پاسخ اجمالی:
حضرت زهرا(س) طی خطبه ای، عاقبت انحراف در خلافت را این گونه بیان فرمودند که بزودى سلطه گران متجاوز و بى رحم با شمشیرهاى آخته و برّان بر مردم هجوم می آوردند و حکومت هاى خودکامه، جان و مال و ناموس و دینشان را بر باد می دهند. یعنى کم کم نوبت به ستمگران تاریخ و فرزندان و نواده هاى «ابوسفیان» و «حجّاج ها» و بدتر از آنها مى رسد که شمشیرهاى برنده را بر گردن شما و فرزندانتان مى نهند، و خرمن زندگى شما را با داس مرگبار خود درو مى کنند؛ و این است سزاى آن کس که حق را رها کند و به دنبال باطل رود.
پاسخ تفصیلی:
حضرت زهراء(س) در خطبه ای که در جمع زنان مدینه بیان کردند می فرمایند:
«اَمَا لَعَمْرِی لَقَدْ لَقَحَتْ، فَنَظِرَةٌ رَیْثَما تُنْتِجُ، ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلاَْ الْقَعْبِ دَماً عَبِیطاً، وَ ذُعافاً مُبِیداً، هُنالِکَ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ یَعْرِف التّالُونَ غِبَّ ما اَسَّسَ الاَوَّلُونَ، ثُمَّ طِیبُوا عَنْ دُنْیاکُمْ اَنْفُساً وَ اطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً. وَ اَبْشِرُوا بِسَیْف صارِم، وَ سَطْوَةِ مُعْتَد غاشِم، وَ بِهَرَج شامِل، وَ اسْتِبْداد مِنَ الظّالِمِینَ یَدَعُ فَیْئَکُمْ زَهِیداً، وَ جَمْعَکُمْ حَصِیداً. فَیا حَسْرَةً لَکُمْ وَ اَنّى بِکُمْ وَ قَدْ عَمِیَتْ عَلَیْکُمْ؟ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَ أَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ»؛(1)
(بدانید به جان خودم سوگند ناقه خلافت باردار شده، منتظر باشید چندان نمى گذرد که نوزاد خود را به دنیا مى آورد [آن گاه ببینید چه نوزادى آورده] سپس به جاى کاسه شیر، کاسه هاى پر از خون تازه و سم کشنده را بدوشید [و لا جرم سر کشید!]. (و آن زمان است که طرفداران باطل گرفتار خسران مى شوند). آرى، سرانجام، دنباله روان [چشم و گوش بسته و بى خبر] عاقبت کارى را که پیشوایانشان پایه گذارى کردند خواهند فهمید [و با تمام وجودشان آثار شوم آن را لمس مى کنند].
[بروید] از این پس به دنیاى خود دل خوش کنید، و از آن راضى و خوشحال باشید، ولى براى امتحان و فتنه پراضطرابى که در انتظار شماست خود را آماده کنید.
و شادمان باشید به شمشیرهاى برنده! و سلطه تجاوزگرانى ستمگر و خونخوار، و هرج و مرجى فراگیر، و حکومتى مستبد از ناحیه ظالمان، حکومتى که ثروت هاى شما را بر باد مى دهد، و جمعیّت شما را درو مى کند!
اسفا بر شما! چگونه امید نجات دارید در حالى که حقیقت بر شما مخفى مانده، و از واقعیت ها بى خبرید؟ «آیا ما مى توانیم شما را به پذیرش این دلیل روشن مجبور کنیم با این که شما کراهت دارید؟).(2)
بسیارى از مردم فکر مى کنند اگر واقعیت ها را فراموش کنند واقعیت ها نیز آنها را فراموش خواهد کرد، و دامانشان را نخواهد گرفت.
چنین مى پندارند مى توان تخم بد کاشت و حاصل خوب برداشت، در حالى که به گفته آن شاعر نکته پرداز جاى شک نیست که:
تخم گل کاشتى آخر گل شد *** بر سرش نغمه سرا بلبل شد
خار کِشتى ثمرت خار دهد *** خار جز خار کجا بار دهد؟
در زمین دل خود کشتى خار *** خار بار آمد و دادت آزار
آرى، چیزى نمى گذرد که این پندارها همچون ساختمان فرسوده موریانه خورده اى فرو مى ریزد، و یا همچون حباب هایى بر سطح آب محو مى شود، و یا مانند خواب و خیالى با بیدار شدن پایان مى گیرد و چهره عبوس واقعیت هاى شوم که ثمره اعمال نادرست خود انسان است ظاهر مى شود، و طعم تلخ پیامدهایى را که محصول اعمال نسنجیده و خام است، خواهد چشید.
آرى، این حکم قانون هستى است که با قدرت هر چه تمام تر بر سراسر تاریخ بشر حکومت کرده و مى کند که خطاکاران را از نتایج اعمالشان با خبر مى سازد. شهد زندگى را در کامشان شرنگ و رؤیاهاى شیرین را به کابوسى وحشتناک مبدل مى سازد.
بانوى اسلام(علیها السلام) در چهارمین فراز از خطبه اش بر همین معنا تکیه مى کند و به آنها گوشزد مى فرماید که: «شتر خلافت بعد از انحراف از مسیر، بزودى باردار مى شود و نوزاد عجیب الخلقه خود را بر زمین مى نهد، آن گاه به جاى آن که شیر گوارا و لبن سائغ آن را بنوشید، کاسه هاى مملو از خون تازه به شما تحویل خواهد داد، و جام دل شما را مملوّ از این خون مى سازد! و به جاى شیر شیرین، زهر جانگداز در کامتان فرو خواهد ریخت.
یعنى کم کم نوبت به ستمگران تاریخ و فرزندان و نواده هاى «ابوسفیان» و «حجّاج ها» و «ابن اشعث ها» و بدتر از آنها مى رسد که شمشیرهاى برنده را بر گردن شما و فرزندانتان مى نهند، و خرمن زندگى شما را با داس مرگبار خود درو مى کنند.
نه فقط اموالتان را به غارت و زنانتان را به اسارت مى برند، که با قتل عام هاى پى در پى صفحه زمین را از خونتان رنگین مى سازند و حتى در درون مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله)، آرى در درون مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله) دوّمین حرم امن خدا، آن قدر از شما و فرزندانتان مى کشند که صحن مسجد مالامال از خون مى شود، حتى حرمت خانه خدا را نگه نمى دارند و آن را با منجنیق سنگباران کرده و در درون یا بیرون آن شما را از دم تیغ مى گذرانند!
شما گمان کردید اگر با عذرهاى واهى دست از یارى حق و دفاع از جانشین پیامبر(صلى الله علیه وآله) برداشتید به آسانى از مجازات الهى در امان مى مانید، و از عواقب سوء اعمالتان مى گریزید، زهى تصور باطل، زهى خیال محال!».
و امروز... آرى امروز که ما به گذشته تاریخ مى نگریم واقعیت سخنان پر محتواى بانوى بزرگ اسلام(علیها السلام) را روشن تر از همیشه مى یابیم که انحراف خلافت از محور اصلى چه عواقب دردناکى براى مسلمین به بار آورد؟ و چگونه جان و مال و نوامیس آنها، و از آن افزونتر قوانین و احکام و مقدّسات اسلام بازیچه دست بازماندگان احزاب جاهلى شد! عمّال بنى امیه نه بر صغیر رحم کردند و نه بر کبیر؛ نه پاس حرم رسول الله(صلى الله علیه وآله) را داشتند و نه احترام خانه خدا را؛ نه براى مهاجران ارزشى قائل بودند و نه براى انصار.
از فرزندان ابوسفیانى که به اطرافیانش توصیه مى کرد: «تَلَقَّفُوها یا بَنِی اُمَیَّةَ تَلَقُّفَ الْکُرَةِ فَوَالَّذِی یَحْلِفُ بِهِ اَبُوسُفْیانُ ما مِنْ جَنَّة و لا نار»؛ (گوى خلافت را از میدان بربایید اى بنى امیّه، سوگند به چیزى که ابوسفیان هنوز به آن وفادار است و سوگند یاد مى کند، نه بهشتى در کار است و نه دوزخى!). (3) چه انتظارى مى توان داشت؟!
لذا معاویه فرزند همین ابوسفیان نیز مى گفت: «ما قاتَلْتُکُمْ لِتُصَلُّوا وَ لا لِتَصُومُوا... بَلْ قاتَلْتُکُمْ لاَتَأَمَّرَ عَلَیْکُمْ»؛ (من با شما پیکار نکردم که نماز بخوانید یا روزه بگیرید... من فقط براى این پیکار کردم که بر شما حکومت کنم)!(4)
و از همه بدتر داستانى است که ابن ابى الحدید عالم معروف اهل سنّت از زبیر بن بکار نقل مى کند و آن را عنوان سندى بر عدم اعتقاد معاویه به نبوّت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) از سوى جمعى از دانشمندان [اهل سنّت] مى شمرد. او مى گوید:
فرزند مغیرة بن شعبه نقل مى کند که : با پدرم نزد معاویه رفتم، و پدرم غالباً نزد او مى رفت و هنگام بازگشت از عقل و هوش معاویه مى گفت، ناگهان شبى آمد و از غذا خوردن امتناع کرد، و بسیار اندوهگین بود، من فکر کردم حادثه اى روى داده، از علت آن پرسیدم، گفت: فرزندم! من از نزد کسى آمدم که از همه بى ایمان تر و آلوده تر است!
گفتم: چه مى گویى؟
گفت: من با او خلوت کرده بودم و به او گفتم: تو به اعلا درجه حکومت رسیده اى، اگر عدالت را پیشه کنى، و نیکى را گسترش دهى، به نفع توست، چرا که سن تو زیاد شده است، و اگر نظر محبّتى به برادرانت از بنى هاشم بیفکنى و صله رحم بجا بیاورى بهتر است، چرا که امروز هیچ خطرى از ناحیه آنها تو را تهدید نمى کند، و این به عنوان ذکر خیر و ثوابى براى تو باقى مى ماند.
گفت: من چه امیدى به بقاى نام خویش داشته باشم؟ «اخو تیم» (خلیفه اوّل) حاکم بر کشور اسلام شد، عدالت کرد، و آنچه مى بایست انجام دهد انجام داد، ولى همین که از دنیا رفت نامش فراموش شد، فقط مى گویند «ابوبکر». سپس «اخو عدى» (خلیفه دوّم) به حکومت رسید و تلاش کرد، و ده سال دامن به کمر زد، اما همین که از دنیا رفت نام او هم از میان رفت، جز این که مى گویند «عمر».
ولى «ابن ابى کبشه» ( پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)) هر روز پنج مرتبه به نام او فریاد مى زنند و مى گویند: «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ»، با این حال کدام کار خیر و کدام نام نیک [از من و امثال من] بعد از این باقى مى ماند، اى بى شخصیت؟! نه بخدا سوگند، مگر این که دفن شود، دفن شود!(5). این جمله اشاره به این است که باید نام گسترده پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را دفن کرد .
و سرانجام یزید نوه ابوسفیان همه پرده ها را کنار زد و بطور علنى و آشکارا این نعره مستانه را سر داد: «لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا *** خَبَرٌ جاءَ وَ لا وَحْیٌ نَزَلْ»؛ (بنى هاشم با حکومت بازى کردند و همه حرف ها مقدمه آن بود، و الا نه خبرى آمده است و نه وحى از سوى خدا نازل شده)!(6)
و به این ترتیب همان گفته کفرآمیز و جنایت بار نیاى خود ابوسفیان را با صراحت تمام بیان و امضا کرد.
وضع زندان هاى امویان و شکنجه هاى عجیبى که نسبت به زندانیان خود روا مى داشتند که نه تنها تاریخ اسلام که تاریخ بشریت را لکه دار و سیاه کرده است گواه زنده گفتار بانوى اسلام(علیها السلام) است.
آرى، حوادث آینده به خوبى در آیینه تابناک قلب بانوى اسلام(علیها السلام) منعکس بود، و همان گونه که به روشنى در این خطبه خبر داد، بزودى سلطه گران متجاوز و بى رحم با شمشیرهاى آخته و برّان بر مردم هجوم آوردند و حکومت هاى خودکامه استبدادگر جان و مال و ناموس و دینشان را بر باد دادند.
هرج و مرج سایه شوم و سنگین خود را بر جامعه اسلامى افکند و مسلمانان تلخىِ آن همه سستى و تقصیر در حمایت از حق را چشیدند.
و این است سزاى آن کس که حق را رها کند و به دنبال باطل رود.(7)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.