پاسخ اجمالی:
در اصطلاح فقهی، «تکلیف» به عمل و وظیفه ای گفته می شود که از سوی شارع مقدس بر عهده بنده گذاشته شده است؛ شخصی که مورد خطاب این تکالیف قرار می گیرد نیز «مُکلَّف» گفته می شود.
تکلیف به پنج نوع «واجب»، «مستحب»، «مباح»، «مکروه» و «حرام» تقسیم می شود. البته برخی «مباح» را حکم تکلیفی نمی دانند، زیرا حقيقت «حكم تكليفى» آن است كه وظیفه ای را براى مخاطب بياورد.
طبق معنای اصطلاحی، سنّ شروعِ وظایف شرعی را «سنّ تکلیف» می گویند و دنیا را «دار تکلیف» می گویند، چون انسان تا زمانی که در این دنیا هست، موظّف به انجام وظایف شرعی خود می باشد.
پاسخ تفصیلی:
تکلیف در لغت:
«تکلیف»، از مادة «کَلَفَ» می باشد. این لغت در زبان عربی در سه معنا به کار رفته است:
1). میل و حرص شدید: همانطور که خلیل بن احمد فراهیدی گفته است: «الكَلَفُ: الإيلاع بالشيء، كَلِفَ بهذا الأمر، و بهذه الجارية»(1)؛ (کلف یعنی: مبالغه در حرص و میل شدید به چیزی؛ مثلا: مشتاق به این کار شد یا مشتاق به این زن شد). ابن فارس نیز این معنا را برای «کلف» ذکر کرده است.(2) بر همین مبنا، یکی از محققین معاصر معتقد است که بعيد نيست بگوییم معنای تکلیف، تحریص، ترغیب و علاقمند ساختن باشد مخصوصا در تكاليف دينى و قرآن.(3)
2). نقطه و خال رنگی بر چهره: ابن منظور می گوید: «الكَلَف: شيء يعلو الوجه كالسِّمسم... و قيل: لون بين السواد و الحمرة، و قيل: هو سواد يكون في الوجه...و هو لون يعلو الجلد فيغير بشرته»(4)؛ (کلف: چیزی که بر روی صورت مثل خال و دانه رنگی پدیدار می شود و گفته شده است که کلف، نقطه سیاهی بر روی چهره است و رنگی است که بر روی چهره نمایان می شود و پوست را تغییر می دهد).
راغب اصفهانی در تحلیل چرایی وضع کلمه «کلف» بر معنای خال رنگی در چهره، می گوید: «الْكَلَفُ في الوجه سمّي لتصوّر كُلْفَةٍ به»(5)؛ (به خال رنگی در چهره به این دلیل کَلَف گفته اند، چون شخصی که دارای آن می باشد از وجود آن احساس سختی و مشقت می کند).
3). سختی و مشقت: جوهری می گوید: «كَلَّفَهُ تَكْلِيفاً، أى أمره بما يَشُقُّ عليه»(6)؛ «تکلیف کرد او را یعنی: او را امر کرد به چیزی که برای او سخت بود». طبق این تعاریف «مکلَّف» نیز به کسی می گویند که یا «عاشق و مشتاق کسی شده است» و یا «به انجام کاری که برایش سخت است مجبور شده است». انسان یا حیوانی را که خال رنگی بر روی صورتش وجود داشته باشد، «أکلَف» می گویند.(7)
از مجموع آنچه گفته شد می توان چنین نتیجه گیری کرد که؛ معنای اصلیِ این واژه سختی و زحمت است و معانی دیگر به علّت داشتن سختی در درون خود، جزو معانی این واژه محسوب شده اند. به عبارت دیگر معانی دیگر، معانی استعمالی این واژه هستند و معنای سوم، معنای بالوضع می باشد.
تکلیف در اصطلاح فقهی:
امّا در اصطلاح فقهی، «تکلیف» به عمل و وظیفه ای گفته می شود که از سوی
تکلیف به پنج نوع «
طبق همین معنای اصطلاحی، سنّ شروعِ عمل به وظایف شرعی در پسر و دختر را «سنّ تکلیف» می گویند. و نیز دنیا را «دار تکلیف» می گویند چون انسان تا زمانی که در این دنیا هست، موظّف به انجام دستورات و وظایف شرعی خود می باشد.
شاید علّت اینکه وظایف شرعی را «تکلیف» نامیده اند این باشد که هر عمل شرعی به نوعی با امیال و غرایز نفسانی و حیوانی بشر مخالفت می کند و همین امر باعث می شود که انجام وظایف شرعی برای انسان سختی داشته باشد. ولی باید توجّه داشت که تحمّل همین سختی ها باعث تهذیب نفس، تربیت و رشد انسان می گردد.
اجزای احكام تكليفى:
در پایان لازم به ذکر است که در مورد هر يك از احكام تكليفى سه بخش مجزّا از هم وجود دارد:
1. «حكم يا تكليف» كه از جانب خداوند تشريع مى شود.
2. «متعلق تكليف» كه فعل و كار مكلّف است، زيرا تكليف به افعال مكلّفين تعلّق مى گيرد، به عبارت ديگر عمل مكلّف است كه متّصف به وجوب، حرمت و ... مى شود.
3. «موضوع» و آن، چيزى است كه فعل مكلّف به آن تعلّق مى گيرد، در مثال: «حرمت نوشيدن خمر» به ترتيب «حرمت»، حكم است، «نوشيدن»، متعلق است و «خمر»، موضوع است.
البتّه در بعضى از موارد فقط حكم و متعلق وجود دارد و فاقد موضوع است، مثلًا واجب بودن نماز و روزه و امثال آن كه وجوب حكم است و نماز و روزه متعلق است.(9)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.