام از کوفه با فرستادن نامه ای به معاویه کوشید تا او را به اطاعت از امام مسلمین قانع کند. امام ضمن نامه ای، به معاویه نوشتند که خلافت او بر اساس معیارهایی که تا آن زمان بوده است هیچ مشکلی ندارد و او باید آن را بپذیرد. امام در این نامه نوشتند: «اما بعد، همانا بیعتی که مردم در مدینه با من کرده اند برای تو نیز که در شام اقامت داری، الزامی است، چه همان کسان که با ابوبكر و عمر و عثمان بیعت کرده بودند و بر همان پایه و روشی که با ایشان بیعت شده بود، با من بیعت کرده اند، از این رو هیچ فرد حاضري را چاره ای نیست؛ مگر آن که اختیار بیعت کند و هیچ فرد غایب را راهی نیست که آن را مردود شمارد. شوری فقط حق مهاجران و انصار است و هنگامی که شورایی از مهاجران و انصار تشکیل شد و بر رهبری مردی اتفاق کردند و او را امام خواندند، این همان گزینش مورد رضای خداست(9) ... اگر خود را دچار بلا سازی [و به سرکشی ادامه دهی] من با تو بجنگم و از خدا بر ضدت یاری گیرم. درباره قاتلان عثمان سخن بسیار گفته ای، نخست بدان راهی که مسلمانان می پیمایند درآی و سپس با آنان به محاکمه نزد من آی تا تو و آنان را بر کتاب خدا وادارم ... و بدان که تو در شمار طُلقا هستی و اسیران آزاد شده، سزاوار خلافت و شرکت در شورا نیستند».(10)
زمانی که «جریر بن عبدالله»، نامه امام را به معاویه داد و از او خواست تا از فتنه انگیزی دست برداشته و به جماعت مسلمانان بپیوندد، معاویه از مردم خواست تا در مسجد جمع شوند. او ضمن ستایش از سرزمین شام به عنوان «الارض المقدسه» گفت: من خلیفه عمر بن خطاب و خلیفه عثمان بر شما هستم. من ولیّ خون عثمان هستم که مظلوم کشته شده است. شما درباره خون عثمان چه می گویید؟ همه مردم حمایت خود را از او در انتقام خون عثمان اعلام کردند. این پاسخ معاویه به امام بود. در واقع آنچه در این سخنان معاویه از همه جالب تر بود آن که او از طرف عمر بر شام منصوب شده بوده است.(11)
معاویه به «جریر بن عبدالله» که از طرف امام آمده بود، گفت: به [حضرت] علي(علیه السّلام) بنویس که شام و مصر را برای من قرار دهد و زمانی که درگذشت، بیعت کسی را بر عهده من نگذارد. در این صورت من کار را به او وا می گذارم و او را به عنوان خلیفه می شناسم. جریر این مطلب را به امام نوشت و آن حضرت پاسخ داد: مغیره در مدینه به من این پیشنهاد را کرد و من قبول نکردم، من چنین نخواهم بود که «لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَرانى اتَّخِذُ الْمُضِلّينَ عَضُدا»(12)؛ (خداوند مرا به گونه ای نخواهد دید که گمراه کنندگان را به عنوان بازوی خود استفاده کنم).
نامه های دیگری نیز میان معاویه و امام رد و بدل شد که نکات مهمی را در بر داشت. معاویه در نامه خود به امام نوشت که: «پس از رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) خلفايی سر کار آمدند که تو بر همه ایشان رشک بردی و با همه گردنکشی کردی و ما آن عصیان را در نگاه خشم آلود و گفتار ناهنجار و آه هایی که از دل بر می کشیدی و در تأخیر تو از [بیعت با] خلفا دریافتیم و [می دیدیم] که به سان کشاندن هیونِ فحلی حلقه در بینی [به قهر و جبر] کشانده می شدی تا با اکراه با ایشان بیعت می کردی». معاویه در ادامه از دشمنی امام با عثمان سخن گفت و این که در کنار خانه او کشته شد و او صدایش در نیامد و اگر می خواست می توانست جلوی قتل او را بگیرد. اکنون هم اگر راست می گوید قاتلان عثمان را به او بسپارد تا با او بیعت کند.
امام در پاسخ با یاد از پیروزی که خداوند نصیب پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) کرده و دشمنانش را سرکوب کرد، یادآور شدند که: «پافشارترین مردم در تحریک بر ضد او همان خاندان خود وی بودند». امام افزود: «ما اهل بیت نخستین کسانی بودیم که به رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) ایمان آوردیم، در حالی که قوم او قصد کشتن پیامبرمان را داشتند و خواستند: ریشه ما را بر کنند و بار اندوه ها را بر دلمان نهند و کارهای ناروا با ما کردند و ما را از خوراکی گوارا و نوشیدن جرعهای زلال بازداشتند و بیم و ترس را به ما ارزانی داشتند و بر ما دیده بانان و جاسوسان گماشتند و ما را به رفتن بر کوهساری سخت و ناهموار ناگزیر کردند و آتش جنگ را بر ضد ما برافروختند و میان خود پیمانی نوشتند که با ما نخورند و نیاشامند و همسری و خرید و فروش نکنند و دست به دستمان نسایند و اَمان مان ندهند مگر آن که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) را به ایشان بسپاریم تا او را بکشند».
امام در ادامه با یاد از زحماتی که در جنگ های زمان پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) تحمل کرده، افزود: «تو از رشک بردن من بر خلفا و تأخیرم از بیعت با آنها و گردنکشی من بر ضد ایشان سخن گفتی. اما درباره گردنکشی؛ پناه بر خدا اگر هرگز چنان بوده باشد و اما تأخیر من در موافقت با ایشان و ناخوشایندی از کار آنان؛ من در این مورد از کسی پوزش نمی خواهم». امام در ادامه، دلیل این امر را که حقانیت او نسبت به خلافت بوده شرح داده است. پس از آن نیز در این باره که دستی در خون عثمان نداشته سخن گفته است. به علاوه از سخن ابوسفیان در جریانات سقیفه یاد کرده که از امام خواست تا اجازه ندهد خلافت از آن ابوبكر باشد؛ بلکه بگذارد تا او با وی بیعت کند. امام افزود: «من از این کار امتناع کردم؛ زیرا مردم به روزگار کفر نزدیک بودند و من از ایجاد تفرقه در میان مسلمانان بیم داشتم».(13) این نامه سند مهمی از برخورد امام با خلفا و نظر امام درباره حقانیت خود برای خلافت است. امام بعد از این نیز نامه هایی برای معاویه و عمرو بن عاص نگاشته و کوشید تا آنان را از راه باطلی که می روند، باز دارد.(14)
امام مصمم بر جهاد با معاویه شد. آن حضرت بارها این سخن را تکرار کرده بود که «أُمِرْتُ بِقِتَالِ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ».(15) اکنون نوبت قاسطین بود تا امام به جهاد با آنان بشتابد. آن حضرت برجستگان اصحابش که از مهاجران و انصار بودند، فرا خواند و از آنها خواست تا نظرشان را درباره رفتن به شام بیان کنند. «هاشم بن عُتبه» برادرزاده «سعد بن ابی وقاص» گفت که: «این گروه به دروغ مدعی خون عثمان هستند. آنان طالب دنیایند و ما باید هر چه زودتر برای سرکوبی آنها حرکت کنیم». عمار نیز اصرار کرد که اگر یک روز زودتر حرکت کنیم بهتر است. او در شعری گفت:
سیروا إلی الأحزاب أعداء النبی سیروا فخیر الناس أتباع علی(16) «قیس بن سعد» نیز گفت: جهاد با اینان، برای او از جهاد با تُرک و روم واجب تر است. «سهل بن حنیف» نیز آمادگی انصار را برای همراهی و اطاعت از امام اعلام کرد. در آن میان یک نفر به اعتراض برخاست و گفت: می خواهی ما را برای کشتن برادران شامی اعزام کنی، همان طور که دیروز برای کشتن برادران مان در بصره بردی! مردم شروع به توبیخ او کردند. آن مرد گریخت و جمعیت نیز به دنبال او و در بازار در آشوب جمعیت کشته شد.(17) پس از آن مالک اشتر گفت: سخن این شقیِ خائن، شما را ناراحت نکند، همه این مردم، از شیعیان تو هستند.(18) جوّ کوفه در این زمان به قدری مناسب بود که کسی جرأت مخالفت و یا حتی اظهار دیدگاه مخالفی را نداشت. برای بسیاری از قبایل ننگ بود که کسانی از آنها، موضع اعتزال داشته باشند. از جمله افرادی که این دیدگاه را مطرح کرد، حنظلة بن ربیع بود. افرادِ طایفه او به قدری وی را تحت فشار قرار دادند که شبانه به طرف معاویه گریخت، گرچه گویا در جنگ شرکت نکرد.(19)
با این حال، شک و تردید حتی برای افرادی که تا اندازه ای سالم بودند، کم و بیش وجود داشت. «ابو زبیب بن عوف»، از امام خواست تا رسماً برای او شهادت دهد که راهی که در قطع پیوند ولایت با سپاه شام رفته و جای آن را به دشمنی با آنها می دهند، راه حق است. امام بر این مطلب شهادت داد. پس از آن عمار نیز برایش گواهی داد و او به استناد این دو شاهد، به راه خویش مطمئن شد.(20) گروهی از اصحاب «عبدالله بن مسعود» -که زمانی در کوفه مسئول بیت المال بود- نزد امام آمدند و گفتند: ما همراه شما می آییم اما لشکرگاه ما جدا خواهد بود. این از آن رو است تا ببینیم چه کسی بر باطل بوده و بغی می کند. امام رأیشان را پذیرفت.
یک گروه چهار صد نفری، به رهبری «ربیع بن خثیم»، با اظهار تردید از این جنگ، از امام خواستند تا آنها را به یکی از مرزها بفرستد. امام نیز آنان را به مرز «ری» فرستاد. امام افراد طایفه باهله را نیز که نه امام از دست آنها خشنود بود و [نه] آنها از دست امام، عطایشان را پرداخت کرده به مرز دیلم فرستاد.(21) «عبدالله بن بدیل»، نیز در سخنانی ضمن تأیید موضع امام، خطاب به آن حضرت گفت: دشمنی اینان با تو به خاطر ضرباتی است که پیش از این بر آنها وارد کرده ای. او سپس خطاب به مردم گفت: چگونه معاویه با [حضرت] علي(علیه السّلام) بیعت می کند؛ در حالی که برادرش حنظله، دائیش ولید و جدش عُتبه در یک معرکه کشته شده اند؟(22)
«حُجر بن عُدی» و «عمرو بن حُمق» راه افتاده اظهار برائت و لعن به شامیان می کردند. امام آنان را خواست و فرمود: نمی خواهد آنها به لعّان و شتّام شناخته شوند. بجای این کار، از خدا بخواهند تا از خونریزی جلوگیری کرده و صلح و صفا برقرار شود. «عمرو بن حُمق»، بر دوستی خود در هر حال نسبت به امام تأکید کرده و آن حضرت نیز در حق وی دعا کردند.(23) عمرو تا زمانی که به دست ابن ام الحکم حاکم معاویه در جزیره به شهادت رسید، بر سر پیمان خود باقی بود.
پس از آن که امام مطمئن شد معاویه جز زبان زور چیزی نمی فهمد و از سوی دیگر بزرگان کوفه مدافع وی در جنگ با شام هستند، در خطبه ای عمومی، مردم را به جهاد فرا خواند. پس از وی، امام حسن(علیه السّلام) به سخنرانی پرداخت و ضمن آن فرمود: «برای نبرد با دشمن خود، معاویه و سپاهش، بسیج شوید؛ زیرا او اینک آماده شده است و روحیه پیکارجویی را رها نکنید، که ترک آن، رشته پیوند دل ها را بگسلد و پایمردی [با جولان] تیغ و سنان ضامن همیاری و جلوگیری [از شکست] است». پس از آن، امام حسین(علیه السّلام) نیز ضمن سخنانی مردم را به جنگ بر ضد شامیان برانگیخت.(24) امام به ابن عباس نامه نوشت تا مردم «بصره» را نیز به همراهی دعوت کند. بسیاری از مردم «بصره» پس از دعوت امام، همراه ابن عباس به کوفه آمدند. ابن عباس، «ابو الاسود دُئلی» را بجای خود در بصره گماشت. آن حضرت به «مخنف بن سلیم» نامه نوشت تا کسی را بجای خود در اصفهان گماشته و به امام ملحق شود و او نیز چنین کرد.
کوفه آماده نبرد با شام شد. امام دستور دادند تا جنگجویان در نخیله که اردوگاه نظامی کوفه بود، اجتماع کنند. این امر، معاویه را نیز بر آن داشت تا منبر شام را با لباس خونین عثمان، آزین بسته و در حالی که هفتاد هزار شیخ پیرامون آن گریه می کردند، مردم شام را برای مقابله با سپاه عراق آماده کند.(25) بر اساس گزارش «نصر بن مزاحم»، جنگ «صفین» از ماه دوم سال 37 آغاز شده و تا صفر سال بعد ادامه یافته است.
زمانی که سپاه عراق، به سپاه شام رسیدند، متوجه شدند که آنان در منطقه مستقر شده و راه سنگ فرش را نیز که از میان باتلاق عبور می کرد در اختیار خود گرفته اند. آنها تیراندازان و سوارانی را برای جلوگیری از رفت و شد عراقیان به شریعه در آنجا مستقر کرده اند.
گفته شده است که شمار سپاه شام بالغ بر یکصد و بیست هزار نفر بوده است.(26) سپاه امام نیز زمان خروج از کوفه بالغ بر هشتاد هزار نفر بوده که در راه نیز تعدادی از مردم مدائن به آن افزوده شدند.(27) در درگیری ایجاد شده و با رشادت مالک(28) سپاه عراق بر آب مسلط شد و امام دستور داد تا مانع از استفاده از آب برای شامیان نشوند. معاویه با انتشار خبری (که با فرستادن تیری به سوی سپاه امام صورت گرفته و بر سر آن نامه ای بود که روشن نبود که چه کسی فرستاده و شاید یک دوست!) دائر بر زیر آب گرفتن منطقه تحت اختیار امام، سپاه عراق را جابجا کرد. امام با جابجا شدن سپاه مخالف بود، اما مغلوب رأی عراقیان شد و سپاه عراق تنها با جنگی مجدد توانست مجدداً بر آب مسلط شود.
با گذشتن محرم، ماه حرام تمام شد و جنگ صفین به تمام معنا، در نخستین روز ماه صفر که گفته شده چهارشنبه بوده! میان مالک و «حبیب بن مسلمه» آغاز شد.(29) در شبِ آغاز جنگ، امام به همه نیروهای خود، سفارش می کرد: «لَاتُقَاتِلُوا الْقُوْمَ حَتَّی یَبْدَءُوکُمْ»(30)؛ (تا زمانی که شروع نکرده اند، با آنها نجنگید).
هدف امام در اینجا نیز آن بود که تا آخرین لحظه فرصتی برای بازگشت شامیان به حق باقی بگذارد. سفارشات امام به سپاهش چنین بود: «تا آغاز به جنگ نکرده اند شما به جنگ با ایشان نپردازید، چه شما به حمد خدا حجتی تمام دارید و چون ایشان را واگذارید تا آغاز به جنگ کنند این حجتی دیگر به سود شما و بر ضد آنان است و اگر جنگیدید و دشمن را شکست دادید، گریزنده ای را نکشید و مجروحی را تمام كُش نکنید و عورتی را برهنه نسازید و کشته ای را مثله نکنید و اگر به قرارگاه قوم دشمن در آمدید، پرده ای را مدرید و جز به فرمان من به خانه ای وارد نشوید و چیزی از اموال ایشان را جز آنچه در لشکرگاه باشد بر نگیرید و به هیچ زنی آزار و گزندی نرسانید، گرچه به ناموس شما دشنام دهند و فرماندهان و نیکان شما را مشمول دشنام سازند؛ زیرا آن زنان، از نظر نفسانیات و خِرَد ضعیف و ناتوانند و ما مأمور بودیم [زمان پیامبر (صلی الله عليه و آله)] آن زمان که آنان زنان مشرکی بودند نیز از آزار رساندن به ایشان خودداری کنیم».(31)
به هر روی جنگ در روز چهارشنبه اول ماه صفر(32) آغاز شد و دو طرف به شدّت به جنگ با یکدیگر پرداختند. گویا هر روز یکی از فرماندهان امام، رهبری خط مقدم را عهده دار بوده است. روز نخست «مالک»، روز دوم «هاشم بن عُتبه»، روز سوم «عمار بن یاسر»، روز چهارم «محمد حنفیه» و روز پنجم «عبدالله بن عباس»، فرماندهی را عهده دار بوده اند.(33) پنج شنبه بعدی، جنگ شدت یافت و ضمن آن جناح چپ عراق شکست [خورد]؛ اما به سرعت با همت و رشادت خود امام و مالک این شکست جبران شد.(34) امام خود در میان سپاه حضور داشت و مرتب با خواندن دعاها و خطبه ها آنان را به پایداری فرا می خواند.(35)
امام در بحبوحه درگیری، قرآنی به دست یکی از سپاهیانش داد تا به سوی سپاه شام رفته آنان را به حکمیت قرآن دعوت کند، اما سپاه شام او را کشتند.(36) امام از معاویه خواست تا با یکدیگر مبارزه کنند، هر کدام پیروز شدند، حکومت از آن او باشد. معاویه حاضر به پذیرش این پیشنهاد نشد.(37) یک بار نیز با عمرو روبرو شد که عمرو با آشکار کردن عورت خود و استفاده از حیای امام توانست از معرکه بگریزد.(38) نظیر همین مسأله برای «بُسر بن اَرطاة» نیز پیش آمده است.(39) در این جنگ بسیاری از سپاهیان برجسته امام نظیر «عمار بن یاسر» به شهادت رسیدند. یکی از شهدای صفین، «اویس قرنی»(40) عارف نامی است که منزلتی بزرگ در میان مسلمانان داشته و دارد. «ابن اعثم»، در ضمن خبر شهادت وی در صفین، شرحی درباره وی به دست داده است.(41)
«هاشم بن عُتبه» معروف به «هاشم المرقال» که یک چشم خود را در فتوحات از دست داده بود، از فداکارترین یاران امام بود که در صفین به شهادت رسید. او برادرزاده «سعد وقاص» بوده و بر خلاف موضع او که در شمار قاعدین بود، با اطمینان کامل در کنار امام ایستاد تا به شهادت رسید.(42) از دیگر یاران امام که در صفین به شهادت رسید، «خُزیمه» از اصحاب رسول خدا(صلّی اللّه علیه و آله) بود که آن حضرت گواهی او را به جای دو گواهی پذیرفت و به همین دلیل به «ذو الشهادتین» مشهور بود.
در یکی از آخرین روزهای جنگ، نبرد چنان سخت شد که از نماز صبح آغاز شد و تا نیمه شب ادامه یافت. در تمام این مدت، اشتر به کار تحریک و تحریض سپاه مشغول بود. این شب را «لیلة الهریر» نامیده اند. مجدداً جنگ از نیمه آن شب آغاز شد و تا ظهر فردا ادامه داشت. امام ضمن خطبهای فرمود: جز یک نفس از دشمن نمانده است. معاویه و عمرو که کار را تمام شده می دیدند و احساس کردند که نمی توانند به سپاه شام امید چندانی داشته باشند دست به حیله زدند. فردای «لیلة الهریر» که جنگ تا ظهر آن ادامه داشت(43) پانصد قرآن بر سر نیزه های شامیان رفت. فریاد بلند بود که ای گروه عرب! به زنان و دختران خود بیندیشید، اگر شما نابود شوید، فردا چه کسی در برابر رومیان و ترکان و پارسیان در ایستد؟(44)
این اقدام سبب شد تا کم کم در میان سپاه عراق این ندا شنیده شود که دشمن، حکمیتِ قرآن را پذیرفته است و ما حق جنگ با آنها را نداریم. امام به شدت در برابر این سخن ایستاد و اعلام کردند که این کار، جز فریب چیزی نیست. «صعصعه» می گفت: اقدام معاویه بعد از آنی بود که شنید «اشعث بن قیس» در «لیلة الهریر»، از زنان و دختران یاد کرده و این که عرب در حال نابودی است.(45) نخستین مخالف جدی امام نیز برای استمرار جنگ، همین اشعث بود.
بالا گرفتن اختلاف در میان سپاه امام کار را سخت دشوار کرد. امام احساس کرد که دیگر فرمانده نیست؛ بلکه این مردم هستند که دستان او را بسته و بر وی امیر شده اند. با این حال امام برخاست و فرمود: من سزاوارترین افراد برای پذیرفتن «حکمیت» کتاب خدا هستم؛ اما معاویه و اصحابش اصحاب دین و قرآن نیستند، من آنها را بهتر از شما می شناسم. از کوچکی با آنها بوده ام. در این لحظه حدود بیست هزار نفر از سپاه عراق نزد امام آمده بدون آن که آن حضرت را «امیر المؤمنین» خطاب کنند، از او خواستند تا حکمیت قرآن را بپذیرد. طایفه قرّاء که به خواندن قرآن دلخوش داشتند و شماری از آنها در سِلْک خوارج در آمدند، در میان این افراد بودند.(46) در این زمان، اشتر در خط مقدم نزدیک لشکرگاه معاویه مشغول جنگ بود. مخالفان جنگ، از امام خواستند تا دستور دهد اشتر برگردد. امام، یزید بن هانی را به دنبال او فرستاد. اشتر پیغام داد: اکنون وقت بازگشت نیست. مخالفان گفتند: تو او را به ادامه جنگ واداشته ای. اگر اشتر بازنگردد تو را خواهیم کشت. این خبر سبب شد تا اشتر بازگشت و جنگ متوقف شد. امام ضمن نامه ای به معاویه با قید این که ما می دانیم تو اهل قرآن نیستی، پذیرفتن حکمیت قرآن را یادآور شد.(47)
اشعث نزد معاویه رفت و از وی درباره چگونگی اجرای حکم قرآن سؤال کرد. او گفت: بهتر است یک نفر از سوی ما و فرد دیگری از سوی شما بنشینند و درباره حکم قرآن در این باره اظهار نظر کنند. او این نظر را به امام منتقل کرد. پس از آن جمعی از قرّاء شام و عراق در میان دو سپاه آمدند، مدتی قرآن خواندند و متفق شدند که آنچه را قرآن احیا کرده احیا کنند. پس از آن اهل شام، عمرو بن عاص را برگزیدند.
اشعث و شماری دیگر از کسانی که بعداً در گروه خوارج در آمدند، «ابو موسی اشعری» را پیشنهاد کردند. امام به دلیل مخالفت ابو موسی با وی در جنگ جمل حاضر به قبول وی نشد؛ اما آنها در این باره اصرار کردند. پیشنهاد امام، ابن عباس و یا اشتر بود، اما آنها گفتند: اشتر عقیده به جنگ دارد. ابن عباس نیز نباید باشد؛ زیرا عمرو بن عاص از مضری هاست، طرف دیگر باید یمنی باشد: «لَا وَ اللَّهِ لَا يُحَكَّمُ فِيهَا مُضَرِيَّان حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ».(48) امام اصرار را بی مورد دید و فرمود: هر کاری می خواهید بکنید.(49) بعدها ابن عباس می گفت: اگر آن زمان یارانی بودند که بر جنگ صبوری می کردند پیروزی نزدیک بود.(50)
بدین ترتیب قرار شد تا قرار نامه ای نوشته شود. در این قرارنامه با اشاره به انتخاب این دو نفر از سوی مردم شام و عراق، آمده بود که قرار است تا درباره آنچه این ها اختلاف کرده اند نظر بدهند: به این شرط که آن دو به استوارترین و بزرگترین وجهی که خداوند از هر یک از آفریدگان خود پیمان گرفته ملتزم به عهد و پیمان الهی باشند که در مأموریتی که بدان گسیل شدهاند قرآن را فرا روی خود دارند و در داوری خود از آنچه در قرآن نگاشته شده تجاوز نکنند و اگر در قرآن نیافتند کار را به مدار سنت جامع پیامبر خدا(صلّی اللّه علیه و آله) برگردانند و به هیچ روی نباید به خلاف تکیه کنند و در این امر [نبايد] به دنبال هوای خویش روند و به شبهه در افتند». همچنین قرار شد، تا در صورت مرگ یکی از این دو، پیش از داوری، فرمانروای طرف مزبور بتواند شخص دیگری را انتخاب کند.
در این فاصله اگر یکی از دو فرمانروا در گذشتند، مردم همان ناحیه، شخص دادگر دیگری را بجای او انتخاب کنند. در ادامه آمده بود: «بر داوران واجب است که عهد و پیمان الهی را مرعی دارند و از خود اجتهادی [برابر نص قرآن] نیارند و به عمد، دست به جور نگشایند و به شبهه در نیفتند و در داوری خویش از حکم قرآن و سنت پیامبر خدا(صلّی اللّه علیه و آله) در نگذرند و اگر چنین نکنند، امت تن به داوری آنان در ندهد و عهد و ذمهای را که آن دو بر گردن گرفته باشند نپذیرد».
در قرارنامه، تاریخ «حکمیت» به پایان ماه رمضان موکول (یعنی هشت ماه، از ماه صفر تا رمضان) و قرار بود تا به هر روی تا موسم حج مسأله خاتمه یابد: «اگر تا پایان موسم، بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبرِ(صلّی اللّه علیه و آله) او، داوری نکردند، مسلمانان هم چنان که از آغاز بوده اند، بر حالت جنگ باقی بمانند و شرطی میان هیچ یک از دو گروه نباشد». پیمان مزبور در چهارشنبه (ابو مخنف: روز جمعه)(51) هفدهم ماه صفر سال 37 هجری نوشته شد.(52)
در این قرارنامه، حقوق مساوی برای امام و معاویه قرار داده شده بود. در وهله اول نام امام همراه تعبیر «امیر المؤمنین» آمد که معاویه زیر بار نرفت. اشعث اصرار کرد تا این عنوان حذف شود، امام فرمود: سبحان الله: سنتی چونان سنت پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) جایی که «سهیل بن عمرو» نماینده مشرکین اصرار کرد تا در صلح نامه حدیبیه، عنوان «رسول الله» حذف شود.(53)
به هر روی قرارنامه نوشته شد؛ اما در میان گروهی از اصحاب امام، آشوبی برخاست که زمینه ساز جریان خوارج گردید. افرادی در همان جا با قرارنامه مخالفت کردند، جز این که کسانی که به درستی از شیعیان حضرت بودند، به خاطر امام، جریان تحکیم را تحمل کردند. از جمله آنها مالک بود. وقتی به امام خبر دادند که مالک از این قرارنامه راضی نیست، امام فرمود: وقتی من راضی شوم مالک هم راضی خواهد شد و من راضی شدم. از این که می گویید او از من فاصله گرفته، من به او چنین گمانی ندارم، در میان شما دو تن و حتی یک نفر چون او که این چنین درباره دشمنش بیندیشد نیست.(54)
امام در ربیع الاول سال 37 به همراه سپاه به کوفه بازگشت.(55) در کوفه، صدای گریه و زاری از هر خانه ای بلند بود و امام با گواهی بر شهادت کشتگان آنان، آنها را تسلیت می داد. امام سرانجام ابو موسی را به سوی محل تحکیم فرستاد. نتیجه حکمیت نیز با حیله عمرو بن عاص چنین شد که ابو موسی ابتدا [حضرت] علي(علیه السّلام) را از خلافت عزل کرد و عمرو نیز که بنا بود در سخنانش معاویه را عزل کند، بجای آن، او را تثبیت کرد.(56)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.