پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) در تبیین صفات قاضی می فرمایند: «از ميان رعاياى خود برترين فرد را براى قضاوت برگزين؛ كسى كه امور مختلف وى را در تنگنا قرار ندهد، برخورد مخالفان با يكديگر او را خشمگين نكند، در لغزش هايش پافشارى نكند، وقتى خطايش روشن شد بازگشت به حق كند، نفس او تمايلی به طمع نداشته باشد، در فهم مطالب به تحقيق اندک اكتفا نكند، در شبهات از همه محتاط تر و در تمسك به حجت پافشارى بيشتر كند، در مراجعات مكرر اطراف دعوا كمتر خسته شود، در كشفِ حقيقتِ امور شكيباتر و موقع آشكار شدن حق در انشاى حكم از همه قاطع تر باشد و ستايش فراوان، او را مغرور نسازد».
پاسخ تفصیلی:
امام علی(عليه السلام) در بخشی از نامه خود به مالك اشتر(نامه 53 نهج البلاغه) بحث مهمى درباره قضات بيان داشته، نخست مى فرمايد: (سپس از ميان رعاياى خود برترين فرد را نزد خود براى قضاوت در ميان مردم برگزين)؛ «ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِكَ فِي نَفْسِكَ». اين تعبير مى رساند كه در مورد قضات حتماً بايد به سراغ برترين ها رفت، چرا كه مسأله قضاوت امرى بسيار سنگين، حساس و سرنوشت ساز است كه تنها برترين ها مى توانند آن را سر و سامان بخشند. تعبير به «اخْتَرْ» نشان مى دهد كه قضات با آراى مردم ـ آن گونه كه در بعضى كشورهاى امروز رايج است ـ انتخاب نمى شوند، بلكه زمامدار و رهبر آنها را مستقيماً يا به وسيله افراد مورد اعتماد خود برمى گزيند، زيرا مسأله صلاحيت قضايى چيزى نيست كه مردم بتوانند درباره آن داورى كنند و رأى بدهند. آن گاه دوازده صفت براى آنها برمى شمارد كه در واقع از قبيل تفصيل پس از اجمال است و نشان مى دهد برترين ها چه كسانى اند:
1. مى فرمايد: (كسى كه امور مختلف وى را در تنگنا قرار ندهد)؛ «مِمَّنْ لاَتَضِيقُ بِهِ الاُْمُورُ». اشاره به اينكه آگاهى آنها درباره مسائل مختلف و قوانين اسلام و شناخت موضوعات در حدى باشد كه هر مسأله پيچيده اى پيش آيد راه حل آن را بدانند و در تنگنا قرار نگيرند. به سخن ديگر هم به احكام شرع واقف باشد و هم در تشخيص موضوع آگاه تا بتواند رد فروع به اصول و استخراج فروع از اصول كند و اين وصف تنها در مجتهدان مبرّز وجود دارد.
2. در بيان دومين وصف مى فرمايد: (و برخورد مخالفان و خصوم با يكديگر او را به خشم و لجاجت وا ندارد)؛ «وَ لاَتُمَحِّكُهُ(1)الْخُصُومُ». يعنى آن چنان سعه صدرى داشته باشد كه اگر گاهى طرفينِ دعوا در محضر او به نزاع و جنجال برخيزند از كوره در نرود و حكم عادلانه الهى را درباره آنها هرچند جسور و بى ادب باشند صادر كند.
3. امام در سومين وصف قضات لايق و كارآمد مى فرمايد: (كسى كه در لغزش و اشتباهاتش پافشارى نكند)؛ «وَ لاَيَتَمَادَى(2) فِي الزَّلَّةِ». به يقين افراد لجوج هنگامى كه مرتكب خطايى شوند و متوجه گردند، به آسانى حاضر نيستند مسير خود را تغيير داده و به سوى راه راست و صراط مستقيم باز گردند و همين سبب مى شود داورى هاى آنها ظالمانه و غير واقعى باشد آن هم ظلمى از روى عمد كه غير قابل بخشش است. قرآن مجيد درباره گروهى از كافران مى فرمايد: «وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرّ لَّلَجُّوا في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»(3)؛ (اگر به آنان رحم كنيم و ناراحتى ها [و مشكلات] آنان را برطرف سازيم [نه تنها بيدار نمى شوند؛ بلكه] در طغيانشان لجاجت مى ورزند و سرگردان مى شوند). بسيار مى شود كه لجاجت در فكر انسان چنان اثر مى گذارد كه باطل را حق مى بيند و حق را باطل. اميرمؤمنان(عليه السلام) مى فرمايد: «اللِّجاجُ يُفْسِدُ الرَّأْىَ»(4)؛ (لجاجت فكر انسان را خراب مى كند). در جاى ديگر مى فرمايد: «اللِّجاجُ أكْثَرُ الاْشْياءِ مَضَرَّةً فِى الْعاجِلِ وَ الاْجِلِ»(5)؛ (لجاجت، زيان بارترين امور در دنيا و آخرت است).
4. در چهارمين وصف مى فرمايد: (و هنگامى كه خطايش بر او روشن شود بازگشت به سوى حق بر او مشكل نباشد)؛ «وَ لاَيَحْصَرُ(6)مِنَ الْفَيْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ». اين وصف در واقع چهره ديگرى از عدم لجاجت است و يا به تعبيرى ديگر نتيجه آن است. انسانى كه لجوج نباشد هنگامى كه حق براى او روشن شود به راحتى به سوى حق باز مى گردد و تمام آثار خطاى خود را اصلاح مى كند. به سخن ديگر كسى كه شجاعت پذيرش خطا و اصلاح اشتباه خود را داشته باشد و اين گونه شجاعت از مهم ترين شاخه هاى اين فضيلت انسانى است.
5. (كسى كه نفس او به طمع تمايل نداشته باشد)؛ «وَ لاَتُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَع». بديهى است اگر قاضى طمع كار باشد، حتى گرفتار كمترين طمع شود به آسانى مى توان او را با پيشنهاد رشوه فريب داد و از داورى به حق باز داشت. در حديثى از مولا اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «رَأْسُ الْوَرَعِ تَرْكُ الطَّمَعِ»(7)؛ (اساس تقوا، ترك گفتن طمع است). در كلمات قصار مولا نيز مى خوانيم كه مى فرمايد: «أَكْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ»(8)؛ (بيشترين قربانگاه عقل ها در زير برق طمع هاست). به ديگر سخن با توجّه به اينكه اِشراف به معناى نظر كردن به چيزى از طرف بالا است اين تعبير امام اشاره به اين دارد كه انسان طمعكار از اوج فضيلت به حضيض رذيلت سقوط مى كند.
6. (كسى كه در فهم مطالب به اندك تحقيق اكتفا نكند و تا پايان پيش رود)؛ «وَ لاَيَكْتَفِي بِأَدْنَى فَهْم دُونَ أَقْصَاهُ». اشاره به اين كه قاضى بايد در فهم مسائل چنان با حوصله باشد كه تمام جوانب مسأله را خواه در شبهات حكميه باشد يا شبهات موضوعيه و شرايط متخاصمين كه نزد او به داورى ها حضور مى يابند بررسى نمايد آن گاه حكم صادر كند.
7. (كسى كه در شبهات از همه محتاط تر باشد)؛ «وَ أَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهَاتِ». بر اساس حديث معروف نبوى امور بر سه گونه است: قسمتى حق بودن آن آشكار و قسمت ديگرى باطل بودن آن آشكار است، ولى بخش سوم شبهات است؛ يعنى امورى كه پى بردن به واقعيت آن آسان نيست. در اين گونه موارد دستور داده شده كه جانب احتياط را بگيريد و آن كس كه در وادى شبهات گام مى نهد سرانجام در محرمات مى لغزد و فرو مى رود و هر كس شبهات را ترك كند، محرمات واقعى را بهتر ترك مى كند. از این رو رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايد: «حَلاَلٌ بَيِّنٌ وَ حَرَامٌ بَيِّنٌ وَ شُبُهَاتٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَمَنْ تَرَكَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَكَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ هَلَكَ مِنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُ».(9)
در واقع مفهوم اين سخن آن نيست كه قاضى از حكم كردن باز ايستد؛ زيرا وظيفه او به هر حال فصل خصومت و فيصله دادن نزاع است؛ بلكه منظور آن است كه توقف كند و تمام جوانب را بررسى نمايد و ظلمت شبهات را با نور علم برطرف سازد و گاه طرفينِ نزاع را به مصالحه كه مواقف احتياط است دعوت نمايد.
8. (كسى كه در تمسك به حجت و دليل از همه بيشتر پافشارى كند)؛ «وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ». مهم ترين برنامه قاضى بررسى ادله طرفين دعواست؛ دلايل قوى و قابل قبول و نيز خوددارى كردن از پذيرش دلايل ضعيف و آسيب پذير. اين احتمال نيز هست كه منظور از اين جمله آن باشد كه قاضى بايد بيش از هر كس در جستجوى دليل باشد به اين معنا كه گاه در مسأله مورد دعوا ظاهراً هيچ دليلى نيست كه حق را روشن سازد؛ ولى قاضى مى تواند با جستجوگرى در گوشه و كنار حادثه، دلايل روشنى براى كشف حق از باطل پيدا كند همان گونه كه در بسيارى از قضاوت هاى اميرمؤمنان على(عليه السلام) وارد شده است كه حضرت با استفاده از جنبه هاى روانى يا مجرم را به اقرار وادار مى كرد و يا قراينى براى علم قاضى فراهم مى ساخت؛ مثلاً در داستان اختلاف دو زن بر سر يك كودك و پافشارى هر دو بر ادعاى خود كه قاعدتاً قاضى در اينجا بايد به حكم قرعه دعوا را فيصله دهد، امام جستجوى دليلى كرد و آن اينكه دستور داد شمشيرى بياورند و فرمود من كودك را دو شقه مى كنم و هر شقه اى را به يكى از شما دو نفر مى دهم. مادر واقعى فرياد برآورد كه من از حق خود گذشتم كودك را به نفر ديگر بدهيد و امام(عليه السلام) با اين دليل مدعى راستين را از دروغين روشن ساخت و در قضاياى آن حضرت از اين نمونه بسيار است.(10)
9. (كسى كه با مراجعه مكرر اطراف دعوا كمتر خسته شود)؛ «وَ أَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً(11)بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ». بسيار مى شود كه ارباب دعوا هر كدام دلايلى براى خود دست و پا مى كنند و پى در پى براى قاضى مزاحمت فراهم مى سازند. قاضى اگر كم حوصله باشد آنها را طرد مى كند و چه بسا دلايل واقعى با اين كار مكتوم مى ماند؛ ولى اگر پرحوصله باشد و ناراحت نشود حق بهتر به حق دار مى رسد. قاضى بايد به طرفين دعوا به مقدار كافى مجال دهد تا آنچه در توان دارند براى اثبات ادعاى خود عرضه كنند.
10. (كسى كه در كشفِ حقيقتِ امور شكيباتر باشد)؛ «وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَى تَكَشُّفِ الاُْمُورِ». به يقين اگر قاضى عجول و شتاب زده باشد حقيقت امر مخصوصاً در دعاوى پيچيده براى او روشن نمى شود؛ اما اگر صبور و شكيبا باشد و در صادر كردن حكم نهايى شتاب نكند بهتر مى تواند حق را به حق دار واقعى برساند. معناى اين سخن آن نيست كه مانند زمان ما رسيدگى به پرونده ها را هر روز به بهانه اى به تأخير بيندازند و گاهى فيصله يك نزاع سال ها به تأخير بيفتد. مخصوصاً اگر پاى وكلاى پشت هم انداز در ميان باشد كه گاه با يك بهانه كوچك رسيدگى به پرونده اى را چند ماه به عقب مى اندازند.
11. (كسى كه به هنگام آشكار شدن حق در انشاى حكم از همه قاطع تر باشد)؛ «وَ أَصْرَمَهُمْ(12)عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُكْمِ». اشاره به اينكه محتاط بودن قاضى و شكيبا بودن در برابر طرفين دعوا و جستجوى حدّاكثرى ادله به اين معنا نيست كه در مقام انشاى حكم، گرفتار وسواس شود و با روشن شدن حق در انشاى حكم امروز و فردا كند؛ بلكه بايد مانند شمشيرى برنده، نزاع را با انشاى حكم قاطع پايان دهد و به پيامدها و آثار متعاقب آن نينديشد؛ چرا كه معمولاً انشاى حكم به نفع يكى از دو طرفِ دعوا موجب ناراحتى طرف مقابل و حاميان و دوستان و گاه طايفه و قبيله او مى شود و اين لازمه طبيعت قضاوت است و آن كس كه در اين امور مى انديشد و مى خواهد احتياط كند نبايد بر مسند قضا بنشيند.
12. امام(عليه السلام) در آخرين وصف از اوصاف قاضىِ شايسته و لايق مى فرمايد: (از كسانى كه ستايش فراوان، او را مغرور نسازد [و فريب ندهد] و مدح و ثناى بسيار، او را به ثنا خوان و مدح كننده متمايل نكند)؛ «مِمَّنْ لاَيَزْدَهِيهِ(13)إِطْرَاءٌ(14)وَ لاَيَسْتَمِيلُهُ(15)إِغْرَاءٌ(16)». ناگفته پيداست كه افراد خودخواه و خودپسند هنگامى كه از سوى كسانى تمجيد و ستايش شوند ممكن است از مسير حق باز گردند و روى حُبّ ذات به ثناخوان علاقه مند گردند و به سبب همين علاقه، حكم را ظالمانه به نفع او صادر كنند. امام تأكيد مى كند كه اين قبيل افراد، لايق مقام قضاوت ميان مسلمانان نيستند، هرچند صفات ديگر در آنها موجود باشد.(17)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.