پاسخ اجمالی:
بنی امیه برای کتمان گذشته خود و جلوگیری از نشر فضائل امام علی(ع)، به پرده پوشى فضایل على(ع) و ترویج فضایل ساختگى خلفا اکتفا نکرد، بلکه معاویه به سبّ و ناسزا گویى آن حضرت در مجالس و خطبه هاى نماز جمعه فرمان داد تا آن که لعن امام و خاندانش به صورت یک سنّت درآمد. در حقیقت آنان دوام حکومت خویش را بر پایه چنین سنت زشتی استوار می دیدند و با این شیوه زشت، آزار، کشتن و اسارت خاندان هاشمى را براى مزدوران خویش، پسندیده ساختند، تا در پناه آن به اهداف دنیا طلبانه خود برسند.
پاسخ تفصیلی:
معاویه به پرده پوشى فضایل على(علیه السلام) و ترویج فضایل ساختگى سایر خلفا و بعضى از صحابه اکتفا نکرد، بلکه به سبّ و ناسزا گویى آن حضرت روى آورد و آنچه را که پیش از آن، میان مردم شام سنّت ساخته بود، به سایر بلاد اسلامى نیز گسترش داد و به سبّ و لعن امیرمؤمنان(علیه السلام) در محافل و مجالس و بر فراز منبرها و در خطبه هاى نماز جمعه فرمان داد.
مرحوم علاّمه امینى با استناد به منابع معتبر اهل سنّت مى نویسد:
«معاویه پیوسته اصرار داشت که روایاتى در نکوهش مقام امیرمؤمنان على(علیه السلام) جعل کند و این کار را آن قدر ادامه داد که کودکان شام با آن خو گرفتند و بزرگ شدند و بزرگسالان به پیرى رسیدند. هنگامى که پایه هاى بغض و عداوت نسبت به اهل بیت(علیهم السلام) در قلوب ناپاکان محکم شد، سنّت زشت لعن و سبّ مولا على(علیه السلام) را به دنبال نمازهاى جمعه و جماعت و بر منابر، در همه جا، حتّى در محل نزول وحى یعنى مدینه رواج داد.(1) «جاحظ» نقل مى کند که معاویه در پایان خطبه نماز، با کلماتى زشت، على(علیه السلام) را مورد سبّ و لعن قرار مى داد و آنگاه همین جملات را طىّ بخش نامه اى به همه بلاد اسلامى فرستاد، تا خطباى جمعه! نیز هماهنگ با او این گونه آن حضرت را لعن نمایند.(2)
همچنین نقل شده است که معاویه در قنوت نماز خویش على، حسن و حسین(علیهم السلام) را لعن مى کرد.(3)
ابن ابى الحدید معتزلى مى نویسد: «به دستور معاویه خطبا در هر آبادى و بر فراز منبرها، على(علیه السلام) را لعن مى کردند و به او و خاندان پاکش ناسزا مى گفتند».(4)
طبرى (مورّخ معروف) مى نویسد: «وقتى که معاویه، مغیرة بن شعبه را والى کوفه ساخت، به وى گفت:
«لا تَتَحَمَّ عَنْ شَتْمِ عَلیٍّ وَ ذَمِّهِ»؛ (از ناسزاگویى و مذمّت نسبت به على پرهیز نکن!).(5)
اصرار معاویه بر این کار تا آنجا بود که وقتى در مراسم حج شرکت کرد و وارد مدینه شد، تصمیم داشت، بر منبر رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، على(علیه السلام) را لعن کند. به او گفتند: «سعد بن ابى وقّاص» در اینجا حضور دارد و از این کار ناخشنود خواهد شد؛ بنابراین خوب است پیش از آن، با وى مشورت کنى.
معاویه قصد خویش را با وى در میان گذاشت. سعد گفت: اگر چنین کنى، من دیگر به مسجد پیامبر نخواهم آمد. معاویه که چنین دید تا زمانى که سعد زنده بود در آنجا اقدام به لعن نکرد.(6)
در کتاب «صحیح مسلم» (از کتاب هاى معروف و معتبر اهل سنّت) آمده است: معاویه به سعد بن ابى وقّاص گفت: چرا ابوتراب (على(علیه السلام)) را ناسزا نمى گویى؟ سعد در پاسخ گفت: به خاطر سه جمله اى که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در عظمت على(علیه السلام) شنیده ام که اگر یکى از آنها در حقّ من بود، از داشتن شتران سرخ مو (کنایه از اموال فراوان است) برایم بهتر بود.
آنگاه سعد بن ابى وقّاص آنها را نقل کرد که آن سه فضیلت عبارتند از: الف) در جریان تبوک که على(علیه السلام) را در مدینه به جاى خود گذاشت، خطاب به وى فرمود: «أَما تَرْضى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نُبُوَّةَ بَعْدِی»؛ (آیا خشنود نیستى که جایگاه تو در نزد من همانند هارون نسبت به موسى باشد جز آن که بعد از من نبوّتى نیست). ب) در جنگ خیبر بعد از آن که دیگران نتوانستند قلعه خیبر را بگشایند فرمود: «لاُعْطِیَنَّ الرّایَةَ رَجُلا یُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ»؛ (پرچم را به دست مردى خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست مى دارند). آنگاه پرچم را به دست على(علیه السلام) داد وفتح و پیروزى حاصل شد. ج) وقتى که (در ماجراى مباهله) آیه 61 سوره آل عمران «فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ...» نازل شد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، على و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) را فرا خواند و فرمود: «اَللّهُمَّ هؤُلاءِ أَهْلِی»؛ (خداوندا! اینان خاندان من هستند که مشمول این آیاتند).(7)
معاویه کینه توز عجیبى بود و شاید کمتر کسى در کینه توزى به پاى او مى رسید تا آنجا که درخواست بزرگان اسلام و حتّى برخى از بنى امیّه را جهت ترک این عمل زشت و نفرت انگیز رد مى کرد و همچنان به کار خویش ادامه مى داد.
علاّمه مجلسى نقل مى کند: در ملاقاتى که ابن عبّاس با معاویه داشت، به وى گفت: اى معاویه! تو على را مى شناسى و سابقه او را در اسلام مى دانى و به فضل و مقام وى آگاهى؛ اکنون که وى از دنیا رفته است، دستور بده بر منبرهایتان به وى ناسزا نگویند. معاویه با وقاحت تمام درخواست وى را رد کرد.(8)
ابوعثمان جاحظ مى گوید: گروهى از بنى امیّه با توجّه به آثار منفى این کار ـ به معاویه گفتند: تو به آنچه خواستى رسیدى، دیگر از لعن على دست بردار! پاسخ داد: نه به خدا سوگند! باید آن قدر این کار ادامه یابد، تا کودکان با آن بزرگ شوند و بزرگسالان با آن پیر گردند و هیچ کس فضیلتى براى على نگوید!(9)
به هر حال، با این برنامه، لعن على(علیه السلام) و خاندان وى به صورت یک سنّت درآمد و هفتاد هزار منبر در عصر امویین در سراسر کشور اسلامى نصب شد و بر فراز آن ها، على(علیه السلام) را لعن مى کردند.(10)
این برنامه تا زمان عمربن عبدالعزیز ادامه داشت و آثار منفى آن هر روز آشکارتر مى شد؛ تا آن که وى در زمان خلافت خویش (سال 99 هجرى) طىّ بخش نامه اى به همه بلاد اسلامى دستور لغو این سنّت زشت را صادر کرد.(11)
آرى بنى امیّه براى کتمان سابقه زشت خود و جلوگیرى از نشر فضایل على(علیه السلام) و در نتیجه گرایش مردم به «خطّ علوى» به سبّ و لعن آن حضرت روى آوردند. در واقع، آنان ادامه حکومت جنایت بار خویش را بر پایه چنین سنّتى استوار مى دیدند. این نکته اى است که «مروان بن حکم» بدان تصریح کرده است.
در تاریخ مى خوانیم که وقتى از «مروان حکم» سؤال شد که چرا شما على را سبّ و لعن مى کنید؟ و این کار چه نفعى براى شما دارد؟ پاسخ داد: «لاَ یَسْتَقِیمُ لَنَا الاَمْرُ إِلاَّ بِذَلِکَ»؛ (حکومت ما جز با این کار سامان نمى یابد).(12)
آنان با طرح و گسترش چنین حرکت زشت و ناجوانمردانه اى، آزار، کشتن و اسارت خاندان هاشمى را براى مزدوران خویش امرى ساده و حتّى مورد رغبت و پسندیده مى ساختند و در پناه آن به اهداف شوم دنیا طلبانه خویش دست مى یافتند.(13)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.