پاسخ اجمالی:
تمام شواهد نشان مى دهد حاكمان آن روز تصميم داشتند اين منبع اقتصادى را از خاندان امام على(ع) بگيرند تا آن که مبادا مايه قدرت آنها شود. از این رو امام صادق(ع) در حدیثی می فرمایند: «هنگامى كه ابوبكر به خلافت رسيد عمر به او گفت: مردم بنده دنيا هستند و غير از آن را نمى خواهند، بنابراين خمس و فىء و فدك را از على و اهل بيتش باز گير؛ زيرا پيروانش وقتي اين امر را ببينند او را رها كرده به سوى تو مى آيند».
پاسخ تفصیلی:
فدك نام دهكده اى در حوالى شرق خيبر است. فاصله این قریه تا خيبر كمتر از هشت فرسخ و تا «مدينه» بيست و چند فرسخ بود. فدك در زمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) سرزمینی آباد با چشمه اى پر آب و نخلستان و مزرعه بود و قلعه يكى از منزلگاه هاى مسافران «شام» به «مدينه» به شمار مى آمد و همين امر موجب رونق اقتصادى آن شده بود. «طبرى» در تاريخ خود مى نويسد: يهوديان فدك، قصد داشتند يهودِ خيبر را در نبرد با مسلمانان يارى دهند. پيامبر اسلام(صلى الله عليه و آله و سلم) از اين تصميم با خبر شد، از اين رو حضرت على(عليه السلام) را با يكصد نفر به سوى آنان گسيل داشت تا از وضع آنها آگاهى كامل پيدا كند.
فدكيان كه در اين ماجرا مقصر شناخته شده بودند با ترس و وحشت منتظر نتيجه جنگ خيبر بودند. هنگامى كه خبر پيروزى سپاه اسلام را شنيدند وحشت بيشترى بر آنان مستولى شد و تصميم گرفتند بدون جنگ و خونريزى تسليم شوند؛ لذا نماينده اى نزد پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) فرستادند و اظهار داشتند با ما نيز مانند اهل خيبر رفتار كنيد و با گرفتن نصف املاك فدك صلح كنيد. پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) نيز پذيرفت، به اين ترتيب فدك بدون جنگ و خونريزى در اختيار پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) قرار گرفت.(1)
در «شواهد التنزيل» حسكانى آمده است كه ابن عباس مى گويد: هنگامى كه آيه «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ»(2) نازل شد رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، فدك را به فاطمه(عليها السلام) داد.(3) شوكانى هم در تفسيرش شبيه همين معنا را نقل كرده است.(4) فدك بعد از اين ماجرا در اختيار كارگزاران حضرت فاطمه(عليها السلام) قرار گرفت، بنابراين به فرض كه فدك جنبه بخشش داشته باشد، مسأله قبض و تحويل آن به حضرت فاطمه(عليها السلام) حاصل شده است. همان گونه كه جمله «إنّ أبابَكْرَ انْتَزَعَ مِنْ فاطِمَةَ فَدَكاً»؛ (ابو بكر فدك را از فاطمه گرفت) كه در كتاب «تاريخ المدينة المنورة»(5) آمده شاهد ديگرى بر اين مدعاست.
عجب اينكه پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) خليفه اوّل بى هيچ مقدمه اى فدك را از تصرف آن حضرت خارج ساخت و در اختيار خود گرفت كه اميرمؤمنان(عليه السلام) و فاطمه زهرا(عليها السلام) به اين عمل شديداً اعتراض كردند؛ ولى ابوبكر در پاسخ گفت: چه كسى گواهى مى دهد كه فدك، مال فاطمه است؟ امام على(عليه السلام) در پاسخ گفت: اگر من مدعى مالى باشم كه در تصرف مسلمانى است تو از متصرف گواه مى خواهى يا از من كه مدعى هستم؟ خليفه گفت: از تو كه مدعى هستى شاهد مى طلبم. على(عليه السلام) گفت: مدتهاست كه فدك در تصرف فاطمه است و در زمان رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) مالك آن شده چرا از او بيّنه مى خواهى؟ ابوبكر ساكت شد.(6)
عمر كه در مجلس حضور داشت و مى ديد سكوت ابوبكر ممكن است به ضرر آنان تمام شود گفت: «يَا عَلِيُّ دَعْنَا مِنْ كَلاَمِكَ، فَإِنَّا لا نَقْوَى عَلَى حُجَّتِكَ، فَإِنْ أَتَيْتَ بِشُهُود عُدُول وَ إِلاَّ فَهُوَ فَيْءٌ لِلْمُسْلِمِينَ، لا حَقَّ لَكَ وَ لا لِفَاطِمَةَ فِيه»(7)؛ (اى على اين سخنانت را واگذار ما در برابر استدلال تو توان پاسخگويى نداريم اگر شاهدان عدلى بر مالكيّت فاطمه آوردى، تحويل مى دهيم و الاّ فدك تعلق به همه مسلمانان دارد، نه تو در آن حق دارى نه فاطمه).
اين ماجرا طولانى است و تمام شواهد نشان مى دهد كه حاكمان آن روز تصميم داشتند اين منبع اقتصادى را از خاندان اميرمؤمنان على(عليه السلام) بگيرند مبادا مايه قدرت آنها شود. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «لَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي قُحَافَةَ قَالَ لَهُ عُمَرُ إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ هَذِهِ الدُّنْيَا لا يُرِيدُونَ غَيْرَهَا، فَامْنَعْ عَنْ عَلِيّ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الْخُمُسَ وَ الْفَيْءَ وَ فَدَكاً، فَإِنَّ شِيعَتَهُ إِذَا عَلِمُوا ذَلِكَ تَرَكُوا عَلِيّاً وَ أَقْبَلُوا إِلَيْكَ»(8)؛ (هنگامى كه ابوبكر به خلافت رسيد عمر به او گفت: مردم بنده دنيا هستند و غير از آن را نمى خواهند، بنابراين خمس و فىء و فدك را از على و اهل بيتش باز گير؛ زيرا پيروانش هنگامى كه اين امر را ببينند او را رها كرده به سوى تو مى آيند).
به هر حال حكومت وقت به بهانه اينكه دليلى بر مالكيّت فاطمه نسبت به فدك در دست نيست و اگر باشد تنها از طريق ارث است در حالى كه پيغمبر فرموده: «نَحْنُ مَعَاشِرَ الاَْنْبِيَاءِ لا نُوَرِّثُ وَ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ»؛ (ما جمعيت پيامبران، ارثى از خود به يادگار نمى گذاريم و اگر چيزى از ما بماند صدقه محسوب مى شود)، آن را از دست فاطمه(عليها السلام) در آورند. در حالى كه اين حديث به اين صورت مجعول است و صحيح آن همان است كه در احاديث اهل سنّت و اهل بيت آمده: «أَنَّ الاَْنْبِيَاءَ لَمْ يُورِثُوا دِينَاراً وَ لا دِرْهَماً وَ إِنَّمَا وَرَّثُوا العِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ بِهِ اَخَذَ بِحَظِّهِ»(9)؛ (پيامبران درهم و دينارى از خود به يادگار نگذاشتند؛ بلكه علومى به يادگار گذاشتند هركس چيزى از آن را بگيرد سهم وافرى از ميراث انبيا برده است) كنايه از اينكه اموالى كه از انبيا باقى مى ماند در برابر ميراث علمى آنها چيز قابل توجهى نيست.
به هر حال براى ممنوع ساختن اهل بيت از امكانات مالى، فدك را گاه به بهانه اين حديث مجعول و گاه به بهانه اينكه فاطمه(عليها السلام) شاهد كافى براى مالكيّت خود ندارد از آن حضرت گرفتند. اين در حالى بود كه زنان پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) را از سهم الارث خود نسبت به آنچه از پيغمبر(صلى الله عليه و آله و سلم) باقى مانده بود منع نكردند و در حديث معروفى در صحيح بخارى و غير آن آمده است: «هنگامى كه ابوبكر از دادن حق فاطمه زهرا(سلام الله عليم) خوددارى كرد، آن حضرت بر او غضبناك شد و تا زنده بود با وى سخن نگفت».(10) با اينكه آنها از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده بودند كه مى فرمود: «فاطِمَةُ بَضْعةٌ مِنّى فَمَنْ أغْضَبَها أغْضَبَني»(11)؛ (فاطمه پاره تن من است؛ هر كس او را خشمگين كند مرا خشمگين كرده است). در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده است كه به فاطمه(عليها السلام) فرمود: «إنّ اللهَ يَغْضِبُ لِغَضَبَكِ وَ يَرْضى لِرِضاكَ»(12)؛ (اى فاطمه! خداوند از خشم تو خشمگين مى شود و از خشنوديت خشنود مى گردد).
اما سرنوشت فدك در دوران حكومت اميرمؤمنان على(عليه السلام)، همان گونه كه در متن نامه 45 نهج البلاغه آمده است امام(عليه السلام) در اين دوران از فدك به طور كامل چشم پوشيد و درصدد باز پس گرفتن آن از غاصبان بر نيامد. البته اين كار نه از روى خشنودى، بلكه به دليل بى رغبتى از دنيا و اِعراض از آنچه دشمن بر آن اصرار داشت بود و جمله «نِعْمَ الْحَكَمُ اللهُ» كه در متن نامه آمده به خوبى بر اين معنا دلالت مى كند.
در تواريخ آمده است كه عثمان در عصر خلافت خود فدك را به مروان بن حكم بخشيد و بعضى معتقدند بعد از او همچنان در دست فرزندان مروان بود تا زمان عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى رسيد كه درباره اهل بيت پيغمبر(صلى الله عليه و آله و سلم) روش ملايم ترى داشت. او به فرماندار خود در مدينه «عمر بن حزم» نوشت: فدك را به فرزندان فاطمه باز گردان. فرماندار مدينه در پاسخ او نوشت: فرزندان فاطمه بسيارند و با طوايف زيادى ازدواج كرده اند. به كدام گروه باز گردانيم؟ عمر بن عبدالعزيز خشمگين شد نامه تندى به اين مضمون در پاسخ او نگاشت: من هر زمان دستورى به تو بدهم كه مثلاً گوسفندى را ذبح كن تو فوراً جواب مى دهى آيا با شاخ باشد يا بى شاخ و اگر بنويسم گاوى را ذبح كن سؤال مى كنى رنگ آن چگونه باشد (و دائماً بهانه هاى بنى اسرائيلى مى گيرى) هنگامى كه اين نامه به تو مى رسد فوراً فدك را به فرزندان فاطمه از على باز گردان.(13) ولى ديرى نپاييد كه يزيد بن عبدالملك خليفه اموى مجدّداً فدك را غصب كرد. سرانجام بنى اميّه منقرض شدند و بنى عباس روى كار آمدند. ابوالعباس سفاح خليفه عباسى آن را به عبدالله بن حسن بن على به عنوان نماينده بنى فاطمه بازگرداند؛ ولى بعد از او ابوجعفر عباسى آن را از بنى حسن گرفت. مهدى عباسى آن را بازگرداند، ولى موسى الهادى خليفه ديگر عباسى بار ديگر آن را غصب كرد و هارون الرشيد نيز همين برنامه را ادامه داد.(14)
«حائرى قزوينى» نويسنده كتاب «فدك» مى نويسد: مأمون به استناد روايت «ابوسعيد خدرى» كه پيامبر فدك را به فاطمه بخشيد، دستور داد فدك را به فرزندان فاطمه بازگردانند؛ اما بعد از او متوكّل عباسى به سبب كينه شديدى كه از اهل بيت در دل داشت بار ديگر فدك را باز پس گرفت.(15) به اين ترتيب فدك تبديل به يك امر سياسى شده بود كه هر كس بر سر كار مى آمد طبق نقشه هاى سياسى خود تصميمى درباره آن مى گرفت.(16)،(17)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.