پاسخ اجمالی:
درجات «توکل» از دیدگاه بزرگان اخلاق عبارتند از اينكه نخست اعتماد انسان نسبت به خداوند مانند كسى باشد كه وكيل دلسوزى دارد بى آنكه اصالت و استقلال خود را فراموش كرده باشد. دوّم اينكه حال او در وابستگى به لطف پروردگار مانند حال كودك نسبت به مادر باشد، در اين حالت انسان غرق عنايات حق است و جز او كسى را نمى بيند. مرحله سوّم كه از اين هم بالاتر است اين است كه در برابر خدا هيچ گونه اراده اى از خود نداشته باشد هر چه او بخواهد همان مطلوب اوست و هر چه او نخواهد مورد بى اعتنايى او باشد.
پاسخ تفصیلی:
از آنجا که توكّل زاييده ايمان است، هر قدر ايمان به خدا و صفات پروردگار قوى تر گردد، به همان نسبت توكّل او بيشتر مى شود. توكّل فوق العاده ابراهيم(علیه السلام) زاييده ايمان فوق العاده او بود و توكّل عجيب اميرمؤمنان علي(عليه السلام) در «ليلة المبيت» (شبى كه به جاى پيامبر(صلى الله عليه و آله) خوابيد تا حضرتش مخفيانه از مكّه به مدينه مهاجرت كند) نيز زاييده ايمان آن حضرت بود، مؤمنانى را نيز مى بينيم كه در مراحل متوسّط يا پايين ايمانند و به همان نسبت بر خدا تكيه دارند. در روايت است كه: «كسى از امام علىّ بن موسى الرضا(عليه السلام) پرسيد: آيه «وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» مفهومش چيست؟ امام فرمود: «لِلتَّوَكُّلِ دَرَجَاتٌ»؛ (توكّل درجاتى دارد). سپس افزود: «مِنْهَا انْ تَثِقَ بِهِ فِى امْرِكَ كُلِّهِ فِى مَا فَعَلَ بِكَ فَمَا فَعَلَ بِكَ كُنْتَ رَاضِياً وَ تَعْلَمَ انَّهُ لَمْ يَأْلُكَ خَيْراً وَ نَظَراً، وَ تَعْلَمَ انَّ الْحُكْمَ فِى ذَلِكَ لَهُ، فَتَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ بِتَفْويِضِ ذَلِكَ الِيْهِ»؛ (يكى از آنها اين است كه در تمام امورت، آنچه را در مورد تو انجام مى دهد به او اعتماد كنى و راضى باشى و بدانى خداوند در خير و نظارت بر امور تو فروگذار نمى كند و نيز بدانى كه حاكميّت در همه اينها از آن اوست و كار خود را به او واگذارى و بر او توكّل كنى)».(1) البتّه آنچه در اين روايت آمده بالاترين درجه توكّل بر خداست و درجات ديگر با مقايسه با آن روشن مى شود. بعضى از بزرگان علم اخلاق براى توكّل سه درجه بيان كرده اند:
نخست اينكه اعتماد و اطمينان انسان نسبت به خداوند مانند كسى باشد كه وكيل لايق و دلسوزى دارد كار خود را به او وا مى گذارد بى آنكه اصالت و استقلال خود را فراموش كرده باشد و اين ضعيف ترين درجات توكّل است!
دوّم اينكه حال او در وابستگى به لطف پروردگار مانند حال كودك نسبت به مادر باشد، او در ابتداى طفوليّت، كسى جز مادر را نمى شناسد و به غير او اعتماد ندارد و چون او را ببيند، به دامن وى مى آويزد و اگر مادر حضور نداشته باشد هر حادثه اى براى او پيش آيد فوراً مادر را صدا مى كند و به هنگام گريه او را مى طلبد. بى شك اين درجه اى بالاتر از توكّل است؛ زيرا در اين حالت انسان غرق عنايات حق است و جز او كسى را نمى بيند و در مشكلات غير او را صدا نمى زند.
مرحله سوّم كه از اين هم بالاتر است اين است كه در برابر خدا هيچ گونه اراده اى از خود نداشته باشد هر چه او بخواهد همان مطلوب اوست و هر چه او نخواهد مورد بى اعتنايى اوست. بعضى از دانشمندان، توكّل ابراهيم(عليه السلام) را در اين مرحله دانسته اند كه وقتى بر فراز منجنيق، آماده براى پرتاب در آتش مى شد، از فرشتگان چيزى نخواست و هنگامى كه از او پرسيدند آيا حاجتى دارى؟ گفت: دارم ولى نه به شما و هنگامى كه به او گفته شد حاجتت را از خدا بخواه و نجات خود را از وى طلب كن، گفت: «حَسْبِى مِنْ سُؤَالِى عِلْمُهُ بِحَالِى»(2)؛ (علم خداوند به حال من، مرا از سؤال كردن بى نياز مى كند) و اين درجه از توكل در ميان مردم بسيار كم است و از مقام صدّيقين مى باشد و اين مخصوص كسانى است كه در برابر ذات پاك خدا و «اله» مبهوتند و غرق صفات جمال و جلال او هستند.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.