پاسخ اجمالی:
در ماه صفر، جنگ صفین آغاز شد و یازده روز طول كشيد. هر روز دو سپاه به هم یورش می بردند و تعدادی کشته می شدند تا اینکه در روز یازدهم سپاه امام بر شامیان چیره شدند و تنها يك گام به پيروزى نهايى مانده بود اما با حیله عمرو بن عاص که گفت: مردم قرآن بر نيزه کنند و بی بصیرتی عده ای از سپاه امام که فریب شامیان را خوردند، پیروزی را به نفع آنان واگذار کردند.
پاسخ تفصیلی:
بنا به نقل تواریخ، شامیان در ماه ذی الحجه جنگ صفین را به صورت پراکنده آغاز کردند؛ ولی بنا به در خواست دو طرف در ماه محرم آتش بس شد؛ تا اینکه در ماه صفر، جنگ صفین به صورت جدی آغاز شد، و نزدیک به ده تا یازده روز به درازا كشيد. که در اینجا به شر حال هر یک از آن روزها اشاره می کنیم:
روز نخست:
روز چهارشنبه، نخستين روز از ماه صفر، على(عليه السلام)، روز را با آراستنِ لشكر آغاز كرد و اَشتر را پيشاپيش سپاه به حركت درآورد. معاويه [نيز] حبيب بن مسلمه فِهرى را به نبرد با او فرستاد. و نبردى سخت در سراسر آن روز در گرفت. هر يك از دو طرف، به صورت برابر، ضرباتى بر ديگری وارد كرده كشتگان بسيار دادند. و در نهایت - به قرار گاه خود- بازگشتند.(1)
روز دوم:
در دومين روز نبرد كه پنج شنبه بود، على(عليه السلام)، هاشم بن عُتْبة بن ابى وقّاص زُهْرىِ مِرقال را با سواران و پيادگانى پُر شمار و با تجهيزات مناسب، به ميدان فرستاد. معاويه، هم ابو اَعور سُلَمى را به نبرد وى فرستاد؛ و ميان ايشان جنگى سخت در گرفت و در فرجامِ روز، با كشتگانى بسيار هر دو گروه باز گشتند.(2)
روز سوم:
روز سوم، روز جمعه، عمّار بن ياسر به ميدان آمد و عمرو بن عاص هم به مقابله با وی بیرون آمد.
عمّار گفت: اى عراقيان! آيا مى خواهيد كسى را بنگريد كه با خدا و پيامبرش دشمنى ورزيد و با آنان جنگيد و بر مسلمانان ستم رانده و مشركان را پشتيبانى كرد... و از ترس اسلام را پذيرفته، اکنون بیایید بشناسیدش، او عمرو بن عاص است.
آنگاه عمّار، زياد بن نضر را فرمان داد تا با سوارانش به عمرو بن عاص يورش آورَند. و خود نیز با پياده نظام، هجوم بُرد و عمرو بن عاص را از قرارگاهش بیرون راند.(3)
روز چهارم:
در روز چهارم، عبيد الله بن عمر بن خطاب با اشتر رو به رو شد. و معاويه به وى گفت: با مارهای عراق روبه رو می شوی. پس آرام باش و تأنّى پيشه كن.
اشتر هم پیشاپیش سواران، غرنده، پیش آمد... و بر سپاه شام تاخت تا اینکه کار بالا گرفت و سپاه شام گريخت و اشتر، برترى يافت. اين ماجرا معاويه را سخت اندوهگين ساخت.(4)
روز پنجم:
روز پنجم نبرد، روز یکشنبه بود در آن روز، شِمر بن اَبْرهة بن صباح حِمْيَرى به همراهِ دسته اى از قاريان شام، به - جمع یاران- على(عليه السلام) پيوست. و اين كار، توانِ معاويه و عمرو بن عاص را كاست و به شدت آنان را خشمگین ساخت.(5)
عمرو بن عاص گفت: اى معاويه! تو مى خواهى همراه شاميان با مردى بجنگى كه با محمّد صلى الله عليه وآله خويشاوندى نزديك و پيوند استوار دارد و در پيشينه مسلمانى، هيچ كس با وى برابر نيست و مهابت و دليرى اش در جنگ را هيچ يك از ياران محمّد صلى الله عليه وآله ندارد.
اينك او با شمارى از ياران محمّد و تكْ سواران و قاريان و بزرگان و پيشينه دارانِ ايشان در اسلام، به سوى تو آمده است.
پس شاميان را به سختكوشى وا دار ... و آنان را به طمع برانگيز. و هر چه را فراموش كردى، اين را فراموش نكنى كه تو بر باطلى!
چون عمرو به معاویه چنین گفت، معاويه در صدد برآمد كه سخنانى ايراد كند. دستور داد سپاه اهل شام در سخنرانى اش حاضر شوند.
آن گاه گفت: اى مردم! احساس شكست و خوارى به خود راه مدهيد كه امروز، هنگامه ابراز حقيقت و پايدارى است. شما بر حقّيد و حجّت در کفِ تان است ... .
سپس عمرو بن عاص بر پلّه دوم منبر رفت و گفت: اى مردم! زِرِه پوشيدگان را پيش اندازيد و بى زِرِهان را وا پس گذاريد و ساعتى جمجمه هايتان را عاريه دهيد كه حق به جايى خطير رسيده و اين، نبردى ميان ظالم و مظلوم است.
آن گاه وليد بن عُقبه به جنگ پرداخت، و در مقابل عبد الله بن عبّاس قرار گرفت... ابن عبّاس، او را به نبردِ - تن به تن- فرا خواند؛ امّا ولید سر باز زد.(6)
روز ششم:
روز دو شنبه ـ كه ششمين روز نبرد بود ـ، على(عليه السلام)، سعيد بن قيس هَمْدانى را به ميدان فرستاد.
معاويه هم ذوكلاع را به مقابله وی فرستاد و تا پايان روز، ميانشان جنگ برقرار بود و كشتگان فراوانی برجاى نهادند.(7)
روز هفتم:
در روز هفتم نیز، که روز سه شنبه بود، على(عليه السلام) اشتر را به فرماندهی- قبیله- نَخَع، و قبایل دیگر به ميدان فرستاد.
معاويه ) نيز( حبيب بن مسلمه فِهْرى را به مقابله وى فرستاد و نبردى شديد ميان ايشان درگرفت.
هر دو طرف پايدارى ورزيدند و همپاىِ هم، تا پاى جان جنگيدند. سپس هر دو طرف درحالی که کشتگان بسیاری برجای گذاشته بودند ... بازگشتند. عصر آن روز على(عليه السلام)، در میان سپاه خود به پا خاست و فرمود: « سپاسْ از آنِ خدايى است كه آنچه وى بشكند، استوار نمى شود و آنچه را وى استوار كند، شكنندگان نمى توانند بشكنند...
خداوند دنيا را سراىِ كردار ساخته و آخرت را نزد خويش، سراى آرامش قرار داده؛ تا آنان را كه بد كردند، به سزاىِ كردارشان، كيفر دهد و نيكْ كرداران را به نيكويى پاداش بخشد.(8) سپس فرمود: هلا كه شما فردا با نبردی سخت با اين دشمنان روبه رو خواهيد شد. امشب، قرآن را بسيار تلاوت كنيد و نماز بخوانید و از خداوند پيروزى و پايدارى طلب كنيد».(9)
روز هشتم:
روز هشتم جنگ، حبيب بن مسلمه كه جناح چپِ سپاه معاويه را فرماندهى مى كرد، به جناح راستِ سپاهِ على(عليه السلام)، یورش آورد و آنها را از هم پراکنده کرد. علیه السلام به سهل بن حُنیف فرمود: «با حجازیان همراهِ خویش، ... جناح راست را یاری دهید».
آن گاه علی علیه السلام به سوى جناح چپ كه [مردان قبيله] ربيعه بودند حرکت کرد؛ دید عده ای از عراقیان فرار می کنند. اشتر را ندا داد و گفت: « به سوى آن گريزندگان برو و به ايشان بگو به كجا می گريزيد؟».
اشتر، اسبش را پيش راند و در برابر گريختگان قرار گرفت و آنان را متوقف کرد. آن گاه با آنان به جناح چپ سپاه شام، يورش بُرد تا اینکه سپاه شام را از هم گسيخته کرد.
همچنین رسوایی عمرو بن عاص که به عورتش پناه برد در این روز اتفاق افتاد.(10)
روز نهم:
در این روز امام عـلى (عليه السلام)، زرهِ پيامبر خدا را خواست و آن را پوشيد؛ و شمشير پيامبر خدا را طلبید و بربست، و بر اسب پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) نشست و فرمود: «الا اى مردم! اينها، خشم هاى بَدرى، كينه هاى اُحُدى، و نهفته دردهاى جاهلى است كه معاويه، آنها را برانگيخته تا انتقام خون هاى خاندان عبد شمس را بگیرند. و این آیه را خواند: «فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ»؛(11) (پس با پيشوايانِ كفر قتال كنيد، كه ايشان را رسمِ سوگندْ نگه داشتن نيست. باشد كه از كردارِ خود باز ايستند!).
آن گاه با نبرد سترگ و شورانگيز خود، سپاهش را بر مى انگيخت كه در دل جنگ فرو روند. روز پنج شنبه، سخت ترين و هولناك ترين روز نبرد صِفّين بود. در اين روز، امام (عليه السلام)، فرماندهى سپاه را خود عهده دار بود. در آن روز، حتّى لحظه اى جنگ آرام نگرفت، چندان كه سپاهيان در حال نبرد، نماز می گزاردند.
كشته ها آن قدر فزونى يافتند كه به پُشته هايى تبديل شدند و تعداد زیادی از لشكريان، زخمى گشتند. امام(عليه السلام) عده زیادی از پهلوانان رزمجو و دليران شامی را يكْ تنه كُشت.
او هرگاه كسى را مى كشت، تكبير سر مى داد و از نداهاى تكبير وى، دانسته مى شد كه چند تن از دشمنان برخاك افتاده اند. و عده زیادی از شاميان كشته شدند.(12)
جنگ تا یک سوم از شب ادامه یافت. تا آن كه شب هنگام از هم جدا گشتند. و هیچ کدام را پیروزی حاصل نشد. على (عليه السلام) پنج زخم برداشت كه سه تا در سرش و دو تا در صورتش بود.
و خُزَيمة بن ثابت ذو شهادتين هم در این نبرد به شهادت رسید. و از شاميان هم، عبد الله بن ذى كلاع حِميَرى از پاى درآمد.(13)
روز دهم:
روز جمعه على(عليه السلام) در فاصله ی ميان جناح راست و چپ در حركت بود و به دسته قاريان فرمان مى داد تا پيشاپيشِ دسته ديگر آرايش گيردند و خود، به پيشاپيش معركه شتافت.
در آن روز اَشتر در جناح راست و ابن عبّاس در جناح چپ، و خود امام در قلب سپاه فرماندهى مى كردند و سپاهيان از هر جانب، گرمِ نبرد شدند.(14) آن چنان جنگیدند كه نيزه ها درهم شكست... و به شمشيرزنى روى آوردند و تا نيمه شب بر دشمن شمشير می زدند، ... تا آن كه معاويه و سپاهش از ميدان بازگشتند؛ و بسيارى از ياران معاويه از پاى درآمدند.(15)
روز یازدهم و روز پایان:
در بيان ماجراى این روز؛ که روز غرّش نام گرفت امام على(عليه السلام) به همراه یارانش و بر معاویه و پیروانش چيرگى می يافتند؛ و تنها يك گام پيش رو داشتند تا به پيروزى نهايى دست يابند و آتش فتنه اموى را فرو نشاننَد. آن قدر پیروزی نزدیک بود که حتی معاويه اسبش را خواست تا فرار کند؛ اما عمرو بن عاص به وى گفت: بگو تا مردم، هر كه قرآن دارد، بر نيزه کند.
شامیان هم نزديك به پانصد قرآن بر نیزه ها برافراشتند... و ياران على(عليه السلام)، را دچار اختلاف کردند.
گروهى گفتند: اكنون كه به داورىِ قرآن فرا خوانده شده ايم، ديگر جنگ براى ما روا نيست.
عده ای هم گفتند: ای علی، معاويه، حق را به تو عرضه می دارد و تو را به كتاب خدا فرا می خواند. پس دعوتش را بپذير! و سرسخت ترينِ اين گروه [بر اين سخن] در آن روز، اشعث بن قيس بود.
على(عليه السلام) فرمود: «ایشان اهلِ قرآن نيستند، قصد دارند شما را از خود، باز دارند معاويه و عمرو بن عاص و ابن ابى مُعَيط و حبيب بن مسلمه و ابن ابى سَرح نه اهل دين اند و نه قرآن . من بيش از شما با ايشان آشنايم ... اينان، بدترينِ افراد اند!... به خدا سوگند، اين، نيرنگ و عجز و فريب است. ساعتى، بازوان و جُمجمه هاتان را به من عاريت دهيد، كه حق به نقطه برخوردِ [نهايى با باطل] رسيده و چيزى نمانده كه دنباله ستمگران برچیده شود».
آن گاه نزديك به بيست هزار نفر که پيش گام آنان، مسعر بن فَدَكى، زيد بن حُصَين و دسته اى از قاريان بودند كه بعداً خوارج خوانده شدند گفتند: اى على! اكنون كه به كتاب خدا فرا خوانده شده اى، شاميان را اجابت كن؛ و گرنه تو را می کشیم ... .(16) امير مؤمنان، سر به زير افكند و دیگر كلمه اى سخن نگفت.(17)
و درنهایت این گونه عراقیان بی بصیرت، فریب شامیان را خوردند و پیروزی را به نفع آنان واگذار کردند.(18)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.