پاسخ اجمالی:
امام علي(ع) در برابر نامه بی ادبانه معاویه مبنی بر این که اهل شام بیعت حضرت را نپذیرفتند و بنابراين اين بيعت رسميت ندارد، چنين پاسخ دادند: «بيعت خلافت يك بار بيشتر نيست نه تجديد نظر در آن راه دارد نه اختيار فسخ، بنابراين آن كس كه از بيعت خارج شود [بر آراى مهاجران و انصار] طعنه زده و به مخالفت برخاسته [و آن را بى اعتبار شمرده] و آن كس كه درباره آن ترديد به خود راه دهد منافق است». در واقع تأكيد امام(ع) بر اين نكته است كه چگونه معاويه رأى مهاجرين و انصار را درباره خلفاى پيشين مى پذيرد؛ اما نسبت به بيعت من كه بسيار گسترده تر و وسيع تر از آنان بوده ترديد به خود راه مى دهد و عدم تسليم اهل شام را مطرح مى كند؟
پاسخ تفصیلی:
نامه 7 «نهج البلاغه» پاسخ نامه اى است كه معاويه براى حضرت علي(عليه السلام) در اواخر جنگ صفّين نوشته است؛ نامه اى كه بسيار جسورانه و بى ادبانه بود و به نكات مختلفى در آن اشاره كرده بود كه مهمترين آن به رسميت نشناختن بيعت امام(عليه السلام) بود به بهانه اينكه اهل شام اين بيعت را نپذيرفتند. امام(عليه السلام) در اين نامه در جواب او پاسخ دندان شكنى مى دهد.
از آنجا كه معاويه در نامه خود به اصطلاح امام(عليه السلام) را به تقوی و پرهيزكارى موعظه كرده و به بعضى از آيات قرآن متوصل شده آيه «وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرينَ»(1) آيه اى كه هيچ ارتباطى حتى به ادعاهاى باطل او نداشته، امام(عليه السلام) در آغاز اين نامه مى فرمايد: (اما بعد [از حمد و ثناى الهى] نامه اى از سوى تو به من رسيد، نامه اى با اندرزهاى نامربوط و سخنان رنگارنگ كه با گمراهى خويش آن را تزيين كرده و با سوء رأيت امضا نموده بودى)؛ «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَتْنِي مِنْكَ مَوْعِظَةٌ مُوَصَّلَةٌ(2)، وَ رِسَالَةٌ مُحَبَّرَةٌ(3)، نَمَّقْتَهَا(4) بِضَلَالِكَ، وَ أَمْضَيْتَهَا(5) بِسُوءِ رَأْيِكَ».
تعبير به «مُوَصَّلَةٌ» اشاره به ناهمگون بودن نامه معاويه است كه به آیاتی تمسك كرده كه هيچ ارتباطى به مقصود او نداشته و از يك سو امام(عليه السلام) را به شقّ عصاى مسلمين، يعنى ايجاد اختلاف متهم مى كند در حالى كه كلمات او مصداق بارز ايجاد اختلاف است.
تعبير به «رِسَالَةٌ مُحَبَّرَةٌ» (با توجّه به اينكه محبّرة به معناى تزيين شده است) اشاره به اين است كه معاويه سعى كرده است به هر وسيله اى كه ممكن است نامه خود را حق به جانب معرفى كند گاه از روز قيامت و عذاب الهى سخن مى گويد، گاه مصالح مسلمين را مطرح مى كند و گاه آيات قرآن را سپر قرار مى دهد.
تعبير به «نَمَّقْتَهَا بِضَلَالِكَ» اشاره به اين است كه تعبيرات ظاهراً زيباى نامه شبيه تعبيراتى است كه منافقانِ گمراه هنگام عذرخواهى در مقابل پيغمبر به كار مى بردند جمله «أَمْضَيْتَهَا بِسُوءِ رَأْيِكَ» يا به معناى اين است كه امضا كردن چنين نامه اى جز از انسان كج فكر و نادان صورت نمى گيرد و يا اگر امضا را به معناى ارسال بگيريم، مفهومش اين است كه فكر نادرست تو به تو اجازه داد كه چنين نامه زشت و جسورانه اى را براى امام(عليه السلام) و پيشواى مسلمانان بفرستى.
امام(عليه السلام) در ادامه سخن، محتواى نامه معاويه و شخصيت او را در عباراتى كوتاه و پر معنا روشن مى سازد و مى فرمايد: (اين نامه از كسى است كه نه چشم بصيرت ندارد تا هدايتش كند و نه رهبرى آگاه كه ارشادش نمايد [به همين دليل] هوی و هوس او را به سوى خود دعوت نموده و او اين دعوت را اجابت كرده و گمراهى، رهبر او شده و او از آن پيروى نموده به همين دليل بسيار هذيان مى گويد و در گمراهى سرگردان است)؛ «وَ كِتَابُ امْرِئٍ لَيْسَ لَهُ بَصَرٌ يَهْدِيهِ، وَ لَا قَائِدٌ يُرْشِدُهُ قَدْ دَعَاهُ الْهَوَى فَأَجَابَهُ، وَ قَادَهُ الضَّلَالُ فَاتَّبَعَهُ، فَهَجَرَ(6) لَاغِطاً(7)، وَ ضَلَّ خَابِطاً(8)».
قابل توجّه اينكه امام(عليه السلام) در اين سه جمله از امور دوگانه اى استفاده كرده كه به صورت لازم و ملزوم با يكديگر در ارتباط است؛ در جمله اوّل مى فرمايد: «نه چشم بصيرت دارد و نه راهنما». در جمله دوم كه نتيجه آن است مى فرمايد: «به جاى چشم بصيرت، هواى نفس او را به سوى خود دعوت مى كند و به جاى راهنماى آگاه، ضلالت و گمراهى قائد اوست» و در جمله سوم كه نتيجه جمله دوم است مى فرمايد: «او پيوسته هذيان و سخنان بيهوده مى گويد و به سبب راهنمايان گمراه، در گمراهى سرگردان است» و به راستى چنين است؛ زيرا نور هدايت يا بايد از درون بتابد يا از برون به وسيله رهبران الهى. در غير اين صورت تاريكى درون و گمراهى برون كه به وسيله مشاوران بى ايمان و ناآگاه حاصل مى شود، انسان را به سوى پرتگاه مى برد؛ نه سخنانش نظم منطقى دارد و نه در اعمالش برنامه عاقلانه اى ديده مى شود.
سپس امام(عليه السلام) به پاسخ يكى از اشتباهات بزرگ معاويه كه در نامه خود ذكر كرده، مى پردازد او در نامه خود چنين نوشته بود كه بيعت امام(عليه السلام) صحيح نبوده؛ زيرا مردم شام آن را نپذيرفته اند امام(عليه السلام) مى فرمايد: (بيعت خلافت يك بار بيشتر نيست نه تجديد نظر در آن راه دارد نه اختيار فسخ، بنابراين آن كس كه از بيعت خارج شود [بر آراى مهاجران و انصار] طعنه زده و به مخالفت برخاسته [و آن را بى اعتبار شمرده] و آن كس كه درباره آن ترديد به خود راه دهد منافق است)؛ «لِأَنَّهَا بَيْعَةٌ وَاحِدَةٌ لَا يُثَنَّى فِيهَا النَّظَرُ(9)، وَ لَا يُسْتَأْنَفُ فِيهَا الْخِيَارُ الْخَارِجُ مِنْهَا طَاعِنٌ وَ الْمُرَوِّي(10) فِيهَا مُدَاهِنٌ(11)».
در واقع امام(عليه السلام) به يكى از مسلّمات نزد معاويه در مسئله خلافت استدلال مى كند؛ زيرا او معتقد بود كه خلافت خلفاى پيشين كه بر اساس آراى مهاجرين و انصار بوده رسميّت داشته است و كسانى كه از مدينه دور بوده اند مى بايست به آراى مهاجرين و انصار احترام بگذارند و آن را بپذيرند؛ چراكه سنّت خلفاى پيشين چنين بوده است. امام(عليه السلام) مى فرمايد: چگونه رأى مهاجرين و انصار و به اصطلاح اهل حلّ و عقد را درباره خلفاى پيشين مى پذيرى؛ اما نسبت به بيعت من كه بسيار گسترده تر و وسيع تر از آنان بوده است ترديد به خود راه مى دهى و عدم تسليم اهل شام را مطرح مى كنى؟ اين نشانه يكى از دو چيز است: يا روش پيشينيان خود را باطل مى شمرى و يا همچون منافقان گاه چيزى را مى پذيرى و گاه همانند آن را انكار مى كنى. اگر واقعاً براى پذيرش حكومت امام مسلمانان، اتفاق آراى تمام بخش هاى كشور اسلام لازم باشد، بايد حكومت خلفاى پيشين را باطل بدانى و حكومت تو هم كه از آنان گرفته شده باطل خواهد بود.
امام(عليه السلام) در جمله «لِأَنَّهَا بَيْعَةٌ وَاحِدَةٌ ...» به يك واقعيّت مسلّم آن زمان اشاره مى كند كه بيعت همچون يك بيع لازم بدون هيچ گونه حقّ خياري بود؛ نه تكرار در آن راه مى يافته و نه خيار فسخ؛ يعنى يك بار و براى هميشه.(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.