پاسخ اجمالی:
«ورقة بن نوفل» از عموزادگان حضرت خديجه(س) و فردى كم سواد بود؛ ولي كتاب هائي خوانده بود. بر اساس افسانه ای گفته می شود او پيامبر(ص) را از نگرانى كه در آغاز بعثت برايش رخ داده بود، نجات داد و با اطميناني كه او داد پيامبر(ص) به آرامش دست يافت. در پاسخ به این داستان ساختگي بايد گفت: 1. سلسله سند داستان به شخص نخست كه شاهد داستان است نمى رسد، لذا روايت اين داستان، مرسله است. 2. وجود اختلاف در نقل داستان، خود گواه ساختگى بودن آن است. 3. به گفته بسياري از مورّخين، ورقه تا ظهور دعوت پیامبر(ص) زنده بود؛ اما هرگز به دين اسلام مشرف نگرديد و سرانجام كافر از دنيا رفت [چطور فرد كافري مي تواند به پيامبر(ص) آرامش دهد؟!].
پاسخ تفصیلی:
در طول تاريخ گروهى از معاندان سعى نموده اند با ساختن داستان هاى بى اساس و موهون، اصل مهمّ «وحى» را زير سؤال ببرند. آنان در اين راستا افسانه هايى را در زمينه وحى بر پيامبر اسلام(صلی الله عليه و آله)، جعل كرده اند. در اينجا براى دفع شبهه مقدمه اى را با دو پرسش آغاز مى كنيم:
1. آيا ممكن است پيامبرى در آغاز بعثت به خود گمان ناروا بَرَد و در آنچه بر او پديد گشته است شك و ترديد نمايد؟
2. آيا امكان دارد كه گاه شيطان، در امر وحى دخالت كند و تسويلات خود را به صورت وحى جلوه دهد؟
در گفتههاى اهل بيت(علیهم السلام) و تعاليم عاليه اى كه از خاندان پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) صادر شده، پاسخ هر دو سؤال منفى است؛ ولى در نوشته هاى اهل حديث ـ كه از غير طريق اهل بيت(علیهم السلام) گرفته شده است ـ جواب مثبت است. آنان رواياتى در اين زمينه آورده اند كه با مقام عصمت منافات دارد و علاوه بر آن پايه و اساس نبوّت را نيز زير سؤال مى برد. اينك براى نمونه به دو داستان برگرفته شده از روايات اهل حديث اشاره و با دلايل عقلى و نقلى ساختگى بودن آنها را روشن مى كنيم:
داستان «وَرَقة بن نوفل»
«ورقة بن نوفل» از عموزادگان حضرت خديجه(سلام الله علیها) و فردى با سوادِ اندك بود، که كم و بيش از تاريخ انبياى سلف خبر داشت. در وصف او گفته اند: «و كان قارئا للكتب و كانت له رغبة عن عبادة الأوثان»(1)؛ (کتاب هایی را خوانده بود و تمایل به بت پرستی داشت). مى گويند: او بود كه پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) را از نگرانى ـ كه در آغاز بعثت برايش رخ داده بود ـ نجات داد. بخارى، مسلم، ابن هشام و طبرى شرح واقعه را چنين گفته اند: آن گاه كه محمّد(صلی الله علیه و آله) در غار حراء با خداى خود خلوت كرده بود، ناگهان ندايى به گوشش رسيد كه او را مى خواند. سر بلند كرد تا بداند كيست؛ با موجودى هولناك مواجه گرديد. وحشت زده به هر طرف مى نگريست همان صورت وحشتناك را مى ديد كه آسمان را پر كرده بود. از شدت وحشت و دهشت از خود بى خود شد و در اين حال مدتها ماند. حضرت خديجه(س) كه از تأخير او نگران شده بود، كسى را به دنبال او فرستاد؛ ولى او را نيافت، تا آنكه پيامبر(ص) به خود آمد و به خانه رفت؛ ولى با حالتى هراسناك و خود باخته. خديجه(س) پرسيد: تو را چه مى شود؟ گفت: از آن چه مى ترسيدم بر سرم آمد. پيوسته در بيم آن بودم كه مبادا ديوانه شوم، اكنون دچار آن شده ام! خديجه(س) گفت: هرگز گمان بد به خود راه مده. تو مرد خدا هستى و خداوند تو را رها نمى كند. حتما نويد آينده روشنى است ... سپس براى رفع نگرانى كامل پيامبر(ص)، او را به خانه ورقة بن نوفل برد و شرح ماجرا را به او گفت. ورقه پرسش هايى از پيامبر(ص) كرد، در پايان به وى گفت: نگران نباش، اين همان پيك حقّ است كه بر موسى كليم نازل شده و اكنون بر تو نازل گرديده است و نبوّتِ تو را نويد مى دهد. گويند اين جا بود كه پيامبر اكرم(ص) احساس آرامش كرد و فرمود: اكنون دانستم كه پيامبرم. «فَعِنْدَ ذلِکَ إِطْمَأَنَّ بَالُهُ و ذَهَبَتْ رَوْعَتُهُ و اَيْقَنَ اَنّهُ نَبِيٌّ».(2)
اين داستان يكى از دهها داستان ساخته شده كينه توزان دو قرن اول اسلام است كه خود را مسلمان معرفى نموده، با ساختن اين گونه حكايت هاى افسانه آميز، ضمن سرگرم كردن عامّه، در عقايد خاصّه ايجاد خلل مى كردند و تيشه به ريشه اسلام مى زدند. در سال هاى اخير نيز دشمنان اسلام اين داستان و داستان هاى مشابه ـ از جمله داستان آيات شيطانى ـ را دستاويز خود قرار داده، بر سستى پايه هاى اوّليّه اسلام شاهد گرفته اند. چگونه پيامبرى كه مدارج كمال را صُعُود نموده، از مدتها پيش نويد نبوّت را در خود احساس كرده، حقايق بر وى آشكار نشده است؛ در حالى كه بالاترين و والاترين عقول را در خود يافته است: «إِنَّ اللهَ وَجَدَ قَلْبُ مُحَمَّدٍ أَفْضَلَ الْقُلُوبِ وَ أَوْعَاهُ فَاخْتَارَهُ لِنُبُوَّتِهِ ...»؛ (خداوند، قلب و روان پيامبر را بهترين و پذيراترين قلبها يافت و آنگاه او را براى نبوّت برگزيد ...). چگونه انسانى كه چنين تكامل يافته است، در آن موقعِ حساس، نگران مى شود و به خود شك مى برد، سپس با تجربه يك زن و پرسش يك مرد - كه اندك سوادى دارد - اين نگرانى از وى رفع مى شود، آن گاه اطمينان حاصل مى كند كه پيامبر است؟! اين داستان، علاوه بر آنكه با مقام شامخ نبوّت منافات دارد، با ظواهر آيات و روايات صادره از اهل بيت(علیهم السلام) نيز مخالف است. در اينجا ضمن بيان اقوال برخى بزرگان در باره اين داستان، به ذكر دلايل ساختگى بودن آن مى پردازيم:
قاضى عياض(3) (متوفاى 544) در بيان اين نكته كه امر وحى بر شخص پيامبر(صلی الله علیه و آله) فاقد هرگونه ابهام و شك است مى گويد: «هرگز نشايد كه ابليس در صورت فرشته درآمده و امر را بر پيامبر(ص) مشتبه سازد، نه در آغاز بعثت و نه پس از آن، و همين آرامش و استوارى و اعتماد به نفس، كه پيامبر اكرم(ص) در اين گونه مواقع از خود نشان داد، خود يكى از دلايل اعجاز نبوّت به شمار مى رود. آرى هرگز پيامبر(ص) شك نمى كند و ترديد به خود راه نمى دهد كه آن كه بر او آمده فرشته است و از جانب حق تعالى پيام آورده است. به طور قطع امر بر او آشكار است؛ زيرا حكمت الهى اقتضا مى كند كه امر بر وى كاملا روشن شود تا آشكارا آنچه مى بيند، لمس كند يا دلايل كافى در اختيار او قرار مى دهد تا كلمات الله ثابت و استوار جلوه كند «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ»(4)؛ (و کلام پروردگار تو، با صدق و عدل، به حدّ تمام حاصل شد؛ هیچ کس نمى تواند کلمات او را دگرگون سازد).
«امين الاسلام طبرسى» نيز بيان مى كند كه براى آن كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) بتواند ديگران را با وحى هدايت نمايد، خود بايد از هر گونه خطا و اشتباه در دريافت وحى مصون باشد. لذا در تفسير سوره «مدّثّر» مي گويد: «إنّ الله لا يُوحي إلى رسوله إلّا بالبراهين النيّرة و الآيات البيّنة الدّالّة على أنّ ما يوحى إليه إنّما هو من الله تعالى فلا يحتاج إلى شيء سواها لا يُفَزَّعُ و لا يَفْزَعُ و لا يَفْرُقُ»(5)؛ (به درستى كه خداوند وحى نمى كند به رسولى مگر با دلايل روشن و نشانه هاى آشكار كه خود دلالت دارد بر اين كه آنچه بر او وحى مى شود، از جانب حق تعالى است و به چيز ديگرى نياز ندارد. هرگز ترسانده نمى شود و نمى هراسد و به خود نمى لرزد).
به طور كلى آيات قرآنى بر اين نكته تصريح دارند كه پيامبران الهى از آغاز وحى، پيامها را به روشنى دريافت نموده و دچار شك و ترديد نمى شوند. مقام حضور در پيشگاه حقّ، جایگاهى است كه در آن وهم و شك و ترس راه ندارد. حضرت موسى(علیه السلام) در آغاز بعثت مورد عنايت خاصّ پروردگار قرار گرفته، به او خطاب مى شود: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَا مُوسَىٰ * إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً * وَ أَنَا إِخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَىٰ * إِنَّنِي أَنَا اللهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي»(6)؛ (هنگامى که نزد آتش آمد، ندا داده شد که: اى موسى! * من پروردگار تو هستم؛ کفش هایت را بیرون آر، که تو در سرزمین مقدّس طوى هستى * و من تو را [براى مقام رسالت] برگزیدم؛ اکنون به آنچه [بر تو] وحى مى شود، گوش فرا ده * منم خداوند یگانه؛ معبودى جز من نیست؛ مرا پرستش کن، و نماز را براى یاد من بپادار). سپس در آيه 10 سوره «نمل» به او دستور داده مىشود: «وَ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّىٰ مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ ...»؛ (و عصایت را بیفکن! هنگامى که [موسى] به آن نگاه کرد، دید [با سرعت] همچون مارى به هر سو مى دود، [ترسید و] پشت کرد [و گریخت]، و حتى به پشت سر خود نگاه نکرد ...). از اين جهت مورد عتاب قرار گرفت: «يَا مُوسَىٰ لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ»(7)؛ (اى موسى! نترس، که پیامبران در نزد من نمى ترسند). بدين ترتيب به محض ايجاد ترس، عنايت الهى شامل حال پيامبر الهى گشته او را از هرگونه هراس رها كرده است. اين يك قانون كلى است. هر كه در آن جايگاه شرف حضور يافت، از چيزى خوف ندارد؛ زيرا در سايه عنايت الهى قرار گرفته و در فضايى امن و آرامش بخش استقرار يافته است.
براى آن كه ابراهيم خليلالرحمان(علیه السلام) آرامش و عين اليقين پيدا كند، پرده از پيش روى او بركنار شد تا حقايق عالم ملكوت بر او مكشوف گردد: «وَ كَذَٰلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»(8)؛ (و این گونه، ملکوت آسمانها و زمین [و حاکمیت مطلق خداوند بر آنها] را به ابراهیم نشان دادیم؛ تا [به آن استدلال کند؛ و] اهل یقین گردد).
آيات فوق نشان مىدهند كه پيامبران در محضر الهى داراى بينشى روشن و عارى از هرگونه شك و ريب هستند. هم چنين ملكوت آسمان ها و زمين بر آنان منكشف گرديده تا از مُوقِنين شوند. آيا پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) از اين قانون مستثنى بود تا در چنان موقع حساس و سرنوشت ساز به خود رها شود، به خويشتن گمان بد بَرَد و در بيم و هراس به سر بَرَد؟ آيا پيامبر اسلام(ص) مقامى كمتر از مقام موسى و ابراهيم خليل(ع) داشت تا عنايتى كه خدا درباره آنان روا داشته است، درباره او روا ندارد؟
مولى اميرالمؤمنين(علیه السلام) درباره پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مى فرمايد: «وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ ...»(9)؛ خداوند شبانه روز فرشته اى را بر او گمارده بود تا او را به كمالات انسانى رهنمون باشد ...). در اين زمينه روايات صحيحه فراوان وارد شده است كه برخى از آنها به عنوان نمونه ذكر شد. علاوه بر اشكالات فوق، ايرادهاى ديگرى نيز به شرح ذيل بر داستان ياد شده وارد است:
1. سلسله سند داستان به شخص نخست كه شاهد داستان باشد نمى رسد، از اين رو روايت چنين داستانى، مرسله تلقى مى شود.
2. اختلاف نقل داستان، خود گواه ساختگى بودن آن است. در يكى از نقل ها چنين آمده است: خديجه(سلام الله عليها) خود به تنهايى نزد ورقه رفت؛ در ديگرى آمده است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) را با خود برد؛ در سوّمى ورقه خود پيامبر(ص) را در حال طواف ديد، از او جويا شد و بدو گفت؛ در چهارمى ابوبكر بر خديجه(س) وارد شد و گفت: محمد را نزد ورقه روانه ساز. اختلاف متن به حدّى است كه مراجعه كننده متحير مى شود كدام را باور كند، و نمى توان ميان آنها سازش داد.
3. در متن بيشتر نقلها علاوه بر آنكه نبوّت پيامبر(صلی الله علیه و آله) را نويد داده، آمده است: «وَ لَئِنْ أَدْرَكْتُ ذَلِکَ لَاَنْصُرَنَّکَ نَصْراً يَعْلَمْهُ اللهُ ...»، يا «فَإِنْ يُبْعَثُ وَ أَنَا حَيٌّ فَسَأَعَزَّرُهُ وَ أَنْصُرُهُ وَ أُؤْمَنُ بِهِ ...»؛ يعنى هرگاه دوران بعثت او را درك كنم به او ايمان آورده او را يارى و نصرت خواهم نمود. «محمد بن اسحاق»، سيره نگار معروف نيز اشعارى از ورقه مى آورد كه كاشف از ايمان راسخ وى به مقام رسالت پيامبر است.(10) غافل از آنكه، ورقه تا ظهورِ دعوت، حيات داشت؛ ولى هرگز به دين مبين اسلام مشرف نگرديد، «وَ مَات كَافِراً ...» و در حديث ابن عباس آمده است: «فمَاتَ وَرَقَةُ عَلَى نَصْرَانِيَّتِهِ ...». برهان الدين حلبى در كتاب «السيرة النبويّة» آورده كه «ورقة بن نوفل» چهار سال پس از بعثت بدرود حيات گفت. و از كتاب «الامتاع» ابن جوزى آورده كه او آخرين كسى است كه در دوران «فترت» (سه سال نخست نبوّت) وفات يافت؛ در حالى كه اسلام نياورده بود. و از ابن عباس نقل مى كند كه گفته: «إِنَّهُ مَاتَ عَلَى نَصْرَانِيَّتِهِ».(11) «ابن عساكر» صاحب «تاريخ دمشق» مى گويد: «و لا أعرف أحدا قال إنَّه أَسْلَم».(12)
«ابن حجر» از تاريخ «ابن بكّار» مى آورد: «روزى ورقه از كنار بلال حبشى عبور مى كرد؛ در حالى كه قريش او را شكنجه مى دادند و او پيوسته مى گفت: أحد أحد. ابن حجر گويد: «پس او تا زمان ظهورِ دعوت، حيات داشت؛ ولى چرا اسلام نياورد؟».(13) اينها خود دليل بر تعارض اين دو دسته از اخبار و ساختگى بودن داستان است. به هر حال شيوع اين گونه داستان ها و مفاسد مترتب بر آنها يكى از دستاوردهاى ناميمون تمسك به غير اهل بيت(علیهم السلام) در نقل روايات و فهم صحيح اسلام مى باشد.(14)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.