پاسخ اجمالی:
روایات بسیاری ازصحابه نقل شده که با صراحت می گوید: این آیه در جریان غدیر خم درباره على(ع) نازل شده. مراسم حجة الوداع که به پایان رسید، در مسیر بازگشت از مکه در سرزمین غدیر خم ناگهان پیامبر(ص) دستور توقف به همراهان داد.در آن سرزمین گرم، پیامبر(ص) نماز خواند و بعد خطبه ای طولانی برای مردم بیان کرد که در ضمن خطبه بعد از ذکر مقدماتی فرمود: «فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاه» و بعد هم از مردم بر ولایت امام علی(ع) بیعت گرفت.
پاسخ تفصیلی:
در آیه (67) سوره «مائده» می خوانیم: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لایَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ»؛ (اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً [به مردم] برسان؛ و اگر نکنى، رسالت او را انجام نداده اى؛ خداوند تو را از [خطرات احتمالىِ] مردم، نگاه مى دارد؛ و خداوند، جمعیت کافرانِ [لجوج] را هدایت نمى کند).
شأن نزول:
گرچه متأسفانه پیش داورى ها و تعصب هاى مذهبى مانع از آن شده است که حقایق مربوط به این آیه، بدون پرده پوشى در اختیار همه مسلمین قرار گیرد، ولى در عین حال در کتاب هاى مختلفى که دانشمندان اهل تسنن، اعم از تفسیر و حدیث و تاریخ نوشته اند، روایات زیادى دیده مى شود که با صراحت مى گوید: آیه فوق درباره على(علیه السلام) نازل شده است.
این روایات را جمع زیادى از صحابه از جمله «زید بن ارقم»، «ابوسعید خدرى»، «ابن عباس»، «جابر بن عبداللّه انصارى»، «ابوهریره»، «برّاء بن عازب»، «حذیفه»، «عامر بن لیلى بن ضمره» و «ابن مسعود» نقل کرده اند و گفته اند: آیه فوق درباره على(علیه السلام) و داستان روز «غدیر» نازل گردید.
بعضى از احادیث فوق مانند حدیث «زید بن ارقم» به یک طریق.
بعضى از احادیث مانند حدیث «ابوسعید خدرى» به یازده طریق!
بعضى از این احادیث مانند حدیث «ابن عباس» نیز به یازده طریق!
و بعضى دیگر، مانند حدیث «برّاء بن عازب» به سه طریق نقل شده است.
دانشمندانى که به این احادیث در کتب خود تصریح کرده اند، عده کثیرى هستند که به عنوان نمونه از جمعى از آنها نام مى بریم:
1ـ «حافظ ابو نعیم اصفهانى» در نوشته خود: «ما نَزَلَ مِنَ الْقُرآنِ فِى عَلِىّ» (به نقل از «خصائص»، صفحه 29).
2ـ «ابوالحسن واحدى نیشابورى» در «اسباب النزول»، صفحه 150.(1)
3ـ «حافظ ابوسعید سجستانى» در کتاب «الولایه» (به نقل از کتاب «طرائف»).(2)
4ـ «ابن عساکر شافعى» (بنا به نقل «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 298).(3)
5ـ «فخر رازى» در «تفسیر کبیر» خود، جلد 3، صفحه 636.(4)
6ـ «ابو اسحاق حموینى» در «فرائد السّمطین».
7ـ «ابن صبّاغ مالکى» در «فصول المهمة»، صفحه 27.(5)
8ـ «جلال الدین سیوطى» در «درّ المنثور»، جلد 2، صفحه 298.(6)
9ـ «قاضى شوکانى» در «فتح القدیر»، جلد 3، صفحه 57.(7)
10ـ «شهاب الدین آلوسى شافعى» در «روح المعانى»، جلد 6، صفحه 172.(8)
11ـ «شیخ سلیمان قندوزى حنفى» در «ینابیع المودة»، صفحه 120.(9)
12ـ «بدر الدین حنفى» در «عمدة القارى فى شرح صحیح البخارى»، جلد 8، صفحه 584.
13ـ «شیخ محمّد عبده» مصرى در «تفسیر المنار»، جلد 6، صفحه 463.(10)
14ـ «حافظ ابن مردویه» متوفاى 416، بنا به نقل «سیوطى» در «درّ المنثور».(11)
و جمع کثیرى دیگر این شأن نزول را براى آیه فوق نقل کرده اند.(12)
اشتباه نشود، منظور این نیست که دانشمندان و مفسران فوق نزول این آیه را درباره على(علیه السلام) پذیرفته اند، بلکه منظور این است: روایات مربوط به این مطلب را در کتب خود نقل کرده اند، اگر چه پس از نقل این روایت معروف، به خاطر ترس از شرائط خاص محیط خود و یا به خاطر پیش داورى هاى نادرستى که جلو قضاوت صحیح را در این گونه مباحث مى گیرد، از پذیرفتن آن خوددارى کرده اند.
بلکه گاهى کوشیده اند تا آنجا که ممکن است آن را کم رنگ و کم اهمیت جلوه دهند؛ مثلاً «فخر رازى» که تعصب او در مسائل خاص مذهبى معروف و مشهور است براى کم اهمیت دادن این شأن نزول، آن را دهمین احتمال آیه قرار داده و 9 احتمال دیگر ـ که غالباً بسیار سُست، واهى و بى ارزش است ـ را قبل از آن آورده است!
از «فخر رازى» زیاد تعجب نمى کنیم؛ زیرا روش او در همه جا چنین است، تعجب از نویسندگان روشن فکرى همچون «سیّد قطب» در «تفسیر فى ظلال» و «محمّد رشید رضا» در «تفسیر المنار» است که یا اصلاً سخنى از این شأن نزول که انواع کتاب ها را پرکرده است به میان نیاورده اند و یا بسیار کم اهمیت جلوه داده اند، به طورى که به هیچ وجه جلب توجه نکند! آیا محیط آنها اجازه بیان حقیقت را نمى داده؟
و یا پوشش هاى فکرى تعصب آمیز بیش از آن بوده است که برق روشنفکرى در اعماق آن نفوذ کند و پرده ها را کنار زند؟! نمى دانیم.
ولى جمعى دیگر نزول آیه را در مورد على(علیه السلام) مسلّم دانسته اند، اما در این که دلالت بر مسأله ولایت و خلافت دارد، تردید نموده اند که اشکال و پاسخ آنها را به زودى به خواست خدا خواهیم دانست.
به هر حال روایاتى که در این زمینه در کتب معروف اهل تسنن ـ چه رسد به کتب شیعه ـ نقل شده، بیش از آن است که بتوان آنها را انکار کرد و یا به سادگى از آن گذشت، معلوم نیست چرا درباره شأن نزول سایر آیات قرآن به یک یا دو حدیث، قناعت مى شود، اما درباره شأن نزول این آیه این همه روایت کافى نیست.
آیا این آیه خصوصیتى دارد که در سایر آیات نیست؟
و آیا براى این همه سختگیرى در مورد این آیه دلیل منطقى مى توان یافت؟
موضوع دیگرى که در اینجا یادآورى آن ضرورت دارد این است: روایاتى که در بالا ذکر کردیم تنها روایاتى بود که در زمینه نزول آیه درباره على(علیه السلام) وارد شده است (یعنى روایاتى مربوط به شأن نزول آیه) و گرنه روایاتى که درباره جریان «غدیر خم»، خطبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) و معرفى على(علیه السلام) به عنوان وصىّ و ولىّ نقل شده، به مراتب بیش از آن است، تا آنجا که نویسنده محقق «علامه امینى» در «الغدیر» حدیث غدیر را از 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) با اسناد و مدارک و از 84 نفر از تابعین و از 360 دانشمند و کتاب معروف اسلامى نقل کرده است که نشان مى دهد حدیث مزبور یکى از قطعى ترین روایات متواتر است و اگر کسى در تواتر این روایت شک و تردید کند، باید گفت که او هیچ روایت متواترى را نمى تواند بپذیرد.
از این نظر که بحث درباره همه روایاتى که در «شأن نزول آیه» وارد شده و همچنین درباره تمام روایاتى که در مورد «حدیث غدیر» نقل شده نیاز به نوشتن کتاب قطورى دارد ـ و ما را از روش تفسیرى خود خارج مى سازد ـ به همین اندازه قناعت کرده، و کسانى که مى خواهند مطالعه بیشترى در این زمینه کنند را به کتاب هاى «الدرّ المنثور» سیوطى، «الغدیر» علامه امینى، «احقاق الحق» قاضى نور اللّه شوشترى، «المراجعات» شرف الدین و «دلائل الصدق» محمّد حسن مظفر ارجاع مى دهیم.
خلاصه جریان غدیر
در روایات فراوانى که در این زمینه نقل شده ـ در عین این که همه یک حادثه را تعقیب مى کند ـ تعبیرات گوناگونى وجود دارد.
بعضى از روایات بسیار مفصل و طولانى؛ بعضى مختصر و فشرده است؛ بعضى از روایات گوشه اى از حادثه را نقل مى کند و بعضى گوشه دیگر را، ولى از مجموع این روایات و همچنین تواریخ اسلامى و ملاحظه قرائن، شرائط، محیط و محل چنین استفاده مى شود که:
در آخرین سال عمر پیامبر(صلى الله علیه وآله) مراسم حجة الوداع، با شکوه هر چه تمام تر در حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) به پایان رسید، قلب ها در هاله اى از روحانیت فرو رفته بود و لذت معنوى این عبادت بزرگ هنوز در ذائقه جان ها انعکاس داشت.
یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) که عدد آنها فوق العاده زیاد بود، از خوشحالىِ درک این فیض و سعادت بزرگ، در پوست نمى گنجیدند.(13)
نه تنها مردم به «مدینه» در این سفر، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را همراهى مى کردند که مسلمانان نقاط مختلف جزیره عربستان نیز براى کسب یک افتخار تاریخى بزرگ به همراه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بودند.
آفتاب حجاز آتش بر کوه ها و دره ها مى پاشید، اما شیرینى این سفر روحانى بى نظیر همه چیز را آسان مى کرد. ظهر نزدیک شده بود، کم کم سرزمین «جُحفه» و سپس بیابان هاى خشک و سوزان «غدیر خم» از دور نمایان مى شد.
اینجا در حقیقت چهار راهى است که مردم سرزمین «حجاز» را از هم جدا مى کند، راهى به سوى «مدینه» در شمال، راهى به سمت «عراق» در شرق، و راهى به سمت غرب و سرزمین «مصر» و راهى به سوى سرزمین «یمن» در جنوب پیش مى رود و در همین جا باید آخرین خاطره و مهم ترین فصل این سفر بزرگ انجام پذیرد، و مسلمانان با دریافت آخرین دستور که در حقیقت نقطه پایانى در مأموریت هاى موفقیت آمیز پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود از هم جدا شوند.
روز پنجشنبه سال دهم هجرت بود، و درست هشت روز از عید قربان مى گذشت، ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر(صلى الله علیه وآله) به همراهان داده شد. مسلمانان با صداى بلند، آنهائى را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند و مهلت دادند تا عقب افتادگان نیز برسند. خورشید از خط نصف النهار گذشت، مؤذّن پیامبر(صلى الله علیه وآله) با صداى اللّه اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، مردم به سرعت آماده نماز مى شدند، اما هوا به قدرى داغ بود که بعضى مجبور بودند قسمتى از عباى خود را به زیر پا و طرف دیگر آن را به روى سر بیفکنند، در غیر این صورت ریگ هاى داغ بیابان و اشعه آفتاب پا و سر آنها را ناراحت مى کرد.
نه سایبانى در صحرا به چشم مى خورد و نه سبزه و گیاه و درختى، جز تعدادى درخت لخت و عریان بیابانى که با گرما، با سرسختى مبارزه مى کردند.
جمعى به همین چند درخت پناه برده بودند، پارچه اى بر یکى از این درختان برهنه افکندند و سایبانى براى پیامبر(صلى الله علیه وآله) ترتیب دادند، ولى بادهاى داغ به زیر این سایبان مى خزید و گرماى سوزان آفتاب را در زیر آن پخش مى کرد.
نماز ظهر تمام شد.
مسلمانان تصمیم داشتند فوراً به خیمه هاى کوچکى که با خود حمل مى کردند پناهنده شوند، ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آنها اطلاع داد که: همه باید براى شنیدن یک پیام تازه الهى که در ضمن خطبه مفصلى بیان مى شد، خود را آماده کنند.
کسانى که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) فاصله داشتند قیافه ملکوتى او را در لابلاى جمعیت نمى توانستند مشاهده کنند.
لذا منبرى از جهاز شتران ترتیب داده شد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر فراز آن قرار گرفت، نخست حمد و سپاس پروردگار به جا آورد و خود را به خدا سپرد، سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود:
من به همین زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مى روم!
من مسئولم شما هم مسئولید!
شما درباره من چگونه شهادت مى دهید؟
مردم صدا بلند کرده گفتند: «نَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَهَدْتَ فَجَزاکَ اللّه خَیْراً»؛ (ما گواهى مى دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیر خواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خیر دهد).
سپس فرمود: «آیا شما به یگانگى خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و برانگیخته شدن مردگان در آن روز گواهى نمى دهید»؟!
همه گفتند: «آرى، گواهى مى دهیم».
فرمود: «خداوندا گواه باش»!...
بار دیگر فرمود: اى مردم! آیا صداى مرا مى شنوید؟...
گفتند: آرى، و به دنبال آن، سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت و جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمى شد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «...اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مى گذارم چه خواهید کرد؟»
یکى از میان جمعیت صدا زد، کدام دو چیز گرانمایه یا رسول اللّه؟!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) بلافاصله گفت: «اوّل، ثقل اکبر، کتاب خدا است که یک سوى آن به دست پروردگار، و سوى دیگرش در دست شما است، دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید.
و اما دومین یادگار گرانقدر من، خاندان منند و خداوند لطیفِ خبیر به من خبر داده که این دو، هرگز از هم جدا نمى شوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشى نگیرید، که هلاک مى شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد».
ناگهان مردم دیدند پیامبر(صلى الله علیه وآله) به اطراف خود نگاه کرد، گویا کسى را جستجو مى کند و همین که چشمش به على(علیه السلام) افتاد، خم شد، دست او را گرفت و بلند کرد، آن چنان که سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر اسلام است.
در اینجا صداى پیامبر(صلى الله علیه وآله) رساتر و بلندتر شد و فرمود: «أَیُّهَا النّاسُ مَنْ أَوْلَى النّاسِ بِالْمُؤْمِنِیْنَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؛ (چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟)!
گفتند: خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) داناترند!
پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفت: «خدا، مولا و رهبر من است، و من مولا و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم (و اراده من بر اراده آنها مقدم)».
سپس فرمود: «فَمَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاه»؛ (هر کس من مولا و رهبر او هستم، على مولا و رهبر او است) ـ و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد ـ .
و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشته عرض کرد:
«اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ»؛ (خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یارى کن و آنها که یاریش را ترک کنند از یارى خویش محروم ساز، و حق را همراه او بدار به هر سو که او مى چرخد).
سپس فرمود: «أَلا فَلْیُبَلِّغِ الشّاهِدُ الْغائِبَ»؛ (آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غائبان برسانند).
خطبه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به پایان رسید، عرق از سر و روى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على(علیه السلام) و مردم فرو مى ریخت و هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود که امین وحى خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) خواند: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی...»؛ (امروز آئین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم).(14)
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «اَللّهُ أَکْبَرُ، اَللّهُ أَکْبَرُ عَلى إِکْمالِ الدِّیْنِ وَ إِتْمامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِّ بِرِسالَتِى وَ الْوِلایَةِ لِعَلِىٍّ مِنْ بَعْدِى»؛ (خداوند بزرگ است ، همان خدائى که آئین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوت و رسالت من و ولایت على(علیه السلام) پس از من راضى و خشنود گشت».
در این هنگام شور و غوغائى در میان مردم افتاد و على(علیه السلام) را به این موقعیت تبریک مى گفتند، و از افراد سرشناسى که به او تبریک گفتند «ابوبکر» و «عمر» بودند که این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جارى ساختند: «بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طالِب أَصْبَحْتَ وَ أَمسَیتَ مَوْلایَ وَ مَوْلى کُلِّ مُؤْمِن وَ مُؤْمِنَة»؛ (آفرین بر تو باد! آفرین بر تو باد! اى فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدى).
در این هنگام «ابن عباس» گفت: «به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند».
و «حسّان بن ثابت» شاعر معروف، از پیامبر(صلى الله علیه وآله) اجازه خواست که به این مناسبت اشعارى بسراید، سپس اشعار معروف خود را چنین آغاز کرد:
1ـ یُنادیهمُ یومَ الغدیرِ نبیُّهمْ *** بخمٍّ و اسْمَعْ بالرسولِ مُنادیا
2- فقال فمن مولاکمُ ونبیُّکمْ *** فقالوا ولم یُبدوا هناک التعامیا
3- إلهُکَ مولانا وأنتَ نبیُّنا *** و لم تَلْقَ منّا فی الولایةِ عاصیا
4- قال له قم یا علیُّ فإنّنی *** رضیتُکَ من بعدی إماماً و هادیا
5- فمن کنتُ مولاهُ فهذا ولیُّهُ *** فکونوا له أتباع صدق موالیا
6- هناک دعا اللّهمَّ والِ ولیَّهُ *** و کن لِلّذی عادى علیّاً معادیا(15)
(1 ـ پیامبرِ مسلمانان، روز غدیر در وادى خم به آنان ندا داد، به نداى رسول خدا گوش فرا دهید. 2 ـ پس فرمود: چه کسى مولا و نبى شما است؟ ایشان نیز هیچ یک حقّ را انکار نکردند و به صراحت پاسخ دادند: 3 ـ مولاى ما همان خداى توست و تو پیامبر ما هستى، و تو در فرمانبرى ما تا کنون هیچ عصیانى ندیده اى. 4 ـ پس پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) فرمود: اى على برخیز! من از اینکه تو امام و هادى پس از من باشى خرسندم. 5 ـ پس هر که من مولاى اویم، این(على) مولاى اوست و بر شما است که پیرو راستین او باشید. 6 ـ آنجا بود که پیامبر دعا کرد: خداوندا! دوست بدار دوستدارش را، و آن را که با على دشمنى کند دشمن بدار).
این بود خلاصه اى از حدیث معروف غدیر که در کتب دانشمندان اهل تسنن و شیعه آمده است.(16)، (17)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.