پاسخ اجمالی:
«سعد بن عباده» در مدت خلافت ابوبكر تن به بيعت نداد و پيوسته كناره گيرى كرد تا ابوبكر از دنيا رفت. در زمان حكومت عمر ميان او و خليفه درگيرى لفظى به وجود آمد و همين امر باعث شد تا او پس از مدتي به شام برود و تا آخر عمر همان جا بماند. در اينكه سبب مرگ سعد چه بود؟ اختلاف است. مشهور آن است كه او را ترور كردند و گفته مى شود: قاتل او «خالد بن وليد» بود كه به فرمان عمر دست به اين اقدام زد و بعد از كشتن او، جسدش را در چاهى انداخته و در ميان عوام شايع كردند كه جنّيان، او را كشتند.
پاسخ تفصیلی:
از جمله كسانى كه معروف است او را به خاطر مقاومتش در برابر گردانندگان سقیفه كشتند «سعدبن عباده» بود. «ابن ابى الحديد» از بعضى از مورّخانِ معروف، نقل مى كند كه: «سعد در خلافت ابوبكر تن به بيعت نداد و پيوسته كناره گيرى مى كرد تا ابوبكر از دنيا رفت. سپس در حكومت عمر ميان او و عمر درگيرى لفظى به وجود آمد و سعد به عمر گفت: زندگى با تو در يك شهر براى من بسيار ناگوار است و تو مبغوض ترين افراد نزد من در اين محيط هستى! عمر گفت: كسى كه همزيستى با كسى را خوش نداشته باشد، مى تواند جاى ديگرى برود. سعد گفت: من هم بزودى همين كار را خواهم كرد و چيزى نگذشت كه به شام رفت و مدتى در آنجا بود، سپس دار فانى را وداع گفت، در حالى كه نه با ابوبكر بيعت كرد و نه با عمر».(1)
در اينكه سبب مرگ سعد چه بود؟ مشهور آن است كه او را ترور كردند و گفته مى شود: قاتل او خالد بن وليد بود و نيز گفته مى شود: اين كار به فرمان عمر صورت گرفت و عجب اينكه خالد و يك نفر ديگر، شبانه در تاريكى براى كشتن او كمين كردند و با دو تير، كار او را ساختند، سپس جسد او را در چاهى افكندند و در ميان عوام شايع كردند كه جنّيان سعد بن عباده را كشتند و بعد كه بدن او را در آن چاه پيدا كردند - در حاليكه رنگ او به سبزى گراييده بود - گفتند: اين هم نشانه كشتن جنّيان است!
جالب اينكه مى گويند: «كسى به «مؤمن طاق» (محمّد بن نعمان احول) كه از شيعيان مبارز و مجاهد بود و داستان هاى او در دفاع از مكتب اهل بيت(عليهم السلام) معروف است گفت: چرا على(عليه السلام) به مبارزه با ابوبكر در امر خلافت بر نخاست؟ او در جواب گفت: فرزند برادر! مى ترسيد جنّيان او را بكشند!».(2)
مرحوم علاّمه امينى نيز با تعبير كنايى زيبايش مى گويد: «بيعت ابوبكر با تهديد و زير برق شمشيرها صورت گرفت و مردانى از جنّ نيز با آنها همراهى مى كردند همانها كه سعد بن عباده را ترور كردند! «وَ كَانَ مِنْ حَشْدِهِمُ اللُّهَامِ رِجَالٌ مِنَ الْجِنِّ رَمَوْا سَعْدَ بْنَ عُبَادَةِ، أَمِيرَ الْخَزْرَجِ».(3)
جالب اينكه بسيارى از مطالب بالا كه در «تاريخ طبرى» آمده است در «صحيح بخارى» نيز از قول عمر بن خطّاب نقل شده است.
«عمر هنگامى كه در مراسم حج شركت داشت از بعضى شنيد كه مى گفتند: اگر عمر از دنيا برود با فلان كس(4) بيعت خواهيم كرد. عمر سخت از اين سخن ناراحت شد؛ هنگامى كه به مدينه آمد به منبر رفت و خطبه اى خواند، سپس همين سخن را براى مردم بازگو كرد و افزود: هيچ كس حق ندارد چنين سخنى را بگويد كه بيعت ابوبكر بدون مشورت مسلمين انجام شد و يك امر تصادفى و بدون مطالعه بود، پس ما هم چنين مى كنيم؛ آرى! اين كار بدون دقّت صورت گرفت و خداوند مسلمين را از شرّ آن نگاه داشت؛ «إِنَّمَا كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْر فَلْتَةً وَ تَمَّتْ... وَ لكِنَّ اللّهَ وَقَى شَرَّهَا» سپس افزود: اين كار نبايد تكرار شود، هر كس بدون مشورت مسلمانان با كسى بيعت كند نبايد با او و با كسى كه با او بيعت كرده است، بيعت نمود؛ مبادا در معرض قتل قرار گيرند. آرى هنگامى كه خداوند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را قبض روح كرد «طائفه انصار» با ما مخالفت كردند و در «سقيفه بنى ساعده» اجتماع نمودند و على و زبير و كسانى كه با آن دو بودند با ما مخالفت كردند، مهاجران به سراغ ابوبكر آمدند؛ من به ابوبكر گفتم با ما بيا به سراغ برادرانمان از انصار برويم، هنگامى كه به آنها نزديك شديم دو نفر جلو آمدند و گفتند: كجا مى رويد اى مهاجران؟ گفتيم: به سراغ برادرانمان از انصار مى رويم؛ گفتند: نزديك آنها نشويد و كار خود را تمام كنيد. ما گوش به اين سخن نداديم تا اين كه نزد آنها در «سقيفه بنى ساعده» جمع شديم؛ در آنجا مردى را ديدم كه در جامه اى پيچيده شده بود، سؤال كردم او كيست؟ گفتند: «سعد بن عباده» است. گفتم: چرا چنين است؟ گفتند: بيمار است؛ چيزى نگذشت كه خطيب انصار برخاست و خطبه اى خواند (و عمر محتواى آن خطبه را شبيه آنچه از طبرى نقل كرديم - منتهى به صورت فشرده تر- نقل مى كند).
هنگامى كه او خاموش شد من مى خواستم سخنان زيبايى كه در نظر داشتم در برابر ابوبكر بيان كنم؛ ولى ابوبكر ما را از اين كار نهى كرد. او شروع به سخن كرد، او از من بردبارتر و باوقارتر بود و آنچه را من مى خواستم از سخنان زيبا بيان كنم او بالبداهه بهتر از آن را بيان كرد و به انصار گفت: تمام فضائلى را كه برشمرديد دارا هستيد ولى خلافت بايد در قريش باشد كه از نظر نسب و جايگاه از تمام عرب برتر است. سپس افزود: من يكى از اين دو مرد را - اشاره به من و ابوعبيده - براى اين كار مى پسندم با او بيعت كنيد. بعضى از انصار پيشنهاد كردند كه: اميرى از ما و اميرى از شما باشد اى قريش! در اينجا داد و فرياد بلند شد تا آنجا كه من از اختلاف ترسيدم و به ابوبكر گفتم: دستت را بگشا تا با تو بيعت كنم. او دستش را گشود و من با او بيعت كردم؛ سپس مهاجران و بعد انصار با او بيعت كردند. سپس عمر افزود: به خدا سوگند! ما در آن هنگام كارى بهتر از اين نيافتيم كه با ابوبكر بيعت كنيم؛ زيرا از اين بيم داشتيم كه اگر به همين صورت از مردم [انصار] جدا شويم و بيعتى صورت نگيرد، آنها با يكى از نفراتشان بيعت كنند و بعد ما گرفتار اين مشكل شويم كه يا با كسى بيعت كنيم كه به او راضى نيستيم و يا با آنها به مخالفت و ستيز برخيزيم كه مايه فساد است؛ بنابراين [تكرار مى كنم] هر كس بدون مشورت با مسلمانان، با كسى بيعت كند، كسى از بيعت شونده و بيعت كننده، پيروى نكند مبادا آن دو به قتل برسند! [مفهوم اين سخن اين است كه عمر به طور ضمنى اجازه قتل آنها را صادر كرده است]».(5)،(6)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.