پاسخ اجمالی:
ساختار قرآن شيوه «گفتارى» است و ويژگى هاى گفتارى دارد؛ زیرا روى سخن با مخاطبين خاصّ است و متكلم مى تواند بر قرائن حاليّه يا معهود ذهنى مخاطبانِ حاضر تكيه كند. چنين كلامى بر مخاطبان كاملا روشن و رسا خواهد بود. غائبین نیز بوسیله شواهد و وضعيت صورت مجلس و اسباب نزول، مى توانند به محتوا و هدف كلام پى ببرند. جهت ديگر مسئله «التفات» و تحوّل در روند كلام است كه در قرآن، فراوان به چشم مى خورد؛ مثلا در سوره «حمد»، ابتدا به صورت كلامى كه مخاطب غائب است سخن مى گويد، سپس با يك چرخش ناگهانى به حالت خطاب مى گرايد.
پاسخ تفصیلی:
ساختار «قرآن» شيوه گفتارى است و ويژگى هاى گفتارى دارد كه روى سخن با مخاطبين خاصّ است و متكلم مى تواند بر قرائن حاليّه يا معهود ذهنى مخاطبانِ حاضر تكيه كند. چنين كلامى بر مخاطبان كاملا روشن و رسا خواهد بود؛ ولى ديگران كه در مجلس حضور ندارند، تنها با به دست آوردن شواهد و وضعيت صورت مجلس، مى توانند به محتوا و هدف كلام پى ببرند. «قرآن» چنين حالتى دارد و با به دست آوردن صورت جلسه نزول آيات - كه اسباب نزول گفته مى شود - مى توان كاملا به محتواى بسيارى از آيات پى برد و با ناديده گرفتنِ اسباب نزول، كلام در هاله اى از ابهام قرار دارد. مثلا آيه: «إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِن شَعَائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا ...»(1)؛ (صفا و مروه از شعائر الهى است؛ بنابراین، هرکس که حجِّ خانه خدا و یا عمره انجام دهد، باکى بر او نیست که بر آن دو، طواف کند؛ [و سعىِ صفا و مروه به جاى آورد] ...). در اين آيه سعى بين صفا و مروه را با تعبير «لا جُناح» ياد كرده كه صرفا جواز را مى رساند نه اِلزام و تكليف؛ ولى با مراجعه به اسباب نزول روشن مى شود كه اين تعبير از باب «دفع توهُّم حظر» آورده شده است؛ زيرا در «عمرة القضاء» مسلمانان تنها سه روز از مشركان مهلت خواسته بودند تا بتهاى خود را از خانه خدا و كوه صفا و مروه بردارند تا آنان مراسم عمره را انجام دهند.
پس از گذشت سه روز، بُتها باز گردانده شد؛ ولى برخى از مسلمانان به عِلَلى هنوز نتوانسته بودند مراسم سعى را انجام دهند و از اين جهت در حَرَج واقع شدند. آيه بدين مناسبت نازل گشت كه حرجى نيست و سعى كنندگان چون با هدف الهى انجام مراسم مى كنند، باكى نيست كه بر دو كوه صفا و مروه بُتى باشد يا نباشد. بنابراين تعبير «لا جناح» براى رفع توهّم گناه بوده است. از اين قبيل تعابير در «قرآن» فراوان است كه تنها با مراجعه به اسباب نزول قابل فهم و درك كامل است كه اين شيوه در نوشتار هرگز روا نباشد و هر نويسنده اى بايستى تمامى قرائن و شواهد فهم كلامى خويش را در متن نوشتار بياورد؛ زيرا مخاطب خاصى و با ذهنيتى از پيش فراهم شده اى منظور نيست؛ بلكه عموم كسانى كه تنها با ظواهر تعبير وارده در كتابت موجود سر و كار دارند، مخاطب سخن هستند و بايستى تمامى قرائنِ كلامى خود را در متن كلام در اختيار آنان قرار دهند.
جهت ديگرى كه به «قرآن» جنبه گفتارى مى دهد نه نوشتارى، مسئله «التفات» و تحوّل در روند كلام است كه در «قرآن»، فراوان به چشم مى خورد. مثلا در سوره «حمد»، ابتدا به صورت كلامى كه مخاطب غائب است سخن مى گويد، سپس با يك چرخش ناگهانى به حالت خطاب مى گرايد: «إيّاکَ نَعبُدُ وَ إيّاکَ نَسْتَعِينُ ...»(2)؛ ([پروردگارا] تنها تو را مى پرستیم و تنها از تو یارى مى جوییم ...). و گاه روى سخن با كسانى است و ناگهان روى سخن به ديگران تحول مى يابد؛ مانند: «يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَٰذَا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ ...»(3)؛ (یوسف! از این [جریان]، صرف نظر کن؛ و تو نیز اى زن از گناهت استغفار کن ...). روى سخن ابتدا با يوسف است و ناگهان با يك چرخش، روى سخن به زليخا معطوف مى گردد.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.