پاسخ اجمالی:
مقایسه کلام على(ع) با آنچه از ابوبکر نقل شده، قیاس مع الفارق است. ابوبکر گفت من بهترین شما نیستم بنابراین صلاحیت براى خلافت ندارم زیرا خلیفه باید از همه، صالح تر باشد ولى على(ع) هرگز چنین سخنى را نگفت. او نمى خواست با پذیرش خلافت، فتنه جویان فتنه برپا کنند؛ چرا که دستورات اسلام و تعالیم پیامبر(ص) در طول این مدّت تغییراتى داده شده بود و او ناچار بود دست به اصلاحات انقلابى بزند لذا با مخالفت هاى گروهى از آنها روبه رو می شد.
پاسخ تفصیلی:
بعضى ها می گویند نظیر آنچه در مورد خلیفه اول گفته شده که از مردم مى خواست بیعت خود را باز پس بگیرند چون بهترین آنها نیست، در مورد على(علیه السلام) نیز در همین نهج البلاغه آمده است که بعد از قتل عثمان به مردم چنین فرمود: «دَعُونى وَ الْتَمِسُوا غَیْرى... وَ اِنْ تَرَکْتُمُونى فَاَنا کَاَحَدِکُمْ وَ لَعَلّى اَسْمَعُکُمْ وَ اَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَ لَّیْتُمُوهُ اَمْرَکُمْ وَ اَنَا لَکُمْ وزیراً خَیْر لَکُمْ مِنّى اَمیراً»؛ (مرا واگذارید و به سراغ دیگرى بروید... و اگر مرا رها کنید همچون یکى از شما هستم و شاید من شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به کسى که او را براى حکومت انتخاب مى کنید باشم؛ و من وزیر و مشاور شما باشم براى شما بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم).
در این جا «ابن ابى الحدید» سخنى دارد و ما هم سخنى، سخن او این است که مى گوید: «شیعه امامیّه از این ایراد پاسخ گفته اند که میان گفتار «ابوبکر» و این گفتار «على»(علیه السلام) تفاوت بسیار است. ابوبکر گفت من بهترین شما نیستم بنابراین صلاحیت براى خلافت ندارم زیرا خلیفه باید از همه، صالح تر باشد ولى على(علیه السلام) هرگز چنین سخنى را نگفت او نمى خواست با پذیرش خلافت، فتنه جویان فتنه برپا کنند».(1)
سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: «این سخن در صورتى صحیح است که افضلیت، شرط امامت باشد (اشاره به این که ممکن است کسى بگوید لازم نیست امام افضل باشد، سخنى که منطق و عقل آن را هرگز نمى پسندد و گفتن آن مایه شرمندگى است)».
ولى ما مى گوییم مطلب فراتر از این است. اگر در همان خطبه 92 که به آن استدلال کرده اند دقّت کنیم و تعبیراتى که در میان این جمله ها وجود دارد و در مقام استدلال حذف شده است در نظر بگیریم، دلیل گفتار على(علیه السلام)بسیار روشن مى شود. او با صراحت مى فرماید: «فَاِنّا مُستَقْبِلُونَ اَمْراً لَهُ وُجُوه وَ اَلْوان لا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ»؛ (این که مى گویم مرا رها کنید و به سراغ دیگرى بروید براى این است که ما به استقبال چیزى مى رویم که چهره مختلف و جهات گوناگونى دارد. دلها در برابر آن استوار و عقلها ثابت نمى ماند [اشاره به این که در دستورات اسلام و تعالیم پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در طول این مدّت تغییراتى داده شده که من ناچارم دست به اصلاحات انقلابى بزنم و با مخالفت هاى گروهى از شما روبه رو شوم]) آن گاه مى افزاید: «وَ اِنَّ الآفاقَ قَدْ اَغامَتْ وَ الَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ»؛ (چرا که چهره آفاق (حقیقت) را ابرهاى تیره فرا گرفته و راه مستقیم حق، گم شده و ناشناخته مانده است).
سپس با صراحت جمله اى را بیان مى کند که جان مطلب در آن است، مى فرماید: «وَاعْلَمُوا اَنّى اِنْ اَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ ما اَعْلَمُ وَلَمْ اُصْغَ اِلى قَوْلِ الْقائِلِ وَعَتْبِ الْعاتِبِ»؛ (بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم طبق آنچه مى دانم با شما رفتار مى کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد) (بنابراین، بیعت با من براى شما بسیار سنگین است اگر آمادگى ندارید به سراغ دیگرى بروید).
شاهد این که امام على(علیه السلام) افضلیت را در امر خلافت لازم و واجب مى شمرد، این است که در خطبه دیگرى مى فرماید: «اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ اَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الاَمْرِ اَقْواهُمْ عَلَیْهِ وَ اَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فیهِ»؛ (اى مردم شایسته ترین مردم براى امامت و خلافت نیرومندترین آنها نسبت به آن و آگاهترین مردم نسبت به اوامر الهى است).(2)
بنابراین مقایسه کلام امام على(علیه السلام) با آنچه از ابوبکر نقل شده به اصطلاح قیاس مع الفارق است زیرا هیچ شباهتى در میان این دو کلام نیست.
این سخن را با گفتار دیگرى که «ابن ابى الحدید» در مقام توجیه کلام خلیفه اوّل آورده است پایان مى دهیم. او مى گوید: «آنهایى که افضلیت را در امامت شرط نمى دانند نه تنها در مورد این روایت مشکلى ندارند بلکه آن را به کلى از دلایل اعتقاد خود مى شمرند که خلیفه اوّل گفته است من به امامت انتخاب شده ام در حالى که بهترین شما نیستم. و آنها که روایت اَقِیْلُونى را پذیرفته اند گفته اند: این سخن جدّى نبوده است و هدف این بود که مردم را بیازماید و ببیند تا چه اندازه با او موافق یا مخالف، دوست یا دشمن هستند».(3)
سستى این گونه توجیهات برکسى پوشیده نیست چرا که اعتراف هرکسى را باید بر معناى واقعى آن حمل کرد و توجیه، نیاز به قرینه روشنى دارد که در این جا وجود ندارد و به تعبیرى دیگر: این اعتراف در هر محکمه اى به عنوان یک اعتراف واقعى پذیرفته مى شود و هیچ عذرى در مقابل آن پذیرفته نیست مگر این که با مدرک روشنى همراه باشد.(4)
در این جا «ابن ابى الحدید» سخنى دارد و ما هم سخنى، سخن او این است که مى گوید: «شیعه امامیّه از این ایراد پاسخ گفته اند که میان گفتار «ابوبکر» و این گفتار «على»(علیه السلام) تفاوت بسیار است. ابوبکر گفت من بهترین شما نیستم بنابراین صلاحیت براى خلافت ندارم زیرا خلیفه باید از همه، صالح تر باشد ولى على(علیه السلام) هرگز چنین سخنى را نگفت او نمى خواست با پذیرش خلافت، فتنه جویان فتنه برپا کنند».(1)
سپس ابن ابى الحدید مى افزاید: «این سخن در صورتى صحیح است که افضلیت، شرط امامت باشد (اشاره به این که ممکن است کسى بگوید لازم نیست امام افضل باشد، سخنى که منطق و عقل آن را هرگز نمى پسندد و گفتن آن مایه شرمندگى است)».
ولى ما مى گوییم مطلب فراتر از این است. اگر در همان خطبه 92 که به آن استدلال کرده اند دقّت کنیم و تعبیراتى که در میان این جمله ها وجود دارد و در مقام استدلال حذف شده است در نظر بگیریم، دلیل گفتار على(علیه السلام)بسیار روشن مى شود. او با صراحت مى فرماید: «فَاِنّا مُستَقْبِلُونَ اَمْراً لَهُ وُجُوه وَ اَلْوان لا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ»؛ (این که مى گویم مرا رها کنید و به سراغ دیگرى بروید براى این است که ما به استقبال چیزى مى رویم که چهره مختلف و جهات گوناگونى دارد. دلها در برابر آن استوار و عقلها ثابت نمى ماند [اشاره به این که در دستورات اسلام و تعالیم پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در طول این مدّت تغییراتى داده شده که من ناچارم دست به اصلاحات انقلابى بزنم و با مخالفت هاى گروهى از شما روبه رو شوم]) آن گاه مى افزاید: «وَ اِنَّ الآفاقَ قَدْ اَغامَتْ وَ الَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ»؛ (چرا که چهره آفاق (حقیقت) را ابرهاى تیره فرا گرفته و راه مستقیم حق، گم شده و ناشناخته مانده است).
سپس با صراحت جمله اى را بیان مى کند که جان مطلب در آن است، مى فرماید: «وَاعْلَمُوا اَنّى اِنْ اَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ ما اَعْلَمُ وَلَمْ اُصْغَ اِلى قَوْلِ الْقائِلِ وَعَتْبِ الْعاتِبِ»؛ (بدانید اگر من دعوت شما را بپذیرم طبق آنچه مى دانم با شما رفتار مى کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد) (بنابراین، بیعت با من براى شما بسیار سنگین است اگر آمادگى ندارید به سراغ دیگرى بروید).
شاهد این که امام على(علیه السلام) افضلیت را در امر خلافت لازم و واجب مى شمرد، این است که در خطبه دیگرى مى فرماید: «اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ اَحَقَّ النّاسِ بِهذَا الاَمْرِ اَقْواهُمْ عَلَیْهِ وَ اَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فیهِ»؛ (اى مردم شایسته ترین مردم براى امامت و خلافت نیرومندترین آنها نسبت به آن و آگاهترین مردم نسبت به اوامر الهى است).(2)
بنابراین مقایسه کلام امام على(علیه السلام) با آنچه از ابوبکر نقل شده به اصطلاح قیاس مع الفارق است زیرا هیچ شباهتى در میان این دو کلام نیست.
این سخن را با گفتار دیگرى که «ابن ابى الحدید» در مقام توجیه کلام خلیفه اوّل آورده است پایان مى دهیم. او مى گوید: «آنهایى که افضلیت را در امامت شرط نمى دانند نه تنها در مورد این روایت مشکلى ندارند بلکه آن را به کلى از دلایل اعتقاد خود مى شمرند که خلیفه اوّل گفته است من به امامت انتخاب شده ام در حالى که بهترین شما نیستم. و آنها که روایت اَقِیْلُونى را پذیرفته اند گفته اند: این سخن جدّى نبوده است و هدف این بود که مردم را بیازماید و ببیند تا چه اندازه با او موافق یا مخالف، دوست یا دشمن هستند».(3)
سستى این گونه توجیهات برکسى پوشیده نیست چرا که اعتراف هرکسى را باید بر معناى واقعى آن حمل کرد و توجیه، نیاز به قرینه روشنى دارد که در این جا وجود ندارد و به تعبیرى دیگر: این اعتراف در هر محکمه اى به عنوان یک اعتراف واقعى پذیرفته مى شود و هیچ عذرى در مقابل آن پذیرفته نیست مگر این که با مدرک روشنى همراه باشد.(4)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.