پاسخ اجمالی:
وقتی لشكر معاويه، آب را به روي سپاه امام علی(ع) بست. امام(ع) پيكی نزد معاويه فرستاد و فرمود: «ما قبل از اتمام حجّت مايل نيستيم با شما جنگ را آغاز كنيم. شريعه را رها كن و آب را آزاد بگذار تا در آنچه ميان ما و شما است بنگريم [گفتگو کنیم و بر اساس آگاهی تصمیم بگیریم]»؛ اما معاويه نپذیرفت. امام(ع) نیز فرمان جنگ صادر كرد و در زمانی کوتاه، بر شريعه مسلط شد. سپس جوانمردانه دستور داد تا راه بردن آب براي دشمن باز شود. این کار موجب تقویت روحیه سپاه امام(ع) و احساس ضعف و شرمندگی در دشمن شد.
پاسخ تفصیلی:
«ابن ابى الحديد» از «نصر بن مزاحم» چنين نقل كرد كه: فرمانده مقدم لشكر معاويه «ابوالاعور سَلْمى» با مقدمه لشكر امام على(عليه السلام) به فرماندهى «اشتر» درگيرى مختصرى پيدا كرد. «ابوالاعور» خود را كنار كشيد و بعد خود را به شريعه فرات يعنى محلى كه به آب نزديك بود رساند و آنجا را در اختيار گرفت و ياران حضرت على(عليه السلام) را از آب منع كرد و اين در محلى به نام «قِنَّسْرين» در كنار صفّين واقع شد.
هنگامى كه خبر به اميرمؤمنان على(عليه السلام) رسيد «صعصعة بن صوحان» را فرا خواند و فرمود: نزد معاويه برو و بگو ما اين مسير را براى رسيدن به تو پيموده ايم و پيش از اتمام حجّت مايل نيستيم با شما جنگ را آغاز كنيم؛ اما تو لشكر خود را فرستاده اى و جنگ را [در كنار شريعه فرات] آغاز كرده اى و ميان مردم و آب حائل شده اى، شريعه را رها كن و آب را آزاد بگذار تا در آنچه ميان ما و شما است بنگريم و اگر دوست دارى هدف اصلى را رها كرده و مردم بر سر آب با يكديگر بجنگند تا هر كس پيروز شد آب را در اختيار بگيرد، چنان كنيم!
«صعصعه» اين پيام را براى معاويه برد، معاويه با يارانش به مشورت پرداخت، بعضى به او توصيه كردند كه شريعه را همچنان در اختيار بگير و آنها را از آب بازدار؛ ولى «عمرو بن عاص» به او گفت آب را آزاد بگذار؛ چرا كه من مى دانم لشكر حضرت على هرگز اجازه نخواهند داد تو سيراب باشى و آنها تشنه بمانند؛ ولى معاويه نظر موافقانِ نگهداشتن شريعه را ترجيح داد. هنگامى كه مولا علي(عليه السلام) از اين ماجرا باخبر شد در ضمن خطبه ای پرشور فرمود: (آنها [سپاه معاويه با بستن آب به روى شما] از شما جنگ طلبيده اند!)؛ «قَد ِاسْتَطْعَمُوكُمُ الْقِتالَ». سپس مى افزايد: (شما در برابر اين عمل ناجوانمردانهِ شاميان، دو راه در پيش داريد: يا بايد تن به ذلّت و انحطاط منزلت خويش بدهيد يا شمشيرهايتان را از خون [اين خيره سران بيرحم] سيراب كنيد تا بتوانيد از آب [فرات] سيراب شويد!)؛ «فَأَقِرُّوا عَلَى مَذَلَّة وَ تَأْخِيرِ مَحَلَّة(1)أَوْ رَوُّوا(2)السُّيُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْمَاءِ».
آرى آنها راه سومى در اين ماجرا نداشتند، اگر در مقابل اين حركت دشمن سستى به خرج مى دادند و لشكر از تشنگى به زحمت مى افتاد يا گروهى از تشنگى مى مردند بدترين داغ ذلت بر پيشانى آنها مى خورد و مقام و منزلت خود را نزد دوست و دشمن از دست مى دادند؛ ولى هنگامى كه بپا خاستند و به دشمن حمله كردند هم در جايگاه شايسته خويش در نظر دوست و دشمن قرار گرفتند و هم سربلند و عزيز شدند و با جوانمردى مولا على(عليه السلام) _كه پيشنهاد بستن آب را به روى آنها نپذيرفت و براى همه آزاد كرد_ عظمت خود را حتى در دل دشمنان نيز تثبيت كردند؛ بگونه اى كه آنها از عمل خود شرمنده شدند و احساس حقارت كردند و با توجه به اين كه اين ماجرا در آغاز جنگ صفّين بود سبب قوّت روحيه ياران مولا و ضعف روحيه لشكر معاويه شد.
«نصر بن مزاحم» چنين نقل مى كند: بعد از آن كه لشكر اميرمؤمنان على(عليه السلام) شريعه فرات را از لشكر معاويه باز پس گرفتند، عمروعاص به معاويه گفت: اى معاويه اگر آنها نيز مانند تو عمل كنند و آب را به روى تو و لشكريانت ببندند، چه خواهى كرد و گمان تو چيست؟ آيا اين قدر در خود قدرت مى بينى كه بتوانى ضربه اى بر آنان وارد كنى و آب را باز پس بگيرى؛ همان گونه كه آنها بر تو وارد كردند؟ و اين در واقع سرزنشى بود به معاويه كه پيشنهاد او را در مورد خوددارى از بستن آب به روى لشكر امام على(عليه السلام) رد كرده بود. معاويه گفت: گذشته را رها كن، اكنون بگو ببينم درباره على(علیه السلام) چه عقيده اى دارى؟ عمروعاص گفت: گمان من اين است كه او درباره تو مقابله به مثل نمى كند و آب را به روى تو و لشكرت نمى بندد؛ يعنى او جوانمرد است و اين كار را با اصول جوانمردى هماهنگ نمى بيند. سپس افزود: چيزى كه او براى آن آمده است غير از اين است.(3)
مرحوم سيد محمدحسين شهريار در اين باره اشعار زيبايى سروده است كه در ذيل از نظر مى گذرد:
شنيدم آب به جنگ اندرون معاويه بست *** به روى شاه ولايت چرا كه بود خسى!
على به حمله گرفت آب و باز كرد سبيل *** چرا كه او كس هر بى كسى و دادرسى
سه بار دست به دست آمد و در هر بار *** على چنين هنرى كرد و او چنان هوسى
فضول گفت كه ارفاق تا به اين حد بس *** كه بى حيايى دشمن ز حد گذشت بسى!
جواب داد كه ما جنگ بهر آن داريم *** كه نان و آب نبندد كسى به روى كسى!
غلام همّت آن قهرمان كون و مكان *** كه بى رضاى الهى نمى زند نفسى!(4)
شبيه همين جوانمردى در تاريخ زندگى فرزندش امام حسين(عليه السلام) نيز آمده است كه در بيابان خشك و سوزان لشكر دشمنش، «حرّ بن يزيد رياحى» را با آبى كه در لشكر خود ذخيره كرده بود سيراب كرد؛ در حالى كه آنها در كنار شطّ فرات، آب را از او و فرزندانش دريغ داشتند!(5)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.