پاسخ اجمالی:
هنگامی که سپاه معاویه در آستانه شکست قرار گرفت با نیرنگ «عمرو عاص» قرآن ها را بر سر نیزه کردند و خواستار حکمیت قرآن شدند و در این بین گروهی ساده لوح و منافق در لشگر امام(ع)، حضرت را مجبور به پذیرش حکمیت قرآن کردند. اشتباه دوم زمانی بود که ساده لوحان با كمك منافقان لشگر «ابو موسى» را به عنوان حَکَم بر امام(ع) تحميل كردند كه سرانجام تلخ آن را همه مى دانيم.
پاسخ تفصیلی:
هنگامى كه لشكر معاويه در جنگ «صفّين» در آستانه شكست قرار گرفت «عمرو عاص» مكّار، تدبيرى انديشيد و به شاميان توصيه كرد قرآن ها را بر سرنيزه ها بلند كنند و بگويند: «ما تسليم حكم قرآن هستيم هر چه درباره شما و ما بگويد عمل خواهيم كرد».
امام(عليه السلام) فرياد زد: آنها هرگز تسليم حكم قرآن نيستند اين فقط مكر و نيرنگ و فريبى است كه مى خواهند با آن، جلوی شكست حتمى خود را بگيرند، ولى گروهى از ساده لوحان به اتفاق جمعى از منافقان كه در لشكر امام(عليه السلام) بودند اين سخن را نپذيرفتند و اصرار در توقف جنگ داشتند و حتى امام(عليه السلام) را تهديد به قتل كردند. امام(عليه السلام) براى جلوگيرى از اختلاف و پراكندگى به حكم اجبار دستور توقف جنگ را صادر فرمود، سپس گفتند بايد دو نفر نماينده از دو لشكر براى پيدا كردن حُكم قرآن انتخاب شود.
در اين جا اشتباه دوّمى از سوى ساده لوحان و با كمك منافقان انجام گرفت كه «ابو موسى اشعرى» ساده لوح و خام و بى خبر را به عنوان نمايندگى لشكر بر امام(عليه السلام) تحميل كردند كه سرانجام تلخ آن را همه مى دانيم.
و عجب اين كه به دنبال اين حادثه گروهى از همان ها در مقابل امام(عليه السلام) سربرداشتند و عَلَم مخالفت بلند کردند كه چرا امام(عليه السلام) تسليم حكميّت شده در حالى كه قرآن مى فرمايد: «إنِ الحُكْمُ إلاّ للهِ»(1)؛ (حاكم و حَكَم تنها خداست). که نتيجه اين كار به وجود آمدن جنگ ديگرى به نام «جنگ نهروان» بود كه با سخنان امام(عليه السلام) گروهى بيدار شدند و توبه كردند و جمعيّت اندكى باقى ماندند كه به سرعت تار و مار شدند.
برنامه امام(عليه السلام) در اين مسأله واضح بود زيرا:
1ـ حكميّت قرآن در اختلافات مسلمين، چيز پوشيده اى نبود و قرآن با صراحت به مسلمانان دستور داده كه اگر در چيزى اختلاف كردند حل اختلاف خود را از قرآن و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بخواهند (سوره نساء آيه 59) كه در كلام امام(عليه السلام) به آن استدلال شده است.
بنابراين پذيرش داورى قرآن با توجه به اعتقاد همه مسلمان ها که قرآن آخرين سخن را در هر چيز مى گويد مطلبى نبود كه بر امام(عليه السلام) خرده بگيرند ولى آن بى خبران آن را به صورت يك نقطه ضعف منعكس ساختند.
2ـ شكى نيست كه طراحان توطئه بالا بردن قرآن ها بر سرنيزه، نه اعتقادى به حكميّت قرآن داشتند و نه حق و عدالت، بلكه سياست بازان كهنه كار و بى ايمانى بودند كه به چيزى جز حكومت بر مردم و امور مادى وابسته به آن، نمى انديشيدند و امام(عليه السلام) در همان آغاز از اين توطئه پرده برداشت ولى چه سود كه ساده لوحان غافل نپذيرفتند.
3ـ به يقين قرآن مجيد، به خودى خود نقش حكميّت را ايفاى نمى كند جز اين كه قرآن شناسان آگاه در كنار آن قرار گيرند و احكام آن را در هر مسأله استخراج كنند و به مردم اعلام نمايند و اگر در داستان «صفّين» اين كار انجام مى گرفت روشن بود كه لشكر «معاويه» مشمول آيه شريفه 9 سوره حجرات بودند كه مى گويد: «فَإنْ بَغَتْ إحْداهُمَا عَلَى الاْخْرى...»؛ به عنوان گروه طغيانگر كه در برابر مركز حكومت اسلام و امام مسلمين به مخالفت برخاسته اند محكوم مى شدند ولى چه سود كه «حكمين» ابو موسى و عمروعاص نه آگاهى از قرآن داشتند و نه اگر مى داشتند به آگاهى خود عمل مى كردند.
بنابراين اگر واقعاً حكميّت به قرآن سپرده مى شد و قرآن شناسانى براى حكميّت انتخاب مى شدند نه تنها كار خلافى نبود بلكه عمل به دستور قرآن محسوب مى شد امّا چون شرايط لازم در هيچ مقطعى حاصل نشد و طبعاً نتيجه، بسيار نامطلوب و تلخ بود گروه نادان به جاى اين كه خود را ملامت كنند به ملامت امام(عليه السلام) برخاستند و به جاى اين كه خودرا بشكنند به فكر شكستن آينه افتادند.
اشتباه نشود داستان حكمين يك حادثه مقطعى در تاريخ نبود، بلكه چيزى است كه در زمان هاى مختلف و حتى در عصر ما تكرار شده و مى شود. امر مقدّسى را عنوان مى كنند و در زير چتر آن قرار مى گيرند سپس برداشت هاى غلطى را آگاهانه و ناآگاهانه بر آن تحميل مى كنند و آنچه را كه به سود منافع نامشروعشان است بر مى گزينند.
«عمروعاص» مكّار و «ابوموسى» ساده لوح نادان در هر زمان اشباه و نظايرى دارند و «صفّين»ها و قرآن بر سرنيزه كردن ها و حكميّتها به اَشكال مختلف تكرار مى شوند كه نتيجه آن، مظلوميت حق طلبان على گونه است.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.