پاسخ اجمالی:
امام علی(ع) نامه ای همراه «جرير» به شام فرستاد تا حجت را بر معاويه تمام كند. معاويه دو بهانه براى ترك بيعت داشت، يكى آنكه به هنگام بيعت مردم با امام على(ع) در مدينه حضور نداشته و ديگر اينكه امام، مسؤول خون عثمان است و به اين خاطر نباید با او بيعت كرد؛ ولى حضرت هر دو بهانه را با منطقی روشن از او گرفت و فرمود: اول اینکه بیعت با من نیز مانند بیعت با خلفای گذشته صورت پذیرفته و دیگر اینکه تو خود می دانی در قضیه قتل عثمان من از همه مبرّی ترم؛ امّا معاويه كه دلباخته حكومت بود، از بيعت با امام طفره رفت.
پاسخ تفصیلی:
برخلاف آنچه برخى از ناآگاهان مى پندارند، امام على(عليه السلام) هرگز اقدام به جنگ با معاويه نكرد؛ مگر آن زمان كه از هر نظر حجّت را بر او تمام نمود، به گونه اى كه جنگ به عنوان آخرين درمان در برابر تفرقه افكنى معاويه و شاميان بود. خطبه 43 نهج البلاغه به خوبى نشان مى دهد كه امام على(عليه السلام) تسليم فشارهايى كه براى شروع جنگ از ناحيه اصحابش مى شد نگرديد و پيوسته تا آنجا كه اميدوارى بود به اقدامات مسالمت جويانه ادامه مى داد. نامه اى كه امام(علیه السلام) همراه «جرير» به شام فرستاد، گواه زنده اين مدّعا است. اين نامه كه در نهج البلاغه در بخش نامه ها به عنوان نامه ششم آمده است، نشان مى دهد كه امام علي(عليه السلام) با اين منطق روشن كه جايى براى ايراد ـ حداقل از سوى معاويه ـ وجود نداشت او را اندرز داد و فرمود: همان گروهى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند به همان گونه با من بيعت كرده اند، بنابراين نه آنها كه حاضر بودند اختيار فسخ دارند و نه آن كس كه غائب بوده اجازه رد كردن!
اگر قبول كنيم خليفه از طريق شورى تعيين شود ـ همان گونه كه در گذشته نيز اين معنى انجام گرفت ـ بايد مهاجران و انصار به مشورت بنشينند، اگر كسى را انتخاب كردند هيچ كس حقّ مخالفت ندارد. بنابراين اگر عقل خود را حاكم كنى سخن مرا مى پذيرى و تو به خوبى مى دانى كه من از همه در خون عثمان مبّرى ترم، بنابراين بهانه خون عثمان براى ترك بيعت كردن به هيچ وجه عاقلانه نيست.(1)
معاويه در حقيقت دو بهانه براى ترك بيعت داشت، يكى آن كه به هنگام بيعت مردم با امام على(عليه السلام) حضور نداشته است و ديگر اين كه امام علي(عليه السلام) مسؤول خون عثمان است و نمى توان با او بيعت كرد؛ ولى حضرت هر دو بهانه را با منطق روشنى در اين نامه از او گرفت؛ امّا معاويه كه اهداف ديگرى را در سر مى پروراند و اينها همه بهانه بود، زير بار اين منطق روشن نرفت. به هر حال «جرير» _كه در زمان عثمان حاكم «همدان» بود_ پس از دريافت نامه حضرت علي(عليه السلام) در مورد بيعت، هم خودش بيعت كرد و هم مردم آن سامان را تشويق به بيعت نمود، سپس خدمت امام علي(عليه السلام) در كوفه آمد و پيشنهاد كرد كه مأموريت دعوت معاويه را به بيعت برعهده بگيرد؛ چرا كه بسيارى از مردم آن سامان از اقوام و همشهريان او بودند و احتمال تأثير زياد بود.
«مالك اشتر» با اين امر مخالفت كرد و خدمت امام علي(عليه السلام) عرض کرد كه «جرير» مرد قابل اعتمادى نيست، افكارش همانند افكار آنهاست، تمايلش با معاويه است. امام به خاطر سخن ستايش آميزى كه پيغمبر درباره «جرير» فرموده بود و هنوز خلافى از او آشكار نبود «جرير» را براى اين مأموريت برگزيد و شايد به دليل اين كه دسترسى به شخصى بهتر از او نبود [او را انتخاب كرد] و به او فرمود: «نامه مرا به معاويه مى دهى و با او اتمام حجّت مى كنى». «جرير» وارد شام شد و جريان بيعت همه مسلمانان از جمله اهل مكّه، مدينه، مصر، حجاز، يمن و ساير بلاد را براى معاويه شرح داد و گفت: «آمده ام تو را به بيعت با او دعوت كنم و اين نامه امام على(عليه السلام) است كه براى تو آورده ام».
معاويه كه سخت دلباخته حكومت بود تسليم سخن حق نشد. سخنرانى تحريك آميزى براى مردم كرد و خود را به عنوان خونخواه عثمان معرفى كرد و از مردم شام بيعت گرفت كه براى خونخواهى عثمان بپاخيزند و هر چه در توان دارند به كار گيرند. «جرير» باز او را نصيحت كرد كه دست از اين تفرقه افكنى و نفاق بردارد و با امام علي(عليه السلام) بيعت كند؛ ولى معاويه گفت اين مطلب ساده اى نيست پيامدهاى زيادى دارد كه بايد به آن انديشيد! برادر معاويه به او پيشنهاد كرد كه از افرادى مانند عمروعاص دعوت كن و با آنها به مشورت بنشين، عمروعاص نيز بعد از آن كه از معاويه قول گرفت كه حكومت مصر را به او بسپارد او را تشويق به قيام كرد و قول هرگونه همكارى را به او داد!
در اين ميان «شُرَحبيل» _كه رئيس و بزرگ يمنى ها بود_ نقش مؤثّرى ايفا كرد. او با «جرير» به گفتگو پرداخت؛ ولى «جرير» او را قانع كرد و به اين علت و علل ديگر عزم كرد تا از حضرت على(عليه السلام) پيروى كرده و معاويه را رها سازد؛ ولى معاويه گروههاى زيادى را مأمور كرد تا مرتّب نزد او بروند و او را تكريم كنند و به شركت داشتن امام على(عليه السلام) در خون عثمان شهادت بدهند و نامه هايى از گوشه و كنار نيز به او بنويسند و او را به خونخواهى عثمان دعوت كنند! «شُرَحبيل» تحت تأثير واقع شد و آماده خونخواهى عثمان گشت. معاويه او را به شهرهاى شام فرستاد تا مردم را براى اين امر تحريك و تشويق كند و گروه زيادى به او پاسخ مثبت دادند. «جرير» بعد از اين ماجرا از معاويه مأيوس شد و در همين حال معاويه به او گفت: «اگر حضرت على(عليه السلام) جمع آورى خراج شام و مصر [و حكومت آن] را به من واگذارد و پس از وفات خود بيعت كسى را بر عهده من نگذارد من با او بيعت مى كنم!».
«جرير» به او گفت: اين را طى نامه اى براى اميرالمؤمنين على(عليه السلام) بنويس و من هم نامه اى همراه آن مى فرستم. هنگامى كه اين نامه ها به اميرمؤمنان على(عليه السلام) رسيد، نامه اى به «جرير» نوشت كه معاويه با اين عمل مى خواهد تو را فريب دهد و كار را به تأخير اندازد تا شاميان را آماده كند، پيشنهاد سپردن حكومت شام به معاويه [زماني كه] در مدينه بودم از سوى مغيرة بن شعبه به من داده شد، من از اين كار اِبا كردم، خدا نكند كه من گمراهان را بازوى خود قرار دهم: «لَمْ يَكُنِ اللهُ لِيَراني أَتّخِذُ الْمُضِلِّينَ عَضُداً». اگر معاويه بيعت كرد چه بهتر و اگر نكرد به عراق برگرد! «جرير» باز هم تأخير كرد [شايد به اين اميد واهى دل خوش داشت كه ممكن است معاويه تغيير روش دهد] و همين امر سبب شد كه مردم عراق او را متّهم به سازش با معاويه كنند(2) و به اين ترتيب برنامه رسالت «جرير» با شكست قطعى پايان يافت.(3)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.