پاسخ اجمالی:
امام در خطبه 25 نهج البلاغه با قلبى مملوّ از غم و اندوه، لشکر ضعیف الایمان خود را نفرین مى کند، تا شاید به خود آیند. و می فرماید: خدایا من از آن ها خسته شده ام و آن ها از من. خدایا بهتر از آن ها را به من عنایت فرما و حاکمانی ستمگر بر آن ها مسلط بنما. ایشان در ادامه از خداوند ضایع شدن عقل و درایت آن ها را تقاضا می نماید. و آرزو می کند که ای کاش به جای این همه لشکریان ضعیف الایمان، تنها هزار نفر از قبیله بنوفراس(که شجاع و وفادار بودند) در اختیار می داشت.
پاسخ تفصیلی:
امام علی(علیه السلام) در خطبه25 نهج البلاغه با قلبى مملوّ از غم و اندوه روى به درگاه خدا مى آورد. و لشکر ضعیف الایمان خود را نفرین مى کند، ولى نفرینى بیدار کننده و هشدار دهنده براى کسانى که هنوز جرقّه اى از بیدارى وجدان در آنان وجود دارد، باشد که از این طریق به آنها آگاهى دهد و آن گمگشتگان وادى ضلالت را، به راه خدا آورد؛ چرا که نفرین هاى امام هم اندرز و هم موعظه و درس بیدارى است.
حضرت مى فرماید: (خداوندا [از بس نصیحت کردم و اندرز دادم و آه گرم من در آهن سردِ دل آنها اثر نگذاشت] از آنها خسته شده ام و آنها نیز از من [که هماهنگى با نیّات شوم و اخلاق زشتشان ندارم] خسته شده اند. من، از آنان ملول گشته ام و آنان نیز از من، ملول شده اند)؛ «أَللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونی وَ سَئِمْتُهُمْ وَسَئِمُونی».(1)
روشن است هنگامى که میان رهبر و پیروانش هماهنگى در اهداف و اخلاق و نیّات نباشد، این مشکل عظیم بروز مى کند که پیشوایى عادل و آگاه و شجاع، در برابر پیروانى دنیاپرست و زبون و ناتوان و جاهل قرار بگیرد و اندرزهاى او سودى نبخشد و این سبب مى شود که هم پیشوا از آنها خسته شود و هم پیروان از آن پیشوا. به گفته سعدى:
صد چندان که دانا را از نادان نفرت است نادان را از دانا وحشت.
گر ملولى ز ما تُرُش منشین *** که تو هم در میان ما تلخى
و اگر پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) توانست رهبرى اقوام جاهلى را بر عهده بگیرد، به این دلیل بود که آنها تربیتش را پذیرفتند و خُلق و خُوى او را در خود زنده کردند. به همین دلیل پیامبرانى که این توفیق نصیبشان نشد، از پیروان خود ملول گشتند و پیروان هم وجود آنها را تحمّل نکردند.
فراموش نکرده ایم که قوم لوطِ سر تا پا آلوده، از آن پیامبر بزرگ به جرم پاکدامنى اش ابراز تنفّر کردند و گفتند: (لوط و پیروانش را از شهر و دیار خود بیرون کنید که اینها مردمى هستند که پاکدامنى را مى طلبند [و با ما هم صدا نیستند]). «وَ ما کانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ».(2)
حضرت سپس آنها را چنین نفرین مى کند: (خداوندا! به جاى آنان افرادى بهتر به من عنایت فرما و به جاى من بدتر از من بر سر آنها مسلّط فرما!)؛ «فَأَبْدِلِنی بِهِمْ خَیْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِی شَرَّاً مِنِّى».
چرا که نه آنها پیروانى شایسته براى این پیشوا هستند و نه من پیشوایى مناسب براى آنها، و حکمت پروردگار ایجاب مى کند اکنون که آنها از کوره آزمایش رو سیاه به در آمدند، این نعمت الهى از آنها گرفته شود و در فقدانش گرفتارِ انواعِ درد و رنج شوند.
و چه زود این نفرین امام در حق آنها تحقُّق یافت، بنى امیّه با مأموران خونخوار و سنگدل و جانى بر آنان مسلّط شدند و چنان کردند که در تاریخ بى نظیر و یا کم نظیر است.
و از عجایب این که در تواریخ اسلامى آمده است: در همان زمان که امام این نفرین ها را کرد (یا با فاصله کمى) حجّاج بن یوسف ـ آن جنایتکار بى نظیر تاریخ ـ متولّد شد(3) البته پیش از به قدرت رسیدن حجّاج نیز مردم عراق و کوفه، کفّاره جرایم خود را مى دادند، ولى در عصر حکومت حجّاج به اوج خود رسید.
بدیهى است که منظور از جمله «أبدِلْهُمْ بى شَرّاً مِنِّى»؛ (این نیست که من بدم و از من بدتر را بر آنها مسلّط کن) بلکه این تعبیرى است که در مقایسه خوبِ مطلق با بد مطلق نیز گفته مى شود. در سوره فرقان بعد از اشاره به عذاب هاى بسیار دردناک دوزخ مى فرماید: «قُلْ أذالِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الّتى وُعِدَ المُتّقونَ»(4)؛ (بگو: آیا این [عذاب هاى دردناک] بهتر است یا بهشت جاویدان که به پرهیزگاران وعده داده شده است؟).
حضرت، سپس به نفرین خود چنین ادامه مى دهد:
(خداوندا! دل هاى آنها را ذوب کن آن گونه که نمک در آب ذوب مى شود)؛ «اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ کَمَا یُمَاثُ الْمِلْحُ فِی الْمَاءِ».
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از ذوب شدن قلب، هجوم انبوه غم و اندوه ها بر دل باشد، به شکلى که عواطف انسان را سخت جریحه دار کند، بگونه اى که از آن تعبیر شود به این که: «قلب آب شده است».
بدیهى است که منظور از آب شدن دل ها ضایع شدن عقل و هوش و درایت است. در واقع مفهوم جمله این است که عقل و هوش را به خاطر نافرمانى ها و نفاق و دورویى و کوتاهى و کارشکنى از آنها بگیر، تا در زندگى حیران و سرگردان شوند. این تعبیر در آیات و روایاتِ فراوانى آمده است که قلب، به معناى عقل و درایت و یا کانون عقل و درایت است. از جمله در آیه 25 سوره انعام مى خوانیم: «وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَکِنّةً أنْ یَفْقَهُوهُ»؛ (ما، بر قلب هاى آنها، پرده ها افکندیم تا آن [قرآن] را درک نکنند).
در حقیقت یکى از بزرگ ترین مجازات هاى الهى ـ که در قرآن مجید و روایات نسبت به افراد سرکش و منافق به آن اشاره شده ـ همین مجازات است که انسان حقایق را آن چنان که هست نبیند و نشنود و درک نکند و در بیراهه ها، سرگردان و هلاک شود.
سپس امام(علیه السلام) در آخرین جمله هاى این خطبه، آرزو مى کند که اى کاش به جاى انبوه لشکریانِ ضعیف و ناتوان، افراد کمى از قبیله بنى فراس ـ که به شجاعت و وفادارى معروف بودند ـ مى داشت، او مى فرماید: (آگاه باشید! به خدا سوگند! دوست داشتم به جاى شما یک هزار مرد سوار از قبیله بنى فراس بن غنم [که شجاع و وفادارند] مى داشتم)؛ (تا با کمک آنان، دشمنان حق و عدالت را بر سر جاى خود مى نشاندم) «أَمَا وَاللهِ! لَوَدِدْتُ أَنَّ لِی بِکُمْ أَلْفَ فَارِس مِنْ بَنِی فِرَاسِ بْنِ غَنْم».
سپس امام (علیه السلام) به این شعر در وصف آنان متمثّل مى شود:
«هُنَالِکَ، لَوْدَعَوْتَ أَتَاکَ مِنْهُمْ *** فَوَارِسُ مِثْلُ أَرْمِیَةِ الْحَمِیمِ»
معناى شعر این است که: ( اگر آنها را بخوانى، سوارانى مانند ابرهاى تابستانى، (سریع و تند)، به سوى تو مى آیند)
و به گفته شاعر فارسى زبان:
چو آن ابر سریع السّیرِ کمْ آب *** پى دشمن کشى بى صبر و بى تاب
سپس امام (علیه السلام) (خطبه را پایان داد) و از منبر فرود آمد؛ «ثُمَ نَزَلَ (علیه السلام) من المنبر».(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.