پاسخ اجمالی:
طبق نقل مفسران آیات 60 تا 64 سوره کهف بعد از پرسش جمعی از قریش درباره عالمی که موسى(ع) مأمور به پیروى از او شد (ماجراى موسى و خضر)، نازل شده و مانند دو ماجرای دیگر سوره کهف حاوی نکات بسیار مهمی می باشد از جمله اینکه: حتى یک پیغمبر اولو العزم که آگاه ترین افراد به محیط خویش است، باز دامنه علمش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى مى رود که به او درس بیاموزد، او هم درس هائى که هر یک از دیگرى عجیب تر است به او یاد مى دهد.
پاسخ تفصیلی:
در آیات (60 ـ 64) سوره «کهف» می خوانیم: «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً * فَلَمّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً * فَلَمّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقِینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً * قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلاَّ الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً * قالَ ذلِکَ ما کُنّا نَبْغِ فَارْتَدّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً»؛ ([به خاطر بیاور] هنگامى را که موسى به دوست خود گفت: «دست از جستجو برنمى دارم تا به محل تلاقى دو دریا برسم؛ هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم»! * [ولى] هنگامى که به محل تلاقى آن دو دریا رسیدند، ماهى خود را [که براى تغذیه همراه داشتند] فراموش کردند؛ و ماهى راه خود را در دریا پیش گرفت. * هنگامى که از آنجا گذشتند، [موسى] به یار همسفرش گفت: «غذاى ما را بیاور، که سخت از این سفر خسته شده ایم»! * گفت: «به خاطر دارى هنگامى که ما [براى استراحت] به کنار آن صخره پناه بردیم، من [در آنجا] فراموش کردم جریان ماهى را بازگو کنم ـ و فقط شیطان بود که آن را از خاطر من برد ـ و ماهى به طرز شگفت آورى راه خود را در دریا پیش گرفت»! * [موسى] گفت: «آن همان بود که ما مى خواستیم»! سپس از همان راه بازگشتند، در حالى که پى جوئى مى کردند).
شأن نزول:
مفسران، در شأن نزول آیات فوق، نقل کرده اند: جمعى از «قریش» خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسیده از عالمى که موسى(علیه السلام) مأمور به پیروى از او شد، سؤال کردند، آیات فوق نازل شد.(1)
اصولاً، سه ماجرا در این سوره (سوره کهف) آمده که هر سه از یک نظر هماهنگ است: ماجراى «اصحاب کهف» که در آیات قبل آمده، داستان موسى و خضر و داستان ذو القرنین که در آیات بعد از این مى آید.
این هر سه ماجرا ما را از افق زندگى محدودمان یعنى آنچه به آن خو گرفته و عادت کرده ایم، بیرون مى برد و نشان مى دهد: نه عالم محدود به آن است که ما مى بینیم و نه چهره اصلى حوادث، همیشه آن است که ما در برخورد اوّل درمى یابیم.
داستان «اصحاب کهف» سخن از جوان مردانى مى گفت که براى حفظ ایمانشان پشت پا به همه چیز زدند، و سرانجام آن چنان زندگى عجیبى پیدا کردند که براى همه مردم آموزنده شد، و در ماجراى موسى و خضر، یا به تعبیر دیگر عالم و دانشمند زمانش، به صحنه شگفت انگیزى برخورد مى کنیم که نشان مى دهد حتى یک پیغمبر اولو العزم که آگاه ترین افراد به محیط خویش است، باز دامنه علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى مى رود که به او درس بیاموزد، او هم درس هائى که هر یک از دیگرى عجیب تر است به او یاد مى دهد، و چه نکته هاى بسیار مهمى که در مجموعه این داستان نهفته شده است.(2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.