پاسخ اجمالی:
شیعیان اعتقاد دارند که وصیت نانوشته مانده پیامبر اکرم(ص) در حادثه «یوم الخمیس»، تصریح ایشان به مساله ولایت و خلافت امام علی(ع) است. زیرا اولا: خود خلیفه دوم که مانع نوشته شدن آن وصیت نامه بود، در مواردی به این حقیقت اعتراف کرده است. ثانیا: تمهید پیامبر در گسیل داشتن اصحاب به همراهی با سپاه اسامه نشانگر نگرانی ایشان از ثبت مکتوب این جانشینی و مخالفت آن اصحاب با این امر بود. ثالثا: تعبیر آن حضرت مبنی بر گمراه نشدن امت بعد از ایشان در صورت نگاشتن آن وصیت، شباهت بسیار زیادی به تعبیر حدیث ثقلین در گمراه نشدن امت با تمسک به ثقلین است.
پاسخ تفصیلی:
حادثه «قلم و قرطاس» یا «یوم الخمیس» که در آن خلیفه دوم با به کار بردن تعبیری توهین آمیز درباره حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) مانع شد ایشان در واپسین روزهای زندگی، وصیت خود را مکتوب کند یکی از مشهورترین حوادث تاریخی ای بوده که حتی در معتبرترین منابع اهل سنت - مانند صحیح بخاری - نیز مورد تصریح قرار گرفته است.
در یکی ازروایت هایی که از این حادثه شده است، بخارى به نقل از زُهْرى از عبید اللّه بن عبد اللّه از ابن عباس می نویسد: «هنگامى که رسول خدا در آستانه رحلت از دنیا قرار گرفت و اطراف حضرت گروهی از جمله عمر بن خطاب در خانه آن حضرت حاضر شده بودند فرمود: قلم و کاغذى بیاورید تا چیزی براى شما بنویسم که به برکت آن هرگز گمراه نشوید. عمر گفت: بیمارى بر پیامبر غلبه کرده [و العیاذ باللّه هذیان مى گوید] و ما قرآن را داریم و براى ما کافى است. در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد. بعضى مى گفتند: بیاورید تا حضرت بنویسد و هرگز گمراه نشوید. و بعضى سخن عمر را مى گفتند. هنگامى که سر و صدا و غوغا در حضور آن حضرت و اختلاف زیاد شد فرمودند: برخیزید و از نزد من بروید».(1)
مهم ترین سؤالی که درباره این حادثه به ذهن می رسد این است که پیامبر(صی الله علیه وآله) در پی ثبت و مکتوب کردن کدام وصیت مهم بوده اند؟
پاسخ برخی منابع اهل سنت
برخی از منابع اهل سنت، فرض های ذیل را در پاسخ به این سؤال ارائه کرده اند:
۱. برخي گفته اند كه شايد پيامبر (صلي الله عليه و آله) می خواستند خلاصه ای از مهم ترين احكام را بفرمايند تا بعد از ايشان در آن اختلاف نظری پدید نیاید و خليفه دوم چون می دانست كه كتاب خدا برای رفع هر اختلافی كافی است با پيامبر(ص) مخالفت كرد.(2)
نقد: اين احتمال با حال احتضار رسول خدا (صلی الله عليه و آله) سازگار نيست. اولا بيان كليات احكام فايدهای ندارد. زيرا به جهت كلی بودن، خود موجب اختلاف مي شود. ثانياً احكام دايره وسيعي دارند. بيان آنها وقت زيادی مي طلبد كه با وصيت به هنگام وفات سازگار نيست. علاوه بر آن مخالفت با بيان احكام توجيهی قابل قبولی ندارد و با عبارت «لاَ تَضِلُّونَ بَعْدِي اَبَداً» سازگاري چندان ندارد. به طور مسلّم بيان مباحث اعتقادی و روشن كردن رهبری امت مهم تر و با وصيت در حال احتضار و عبارت «لاَ تَضِلُّونَ بَعْدِي اَبَداً» سازگارتر است.(3)
۲. در روايتی از سوی اهل سنت نقل شده است كه پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) مي خواستند به خلافت ابوبكر تصريح كنند.(4)
در نقد این فرض می گوییم: اولا: اين روايت در غالب نقل ها از عايشه نقل شده و در برخي به طور ناقص از عبدالرحمن بن ابي بكر نقل شده است كه به نظر مي رسد با توجه به حضور عبدالرحمن در اين ماجرا طبق همه نقل ها، تنها راوي عايشه است كه گاهي بدون ذكر سند به خود عبدالرحمن بن ابو بكر نسبت داده شده است. به هر حال اگر اين روايت درست مي بود بايد راوي يا راويان آن افرادي غير از دختر و پسر ابوبكر هم مي بودند. ثانیا: اين نقل مخالف اعتقاد اكثريت اهل سنت است كه معتقدند كه پيامبر كسي را به عنوان جانشين خود تعيين نفرمود. ثالثا: اگر چنين نقلي وجود می داشت، حتما در سقيفه بنی ساعده و ماجراهایی که منجر به قدرت یافتن ابوبکر به عنوان خلیفه شد به آن تمسك و استدلال مي شد. رابعا: اگر پيامبر فرمود كه مي خواهد براي ابوبكر وصيت كند، دليل مخالفت و جنجال دوست و رفيق او، عمر بن الخطاب چه بود؟(5)
شیعه چه می گوید؟
ما شیعیان معتقدیم پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) می خواست در وصیت نانوشته اش به خلافت حضرت علی(علیه السلام) بعداز خود تصریح کند. برخی از دلایل این ادعا عبارت اند از:
۱. تصریح خلیفه دوم
ابن ابی الحدید از ابن عبّاس نقل می کند که او از عمر این سخن را شنیده است که: «پیامبر خدا در زمان بیمارى اش خواست که علی(علیه السلام) را جانشین خود کند؛ امّا من از ترس وقوع فتنه و براى نشر اسلام، مانع شدم. پس، پیامبر خدا مقصود قلبى ام را دانست و خوددارى کرد و خداوند، جز از اجراى آنچه خود مقدّر و حتمى کرده، امتناع دارد».(6) در همان منبع، روایت دیگری با این مضمون از ابن عباس بیان شده است که: «[عمر ضمن گفت وگویی تصریح کرد که:] پیامبر خدا در بیماری اش مى خواست به نام على تصریح کند؛ امّا من از بیم (فتنه) و به خاطر حفظ اسلام، مانع شدم و به پروردگار کعبه سوگند، قریش، هرگز بر او گِرد نمى آمدند و اگر خلافت را به دست مى گرفت، اعراب از همه سو بر او مى شوریدند. چون پیامبر خدا فهمید که من منظورش را مى دانم، پس خوددارى ورزید و خداوند، جز از وقوع آنچه خود ، مقدّر و حتمى کرده، ابا دارد».(7)
بسیار جالب است که عمر به این عمل زشت اعتراف و با بیان مغالطه ها و توجیهاتی برای آن می آورد که با علم، عصمت و حکمت الهی پیامبر اکرم(صل الله علیه وآله) منافات دارد؛ گویی که عمر به مصالح اسلام و مسلمین بیشتر از رسول خدا(ص) آگاه است و پیامبر اراده ای جز اراده خدا خواسته است و این اراده عمر است که مطابق اراده خداست!
۲. منابع شیعی و تصریح به خلافت حضرت علی(ع) در همان مجلس
حادثه رزیة یوم الخمیس در منابع شیعه نیز نقل شده و کتاب سلیم بن قیس هلالی نیز یکی از این منابع است. در حديث سليم تصريح شده كه بعد از رفتن مردم، عده ای از اصحاب خاص مثل سلمان، ابوذر، مقداد به همراه علی(عليه السلام) نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) ماندند و آن حضرت به خلافت اميرالمومنين(ع) و فرزندان ايشان تصريح كردند.(8)
۳. تدبیر پیامبر(ص) در گسیل داشتن سپاه اسامه
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) اسامه بن زيد بن حارثه را فرمانده مهاجران و انصار كرد و با آن كه در ميان آنها ابو بكر و عمر هم بودند دستور داد تا اسامه با لشكر خود به سرزمين روم بروند. برخی اصحاب به فرماندهى او خرده گرفتند و او را برای این کار خردسال و كوچک شمردند. پيامبر اکرم (ص) با وجود بیماری از خانه بيرون شد و بالاى منبر رفت و ضمن سخنانى چنين گفت: «أیُّها النّاس! أنفِذُوا بَعثَ اسامَه! فَلَعَمری لَئِن قُلتُم فی إمَارَته لَقَد قُلتُم فی إمارَة أبِیه مِن قَبلِه و أنّهُ لَخَلیق للإمارَة وَ إن کانَ أبُوهُ لَخَلیقا بِها»(9)؛ (اى مردم! به لشكر اسامه بپيونديد. به جان خودم سوگند درباره فرماندهى او گفتيد همان حرف هايى را كه قبلا در مورد فرماندهى پدرش گفته بوديد. در حالى كه او به حق لايق فرماندهى است همان طورى كه پدرش شايسته آن منصب بود).
در این رويداد، پيامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) دستور پيوستن به لشكر را صادر كرد ولى عده ای از اصحاب كه تحت فرماندهى اسامه بودند اقدام نكردند و رسول خدا(ص) در حالى كه مريض بودند و دستمالى بر سرش مبارک شان بسته بودند بيرون آمدند و سه بار فرمودند: «أیّها النّاس إنفِذُوا بَعثَ اسامَه»(10)؛ (اى مردم! به لشكر اسامه بپيونديد!). گویی پیامبر(ص) برای از بین بردن هرگونه مخالفتی با ولایت علی(علیه السلام) بعد از وفات شان، همه اصحاب را از جمله ابوبکر و عمر را به بیرون شدن از شهر و همراهی با سپاه اسامه مأمور کردند.(11) حوادث بعد از وفات پیامبر(ص) و اجتماع کنندگان در سقیفه بنی ساعده موید نگرانی پیشین آن حضرت است. تعبیر تند حضرت در لعن ترک کنندگان سپاه اسامه نیز به خاطر همین جریانات معنا می یابد.(12)
۴. تناسبت و هماهنگی تعبیر به کار رفته در حدیث قلم و قرطاس با حدیث ثقلین
پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیش از حادثه «یوم الخمیس» و ضمن حدیث ثقلین(13) از تعبیر «لَنْ تَضِلُّوا» استفاده کرده بودند. آيا با ملاحظۀ الفاظ اين دو حديث و تشابهى كه ميان آنها حكم فرماست، نمى توان حدس قطعى زد كه هدف پيامبر از خواستن قلم و كاغذ نوشتن مضمون حديث ثقلين و يا قدرى هم بالاتر از آنچه حديث ثقلين آن را مى رساند بوده است و آن همان تحكيم ولايت و وصايت وصى بلافصل خود بوده كه در هيجدهم ذى الحجّه در نقطه افتراق حجاج عراقى و مصرى و حجازى در «غدير خم» به طور شفاهى اعلام گرديد؟(14)
با توجه به همين سابقه ذهنی است كه عمر آن عبارت را بر زبان آورد که: «حسبنا كتاب الله». يعنی از دو موردی كه پيامبر دستور به پيروي آنها داد، براي ما كتاب خدا كافی است و ما اهل بيت را نمي خواهيم. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) حديث ثقلين را بارها در مناسبت هاي مختلف تكرار فرموده بود كه يكی از آن موارد همان لحظات پاياني عمر شريف شان بود كه مردم دور بستر ايشان جمع شده بودند. ابن حجر عسقلاني در کتاب «الصواعق المحرقه» به روشنی نقل می کند که قبل از آن که جريان طلب کردن صحيفه و دوات پيش آيد، پيامبر(ص) به نزديک بودن وفات خود اشاره فرمود و کتاب خدا و عترتش را به عنوان مستمسک مسلمين معرفی کرد.(15) ، (16)
به هر حال به نظر می آید تکرار دوباره مضمون گمراه نشدن در حدیث «قلم و قرطاس» نشان می دهد که مسأله مورد اشاره در این حدیث نانوشته باقی مانده، به احتمال بسیار زیاد همان مسأله تبعیت از عترت و اهل بیت(علیهم السلام) است.
متاسفانه اتفاقی که برای جامعه مسلمانان بعد از رسول خدا افتاد یکی از مصادیق این آیه قرآن است که: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا»(17)؛ (هيچ مرد و زن با ايمانى نمى توانند در موردى كه خدا و پيامبرش حكم كرده اند اختيار كار خود را داشته باشند. هر كس از خدا و پيامبرش اطاعت نكند، دچار گمراهى آشكار شده است).
به هر حال این حادثه برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و اصحاب راستین ایشان بسیار تلخ بود. از ابن عباس نقل شده است که فرمود: «إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ ما حَالَ بين رسول اللَّهِ وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لهم ذلك الْكِتَابَ من اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِمْ»(18)؛ (بيشترين مصيبت اين بود كه با اختلاف و سر و صدای شان، بين پيامبر و نوشتن اين نامه مانع شدند).
پیشنهاد برای مطالعه:
مخدوش بودن احتجاج شيعيان بر خلافت علی(ع) با حديث قرطاس!
آخرین تلاش پیامبر(ص) براى تعیین جانشین؟
شبهه تناقض حدیث دوات و قلم با حدیث غدیر
حدیث دواة و قلم در منابع اهل سنت
حديث دوات و قلم (مسائل سؤال برانگيز در تاريخ اسلام)
اعتراف عمر به مخالفتش با آوردن دوات و قلم و انتصاب علي(ع)
دلالت حدیث دوات و قلم بر خلافت بلا فصل
حدیث دوات و قلم، مخالف با مساله عدالت صحابه
دلیل اجابت نشدن خواسته پیامبر(ص) برای ثبت وصیت شان توسط حضرت علی(ع) در ماجرای رزیة یوم الخمیس؟!
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.