پاسخ اجمالی:
کوفه، از مراکز شیعه در طول حکومت بنی امیه بود و از شيعيان و گروهي با افکار خارجی، تشكيل شده بود. گروهی دیگر با عنوان «اشراف»، کم و بیش با بنی امیه همداستان بودند. به گواه تاريخ، مردم عراق تنها با شمشیر رام میشدند و استبداد حكامي مثل زیاد، عبیدالله و یا حجاج، شاهدي بر این موضوع است. تشبيه مردم كوفه به زن حامله که پس از تحمل درد دوران حمل، بچهش را سقط میکند و شتران بیسرپرست که از یک سو گرد هم آمده و از سوی دیگر پراکنده ميشوند از سوي امام علي(ع) قابل تأمل است.
اصولا مردم عراق روحیه خود را در برخورد با حکام در طول صد سال نشان دادند. غروری که این مردم در طی سالهای فتح ایران به دست آورده بودند، سبب شده بود تا بر مدینه پیامبر مسلط باشند و هرگاه عزل حاکمی را میخواستند، حتی عمر را بر آن میداشتند تا حاکم مورد نظر را خلع کند. از اين رو چهرههایی که اهل حیله و نیرنگ نبودند، مغلوب به نظر میآمدند. عمار بن یاسر به عنوان یک انسان پاک و سعد بن ابی وقاص به عنوان یک شخصیت غیر سیاسی، از افرادی بودند که نتوانستند در کوفه دوام بیاورند؛ اما مغیرة بن شعبة به عنوان یک فاجر قدرتمند (آن چنان که عمر او را توصیف کرد) توانست تا مدتها بر کوفه حکم براند.
پاسخ تفصیلی:
عراق یکی از سرزمینهای اصیل اسلامی است که در طی حیات خلافت، برای قرنها بر جهان اسلام حکمرانی داشته و تحولات مهم و رخدادهای بی شماری را در سینه خویش نگاه داشته است. در آغاز، عراق، با دو شهر بصره و کوفه به عنوان «عراقین» پدید آمد و بعدها با پیدایی بغداد نقش مهمتری را در جهان اسلام عهدهدار شد. سالهایی که ما از آن سخن میگوییم، زمانی است که هنوز صد سال تا تأسیس بغداد باقی مانده است. بصره تا مدتها پس از واقعه جمل، شهری «عثمانی مذهب» بود.(1) گرچه بعدها به جهت نفوذ «معتزله» در آن تا حدودی تعدیل شد. در برابر، شهر کوفه، همیشه یکی از مراکز شیعه شناخته میشد و این شهرت در تمام طول حکومت بنی امیه ادامه داشت و بعدها نیز مردم آن دیار بر عقیده شیعی خود پابرجا بودند. با این همه، این شهر در مواقع مختلف، از یک طرف، مورد «ملامت» و از طرف دیگر مورد «تعریف و تمجید» بوده است. به همین دلیل در مورد مردم این شهر، قضاوتهای گوناگونی شده است.
چگونگی این مسأله را در چند نکته میتوان جستجو کرد:
الف) مردم این شهر در مقاطع مختلف، مواضع متفاوتی داشتهاند: در مقاطعی از تاریخ، موضع آنها در جهت دفاع از اهل بیت بوده و با شجاعت بینظیری جناح علوی را تقویت کردهاند، کما این که در جریان جمل با همکاری همین مردم بود که امام موفق شد ناکثین را شکست دهد؛ اما درست در اواخر خلافت امام علي(علیه السّلام) در یاری آن حضرت سستی کرده و سبب زمینگیر شدن حق و پیروزي باطل را فراهم آوردند. بعدها با این که در میان آنها شیعیان بسیاری بودند(2)؛ اما توده مردم از یاری حسن بن علي(علیهما السّلام) کوتاهی کرده و او را تنها گذاشتند. همین اتفاق در محرم سال 61 نیز تکرار گردید. با این حال گروه زیادی از آنها به نام توابین از کردار زشت خویش توبه کرده و بیشترین آنها در جریان قیام توابین به شهادت رسیدند. همکاری جمعی از آنها با مختار بن ابی عبید برای انتقام از قاتلین امام حسین(علیه السّلام)، نشانه دیگری از موضع شیعی آنهاست. در مقابل، کوتاهی آنان در همراهی زید بن علی در سال 122 ه نشان بر بی وفایی آنان نسبت به علویان دانسته شده است.
ب) دلیل دیگر این قضاوتهای متناقض، وجود گروههای سیاسی و مذهبی مختلف در این شهر است. گروهی از آنها افکار «خارجی» داشته و گروهی دیگر با عنوان «اشراف»، کم و بیش با بنی امیه همداستان بودند؛ سومین گروه؛ یعنی شیعیان، از فداییان اهل بیت(علیهم السّلام) بودند. این مسأله سبب شد تا خوبان آنها، بهترین تمجیدها را به خاطر اعمال صحیحشان بشنوند و عناصر مفسد آنها، تا کشتن پسر پیامبر(علیه السلام) پیش بروند.
ج) ترکیب قبایلی شهر نیز بر این تغییر موضعهای سریع مؤثر بود. حساسیتهای قبیلهای آنها را گرفتار روحی تندخویانه کرده بود به طوری که با دیدن مقطعیترین امور تصمیم میگرفتند. این تصمیمها عمدتاً در جهت منافع قبیلهای آنها بود و این خود مشکلی برای عدم یکپارچگی کوفیان به حساب میآمد؛ چیزی که بنی امیه بارها از آن بهره گرفتند.
آنچه در اینجا میباید بدان بپردازیم، شناخت وضعیت مردم عراق در آستانه امامت حسن بن علي(علیهما السّلام) میباشد. به نظر ما اگر این مردم بخوبی شناخته شوند تحولات بعدی عراق بهتر درک خواهد شد.
شیخ مفید در تحلیلی درباره اصحاب امام حسن(علیه السّلام) مردم را به چند دسته تقسیم میکند: گروه اول شیعیان امام علي(علیه السّلام) گروه دوم خوارج که درصدد مبارزه با معاویه بوده و چون امام مجتبی(علیه السّلام) قصد جنگ با شام را داشت، گرد او جمع شده بودند. گروه سوم طمعکارانی که به دنبال غنایم میگشتند، گروه چهارم کسانی که عوام بودند و نمیدانستند چه کنند؟ گروه پنجم آنها که به انگیزه عصبیت قبیلگی و بدون توجه به دین، تنها تابع رؤسای خود بودند.(3)
در این میان، گروه سوم، تعدادشان بیش از همه بود. عراق منطقهای بود که مرکز فتوحات شرق به حساب میآمد و در تمامی نبردها، غنایم زیادی نصیب آن میگردید؛ اما از روزی که امام علي(علیه السّلام) به این منطقه آمد، آنها درگیر جنگهای داخلی شدند و به همین دلیل خود را طلبکار آل علی میدانستند. در شرایط جدید مصلحت خویش را در این نمیدیدند که پس از نبرد نهروان، جنگ تازهای را آغاز کنند. با شایعاتی که معاویه منتشر میکرد (و این کار را با کمک جاسوسان خود در عراق دامن میزد)، تردید در میان عراقیان گسترش یافته بود. پیدایش خوارج این تردید را فزونی بخشید و بسیاری از مردم قدرت تحلیل درست جریانات را از دست داده بودند.
حقیقتی که صرفهنظر از مطالب فوق باید گفت این است که: اصولا مردم عراق روحیه خود را در برخورد با حکام در طول صد سال نشان دادند. غروری که این مردم در طی سالهای فتح ایران به دست آورده بودند، سبب شده بود تا بر مدینه پیامبر مسلط باشند و هرگاه عزل حاکمی را میخواستند، حتی عمر را بر آن میداشتند تا حاکم مورد نظر را خلع کند. از اين رو چهرههایی که اهل حیله و نیرنگ نبودند، مغلوب به نظر میآمدند. عمار بن یاسر به عنوان یک انسان پاک و سعد بن ابی وقاص به عنوان یک شخصیت غیر سیاسی، از افرادی بودند که نتوانستند در کوفه دوام بیاورند؛ اما مغیرة بن شعبة به عنوان یک فاجر قدرتمند (آن چنان که عمر او را توصیف کرد) توانست تا مدتها بر کوفه حکم براند.
بعدها، زمانی که امام علي(علیه السّلام) از مدینه به این شهر هجرت کرد، کوفه توسعه یافت و نقش آن در جهان اسلام چند برابر شد. پشتوانه اخلاقی و علمی و نیز سابقه فداکاریهای امام علي(علیه السّلام) در طول حیات اسلام، سبب شد تا مردم به حمایت از او برخیزند. یاران نزدیک او و ضمیمه شدن اصحاب پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله) به سپاه او، قداست امام را فزونی بخشید و موجب شد تا مدتها آنها نتوانند بر او چیره شوند؛ اما پس از آنکه آنها در صفین درگیر مسأله حکمیت شدند، بهانهای دینی برای مقابله با امام علي(علیه السّلام) یافتند و پس از سرکوبی خوارج، از لحاظ داخلی به بهانه خستگی، خود را کنار کشیدند تا جایی که امام فرمود: او به عنوان یک والی از ناحیه مردم ستمدیده و فرمانبردار آنها شده است.(4)
امام با پیدایش وضعیت جدید در مردم، اعلام کرد که نمیتواند آنها را اصلاح کند. البته با زور و اجبار و استبداد میتوانست بر مردم حکم براند؛ اما امام علي(علیه السّلام) خواهان استفاده از چنین شیوهای نبود. او خود در کلام بسیار شیرینی، این روحیه مردم را توصیف کرد: «ای مردم کوفه! من شما را با مواعظ قرآن، مورد سرزنش قرار دادم؛ اما سودی نبخشید، با چوبدستی شما را تأدیب کردم، اما شما مستقیم نشدید، به وسیله شلاق [که با آن حدود را اجرا میکنند] شما را مورد ضرب قرار دادم، باز هم رعایت نکردید. تنها چیزی که میتواند شما را اصلاح کند، شمشیر است؛ اما من برای اصلاح شما، خود را به فساد نمیاندازم».(5)
مردم عراق، تنها با شمشیر رام میشدند. این حقیقتی است که تاریخ آن را تأیید میکند، در این منطقه، اگر کسی همچون [حضرت] علي(علیه السّلام) و فرزندش نخواهد از زور و استبداد استفاده کند (و به تعبیر خودشان، چیزی را که مردم از آن کراهت دارند بر آنها تحمیل نکند) نمیتواند امید موفقیت داشته باشد.
پس از آن نیز عراق، تنها زمانی آرام میگرفت که افرادی چون زیاد، پسرش عبیدالله و یا حجاج بر آن حکومت میکردند. بدین گونه، تنها استبداد موجب فروکش کردن تنشهای سیاسی این منطقه بود. مختار نیز چندی با سیاست، منطقه را اداره کرد؛ اما او نیز به همین جهت که نمیخواست برخورد استبدادی داشته باشد، نتوانست کوفه را یکپارچه کند؛ چه رسد به عراق.
تعبیرات خود امیر المؤمنین(علیه السّلام) نسبت به روحیات این مردم، بسیار گویاست. در یک جمله امام آنها را تشبیه به زن حاملهای میکند که پس از تحمل درد و رنج دوران حمل، در نهایت بچه خود را سقط میکند(6) و بار دیگر آنها را به شتران بیسرپرستی تشبیه میکند که هرگاه از یک سو گرد هم آیند از سوی دیگر پراکنده میشوند.(7) این روحیه، طبیعتاً نمیتوانست یک والی و زمامدار آرام و اصلاح طلب، آن هم پایبند به راههای منطقی و انسانی را تحمل کند از این روست که امام علي(علیه السّلام) در اواخر کار، هر چه به این مردم اصرار می کند تا علیه شام متحد شوند، آنها حتی برای دفاع از خود عراق نیز، تلاشی نمیکنند، آن وقت است که زبان ملامت امام به روی آنها گشوده میشود: «أَيَّتُهَا الْفِرْقَةُ الَّتِي إِذَا أَمَرْتُ لَمْ تُطِعْ وَ إِذَا دَعَوْتُ لَمْ تُجِبْ لِلَّهِ أَنْتُمْ أَ مَا دِينٌ يَجْمَعُكُمْ وَ لَا حَمِيَّةٌ تَشْحَذُكُمْ أَ وَ لَيْسَ عَجَباً أَنَّ مُعَاوِيَةَ يَدْعُو الْجُفَاةَ الطَّغَامَ- فَيَتَّبِعُونَهُ عَلَى غَيْرِ مَعُونَةٍ وَ لَا عَطَاءٍ- وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ وَ أَنْتُمْ تَرِيكَةُ الْإِسْلَامِ إِنَّهُ لَا يَخْرُجُ إِلَيْكُمْ مِنْ أَمْرِي رِضًا فَتَرْضَوْنَهُ- وَ لَا سُخْطٌ فَتَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ وَ إِنَّ أَحَبَّ مَا أَنَا لَاقٍ إِلَيَّ الْمَوْت»(8)؛ (ای گروهی که وقتی دستور میدهم اطاعت نکرده و وقتی دعوت میکنم اجابت نمیکنید شما را به خدا قسم آیا دینی نیست که شما را وحدت بخشد؟ آیا حمیّتی نیست که شما را به خدا تحریک کند؟ آیا تعجب نیست که معاویه، بیانانگردان جاهل را بدون پول فرا میخواند و او را متابعت میکنند و من شما را دعوت میکنم در حالی که باقی مانده اسلام هستید؛ اما نسبت به هیچ یک از دستورات رضایت بخش من رضایت نمیدهید و علیه هیچ امر مورد خشم من فراهم نمیآیید. تنها چیزی که دوست دارم ملاقات کنم، مرگ است).
این مردم در مقابلِ [امام] علي(علیه السّلام) با آن سوابق درخشان، چنین برخوردی دارند، تا جایی که امام آرزوی مرگ میکند. البته امام میتوانست با شیوههای غیر اسلامی، همانند معاویه، مردم را جذب کرده و یا به زور به جنگ بفرستد؛ اما شیوه امام این بود که اکنون که مردم، «ماندن» را دوست دارند، آنها را بر چیزی که نمیخواهند واندارد(9) چرا که اگر چنین کند، رهبری او «امامت» نیست؛ بلکه «پادشاهی» است. این همان چیزی بود که معاویه بدان افتخار میکرد. به هر روی، چنین مردمی، در آستانه خلافت حسن بن علي(علیهما السّلام) قرار داشتند، مردمی که حاضر نشدند فرمان امامشان را برای دفاع از عراق بپذیرند و زمانی که برای استراحت از نهروان به خانههایشان رفتند دیگر باز نگشتند.(10)
در این مقطع، مشکلات رو به فزونی نهاده و موضع معاویه نیز در شام قوی تر از پیش شده بود. مردم شام که تا قبل از حکمیّت، معاویه را امیر میخواندند، اکنون او را «امیر المؤمنین» میدانستند. در برابر، عراق، یکپارچگی زمان بر پایی جنگ صفین را نداشت. کشتههای زیادی که عراقیان در صفین و نهروان دادند(11) روحیه آنها را به شدت تضعیف کرده بود. افزون بر آن، حسن بن علي(علیهما السّلام) نیز فرزند امام علي(علیه السّلام) بود و همه این مسائل اوضاع را دشوارتر کرده بود. در عین حال عراق، از سلطه شام وحشت داشت. این درست است که آنها از امام خود پیروی نکردند؛ اما راضی به شهادت او نیز نبودند. به سخن دیگر، آنها نمیخواستند سلطه معاویه را بر عراق بپذیرند و به همین دلیل، چارهای جز بیعت با فرزند امام علي(علیه السّلام) نداشتند. هیچ کس جز امام حسن(علیه السّلام)، در آن شرایط، زمینه رهبری عراق را نداشت و با فرض نبودن وی، به طور طبیعی، بنی امیه بر عراق حاکم میشدند. در عین حال این خواست عراقیها آن اندازه ریشه نداشت که در عمل بتوانند به عهد خویش با امام جدید خود وفادار باشند؛ بلکه سرانجام همان گونه که اتفاق افتاد، در مرز انتخاب، ماندن با حکومت بنی امیه را (گرچه با اکراه) پذیرفتند. بدین ترتیب جایی برای ماندن امام در کنار این مردم نبود و امام به ناچار به مدینه رفت.(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.