پاسخ اجمالی:
اسلام به مسأله حكومت به عنوان يك «وسيله» براى تحقّق بخشيدن به اهداف عالى مى نگرد. چهار هدف عمده تشکیل این حکومت عبارتند از: آگاهى بخشيدن به انسانها، تربيت معنوى و اخلاقی انسان، برپایی عدل به صورت خود جوش و برخاسته از متن جامعه، آزادى انسانها از زنجير اسارتهای فکری، فرهنگی، سیاسی و ... . پر واضح است که فقط يك حكومت نيرومند و صالح می تواند این اهداف را با ایجاد يك شبكه وسيع برنامه ريزى که از طريق بيت المال تغذيه مى گردد و جهت اصلى آن انسان سازى و پيشرفت علم و فرهنگ است پياده کند.
پاسخ تفصیلی:
بدون ترديد، اسلام به مسأله حكومت به عنوان يك «هدف» نمى نگرد؛ بلكه آن را يك «وسيله» براى تحقّق بخشيدن به اهداف عالى مذهب مى شمرد. امّا اين اهداف كدام است و چگونه می توان آنها را تحقق بخشید؟ در يك بررسى كلّى «چهار هدف عمده» بيش از همه جلب توجّه مى كند كه نه تنها حكومت اسلامى، بلكه مديريّتهايى كه از آن نشأت مى گيرد نيز بايد در مسير اين چهار هدف گام بردارد:
1. آگاهى بخشيدن به انسانها.
2. تربيت معنوى و احياى ارزشهاى اخلاقى جامعه.
3. اقامه قسط و عدل به صورت خود جوش و برخاسته از متن جامعه.
4. آزادى انسانها از زنجيرهاى اسارت.
بهتر اين است كه براى درك عمق اين اهداف، از خود قرآن كه اصيل ترين و معتبرترين سند دينى ماست كمك بگيريم. قرآن در مورد اصل «آگاهى» و «تربيت انسانى» چنين مى گويد: «هُوَ الَّذى بَعَثَ فِى الامّييّنَ رَسُولا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكيِّهِمْ وُ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبين»(1)؛ (او [خداوند] كسى است كه در ميان جمعيّت درس نخوانده، رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند و آنها را تزكيه مى كند و به آنان كتاب [قرآن] و حكمت مى آموزد هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!).
در اين جا هدف بعثت را، نجات بشريّت از «ضَلال مُبين» از طريق تلاوت آيات الهى و تزكيه و تعليم كتاب و حكمت (انواع علوم) شمرده، و پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) موظّف شده است جهت گيرى برنامه هاى خود را براساس وصول به اين دو هدف بزرگ «تعليم» و «تربيت» تنظيم كند.
جالب اين كه در آيات قرآن گاه «تعليم» بر «تربيت» مقدّم داشته شده و گاه «تربيت» بر «تعليم»(2) اشاره به اين كه اين هر دو در يكديگر تأثير متقابل دارند؛ يعنى در پاره اى از مراحل، آگاهى سرچشمه پرورشهاى اخلاقى است، همانگونه كه آمادگيهاى اخلاقى نيز سرچشمه حركت به سوى آگاهى و شناخت صحيح و بدون پرده و حجاب است. لذا خداوند قرآن را مايه هدايت پرهيزكاران مى شمرد «ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقينَ».(3)
بديهى است براى وصول به اين دو هدف بزرگ، راهى جز استفاده از اهرم حكومت نيست؛ چگونه ممكن است مسأله تعليم و تربيت بدون يك شبكه وسيع آموزشى كه برنامه ريزى آن از ناحيه حكومت انجام مى شود و از طريق بيت المال تغذيه مى گردد، و جهت اصلى آن انسان سازى و تهذيب اخلاق و تزكيه نفوس و پيشرفت علم و فرهنگ است و بدون اتّكاى به يك حكومت نيرومند و صالح پياده شود!
چرا يكى از خطوط اصلى سياستهاى استعمارى، استعمار فكرى است؟ و چرا آنها از كودكستان گرفته تا دانشگاه، و از وسائل ارتباطى جمعى گرفته تا مغزهاى متفكّران، همه را براى تحكيم پايه هاى استعمار خود بسيج مى كنند!؟ آيا جز اين است كه از اين طريق مى خواهند مصلحان الهى و آزادانديشان جهان را منزوى سازند تا به اهداف شوم خود برسند!؟
اگر برنامه هاى مدارس، و تعليمات دانشگاهها، و تغذيه فكرى مردم از طريق وسائل ارتباط جمعى، در دست نيروهاى مؤمن و پاك و آگاه نباشد، چگونه مى توان اهداف تربيتى انسانى انبياء را پياده كرد و گامى در طريق تهذيب نفوس برداشت! اگر اين ابتكار عمل در مسائل تربيتى و فرهنگى، در دست شياطين و اهريمنان باشد، از نيروهاى مؤمن و الهى كارى ساخته نيست؛ و براى به دست گرفتن ابتكار عمل در اين قسمت، راهى جز استفاده از برنامه ريزى يك «حكومت الهى» نخواهد بود.
اقامه قسط و عدل، آن هم به صورت خود جوش و برخاسته از عمق جامعه، هدف مهمّ ديگرى است كه در قرآن به عنوان هدف عمومى بعثت انبياء مطرح شده است: «لَقَدْ أَرْسَلَنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ...»(4)؛ (ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب [آسمانى] و ميزان [شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه] نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند...) انجام اين هدف جز از طريق تشكيل حكومت ممكن نيست! آيا زورگويان جهان و قدرتهاى اهريمنى را ـ كه تنها، منافع خود را به رسميّت مى شناسند ـ جز با قدرت حكومت، مى توان بر سر جاى خود نشاند، و دست آنها را از گلوى مستضعفان كوتاه كرد.
آيا آنها براى دلائل منطقى دانشمندان و نصيحت مشفقان و ارزشهاى انسانى، كمترين ارزشى قائلند تا از اين طريق با آنها تفاهم شود! آيا بايد نشست و تماشاگر سيرىِ ظالم و گرسنگى مظلوم بود، و رسالت و تعهّد خود را در برابر «كِظَّةِ ظالِم» و «سَغَبِ مَظْلُوم» تنها با پند و اندرز انجام داد.(5)
آيا جز از موضع قدرت سخن گفتن، در برابر افراد بى منطق و فاقد اخلاق، مى توان اقدام مثبتى انجام داد و اقامه «قسط» و «عدل» كرد؟! البتّه بى ترديد، توده هاى مردم را بايد از طريق آگاه سازى و تربيت صحيح و احياى ارزشهاى اخلاقى به اين هدف دعوت نمود، ولى در برابر زورگويان، چگونه بايد اقامه قسط كرد؟ جز از طريق حكومت؟
و بالاخره آزادى انسانها از زنجيرهاى اسارت، يكى ديگر از اهداف اصيل بعثت پيامبران است كه در قرآن مجيد صريحاً به اين تعبير آمده است: «وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الاغْلالَ الَّتى كانَتْ عَلَيْهِمْ...»(6)؛ (او [پيامبر اسلام] بارهاى سنگين و زنجيرهائى را كه بر آنها بود [از دوش و گردنشان] برمى دارد).
درست است كه بخش مهمى از «إِصْر»(7) و «أغْلال» و زنجيرهاى اسارت فكرى را با تعليم و تربيت صحيح مى توان از ميان برداشت؛ ولى چگونه مى توان قبول كرد كه بدون دست داشتن زمام حكومت، گشودن زنجيرهاى اسارت سياسى و نظامى و اقتصادى و حتّى اسارت فرهنگى امكان پذير است؟!
درست است كه هدفهاى جزئى و نزديك، در تمام مديريّتها و فرماندهى ها، رسيدن به حدّ اعلاى بازدهى بيشتر و بهتر آن تشكيلات در زمان كوتاهتر و با «ضايعات كمتر» است و فى المثل هدف از مديريّت صحيح يك كارخانه نخ ريسى تهيّه محصول مرغوبتر و بيشتر و ارزانتر با هزينه و ضايعات كمتر است؛ و يا فرماندهى صحيح يك گردان، انجام كامل مأموريّت جنگى خاصّى است كه به او واگذار شده است با كيفيّت عالى و ضايعات كمتر، ولى با اين همه، از ديدگاه يك فرد مسلمان، هيچ گاه اين «فرماندهى» و آن «مديريّت» نمى تواند از اهداف كلّى الهى و انسانى اصل مذهب و سپس تشكيل حكومت، جدا باشد؛ بلكه، بايد جهت گيرى تمام اهداف جزئى به سوى آن اهداف كلّى والا باشد، نه در جهت مخالف، و نه بى تفاوت نسبت به آنها و همين است كه مسأله مديريت و فرماندهى را در اسلام، از مديريّت مادّى شرق و غرب جدا مى سازد و پايه ها و بدنه و ابزار آن را به رنگ و شكل ويژه خود درمى آورد «صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً ...»(8)؛ (رنگ خدایی [بپذیرید! رنگ ایمان و توحید و اسلام] و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است؟! ...).
مهم اين است كه در حكومت اسلامى همه معيارها، مخصوصاً «معيار مديريّت»، معيار اسلامى باشد و از كتاب و سنّت مايه گيرد تا اين حقيقت آشكار گردد كه كاربرد اين معيارها براى حلّ مشكلات اجتماعى و سياسى و فرهنگى و اقتصادى و نظامى به مراتب بر معيارهاى شناخته شده شرق و غرب برترى دارد.
اگر خداى ناكرده بر اثر سهل انگاريها، و عدم رعايت موازين اسلامى، مديريّتها به بن بست و ناكامى كشد؛ بيم اين مى رود كه ناآگاهان، يا دشمنان قسم خورده، آن را به حساب ضعف مبانى مديريّت در اسلام بگذارند و مكتب از اين رهگذر صدمه ببيند و اين مصيبتى است بزرگ و ضايعه اى جبران ناپذير!.(9)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.