پاسخ اجمالی:
امام علي(ع) درباره اسلام معاويه مي فرمايد: «سوگند به آن كس كه دانه را شكافته و انسانها را آفريده دشمنان ما اسلام را هرگز نپذيرفتند؛ بلكه در ظاهر تسليم شدند و كفر را در درون پنهان داشتند و هنگامى كه ياورانى بر ضد اسلام يافتند، آنچه را پنهان كرده بودند آشكار كردند». به تصريح امام(ع)، معاويه و يارانش هرگز اسلام را با دل و جان نپذيرفتند. در روايات اهل سنّت نیز اين موضوع ثابت شده؛ مثلا در تاريخ طبرى آمده: «روزى پيامبر(ص) اشاره به نقطه اى از اطراف خود كرد و فرمود: از اين سو مردى از امّت من مى آيد كه بر غير دين من محشور خواهد شد. ناگهان معاويه پيدا شد».
پاسخ تفصیلی:
امام علي(عليه السلام) در پایان نامه 16 «نهج البلاغه» - که در ایام جنگ صفیّن بیان گردیده - مى فرمايد: (سوگند به آن كس كه دانه را شكافته و انسانها را آفريده دشمنان ما اسلام را هرگز نپذيرفتند؛ بلكه در ظاهر تسليم شدند و كفر را در درون پنهان داشتند و هنگامى كه ياورانى بر ضد اسلام يافتند، آنچه را پنهان كرده بودند آشكار كردند)؛ «فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ(1)، مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا، وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ، فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوهُ».
در این گفتار، امام(عليه السلام) تصريح مى كند كه مخالفانش (معاويه و يارانش) هرگز اسلام را با دل و جان نپذيرفته بودند؛ بلكه به حكم اجبار به آن تن در دادند و هنگامى كه يارانى پيدا كردند كفرِ درون خود را آشكار ساختند.
ممكن است اين سخن بر بعضى از ناآگاهان از برادران اهل سنّت گران آيد؛ ولى مطالعه كتب صحاح و ساير منابع معروف اهل سنّت نشان مى دهد كه واقعيتى آشكار است؛ ما در اينجا بخشى از رواياتى را كه در منابع معروف آنان آمده درباره عقايد و اعمال معاويه بيان مى كنيم بى آنكه چيزى بر آن بيافزاييم و داورى را بر عهده خوانندگان مى گذاريم.
1. در «صحيح مسلم» آمده است كه: «عبد الرحمان بن عبد رب الكعبه مى گويد: وارد مسجد الحرام شدم ديدم عبدالله بن عمرو عاص در سايه كعبه نشسته و مردم گرد او جمع شده اند به او گفتم: پسر عمويت معاويه دستور مى دهد كه ما اموالمان را در ميان خود به باطل بخوريم و مسلمانان را به قتل برسانيم؛ در حالى كه خداوند مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لَا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ...» و مى فرمايد: «وَ لَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُم...»(2) عبدالله ساكت شد سپس گفت: در اطاعت خدا از او اطاعت كن و در معصيت خدا با او مخالفت نما».(3)
2. در «تاريخ طبرى» آمده است كه: «پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ابوسفيان را مشاهده كرد كه سوار بر الاغى مى آيد، معاويه افسار آن را به دست دارد و يزيد برادر معاويه از پشت سر آن را مى راند (و در روايتى عتبة برادر معاويه زمام آن را در دست داشت و معاويه از پشت سر آن را مى راند) رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آنها را ديد و فرمود: «لَعَنَ اللهُ الْقائِدَ وَ الرّاكِبَ وَ السَّائِقَ»؛ (خدا لعنت كند سوار و زمام دار و كسى كه آن را از پشت سر مى راند).(4)
3. نيز در «تاريخ طبرى» آمده است كه: «روزى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اشاره به نقطه اى از اطراف خود كرد و فرمود: از اين سو مردى از امّت من مى آيد كه بر غير دين من محشور خواهد شد. ناگهان معاويه پيدا شد».(5)
4. ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» از كتاب «اخبار الملوك» چنين نقل مى كند: «روزى معاويه شنيد مؤذن مى گويد: «أشْهَدُ اَنْ لَا اِلهَ إلَّا اللهُ» معاويه سه بار آن را تكرار كرد؛ ولى هنگامى كه مؤذن گفت: «أشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ» معاويه گفت: عجب اى فرزند عبدالله [منظورش پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بود] تو همت بلندى داشتى راضى نشدى جز اينكه اسم خودت را در كنار اسم خدا قرار دهى و شهادت به نبوّت را تكرار نكرد».(6)
5. احمد بن حنبل در كتاب «مسند» خود از عبدالله بن بريده نقل مى كند كه: «مى گويد: من و پدرم وارد بر معاويه شديم ما را بر فرشى [كه در كنار او بود] نشاند سپس غذايى آوردند و خورديم. سپس شراب آوردند معاويه از آن نوشيد و به دست پدرم داد، پدرم گفت: از آن روزى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آن را حرام كرده هرگز از آن ننوشيده ام».(7)
6. ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» مى گويد: «قَدْ طَعَنَ كَثيرٌ مِنْ أصْحابِنا فى دينِ مُعاوِيَةَ وَ لَمْ يَقْتَصِرُوا عَلى تَفْسيقِهِ وَ قالُوا عَنْهُ: إنّه كانَ مُلْحِداً لا يَعْتَقِدُ النُّبُوَّةَ وَ نَقَلُوا عَنْهُ فى فَلَتاتِ كَلامِهِ وَ سَقَطاتِ ألْفاظِهِ ما يَدُلُّ عَلى ذلِكَ»(8)؛ (اصحاب ما [منظور ابن ابى الحديد گروه معتزله از اهل سنّت است] معاويه را فقط فاسق نمى دانند؛ بلكه اعتقادات او را نيز مخدوش مى شمارند و گفته اند او ملحد بود و اعتقادى به نبوّت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نداشت و سخنانى را كه گاه از زبان او مى پريد و دلالت بر اين معنا داشت نقل كرده اند).
7. مشكلات ايمان و عمل معاويه به اندازه اى بود كه حسن بصري مطابق آنچه ابن عبد ربه در «عقد الفريد» آورده است: «مى گويد: به خدا سوگند اگر عمرو بن عاص با معاويه بيعت نكرده بود امر حكومت براى او استقرار نمى يافت. معاويه به عمرو گفت: با من بيعت كن عمرو گفت: براى چه؟ براى آخرت؟ و الله آخرتى با تو نيست يا براى دنيا؟ به خدا سوگند دنيا نيز با تو نخواهد بود مگر اينكه من با تو شركت كنم! معاويه گفت: تو شريك من در دنيا باش عمرو گفت: بنويس براى من حكومت مصر و اطراف آن را. معاويه نوشت: سپس مى افزايد: عتبة بن ابوسفيان وارد بر معاويه شد؛ در حالى كه با عمرو بن عاص درباره مصر سخن مى گفت و عمرو به او گفت: من دينم را در مقابل حكومت مصر به تو مى فروشم، عتبه گفت: اين مرد دينش را ثمن و بهاى معامله قرار داد».(9)
8. ابن اثير نيز در «كامل التواريخ» از حسن بصري نقل مى كند كه: «مى گويد: چهار چيز در معاويه بود كه حتى اگر تنها يكى از آنها را داشت، موجب هلاكت [اخروى] وى مى شد: نخست اينكه امر حكومت را با شمشير به دست گرفت در حالى كه بقاياى صحابه و صاحبان فضيلت كه از او برتر بودند وجود داشتند. دوم اينكه فرزند شرابخوارش را كه لباس ابريشمين مى پوشيد و طنبور مى زد، خليفه بعد از خود كرد. سوم اينكه ادعا كرد زياد برادر من است در حالى كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرموده بود: فرزند به پدر رسميش ملحق مى شود و نصيب فرد زناكار سنگ است. چهارم اينكه حجر بن عدي [آن مرد پاك ايمان] را به قتل رساند».(10)
9. مطابق آنچه بيهقى در كتاب «محاسن و مساوى» آورده است: «يك نفر مرد شامى از ابن عباس سؤال كرد ناكثين [پيمان شكنانى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آنان خبر داده بود] چه كسانى بودند؟ ابن عباس گفت: كسانى كه با على(عليه السلام) در مدينه بيعت كردند سپس بيعت خود را شكستند و در بصره در جنگ جمل مقابل او حضور پيدا كردند و منظور از «قاسطين» معاويه و اصحاب اوست و «مارقين» اشاره به اهل نهروان است».(11)
10. اين قسمت را با سخن عجيبى كه در «مروج الذهب» مسعودى و در «موفقيّات» زبير بن بكار و در «شرح نهج البلاغه» ابن ابى الحديد آمده است پايان مى دهيم (توجّه داشته باشيد كه در ميان اين سه نفر كسى وجود دارد مانند زبير بن بكار كه نه تنها تمايلى به اعتقادات شيعه نداشت؛ بلكه با آنها مخالف بود): «مطرّف فرزند مغيرة بن شعبه مى گويد: همراه پدرم بر معاويه وارد شدم پدرم كراراً به سراغ او مى رفت و با او به گفتگو مى پرداخت سپس به منزل باز مى گشت و از عقل و هوش و كياست معاويه سخن مى گفت؛ ولى شبى از نزد او به منزل بازگشت بسيار ناراحت بود و غذا و شام نخورد من ديدم او بسيار غمگين است كمى مهلت دادم و دانستم كه حادثه اى پيش آمده است، گفتم: چرا تو را امشب غمگين مى بينم؟ گفت: فرزندم من از نزد كافرترين و خبيث ترين مردم مى آيم. گفتم: چه كسى؟ گفت: من با او [معاويه] خلوت كرده بودم و به او گفتم: اى امير مؤمنان سنّى از تو گذشته اگر راه عدالت پيش گيرى و كارهاى خير انجام دهى بهتر است و اگر برادرانت از بنى هاشم را در نظر بگيرى و صله رحم بجا بياورى بسيار مناسب است؛ زيرا آنها امروز هيچ خطرى براى تو ندارند و اين كار سبب مى شود كه نيك نامى و ثواب آن براى تو بماند. معاويه گفت: هيهات هيهات كدام نام نيك، اخو تيم [ابوبكر كه از قبيله تيم بود] به حكومت رسيد و عدالت كرد، هنگامى كه از دنيا رفت فراموش شد فقط كسى مى گويد: ابوبكر چنين و چنان. سپس اخو عدى [عمر كه از قبيله عدى بود] به حكومت رسيد، ده سال تلاش و كوشش كرد و هنگامى كه از دنيا رفت نام او هم فراموش شد جز اينكه بعضى مى گويند: عمر چنين و چنان كرد؛ ولى ابن ابى كبشه (لقبى كه مشركان به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى دهند) همه روز پنج بار بر فراز مناره ها فرياد مى زنند: «أشْهَدُ أنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللهِ» با اين حال چه نام نيكى و چه عملى از من باقى مى ماند؟ اى بى پدر «لَا وَاللهِ إِلَّا دَفْناً دَفْناً»؛ (به خدا سوگند بايد كارى كرد كه اين نام دفن شود و يا اينكه بايد كارى كرد كه بنى هاشم براى هميشه دفن و فراموش شوند)».(12)
بار ديگر تكرار مى كنيم كه هيچ يك از نكات ده گانه بالا از ما نيست، ما عين عبارات دانشمندان اهل سنّت را درباره معاويه آورديم بى آنكه چيزى به آن بيافزائيم.(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.