پاسخ اجمالی:
منافقان و دشمنان اسلام براى رحلت پیامبر(ص) دقیقه شمارى مى کردند تا با یک حرکت ضدّ انقلابى اسلام نوپا را در هم بشکنند؛ در چنین شرایطى اگر على(ع) قیام مى کرد به یقین، درگیرى روى مى داد و جامعه اسلامى چنان آشفته مى شد که راه براى آنها، جهت رسیدن به نیّات سوءشان هموار مى گشت. قیام «اهل ردّه» که بر اثر یکپارچگى مردم سرکوب شدند، شاهد و گواه روشنى بر این معناست.
پاسخ تفصیلی:
تاریخ به خوبى گواهى مى دهد که منافقان و دشمنان اسلام براى رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) دقیقه شمارى مى کردند و بسیارى از آنها معتقد بودند با رحلت آن حضرت یکپارچگى مسلمانان از میان مى رود و شرایط براى یک حرکت ضدّ انقلابى فراهم مى آید و قادر خواهند بود اسلام نوپا را در هم بشکنند؛ در چنین شرایطى اگر على(علیه السلام) براى گرفتن حق خویش یا به تعبیر دیگر بازگرداندن مسلمانان به اسلام راستین عصر پیامبر(صلى الله علیه وآله) قیام مى کرد با توجّه به تصمیم هایى که براى کنار زدن او از صحنه خلافت از پیش گرفته شده بود به یقین، درگیرى روى مى داد و صحنه جامعه اسلامى چنان آشفته مى شد که راه براى منافقان و دشمنان، جهت رسیدن به نیّات سوءشان هموار مى گشت؛ گروه هایى که به نام «اهل ردّه» بعد از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) بلافاصله در برابر حکومت اسلامى قیام کردند و بر اثر یکپارچگى مردم سرکوب شدند، شاهد و گواه روشنى بر این معناست. در بعضى از تعبیرات که در تواریخ معروف اسلام آمده، مى خوانیم: «لَمّا تَوَفّى رَسُولُ اللهِ(صلى الله علیه وآله) اِرْتَدَّتِ الْعَرَبُ وَ اشْرَاَیَّتِ الْیَهُودِیَّةُ وَ النَّصْرانِیَّةُ وَ نَجَمَ النِّفاقُ وَ صارَ الْمُسْلِمُونَ کَالْغَنَمِ الْمَطیرَةِ فِى اللَّیْلَةِ الشّاتِیَةِ»؛ (هنگامى که پیامبر وفات یافت عرب (جاهلى) بازگشت خود را شروع کرد و یهود و نصارا سر برداشتند و منافقان آشکار گشتند و وارد صحنه شدند و مسلمانان همانند رمه بى چوپانى بودند که در یک شب سرد و بارانى زمستان، در بیابان، گرفتار شده اند).(1)
اینها همه از یکسو و از سوى دیگر قیام کردن با نداشتن یار و یاور، پیروزى را بر او مشکل مى کرد و شاید اگر قیام مى فرمود بسیارى از ناآگاهان، این قیام را نه براى مسائل مهمّ الهى، بلکه به خاطر مسائل شخصى تفسیر مى کردند.
ولى ضایعات و مشکلات فراوانى که از تغییر محور خلافت به وجود آمده بود روز به روز خود را بیشتر نشان مى داد و همین ها بود که به صورت خار و خاشاکى به چشم مولا(علیه السلام) مى نشست و همچون استخوانى گلویش را آزار مى داد.
این درسى است براى همه مسلمین در طول تاریخ که هرگاه احقاق حقّ خویش، موجب ضربه اى بر اساس و پایه دین شود باید از آن چشم بپوشند و حفظ اصول را بر همه چیز مقدّم بشمرند و بر درد و رنجهاى ناشى از تضییع حقوق، صبر کنند و دندان بر جگر بفشارند.
شبیه همین معنا در خطبه 26 نیز آمده است که مى فرماید: «فَنَظَرْتُ فَاِذاً لَیْسَ لى مُعین اِلاّ اَهْلَ بَیْتى... وَ اغْضَیْتُ عَلَى الْقَدى وَ شَرَبْتُ عَلَى الشَّجى...»؛ (من نگاه کردم و دیدم براى گرفتن این حق یاورى به جز خاندان خویش ندارم... چشم هاى پر از خاشاک را فرو بستم و با گلویى که گویى استخوان در آن گیر کرده بود جرعه حوادث را نوشیدم).
اما در این جا سؤالی مطرح می شود و آن این است که چگونه آن حضرت از حوادثى که بعد از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در امر خلافت واقع شد شکایت مى کند، آیا این شکایت با مقام صبر و تسلیم و رضا منافات ندارد؟
پاسخ این سؤال نیز پیچیده نیست. صبر و تسلیم و رضا مطلبى است و بیان حقایق براى ثبت در تاریخ و آگاهى حاضران و آیندگان، مطلبى دیگر که نه تنها مانعى ندارد، بلکه گاهى از اوجب واجبات است و مسائل مربوط به خلافت درست از همین نمونه است. در حقیقت مصالح مردم و جامعه اسلامى و نسلهاى آینده ایجاب مى کرده که امام (علیه السلام) این حقایق را بیان کند تا به دست فراموشى سپرده نشود.(2).
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.