پاسخ اجمالی:
پاسخ اين است كه: زبان وحى به ويژه قرآن، بر حسب موضوع سخن، مختلف است كه اجمالا بر چهار بخش تقسيم مي شود: 1. احكام و تكاليف. 2. اَمْثال و حِكَم. 3. سخن از سراي غيب. 4. معارف و اصول شناخت. در گزاره هاى كتب آسمانى درباره مفاهيم غيبى، از استعاره و تشبيه و مجاز و كنايه استفاده شده تا به گونه تقريبى و از باب تشبيه نامحسوس به محسوس گزارش كنند. اين شيوه متعارفى است كه در اين گونه تشبيه ها، به تقريب بسنده شده و بيان يا درك تحقيقى ـ با اين وصف ـ امكان پذير نيست.
پاسخ تفصیلی:
اخيرا شبهه اى مطرح شده كه «زبان وحى» قابل فهم نيست، جز مفهوم ظاهرى آن (در حدّ ترجمه) كه راه رسيدن به حقيقت آن براى بشريّت بسته و درك آن مَيْسُور نمى باشد. مى گويند: وحى چون پيام الهى و سخن از ماوراى جهان طبيعت است، نمى تواند نمايان گر مفهوم حقيقى آن باشد؛ زيرا واژه هاى به كار رفته در لسان شريعت، براى مفاهيمى وضع شده است كه با جهان حسّ و عالم شهود سنخيّت (همگونى) دارد و با آنچه در پس پرده غيب وجود دارد سنخيّتى ندارد و اين ناهمگونى ميان اين دو گونه مفاهيم، دلالتِ الفاظ و عبارات به كار رفته در زبان وحى را از كار مى اندازد. مى گويند: پر پيدا است كه كاربرد اين گونه واژه ها بر پايه استعاره و تشبيه امور نامحسوس به اشياء محسوس نهاده شده است و هرگز نمى تواند لفظ مستعار نمايان گر كامل مفهوم مستعارله باشد. برخى زبان وحى را زبان رمز دانسته كه كشف آن براى هركس ميسور نيست. برخى فراتر رفته زبان وحى را تمثيلى و تخيّلى محض گرفته اند كه اصلا از واقعيّتى حكايت ندارد، جز ترسيم مجرّد ذهنى همانند كتاب «كليله و دمنه» كه مطالب اخلاقى و تربيتى را در قالب تصوير ذهنى در آورده است. در نتيجه نمى توان از ظاهر تعابير كُتُب آسمانى، به حقيقتى ثابت پى برد، و با اين شيوه خواسته اند تا برخى ناهنجارى ها (خلاف واقعيّت ها كه احيانا در اين كُتُب به چشم مى خورد) توجيه كنند و برخى اشكالات وارد بر كُتُب عهدين را مرتفع سازند. دنباله روها گمان برده اند كه مى توان همين شيوه را درباره «قرآن» نيز به كار برد!
در این باره لازم است بگوییم: زبان وحى به ويژه «قرآن كريم»، بر حسب موضوع سخن، مختلف است كه مى توان آن را اجمالا به چهار بخش تقسيم كرد:
1. احكام و تكاليف: كه مرتبط به رفتار انسانها و تنظيم حيات اجتماعى است. در اين بخش كاملا صريح و رسا سخن گفته است؛ زيرا دستورالعمل هايى است كه بايد انسانها (مخاطبين اصلى كلام) به خوبى درك كنند تا بتوانند به درستى انجام دهند؛ مانند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»(1)؛ (اى مردم! پروردگارتان را که شما، و کسانى را که پیش از شما بودند آفرید، پرستش کنید؛ تا پرهیزكار شوید). هركه زبان عربى بداند، به خوبى مى فهمد كه روى سخن در اين آيه، با همه مردم است تا تنها خدايى را پرستش كنند كه آفريدگار جهانيان است، چه حال و چه گذشتگان. باشد تا حالت تقوى (پروا) در آنان پديد آيد؛ زيرا هركه خدا را پروا داشته باشد، در زندگى پروا دارد و به درستى رفتار مى كند.
فهم محتوايى اين قبيل آيات، همانند آيه «أَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا»(2)؛ و غيره، براى عرب زبانان و عربى دانان كاملا سهل و ساده است و هرگز با دشوارى مواجه نمى شوند؛ مگر براى شناخت كمّ و كيف انجام اين گونه دستورات كه با مراجعه به توضيحاتى كه در سنّت آمده است روشن مى گردد.
2. اَمْثال و حِكَم: كه به منظور پند و اندرز و بيدار شدن ضمير انسانها در «قرآن» آمده است. اين بر دو گونه است: گاه از واقعيّت هاى حيات بهره گرفته و به انسانها هشدار مى دهد تا از گذشته عبرت بگيرند. زيبايى ها و زشتى هاى گذشته تاريخ انسان را، در جلوى چشم وى قرار مى دهد تا از آن پند گيرد. خوبى ها را دنبال كند و از بدى ها دورى جويد و گذشته ناگوار خود را تكرار ننمايد. سرگذشت بني اسرائيل و اقوام مشابه كه در «قرآن» بسيار از آن ياد شده و نكوهش گرديده به همين منظور است. واقعيّت هايى است كه جوامع بشرى بايد از آن پند گيرند و دگربار گذشته خود را تكرار ننمايند.
«قرآن» درباره اهل كتاب كه گذشته رسواى خود را تكرار مى كردند، مى فرمايد: «يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَاباً مِّنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَىٰ أَكْبَرَ مِن ذَٰلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللهَ جَهْرَةً»(3)؛ (اهل کتاب از تو مى خواهند کتابى از آسمان [یکجا] بر آنها نازل کنى؛ [در حالى که این یک بهانه است] آنها از موسى، بزرگتر از این را خواستند، و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان ده!). درباره اَعراب مشرك مي فرمايد: «وَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ لَوْلَا يُكَلِّمُنَا اللهُ أَوْ تَأْتِينَا آيَةٌ كَذَٰلِكَ قَالَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ»(4)؛ (افراد ناآگاه گفتند: چرا خدا با ما سخن نمى گوید؟! و یا چرا نشانه اى براى [خود] ما نمى آید؟! پیشینیان آنها نیز، همین گونه سخن مى گفتند؛ دلها و افکارشان مشابه یکدیگر است).
«قرآن» درباره ويرانه هاى باقى مانده از قوم «لوط» كه در معرض ديد مشركان بوده هشدار مى دهد: «وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِم مُّصْبِحِينَ * وَ بِاللَّيْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»(5)؛ (و شما پیوسته صبحگاهان از کنار [ویرانه هاى شهرهاى] آنها مى گذرید * و [همچنین] شبانگاه؛ آیا نمى اندیشید؟!)، و درباره مقايسه مشركان با آل فرعون كه گمراهى را براى خويش انتخاب نمودند فرموده: «ذَٰلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ * كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللهِ فَأَخَذَهُمُ اللهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ * ذَٰلِكَ بِأَنَّ اللهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَىٰ قَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ * كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ»(6)؛ ([و به آنان گفته مى شود] این، در مقابل کارهایى است که با دست خود از پیش فرستاده اید؛ و خداوند نسبت به بندگان، هرگز ستم روا نمى دارد! * [حال این گروه مشرکان] همانند حال فرعونیان، و کسانى است که پیش از آنان بودند؛ آنها آیات خدا را انکار کردند؛ خداوند هم آنان را به گناهان شان کیفر داد؛ خداوند توانا، و سخت کیفر است! * این، بخاطر آن است که خداوند هیچ نعمتى را که به گروهى داده، تغییر نمى دهد؛ مگر آنکه آنها خودشان را تغییر دهند؛ و خداوند، شنوا و داناست * این، [درست] شبیه حال فرعونیان و کسانى است که پیش از آنها بودند؛ آیات پروردگارشان را تکذیب کردند؛ ما هم بخاطر گناهان شان، آنها را هلاک کردیم).
گونه ديگر «ضرب المَثَل»؛ (مَثَل زدن) است كه عبارت است از ترسيم حالت و وضعيّتى خاصّ كه گوينده، آن را به تصوير می كشد و پيام خود را در قالب آن بيان مى دارد. «قرآن» در توانايى ترسيم هنرى و گويا نمودن ضرب المثلها تا سرحدّ اعجاز پيش رفته است. ضرب المثل، گرچه جنبه تخيّلى دارد؛ ولى خود يك نوع پيام رسانى است كه در قالب هنر، اين رسالت را ايفا مى كند. در واقع ابزارى است كه پيام رسان از آن استفاده مى كند. «قرآن» به نحو أحسن از اين ابزارِ توانا بهره گرفته و در ترسيم حالات اشخاص يا گروه ها با بهترين وجهى هنر تصوير را به كار برده است.(7)
«قرآن» در آيه هاى 16 تا 20 سوره «بقره»، به دو گونه حالت منافقين را به تصوير كشيده است. دو حالت درونى و برونىِ نگران كننده كه منافق را فراگرفته، با كيفيّتى شيوا و رسا ترسيم شده است. در سوره «ابراهيم»، بيهوده بودن كارهاى كافران را با ضرب المثل، حالت تجسّمى بخشيده: «مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لَّا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَىٰ شَيْءٍ ذَٰلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ»(8)؛ (کسانى که به پروردگارشان کافر شدند، اعمالشان همچون خاکسترى است در برابر وزش تندباد در یک روز طوفانى؛ آنها توانایى ندارند کمترین چیزى از آنچه را انجام داده اند، به دست آورند؛ و این همان گمراهى دور و دراز است). جالب آنكه از همان نخست، اعمال آنان را به خاكستر تشبيه كرده است كه حالت فنايى آتش سوخته را مىرساند! در سوره «بقره»، كمك رسانى به بينوايان را - كه توأم با منّت گذارى و آزردن خاطر آنان انجام گيرد - به بخشش هاى رياكارانه (خودنمايى) تشبيه نموده، آنگاه در قالب هنرىِ ترسيم، بيهوده بودن آن را تجسّم بخشيده است: «فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لَّا يَقْدِرُونَ عَلَىٰ شَيْءٍ مِّمَّا كَسَبُوا وَ اللهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»(9)؛ ([عمل] او همچون قطعه سنگى است که بر آن، [قشر نازکى از] خاک باشد؛ [و بذرهایى در آن افشانده شود] و رگبارى بر آن ببارد، [و همه خاکها و بذرها را بشوید] و آن را صاف [و خالى از خاک و بذر] رها کند. آنها از کارى که انجام داده اند، چیزى بدست نمى آورند؛ و خداوند، گروه کافران را هدایت نمى کند).
اين گونه ضرب المثل هاى ترسيمى در «قرآن» فراوان است: «وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَٰذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»(10)؛ (ما براى مردم در این قرآن از هر چیز نمونه اى آوردیم [و همه معارف در آن جمع است]، شاید متذکّر شوند). در جاى ديگر مي فرمايد: «وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هَٰذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ»(11)؛ (ما در این قرآن، به صورت هاى گوناگون براى مردم از هر چیز نمونه اى آوردیم [و همه معارف در آن جمع است])؛ يعنى مثل هاى گوناگونى آورده ايم، باشد تا ضمير خفته انسانها را بيدار سازيم.
اين دو بخش از آيات قرآنى (بخش بيان احكام و تكاليف و بخش حِكَم و مواعظ) كاملا براى مردم آن روز ـ كه مخاطبين قرآن بودند ـ و نيز براى همگان تا اَبديّت روشن و آشكار است و آيه «بِلِسانٍ عَرَبِىٍّ مُبِينٍ»(12)؛ (به زبان عربى رسا و آشكار) براى هميشه جريان دارد. اين دو بخش از گفتار «قرآن»، اكثريّت قاطع آيات «قرآن» را فرا مى گيرد و هر گونه ابهام و دشوارى در فهم آن براى هيچ كس وجود ندارد. تنها آشنايى با لغت عرب يا ترجمه «قرآن» به زبان خواننده، براى بهره مند شدن از آن، كافى است.
مى ماند دو بخش ديگر (بخش سخن از جهان غيب و بخش معارف) كه بيشتر از ابزار استعاره و تشبيه و كنايه استفاده شده است؛ ولى شيوه هاى به كار رفته همان شيوه هاى متعارف و شناخته شده نزد عرب بوده است كه ظاهرى آشكار و باطنى ژرف دارند، و هر كس به اندازه ظرفيّت خود از آن بهرهمند مى گردد. در زير نمونه هايى از آن را مى آوريم:
3. سخن از سراى غيب: «قرآن» و هر كتاب آسمانى چون از جهان غيب پيام آورده اند، ناگزير از آن جهان شمّه اى بازگو كرده اند. البته اين واژه ها و الفاظى كه براى توصيف جهان غيب به كار رفته، براى مفاهيمى وضع شده اند كه متناسب با عالم حسّ و شهود است و نمى توانند كاملا بازگو كننده مفاهيمى باشند كه در سراى غيب جريان دارد. علاوه ابزار درك ساكنين اين جهان، چه ظاهرى (حواسّ خمس) و چه باطنى (عقل و انديشه) براى درك و دريافت مفاهيم عالَم شهود و متناسب با آن ساخته شده و از درك كامل مفاهيمى از سنخ ديگر ناتوانند. از اين رو است كه در گزاره هاى كتب آسمانى درباره مفاهيم غيبى، از استعاره و تشبيه و به كار بردن مجاز و كنايه استفاده شده تا به گونه اى تقريبى و از باب تشبيه نامحسوس به محسوس گزارش كنند. اين شيوه متعارفى است كه در اين گونه تشبيه ها، به تقريب بسنده مى شود و بيان يا درك تحقيقى ـ با اين وصف ـ امكان پذير نيست. مثلا از مراتب و تنوّع نيروهايى كه در اختيار فرشتگان (كه مدبّرات امرند)(13) قرار دارد، به «اَجْنِحَة»(14)؛ (بالها) تعبير شده است؛ زيرا بال وسيله پرواز است و كاربرد آن در نيروهايى كه امكانات كار را فراهم مى كنند، متعارف مى باشد. بال و بازو هر دو در اين مفهوم كاربرد دارند و مفهوم حقيقى هيچ يك مقصود نيست. هم چنين است موقعى كه از حور و قصور و اَشجار و اَنهار يا شعله هاى آتش دوزخ سخن به ميان مى آيد. نمى توان عينا همين مفاهيمى را كه در اين سرا جريان دارد، داشته باشد؛ بلكه متناسب با سراى ديگر خواهد بود و اگر حقيقت آن براى ما آشكار نيست، اين از كوتاهى فهم ما است، نه از قصور بيان «قرآن».(15)
4. معارف و اصول شناخت: «قرآن» در رابطه با معارف و اصول شناخت مسائلى مطرح كرده كه فراتر از بينش بشريّت تا آن روز بوده و تاكنون نيز اگر رهنمود وحى نبود، معلوم نبود كه بينش بشرى بدان راه مى يافت و شايد براى هميشه چنين باشد. كُنه ذات احديّت هرگز قابل شناخت نيست جز از راه صفات جمال و جلال و جامعيّت صفات كمال، كه همگى توقيفى است و عقل با كمك وحى بدان راه يافته، به طورى كه تا 99 اسم براى پروردگار شناخته شده است.(16) عمده صفات جمال در آخر سوره «حشر» آمده است: «هُوَ اللهُ الَّذِي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَٰنُ الرَّحِيمُ * هُوَ اللهُ الَّذِي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ * هُوَ اللهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»(17)؛ (او خداوند یگانه اى است که معبودى جز او نیست، داناى آشکار و نهان است، و اوست بخشنده و مهربان * او خداوند یگانه اى است که معبودى جز او نیست، حاکم و مالک اوست، از هر عیب منزّه است، به کسى ستم نمى کند، امنیّت بخش است، مراقب همه چیز است، شکست ناپذیرى که [با اراده نافذ خود] هر امرى را اصلاح مى کند، و داراى کبریاء و عظمت است؛ خداوند منزّه است از آنچه همتاى او قرار مى دهند! * او خداوندى است هستى بخش، آفریننده اى ابداع گر، و صورتگر [بى نظیر]؛ از آنِ اوست بهترین نامها؛ آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح او مى گویند؛ و او توانا و حکیم است).
راز آفرينش را در آفرينش انسان مىتوان يافت. انسان آفريده اى است خداگونه كه مظهر تامّ صفات جمال و جلال الهى است: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»(18)؛ (من بر روى زمین، جانشینى [نماینده اى] قرار خواهم داد). ودايع الهى بدو سپرده شده است: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنسَانُ»(19)؛ (ما امانت [تعهد، تکلیف، و ولایت الهى] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند، و از آن هراسیدند [و اظهار ناتوانى کردند]؛ امّا انسان آن را بر دوش کشید). انسان را تنها شايسته يافتيم تا ودايع خود را بدو بسپاريم. لذا تعليم «اسماء» (پى بردن به حقايق هستى) بدو اختصاص يافت: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا»(20)؛ (سپس، تمامى علم اسماء [علم اسرار آفرینش و نامگذارى موجودات] را به آدم آموخت)، و خداوند او را گرامى داشت: «وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ»(21)؛ (ما فرزندان آدم را گرامى داشتیم). و چون او را منتسب به خود دانست او را مسجود ملائك قرار داد: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»(22)؛ (هنگامى که آن را نظام بخشیدم، و در او از روح خود [روحى شایسته و بزرگ ] دمیدم، همگى براى او سجده کنید!). بدين سبب تمامى نيروهاى جهان هستى، چه در بالا و چه در پايين، در اختيار كامل او قرار گرفت: «وَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مِّنْهُ»(23)؛ (او آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است همه را از جانب خویش مسخّر شما ساخته). از اين رو تمامى اشياء براى انسان آفريده شده است يعنى در انسان نيرويى آفريده شده تا تمامى نيروها را در اختيار گيرد تا وجود خويش را تجلى گاه حضرت حقّ قرار دهد، و تمامى صفات جمال و جلال كبريايى حقّ در وجود او جلوه گر شود. «خَلَقْتُ الْأَشْیاءَ لِأَجْلِک، وَ خَلَقْتُک لِأَجْلی»(24)؛ (همه چيز را براى تو ـ خطاب به انسان كامل ـ آفريديم، و تو را براى خود)؛ زيرا آفريده اى كه بتوان چنان جلوه گاه حضرت حقّ قرار گيرد، جز انسان اين شايستگى را نداشت، لذا است كه در آفرينش او به خود تبريك گفت: «فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»(25)؛ (پس بزرگ و پر برکت است خدایى که بهترین آفرینندگان است!). انسان اين چنين در «قرآن» توصيف شده كه در جاى ديگر چنين توصيفى از انسان ارائه نشده است، و مسير حركت انسان در بستر تاريخ، خود نشان گر صحّت و شاهد صدقِ همين حقيقت است كه «قرآن» توصيف نموده است.(26)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.