پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) درباره حقوق فرماندهان بر حاکم می فرمايد: «حق شما بر من اين است كه جز اسرار جنگى چيزى را از شما پنهان نكنم و هيچ كارى را بدون مشورت با شما ـ جز در مقام قضاوت و بيان حكم الهى ـ انجام ندهم. هيچ حقى را از شما به تأخير نيندازم و پيش از رسيدن به مقطع نهايى آن را قطع نكنم و همه شما در حق، نزد من يكسان باشيد؛ اما حق من بر شما اين است كه اطاعتم كنيد و از دعوتم [براى جهاد و غير آن] تخلف نكنيد و در دستوراتم سستى و تفريط نكنيد و در ميان مشكلات و شدايد براى حق و به سوى حق فرو رويد».
پاسخ تفصیلی:
امام علی(علیه السلام) در بخشی از نامه 50 نهج البلاغه نخست به حقوقی که فرماندهان بر آن حضرت به عنوان امام و حاکم دارند، اشاره کرده و روی پنج حقّ انگشت می گذارد. در اوّلين حق مى فرمايد: (آگاه باشيد حق شما بر من اين است كه جز اسرار جنگى چيزى را از شما پنهان ندارم)؛ «أَلاَ وَ إِنَّ لَكُمْ عِنْدِي أَلاَّ أَحْتَجِزَ(1) دُونَكُمْ سِرّاً إِلاَّ فِي حَرْب». به يقين پنهان داشتن اسرار از ياران و دوستان، نوعى ابراز بى اعتمادى به آنهاست و در بسيارى از موارد، سبب بدبينى يا تفسيرهاى گوناگون براى يك واقعه مى شود؛ اما هنگامى كه رئيس جمعيّت به طور كامل خبررسانى كند، پيوندهاى عاطفى محكم تر و سوء ظن و بدبينى كمتر خواهد شد، هر چند مواردى هست كه چاره اى جز كتمان اسرار آن نيست؛ مانند مسائل جنگى؛ زيرا اگر دشمن از برنامه ريزى جنگ باخبر شود خود را در مقابل آن مقاوم مى سازد و پيش از موعد، آن را خنثى مى كند به همين دليل در طول تاريخ همواره فرماندهان بزرگ برنامه هاى جنگى خود را تا آخرين لحظه پنهان مى داشتند تا بتوانند ضربات قاطع بر دشمن وارد كنند.
در تاريخ جنگ هاى پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه و آله و سلم) نيز اين اصل به خوبى مشاهده مى شود و به گفته مورخ معروف «طبرى» كمتر موردى بود كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) از «مدينه» براى جنگى حركت كند و مقصد نهايى را براى يارانش بيان فرمايد.(2) حتى گاه كه پيغمبر خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) خودش به سوى ميدان حركت نمى كرد و گروهى را مأمور برنامه خاصى مى نمود نامه سربسته اى به فرمانده آنها مى داد و مى گفت: به سوى فلان محل حركت كنيد و به فلان جا كه رسيديد نامه را بگشاييد و هر چه در آن بود عمل كنيد.(3) به يقين اگر از آغاز مقصد خود را بيان مى كرد در تمام مدينه پخش مى شد و جاسوسان آن را به سرعت به دشمن منتقل مى كردند و آنها نيز كاملا آماده مى شدند و چه بسا سرنوشت جنگ تغيير پيدا مى كرد.
سپس به دومين حق آنها اشاره كرده مى فرمايد: (و هيچ كارى را بدون مشورت با شما ـ جز در مقام قضاوت و بيان حكم الهى ـ انجام ندهم)؛ «وَ لاَأَطْوِيَ(4)دُونَكُمْ أَمْراً إِلاَّ فِي حُكْم». اين همان اصل مشورت است كه در قرآن مجيد و روايات اسلامى به صورت گسترده آمده است و در دنياى امروز به ظاهر بسيار بر آن تأكيد مى شود، هرچند در عمل طور ديگرى است. مشورت با اصحاب و ياران و پيروان به آنها شخصيت مى دهد و احساس مسئوليت مى كنند و پيوندهاى عاطفى و محبّت را محكم مى سازد. افزون بر اين در غير معصومان سبب مى شود خطاها به حدّاقل برسد.
اما در قضاوت به هنگام صدور حكم، قاضى بايد قاطعانه برخورد كند و در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «إِذَا كَانَ الْحَاكِمُ يَقُولُ لِمَنْ عَنْ يَمِينِهِ وَ لِمَنْ عَنْ يَسَارِهِ مَا تَرَى مَا تَقُولُ فَعَلَى ذَلِكَ لَعْنَةُ اللهِ وَ الْمَلاَئِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ أَلاَّيَقُومُ مِنْ مَجْلِسِهِ وَ تُجْلِسُهُمْ مَكَانَهُ»(5)؛ (هنگامى كه قاضى در مقام صدور حكم [نه در بررسى مقدمات] به نفر سمت راست يا سمت چپ خود بگويد: به عقيده شما من بايد چه حكمى صادر كنم، لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد! چنين كسى [كه توان صدور حكم نهايى را ندارد] بايد از جاى خود برخيزد و آنها را بر جاى خود بنشاند). اضافه بر اين اگر قاضى آنچه را در نظر دارد كه به آن حكم كند قبلا فاش نمايد ممكن است عوامل مختلف براى تغيير يا تضعيف رأى او تلاش كنند و او در فشار و محذور براى تغيير حكم قرار گيرد.
سپس به سومين و چهارمين حق اشاره مى كند و مى فرمايد: (من موظّفم هيچ حقى را از شما به تأخير نيندازم و پيش از رسيدن به مقطع نهايى آن را قطع نكنم)؛ «وَ لاَأُؤَخِّرَ لَكُمْ حَقّاً عَنْ مَحَلِّهِ وَ لاَأَقِفَ بِهِ دُونَ مَقْطَعِهِ». تفاوت اين دو حق را مى توان در ضمن مثالى بيان كرد و آن اينكه اگر بناست كسى يك ماه معين در جايى اسكان داده شود، آن ماه را تأخير نيندازد و ديگر اينكه پيش از اينكه ماه به سر برسد آن را قطع نكند و نتيجه هر دو اين مى شود كه حقوق را بى كم و كاست و بدون افزايش بى دليل بپردازد.
در پنجمين و آخرين حق مى فرمايد: ([و نيز از حقوق شما بر من اين است كه] همه شما در حق، نزد من يكسان باشيد [و تفاوتى ميان شريف و وضيع قائل نشوم])؛ «وَ أَنْ تَكُونُوا عِنْدِي فِي الْحَقِّ سَوَاءً». البته منظور اين است كه افراد در شرايط مساوى بايد بدون در نظر گرفتن موقعيّت اجتماعيشان يكسان باشند. بنابراين مفهوم اين سخن اين نيست كه اگر شرايط يكسان نيست باز هم حقوق يكسانى براى آنان در نظر گرفته شود مانند اينكه مثلاً يكى فرمانده لشكر است و ديگرى فردى عادى، يكى فرماندار يك منطقه است و ديگرى نگهبان عمارت فرماندارى و ديگرى به عنوان مثال نگهبان يك عمارت دولتى و يا اينكه يكى طبيب است و ديگرى پرستار، يكى كارهاى بسيار سنگين را در روزهاى متوالى به عهده گرفته و ديگرى كارى سبك در مدتى كوتاه. به يقين آنها يكسان نيستند ولى اگر دو نفر كارى يكسان داشتند حق آنها يكسان پرداخته خواهد شد، هر چند يكى از فاميل ها سرشناس باشد و ديگرى فردى عادى و گمنام.
آن گاه امام بعد از ذكر اين حقوق پنج گانه به بيان حقوق خود بر امت مى پردازد و به چهار حق اشاره مى كند: نخست مى فرمايد: (هنگامى كه من اين وظايف را انجام دادم، نعمت خدا [الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ](6) بر شما مسلم [و كامل] خواهد شد و من بر شما [نخستين] حقى كه دارم اطاعت است)؛ «فَإِذَا فَعَلْتُ ذَلِكَ وَجَبَتْ لِلَّهِ عَلَيْكُمُ النِّعْمَةُ وَ لِي عَلَيْكُمُ الطَّاعَةُ». بايد گوش به فرمان من باشيد، فرمانى كه ضامن سعادت شما در دنيا و آخرت و حافظ مصالح فرد و جامعه شماست. آن گاه در دستور دوم مى فرمايد: (و اينكه از دعوت من [براى جهاد و غير آن] سرپيچى نكنيد)؛ «وَ أَلاَّتَنْكُصُوا(7)عَنْ دَعْوَة». بنابراين دستور دوم نسبت به دستور اوّل از قبيل ذكر خاص بعد از عام است، زيرا مخاطب در نامه، فرماندهان لشكرند كه بايد در همه چيز مطيع فرمان امام باشند مخصوصاً در دعوت به جهاد.
آن گاه به سومين حق اشاره كرده مى فرمايد: (و در آنچه من دستور مى دهم و به صلاح و مصلحت همگى است سستى و تفريط روا مداريد)؛ «وَ لاَتُفَرِّطُوا فِي صَلاَح». بسيارند كسانى كه به ظاهر در مسير اطاعتند و دعوت پيشوايشان را لبيك مى گويند؛ ولى بر اثر سستى و كاهلى نتيجه مطلوبى عايدشان نمى شود. امام(عليه السلام) آن را به عنوان حقّى مستقل شمرده تا همگان بدانند اطاعت دعوت چيزى است و جدى بودن چيز ديگر. بعضى از شارحان نهج البلاغه، اين جمله را اشاره به مسأله جهاد مى دانند كه امام(عليه السلام) فرماندهان لشكر را موظّف مى كند هر زمان فرصتى براى دفع دشمن فراهم گردد آن را غنيمت بشمرند و سستى و كوتاهى نكنند. سرانجام در بيان چهارمين و آخرين حق مى فرمايد: (و بايد در ميان امواج مشكل ها و شدايد براى حق و به سوى حق فرو رويد)؛ «وَ أَنْ تَخُوضُوا الْغَمَرَاتِ(8)إِلَى الْحَقِّ». اشاره به اينكه در مقام دفاع از كشور اسلام فداكارى لازم است، فداكارى تا سرحد جان و اين يكى از حقوق زمامدار بر فرماندهان لشكر و فرد فرد آنهاست.
تاريخ اسلام پر است از جلوه هاى ايثار و فداكارى و خوض غمرات براى رسيدن به حق. براى نمونه: تاريخ طبرى در حوادث سنه 37 آورده است: در ميدان جنگ صفين، عمّار بيرون آمد و در برابر مردم قرار گرفت و عرضه داشت: خداوندا تو مى دانى اگر من بدانم كه رضاى تو در اين است كه خودم را در دريا پرتاب كنم چنين مى كنم و من به خوبى مى دانم كه امروز هيچ عملى تو را از پيكار با اين فاسقان خشنودتر نمى سازد و اگر مى دانستم عملى تو را خشنودتر از اين مى سازد انجام مى دادم.(9) در سيره «ابن هشام» آمده است: هنگامى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) باخبر شد لشكر قريش به سوى بدر حركت كرده پيامبر با مردم مشورت كرد و جريان قريش را به آنها گفت (نظر حضرت اين بود كه ميزان آمادگى ياران خود را بيازمايد) مقداد برخاست و گفت: اى رسول خدا! به همان راهى كه خداوند به تو نشان داده برو ما با تو هستيم به خدا سوگند ما مثل بنى اسرائيل نيستيم كه به موسى گفتند: تو به اتفاق پروردگارت برو و با دشمنان مبارزه كن ما در اينجا نشسته ايم. من مى گويم: تو با پروردگارت با آنها پيكار كنيد و ما هم با شما هستيم. به خدايى كه تو را به حق مبعوث ساخته اگر ما را به دورترين نقطه جزيره ببرى با تو خواهيم بود تا به مقصد برسى. پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) براى او دعا كرد سپس فرمود: اى مردم باز هم به من مشورت دهيد. نظر آن حضرت طايفه انصار بود و آنها جمعيت قابل ملاحظه اى بودند. «سعد بن معاذ» برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا! مثل اينكه نظرت به سوى ما طايفه انصار است؟ پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: آرى. عرض كرد: ما به تو ايمان آورده ايم و گواهى داده ايم آنچه را آوردى حق است و با تو عهد و پيمان بسته ايم. به هر سويى مى خواهى برو ما با تو هستيم. به خدايى كه تو را به حق مبعوث كرده اگر ما را به كنار اين دريا ببرى (اشاره به درياى سرخ است كه در حاشيه غربى جزيره عربستان قرار دارد) و تو وارد اين دريا شوى ما هم با تو وارد خواهيم شد و يك نفر تخلّف نخواهد كرد.(10)
امام(عليه السلام) در سومين بخش از كلام خود متخلّفان را تهديد مى كند تا بشارت و انذار را به هم بياميزد و مى فرمايد: (اگر اين وظايف را نسبت به من انجام ندهيد آن كس كه راه كج مى رود از همه نزد من خوارتر است. سپس او را به سختى كيفر مى دهم و راه فرارى نزد من نخواهد داشت)؛ «فَإِنْ أَنْتُمْ لَمْ تَسْتَقِيمُوا لِي عَلَى ذَلِكَ لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِمَّنِ اعْوَجَّ(11)مِنْكُمْ، ثُمَّ أُعْظِمُ لَهُ الْعُقُوبَةَ وَ لاَيَجِدُ عِنْدِي فِيهَا رُخْصَةً». در واقع امام(عليه السلام) در اينجا براى متخلفان دو كيفر قائل شده است: كيفر معنوى و كيفر ظاهرى. كيفر معنوى آن است كه قدر و مقام آنها نزد امام(عليه السلام) بسيار پايين خواهد آمد؛ پائين تر از هركس و كيفر ظاهرى مجازات هاى جسمانى است كه امام(عليه السلام) براى آنها در نظر گرفته است. به يقين اگر بشارت و انذار در مديريت ها مخصوصاً مديريت جنگ و دفاع آميخته نشود كارآيى خود را از دست خواهد داد.
آن گاه امام(عليه السلام) در پايان اشاره كوتاه و پرمعنايى به آنچه در بالا بيان فرمود كرده مى افزايد: (بنابراين بايد حقوق خود را از امراى خود بگيريد و حقوق آنها را كه با آن خداوند كار شما را اصلاح مى كند به آنها بپردازيد. والسّلام)؛ «فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِكُمْ وَ أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ مَا يُصْلِحُ اللهُ بِهِ أَمْرَكُمْ. وَالسَّلاَمُ». جمله «فَخُذُوا هَذَا مِنْ أُمَرَائِكُمْ» اشاره به حقوق پنجگانه اى است كه در آغاز امام(عليه السلام) بيان فرمود و به آنها حق مى دهد كه اين حقوق را از پيشوايشان مطالبه كنند و جمله «أَعْطُوهُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ...» اشاره به حقوق چهارگانه اى است كه امام(عليه السلام) از آنها مطالبه مى كند؛ حقوقى كه آن هم به نفع آنها و براى اصلاح امور آنهاست. امام(عليه السلام) در اينجا واژه «امُرَاء» را به صورت جمع آورده كه اشاره به خودش و زمامدارانى است كه بعد از او به حق بر مردم حكومت مى كنند، نه اينكه منظور فرماندهان لشكر باشد؛ زيرا آنها خودشان مخاطب اين كلام اند.(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.