پاسخ اجمالی:
در پی هجوم غارتگران لشگر معاویه به مناطق مرزی، امام علی(ع) در جمع مردم، آنان را به جهاد فراخواند، اما آنان دعوت امام را لبیک نگفتند، امام به آنان فرمود: «شما را چه مى شود؟ گروهى عرض كردند: اگر تو حركت كنى ما در ركابت خواهيم بود». حضرت برآشفت و فرمود: «آیا سزاوار است من براى مقابله با گروهى غارتگر، لشكر، شهر و بيت المال را رها سازم، من همچون محور سنگ آسياب بايد در محل خود بمانم». سپس مى فرمايد: «بخدا سوگند! اين پيشنهادِ نادرستى است كه من خود براى خاموش كردن آتش هر فتنه اى مركز حكومت را خالى كنم».
پاسخ تفصیلی:
هنگامى كه به امام علی(علیه السلام) خبر رسيد جمعى از غارتگران لشكرِ معاويه، به بعضى از مناطق مرزى هجوم آورده اند، مردم را جمع كرد و به آنها دستور حركت و جهاد داد. امّا جمعيّت سكوت كردند و به نداى او لبيّك نگفتند؛ امام(علیه السلام) سخت ناراحت شد و فرمود: (شما را چه مى شود؟ مگر لال شده ايد؟ چرا جواب نمى گوييد؟ گروهى عرض كردند: اى اميرمؤمنان! اگر تو حركت كنى ما هم در ركابت خواهيم بود)؛ «فقال عليه السلام: مَا بَالُكُمْ أَمُخْرَسُونَ أَنْتُمْ؟ فَقَالَ قَوْمٌ مِنْهُمْ: يا أمِيرَالمُؤْمِنَيِن! إنْ سِرْتَ، سِرْنا مَعَكَ».
امام(عليه السلام) از اين بهانه جويى سخت برآشفت و فرمود: (شما را چه مى شود؟ هرگز به راه راست موفق نشويد، و هيچ گاه، به مقصد نرسيد(1)، آيا در چنين شرايطى سزاوار است من شخصاً براى مقابله با گروهى از اشرار و غارتگران شام حركت كنم؟ نه! در اين موقع مى بايست مردى از شما كه من از شجاعت و دلاوريش راضى باشم به سوى دشمن حركت كند)؛ «فقال عليه السلام: مَا بَالُكُمْ! لاَ سُدِّدْتُمْ(2)لِرُشْد! وَلاَ هُدِيتُمْ لِقَصْد! أَفِي مِثْلِ هذَا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَخْرُجَ؟ وَإنَّمَا يَخْرُجُ فِي مِثْلِ هذَا رَجُلٌ مِمَّنْ أَرْضَاهُ مِنْ شُجْعَانِكُمْ وَ ذَوِي بَأْسِكُمْ».
امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن، مى فرمايد: (براى من سزاوار نيست كه لشكر و شهر و بيت المال و جمع آورى خراج و ماليات، و قضاوت ميان مسلمانان و نظارت بر حقوق مطالبه كنندگان را رها سازم، و با جمعى از لشكر، به دنبال جمع ديگرى خارج شوم، و همچون تيرى كه در يك جعبه خالى قرار دارد، از اين طرف، به آن طرف بيفتم)؛ «وَ لاَ يَنْبَغِي لِي أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَ الْمِصْرَ وَ بَيْتَ الْمَالِ وَ جِبَايَةَ الاْرْضِ، وَ الْقَضَاءَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ، وَ النَّظَرَ فِي حُقُوقِ الْمُطَالِبِينَ، ثُمَّ أَخْرُجَ فِي كَتِيبَة(3)أَتْبَعُ أُخْرَى، أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ(4)الْقِدْحِ(5)فِي الْجَفِيرِ(6)الْفَارِغِ(7)».
امام(عليه السلام) در اين گفتار كوتاه، به شش بخش از وظايف مهمِ رييس حكومت اشاره كرده كه اگر مركز حكومتش را رها كند، همه آنها با نابسامانى روبه رو مى شود: نظارت بر امور لشكر، پاسدارى مركز حكومت، حفظ بيت المال، جمع آورى خراج، داورى ميان مسلمين و دفاع از حقوق مردم.
سيره پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه و آله) نيز نشان مى دهد كه آن حضرت فقط در «غزوات» مهم و سرنوشت ساز، شخصاً فرماندهى لشكر را بر عهد مى گرفت، و در جنگ هاى كوچكتر، فرمانده اى تعيين مى فرمود و پرچم را به دست او مى داد و سفارش هاى لازم را مى كرد. و اكثر جنگ ها، در تاريخ اسلام به همين صورت انجام شده كه نام آن «سريه» گذارده شده است. منتها اصحاب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در برابر او چنان گوش به فرمان بودند كه هر دستورى را بى چون و چرا، اجرا مى كردند و احدى به خود اجازه نمى داد بگويد: «تا تو نيايى ما نمى رويم».
باز امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن، در تشبيه جالبى مى فرمايد: (من فقط همچون قطب و محور سنگ آسياب هستم، كه بايد در محلّ خود بمانم و همه اين امور به وسيله من گردش كند هرگاه من در اين شرايط از مركز خود دور شوم مدار همه چيز به هم مى ريزد و نتيجه ها دگرگون مى شود)؛ «وَ إِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَا، تَدُورُ عَلَيَّ وَ أَنَا بِمَكَانِي، فَإذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ(8)مَدَارُهَا، وَ اضْطَرَبَ ثِفَالُهَا(9)».
در گذشته براى آرد كردن گندم و جو، از آسياب هاى دستى، يا آبى و بادى استفاده مى كردند؛ ساختمان همه آنها ساده و روشن بود، سنگى در زير قرار داشت كه هميشه ثابت بود و سنگى در رو، كه دائماً به وسيله نيروى دست، يا فشار آبى كه از زير آن عبور مى كرد، يا باد، حركت مى نمود. در وسط اين دو سنگ ميله اى بود كه سنگ بر محور آن مى چرخيد و اگر ميله مى شكست، سنگ از مسير خود خارج مى شد و به كنارى مى افتاد. در ضمن براى اين كه آردها به راحتى جمع آورى شود، پوست يا پارچه بزرگى را زير آسياى دستى پهن مى كردند، تا هنگامى كه آرد از ميان دو سنگ بيرون مى آيد، روى آن بريزد. هر گاه آن قطب و محور اصلى از ميان مى رفت، آسياب از حركت مى ايستاد، و سنگ روى آن قطعه پوست و پارچه مى افتاد و نظم آن را به هم مى زد. اين همان چيزى است كه امام(عليه السلام) در جمله هاى فوق با عنوان «اسْتَحَارَ مَدَارُهَا، وَاضْطَرَبَ ثِفَالُهَا» اشاره به آن فرموده است.
اضافه بر اين، چيزى كه سنگ رويين را در آسياهاى آبى و بادى به حركت درمى آورد، نيز همان محور و ميله اى بود كه در وسط سنگ قرار داشت كه از پايين به ميله بزرگترى متصل بود كه آب از يك طرف بر آن مى ريخت، و آن را به حركت درمى آورد. و به اين ترتيب، ميله وسط هم عامل حركت و هم عامل نظم بود و رهبر، امام و پيشوا همين موقعيّت را دارد.
و در پايان اين بخش امام(عليه السلام) در يك نتيجه گيرى صريح مى فرمايد: (بخدا سوگند! اين پيشنهادِ بد و نادرستى است كه من براى خاموش كردن آتش هر فتنه اى شخصاً برخيزم و به اين سو و آن سو روم و مركز حكومت را خالى كنم)؛ «هذَا لَعَمْرُ اللهِ الرَّأْيُ السُّوءُ».
به يقين چنين پيشنهادى خطاست به گواهى راه و رسمى كه همه مديران و رؤساى حكومت، در زندگى خود داشته و دارند كه جز در حوادث مهم، مركز مديريت و حكومت خودرا ترك نمى كنند.(10)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.