پاسخ اجمالی:
در تعارض ميان «نزول قرآن در شب قدر» با «نزول تدريجى»، آراء مختلفی وجود دارد: 1. آغاز نزول «قرآن» در «شب قدر» است. بيشتر محققين اين رأى را برگزيده اند. 2. در شب قدر هر سال، آن اندازه از «قرآن» كه نياز سال بود يك جا بر پيامبر(ص) نازل مى شد، سپس همان آيات تدريجا در ضمن سال، بر حسب مناسبت ها و پيش آمدها نازل مى گرديد. 3. مقصود از «أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ» انزل في شأنه يا في فضله القرآن است. 4. بيشتر آيات قرآن در ماه رمضان نازل شده است. 5. «قرآن» دو نزول داشته است: دفعى و تدريجى. در شب قدر همه «قرآن» يك جا بر پيامبر اكرم(ص) نازل شده، سپس در طول مدت نبوّت دوباره به تدريج نازل گرديده است. عمده نظر اول و نظر پنجم است.
پاسخ تفصیلی:
درباره «نزول قرآن در شب قدر» و تعارض آن با «نزول تدريجى»، گفت و گو بسيار است و آراى مختلفي در اين زمينه عرضه شده است كه خلاصه اى از آن را در ذيل مي آوريم:
نظر اول: آغاز نزول «قرآن» در «شب قدر» بوده است، چنان كه از ظاهر آيه «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ ...»(1)؛ ([روزه، واجب در] ماه رمضان است؛ ماهى که قرآن در آن نازل شده است) به دست مى آيد. بيشتر محققين اين رأى را برگزيده اند؛ زيرا معاصرين نزولِ آيه از واژه «قرآن»، قرآنِ كامل را نمى فهميدند. بر اساس اين نظر آيه مذكور ابتداى نزول را مى رساند. از اين رو بيشتر مفسرين آيه شريفه را اين گونه تفسير كرده اند: «.. أي بدء نزول القرآن فيه»(2) مگر كسانى كه متعبّد به ظاهر رواياتند.(3) روايات درباره تفسير «قرآن»، حجيّت تعبّديّه ندارند؛ زيرا تعبّد در مورد عمل است، نه در مورد عقيده و درك. مخصوصا اگر روايات با ظاهر لفظ مخالف بوده و نياز به تأويل داشته باشند. به علاوه اين «قرآن» با الفاظ و عبارات و خصوصياتش نمى تواند يك جا و در يك شب نازل شده باشد؛ مگر آن كه به تأويل دست بزنيم. مثلاً در «قرآن» از گذشته اى خبر مى دهد كه نسبت به اولين شبِ قدر، آينده دور محسوب مى شود.
براى مثال: «وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ أَنتُمْ أَذِلَّةٌ ...»(4)؛ (خداوند شما را در بدر یارى کرد [و پیروز شدید]؛ در حالى که شما، [نسبت به آنها]، ناتوان بودید ...).
«لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْئاً وَ ضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُّدْبِرِينَ * ثُمَّ أَنزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنزَلَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا ...»(5)؛ (خداوند شما را در مواضع بسیارى یارى کرد [و بر دشمن پیروز شدید]؛ و در روز حنین [نیز یارى نمود]؛ در آن هنگام که فزونى جمعیّت تان شما را مغرور ساخت، ولى [این فزونى جمعیّت] مشکلى را از شما حل نکرد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد؛ سپس پشت [به دشمن] کرده، فرار نمودید * سپس خداوند آرامش خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد؛ و لشکرهایى فرستاد که شما آنها را نمى دیدید ...).
اين قبيل آيات در «قرآن» بسيار است كه از گذشته خبر مى دهد و اگر نزول آن در شب قدر (اولين شب قدر) بوده باشد، بايد به صورت مستقبل (آينده دور) بيايد. وگرنه سخن، از حالت صدق و ظاهر حقيقت به دور خواهد بود. علاوه بر استدلال مذكور، در «قرآن» آيات ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مطلق و مقيد، مبهم و مبيّن بسيار است. در حالى كه مقتضى ناسخ بودن، تأخير زمانى آيات ناسخ از منسوخ است. هم چنين بقيه تقييدات و مخصوصا بيان مبهمات كه لازمه طبيعى و عادى آن وجود فاصله زمانى است. پس هرگز معقول نيست كه «قرآن» موجود يك جا نازل شده باشد و نيز خود آيه «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ...»(6)؛ و آيات مشابه از گذشته حكايت دارند، به گونه اى كه شامل خود اين آيات نمى شوند. پس اين آيات از چيز ديگر، جز خود خبر مى دهند و آن شروع نزول «قرآن» است. توضيح اينكه اين آيات خود جزء قرآنند و اگر از تمامى «قرآن» خبر مى دادند كه در شب قدر نازل شده از خود نيز خبر داده اند. پس لازمه آن، اين است كه اين آيات نيز در شب قدر نازل شده باشند و بايستى بدين صورت گفته شود: «الذي ينزل» يا «إنّا نُنزّله» تا اينكه حكايت از زمان حال باشد، ولى اين آيات از غير خود خبر مى دهند و اين نيست جز آنكه بگوييم منظور از نزول در شب قدر، آغاز نزول بوده است نه اينكه همه «قرآن» يك جا در اين شب نازل شده باشد.
شيخ «مفيد» درباره گفتار «صدوق» كه براى «قرآن» دو نزول فرض كرده است: دفعى و تدريجى كه نظر پنجم است. مى گويد: «منشأ آنچه شيخ ابوجعفر صدوق برگزيده، خبر واحدى است كه نه موجب علم مى شود تا آن را باور كرد؛ و نه موجب عمل مى گردد تا آن را تعبدا پذيرفت. به علاوه نزول «قرآن» در حالات گوناگون و در مناسبت هاى مختلف كه اسباب نزول خوانده مى شود، خود شاهدى است بر نپذيرفتن ظاهر آن خبر؛ زيرا «قرآن» درباره جرياناتى سخن مى گويد كه پيش از حدوث آن مفهومى ندارد و نمى تواند حقيقت باشد، جز آنكه همان موقع نازل شده باشد. مثلا «قرآن» از گفته منافقين خبر مي دهد: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَل لَّعَنَهُمُ اللهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَّا يُؤْمِنُونَ»(7)؛ (و [آنها از روى استهزاء] گفتند: دل هاى ما در غلاف است؛ [و ما از گفته تو چیزى نمى فهمیم، همین طور است] خداوند آنها را بخاطر کفرشان، از رحمت خود دور ساخته، و کمتر ایمان مى آورند) و يا گفتار مشركان را نقل مى كند: «وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمَٰنُ مَا عَبَدْنَاهُمْ مَّا لَهُمْ بِذَٰلِكَ مِنْ عِلْمٍ ...»(8)؛ (آنان گفتند: اگر خداوند رحمان مى خواست ما آنها [فرشتگان] را پرستش نمى کردیم؛ ولى به این امر هیچ گونه علم و یقین ندارند ...). اين گونه خبرها از گذشته است، نمى شود پيش از زمان وقوع صادر شود. در «قرآن» نظاير چنين اخباري فراوان است.(9)
«سيد مرتضى علم الهدى» نيز مى گويد: «اگر شيخ ابوجعفر صدوق در اينكه «قرآن» يك جا نازل شده است بر روايات تكيه كرده باشد، آنها نه موجب علم اند و نه مايه يقين. و در مقابلِ آنها، روايات بسيارى است كه خلاف آن را ثابت مى كند و قرآن را نازل شده در مناسبت هاى مختلف مى داند. برخى در مكّه و برخى در مدينه و احيانا حضرت رسول(صلی الله عليه و آله) در پيش آمدهايى منتظر مى ماند تا آيه يا آياتى نازل شود، اين قبيل آيات در «قرآن» بسيار است. به علاوه خود «قرآن» صريحا دلالت دارد كه به طور پراكنده نازل شده است: «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذَٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً»(10)؛ (و کافران گفتند: چرا قرآن یکجا بر او نازل نشده است؟! این [نزول تدریجى] براى این است که قلب تو را بوسیله آن محکم داریم، و [از این رو] آن را بتدریج بر تو خواندیم)، آيه «كَذَٰلِكَ لِنُثَبِّتَ ...» نشان مى دهد كه «قرآن» به طور پراكنده نازل شده است تا موجب استوارى قلب پيامبر(ص) گردد».(11)
نظر دوم: گروهى معتقدند كه در شب قدر هر سال، آن اندازه از «قرآن» كه نياز سال بود يك جا بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) نازل مى شد، سپس همان آيات تدريجا در ضمن سال، بر حسب مناسبت ها و پيش آمدها نازل مى گرديده است. بر اين فرض، مقصود از شهر رمضان ـ كه قرآن در آن نازل شده است ـ و هم چنين «ليلة القدر»، يك رمضان و يك ليلة القدر نيست؛ بلكه همه ماه هاى رمضان و همه شب هاى قدرِ هر سال منظور است. يعنى نوع مقصود است نه شخص. اين نظر را به ابن جُرَيْج، «عبدالملك بن عبدالعزيز بن جُرَيْج» (متوفاى 150) نسبت داده اند و برخى ديگر از دانشمندان نيز با آن موافقند.(12) اين نظر با ظاهر تعبير «قرآن» ـ چنان كه گذشت ـ منافات دارد و تمام اعتراضاتى كه بر نظر پنجم وارد است بر اين نظر نيز وارد مى باشد.
نظر سوم: مقصود از «أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ» انزل في شأنه يا في فضله القرآن است. «سفيان بن عُيينه» (متوفاى 198) مى گويد: «معنى الآية: أُنزل في فضله القرآن». «ضحاك بن مزاحم» (متوفاى 106) مي گويد: «اُنزل صومه في القرآن». برخى ديگر نيز آن را پذيرفته اند.(13) البته اين احتمال با آيه «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ»(14)؛ در سوره «بقره» ممكن است سازگار باشد، اما با آيات سوره «دخان» و «قدر» سازگار نمى باشد.
نظر چهارم: بيشتر آيات قرآن در ماه مبارك رمضان نازل شده است كه برخى علما مانند «سيد قطب» آن را به صورت احتمال آورده اند(15)؛ ولى هيچ نشانه اى براى اثبات اين نظر در دست نيست. به علاوه اين نظر مخصوص آيه سوره «بقره» است و شامل دو سوره «قدر» و «دخان» كه مى گويد ما «قرآن» را در شب قدر نازل كرديم، نمى شود. بنابراين سه نظر اخير قابل پذيرش نيستند. عمده نظر اول و نظر پنجم است.
نظر پنجم: گروهى معتقدند كه «قرآن» دو نزول داشته است: دفعى و تدريجى. در شب قدر همه «قرآن» يك جا بر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) نازل شده، سپس در طول مدت نبوّت دوباره به تدريج نازل گرديده است. اين نظر شايد مشهورترين نظر نزد اهل حديث باشد و منشأ آن رواياتى است كه اين تفصيل در آنها آمده است. برخى به ظاهرِ روايات اخذ كرده و برخى با تأويل، آن را پذيرفته اند. «جلال الدين سيوطى» مى گويد: «صحيح ترين و مشهورترين اَقوال همين قول است و روايات بسيار بر آن دلالت دارد». از ابن عباس روايت كرده اند: «اُنْزِلَ الْقُرْآنُ لَيْلَةَ الْقَدْرِ جُمْلَةً وَاحِدَةً اِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا وَ وُضِعَ فِي بَيْتِ الْعِزَّةِ ثُمَّ اُنْزِلَ نُجُوماً عَلَى النَّبِيِّ(صلی الله علیه و آله) فِي عِشْرِينَ سَنَةً».(16)
طبق روايات اهل سنت، «قرآن» يك جا از عرش بر آسمان اول (پايين ترين آسمانها) نازل گرديد، آن گاه در جایگاهى به نام «بيت العزّة» به وديعت نهاده شد، ولى در روايات شيعه آمده است كه: «قرآن» از عرش بر آسمان چهارم فرود آمد و در «بيت معمور» نهاده شد. صدوق آن را جزء عقايد اماميه دانسته است: «أَنَّ الْقُرْآنَ نُزِّلَ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ جُمْلَةً وَاحِدَةً إِلَى الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ ثُم نُزِّلَ مِنَ الْبَيْتِ الْمَعْمُور فِي مُدَّةِ عِشْرِينَ سَنَةً و أنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْطَى نَبِيَّهُ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّمَ الْعِلْمَ جُمْلَةً».(17) اگرچه اهل ظاهر، به ظاهر اين روايات بسنده كرده، آن را همين گونه پذيرفته اند؛ ولى اهل تحقيق به دليل اشكالات زير آن روايات را تأويل بردهاند:
حكمت و مصلحت نزول «قرآن» از عرش به آسمان اول يا چهارم و قرار دادن آن در «بيت العزة» يا «بيت معمور» چيست؟ چه حكمتى در اين نقل مكان نهفته است؟ به علاوه اين نزول چه سودى براى مردم يا براى پيامبر(صلی الله علیه و آله) دارد كه خداوند آن را با عظمت ياد مى كند؟ آنچه از «قرآن» خواندنى است همان آيات و سوره و معانى و مفاهيم راه گشاست. آيا آمدن آن در شب قدر در آسمان اول يا چهارم كسب فضيلتى است و توفيقى براى مردم ايجاد مى كند؟
«فخر رازى» در جواب اين پرسش ها گفته است: «شايد تسهيل امر مورد نظر بوده است تا در موقع نياز به نزول آيه يا سوره، جبرئيل بتواند فورا از نزديكترين جا، آيه مورد نياز را بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرود آورد».(18) ولى اين جواب، متناسب با مقام علمى «فخر رازى» نيست؛ زيرا در «ملأ اَعلى»؛ (ماوراء الطبيعه) قُرب و بُعد مكانى وجود ندارد.
در زمينه نزول دفعى و تدريجى قرآن، بزرگان توجيهاتى دارند كه بيشتر جنبه تأويل احاديث ياد شده را دارد كه در اينجا به برخى از آنها اشاره مي شود:
1. مقصود از نزول دفعى قرآن بر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) در شب قدر، آگاهى دادن پيامبر(ص) به محتواى كلى «قرآن» است. اين تأويل در كلام «شيخ صدوق» آمده است. او مي گويد: «وَ أنّ اللهَ أَعْطَى نَبِيَّهُ الْعِلْمَ جُمْلَةً»؛ يعنى قرآن با بيان الفاظ و عبارات در آن شب بر پيامبر(ص) نازل نشده است؛ بلكه صرفا علم به آن را به او عطا كردند و پيامبر(ص) اِجمالا بر محتواى «قرآن» آگاهى يافت.
2. «فيض كاشانى»، بيت معمور را قلب پيامبر(صلی الله علیه و آله) دانسته است؛ زيرا قلب آن بزرگوار خانه معمور خداست كه در آسمان (رتبه) چهارم جهان ماده قرار دارد. پيامبر(ص)، مراتب جماد و نبات و حيوان را پشت سر گذارده و به اوج مرتبه چهارم يعنى جهان انسانيت نايل گشته است. آن گاه «قرآن» در مدت بيست سال، از قلب پيامبر اكرم(ص) به لسان شريفش، هرگاه كه جبرئيل مقدارى از آن را نازل مى كرد، جريان مى يافت.(19) اين تفسير هم مشكلى را حل نمى كند؛ زيرا چنين توجيهى بيانگر دو نوع نزول نخواهد بود، تنها آگاهى هاى كلى و محتوايى را نشان مى دهد.
3. «ابوعبدالله زنجانى» گويد: روح قرآن كه اهداف عالى «قرآن» است و جنبه هاى كلى دارد، در آن شب بر قلب پاك پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) تجلّى يافت: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَىٰ قَلْبِكَ»(20)؛ (روح الامین آن را نازل کرده * بر قلب [پاک] تو)؛ سپس در طول سالها بر زبان مباركش ظاهر گشت: «وَ قُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَىٰ مُكْثٍ وَ نَزَّلْنَاهُ تَنزِيلاً»(21)؛ (و قرآنى [بر تو نازل کردیم] که [آیات] آن را از هم جدا کردیم، تا آن را به تدریج و با آرامش بر مردم بخوانى؛ و به یقین آن را ما نازل کردیم).
4. «علّامه طباطبايى» همين تأويل را با بيانى لطيف تر مطرح كرده و فرموده است: «اساسا «قرآن» داراى وجود و حقيقتى ديگر است كه در پس پرده وجود ظاهرى خود پنهان و از ديد و درك معمولى به دور است. «قرآن» در وجود باطنى خود از هرگونه تجزيه و تفصيل عارى است. نه جزء دارد و نه فصل و نه آيه و نه سوره؛ بلكه يك وحدت حقيقى به هم پيوسته و مستحكمى است كه در جايگاه بلندِ خود، استوار و از دسترس همگان به دور است».
«كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ»(22)؛ (این کتابى است که آیاتش استحکام یافته؛ سپس تشریح شده و از نزد خداوند حکیم و آگاه [نازل گردیده] است!). «وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ»(23)؛ (و این [قرآن] در لوح محفوظ نزد ما والا و استوار است!). «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَابٍ مَّكْنُونٍ * لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ»(24)؛ (که آن، قرآن پر ارزشى است * که در کتاب محفوظى جاى دارد * و جز پاکان نمى توانند به آن دست زنند [و دست یابند]). «وَ لَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَىٰ عِلْمٍ ...»(25)؛ (ما کتابى براى آنها آوردیم که [اسرار و رموز] آن را با آگاهى شرح دادیم ...).
پس «قرآن» داراى دو وجود است: ظاهرى در قالب الفاظ و عبارات، و باطنى در جايگاه اصلى خود. لذا «قرآن» در شب قدر با همان وجود باطنى و اصلى خود ـ كه داراى حقيقت واحدى است ـ يكجا بر قلب پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) فرود آمد. سپس تدريجا با وجود تفصيلى و ظاهرى خود در فاصله هاى زمانى و در مناسبت هاى مختلف و پيش آمدهاى گوناگون در مدت نبوّت نازل گرديد.(26)
اين گونه تأويلات، از يك نوع لطافت و ظرافت برخوردار است كه در صورت وجودِ مقتضى و داشتنِ سند اثباتى، مى تواند كاملا مناسب باشد. از طرف ديگر ظاهر آيات «قرآن»، به همين «قرآن» كه در دست مردم است اشاره دارد و از «قرآن» ديگر و حقيقتى ديگر كه پنهان از چشم همگان باشد سخن نمى گويد.
خداوند براى ابراز عظمت اين ماه (رمضان) و اين شب (ليلة القدر) مسئله نزول «قرآن» را در آن مطرح مى سازد. و بايد اين مطلب قابل فهم و درك شنوندگان باشد، و از قرآنى سخن بگويد كه مورد شناسايى مردم (مورد خطاب) بوده باشد. به علاوه خبر دادن از نزول قرآن (قرآن باطنى) از جايگاه بلندتر به جايگاه پايين تر، كه هر دو از دسترس مردم و حتى پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) به دور است، چه فايده اى مى تواند داشته باشد، تا با اين اُبُهّت و عظمت از آن ياد كند. بنابراين اين گونه تأويلات زمانى مناسب است كه اصل موضوع ثابت شده باشد. و اگر بخواهيم آيات مذكور را تفسير كنيم، اين گونه تأويلات چاره ساز نيست و آيات ياد شده شروع فرود آمدن قرآن را يادآور مى شود.(27)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.