پاسخ اجمالی:
این آیات درباره گروهى از مشرکان مکّه نازل شد که به پیامبر(ص) گفتند: اگر مال و مقام می خواهی به تو می دهیم؟ پیامبر(ص) فرمود: خیر، بلکه خداوند مرا به سوى شما فرستاده و کتاب آسمانى بر من نازل کرده، اگر آن را بپذیرید به نفع شما در دنیا و آخرت خواهد بود. آنها گفتند: از پروردگارت بخواه این کوه ها را عقب بنشاند و نهرهاى آب جارى سازد، قطعات سنگ بر سر ما فرود آرد و... . پیامبر(ص) در حالى که قلبش را اندوه و غم به فرا گرفته بود از نزد آنها بازگشت... .
پاسخ تفصیلی:
در آیات (90 ـ 93) سوره «اسراء» می خوانیم: «وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الاَْرْضِ یَنْبُوعاً * أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیل وَ عِنَب فَتُفَجِّرَ الاْ َنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً * أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِکَةِ قَبِیلاً * أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُف أَوْ تَرْقى فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً»؛ (و گفتند: «ما هرگز به تو ایمان نمى آوریم تا این که چشمه جوشانى از این سرزمین [خشک و سوزان] براى ما خارج سازى! * یا باغى از نخل و انگور از آن تو باشد؛ و نهرها در لابلاى آن جارى کنى * یا قطعات [سنگ هاى] آسمان را ـ آن چنان که مى پندارى ـ بر سر ما فرود آرى؛ یا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بیاورى * یا براى تو خانه اى پر نقش و نگار از طلا باشد؛ یا به آسمان بالا روى؛ حتى اگر به آسمان روى، ایمان نمى آوریم مگر آن که نامه اى بر ما فرود آورى که آن را بخوانیم»! بگو: «منزه است پروردگارم [از این سخنان بى معنى!] مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم»؟!)
شأن نزول:
در روایات اسلامى، و همچنین کلمات مفسران معروف، شأن نزولى با عبارات مختلف براى آیات فوق نقل شده است که: خلاصه اش چنین است:
«گروهى از مشرکان «مکّه» که «ولید بن مغیرة» و «ابو جهل» در جمع آنها بودند، در کنار خانه کعبه اجتماع کردند و با یکدیگر پیرامون کار پیامبر(صلى الله علیه وآله) سخن گفتند، سرانجام چنین نتیجه گرفتند که: باید کسى را به سراغ محمّد(صلى الله علیه وآله) فرستاد و به او پیغام داد که: اشراف قریش، طائفه تو، اجتماع کرده اند و آماده سخن گفتن با تواند، نزد ما بیا.
پیامبر به امید این که: شاید نور ایمان در قلب آنها درخشیدن گرفته است و آماده پذیرش حق شده اند فوراً به سراغ آنها شتافت.
اما با این سخنان روبرو شد:
اى محمّد! ما تو را براى اتمام حجت به اینجا خوانده ایم، ما سراغ نداریم کسى به قوم و طائفه خود این قدر که تو آزار رسانده اى، آزار رسانده باشد.
خدایان ما را دشنام دادى، بر آئین ما خرده گرفتى، عقلاى ما را سفیه خواندى، در میان جمع، تخم نفاق افشاندى.
بگو! ببینیم درد تو چیست؟!
پول مى خواهى؟ آن قدر به تو مى دهیم که بى نیاز شوى!
مقام مى خواهى؟ منصب بزرگى به تو خواهیم داد!
بیمار هستى؟ (و کسالت روانى دارى؟) ما بهترین طبیبان را براى معالجه تو دعوت مى کنیم!.
پیامبر فرمود: هیچ یک از این مسائل نیست، خداوند مرا به سوى شما فرستاده و کتاب آسمانى بر من نازل کرده، اگر آن را بپذیرید به نفع شما در دنیا و آخرت خواهد بود، و اگر نپذیرید صبر مى کنم تا خدا میان من و شما داورى کند.
گفتند: بسیار خوب، حال که چنین مى گوئى، هیچ شهرى تنگ تر از شهر ما نیست (اطراف «مکّه» را کوه هاى نزدیک به هم فرا گرفته) از پروردگارت بخواه این کوه ها را عقب بنشاند و نهرهاى آب، همچون نهرهاى شام و عراق در این سرزمین خشک و بى آب و علف، جارى سازد.
و نیز از او بخواه نیاکان ما را زنده کند، و حتماً «قصى بن کلاب» باید در میان آنها باشد؛ چرا که پیر مرد راستگوئى است! تا ما از آنها بپرسیم: آنچه را تو مى گوئى حق است یا باطل؟!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) با بى اعتنائى فرمود: من مأمور به این کارها نیستم.
گفتند: اگر چنین نمى کنى، لااقل از خدایت بخواه فرشته اى بفرستد و تو را تصدیق کند، و براى ما باغ ها، گنج ها و قصرها از طلا قرار دهد!
فرمود: به این امور هم مبعوث نشده ام؛ من دعوتى از ناحیه خدا دارم اگر مى پذیرید، چه بهتر، و الاّ خداوند میان من و شما داورى خواهد کرد.
گفتند: پس قطعاتى از سنگ هاى آسمانى را ـ آن گونه که گمان مى کنى خدایت هر وقت بخواهد، مى تواند بر سر ما بیفکند ـ بر ما فرود آر!
فرمود: این مربوط به خدا است اگر بخواهد مى کند.
یکى از آن میان صدا زد: ما با این کارها نیز ایمان نمى آوریم، هنگامى ایمان خواهیم آورد که خدا و فرشتگان را بیاورى و در برابر ما قرار دهى!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) (هنگامى که این لاطائلات را شنید) از جا برخاست تا آن مجلس را ترک کند، بعضى از آن گروه به دنبال حضرت حرکت کردند و گفتند:
اى محمّد! قوم تو هر پیشنهادى کردند قبول نکردى، سپس امورى در رابطه با خودشان خواستند آن را هم انجام ندادى، سرانجام از تو خواستند: عذابى را که تهدیدشان به آن مى کنى بر سرشان فرود آرى، آن را هم انجام ندادى، به خدا سوگند! هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد، تا نردبانى به آسمان قرار دهى و مقابل چشم ما از آن بالا روى، و چند نفر از ملائکه را پس از بازگشت با خود بیاورى! و نامه اى در دست داشته باشى که گواهى بر صدق دعوتت دهد!.
«ابو جهل» گفت: (ولش کنید) او جز دشنام به بت ها و نیاکان ما کار دیگرى بلد نیست!، و من با خدا عهد کرده ام صخره اى بردارم و هنگامى که سجده کرد بر مغز او بکوبم!!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حالى که قلبش را هاله اى از اندوه و غم به خاطر جهل، لجاجت و استکبار این قوم فرا گرفته بود، از نزد آنها بازگشت... .
در این هنگام آیات فوق نازل شد و به گفتگوهاى آنها پاسخ داد.(1)، (2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.