پاسخ اجمالی:
گروهی از مسلمانان مکّه بر اثر ظلم مشرکان، به حبشه مهاجرت کردند. مشرکان نمایندگانی را به همراه هدایای بسیار به حبشه فرستادند و از نجاشی خواستند پناهندگان را تحویل دهد. نجاشی، برای شنیدن سخن مسلمانان، دستور داد آنان را حاضر کنند. جعفربن ابیطالب در حضور نجاشی و دانشمندان مسیحی، به بیان ویژگی های اسلام و دین پدران خود پرداخت و با قرائت آیاتی از قرآن، به داستان حضرت مریم و تولد حضرت عیسی(ع) پرداخت. این آیات، نجاشی و روحانیون مسیحی را تحت تاثیر قرار داد و از بازگرداندن مسلمانان امتناع کردند.
پاسخ تفصیلی:
نخستين هجرت مسلمانان، به حبشه و آن هنگامى بود كه فشار مشركان مكه و آزار آنان بر مسلمين از حد گذشته بود؛ به ناچار گروه كثيرى از آنها با اذن پيامبر(صلى الله عليه وآله) راهى حبشه شدند، و سلطان حبشه به آنها پناه داد و در نهايت امنيت در آنجا مى زيستند و همين امر از يك سو، سبب نفوذ تدريجى اسلام در حبشه و از سوى ديگر، سبب نفوذ اسلام در مكه شد؛ زيرا ديگران نيز مى توانستند ايمان بياورند و در صورت فشار مشركان، راهى حبشه شوند.
ابن هشام در تاريخ معروف خود مى نويسد: هنگامى كه قريش مشاهده كردند كه ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در سرزمين حبشه در امن و امان زندگى مى كنند ـ آن را خطرى براى آينده خود احساس كردند ـ و به مشورت پرداختند و قرار بر اين شد كه دو نفر از افراد زيرك و فعال را انتخاب كنند و نزد نجاشى بفرستند تا مسلمانان را از حبشه به مكه باز گردانند و در مكّه فشارهاى بيشترى بر آنان وارد كنند. عبدالله بن ابى ربيعه و عمرو بن عاص را با هدايايى براى نجاشى و فرماندهان لشگرش فرستادند و دستور دادند كه قبل از آن كه با نجاشى سخن بگويند، هداياى فرماندهان را به آنها برسانند، سپس با هداياى مخصوص نزد نجاشى حضور يابند و تقاضا كنند مسلمانان را بدون پرس و جو و سؤال به آنها بسپارند، آنها چنين كردند و قبلا ذهن فرماندهان را از اين مسأله پر كردند كه به كشور سلطان شما عده اى جوانان سبك مغر ما پناهنده شده اند كه دست از آيين خود برداشته و در آيين شما نيز وارد نشدند، يك دين ساختگى بدعت گذاردند كه نه براى ما و نه براى شما آشنا نيست، و اشراف قوم ما، ما را به سوى سلطان شما فرستادند تا آنها را بازگرداند؛ هر گاه سلطان با شما سخن گفت، شما اين نظر را تأييد كنيد كه قبل از حرف زدن مسلمانان آنها را به ما بسپارند؛ چرا كه طايفه ما به وضع آنها آشناترند. فرماندهان لشكر نجاشى اين پيشنهاد را پذيرفتند.
سپس آن دو فرستاده قريش نزد سلطان حبشه آمدند و آن مطالب را گفتند، فرماندهان نيز آن دو را تصديق كرده گفتند: «راست مى گويند آنها افراد خود را بهتر از ما مى شناسند».
نجاشى خشمگين شد و گفت: «امكان ندارد گروهى را كه به كشور من پناه آورده اند و آن را بر مناطق ديگر ترجيح داده اند، به دست دشمنانشان بسپارم، مگر اين كه آنها را فرا بخوانم و در مورد ايشان تحقيق كنم، اگر مطلب آن گونه باشد كه اين دو مى گويند، به آنها تحويلشان مى دهم، و اگر غير از آن باشد آنها را با خوش رفتارى در پناه خود مى گيرم».
دستور داد تا از مسلمانان دعوت به عمل آورند. نجاشى اسقف ها و علماى بزرگ مسيحيت را نيز با كتاب هاى مذهبى براى اين مجلس فرا خواند.
در آن مجلس بزرگ، نجاشى از مسلمانان پرسيد: «اين دينى كه شما غير از آيين قوم خود پذيرفته ايد كه مغاير با دين ما و همه اديان جهان است چيست؟» جعفر بن ابى طالب لب به سخن گشود و گفت: «اى زمامدار! ما قومى اهل جاهليت بوديم، بت ها را پرستش مى كرديم، گوشت مردار را مى خورديم، و كارهاى زشت و قبيحى انجام مى داديم و پيوند خويشاوندى را قطع، و پناهندگى را به فراموشى مى سپرديم، و نيرومندان ضعيفان را مى خوردند و نابود مى كردند. ما بر اين حال بوديم تا اين كه خداوند پيامبرى از ما به سوى ما فرستاد كه نسب او را به خوبى مى شناختيم و به صدق و امانت و پاكدامنى او ايمان داشتيم؛ او ما را به خداوند يگانه دعوت كرد؛ و دستور داد پرستش سنگ ها و بت ها را كه آيين نياكان ما بود رها كنيم؛ و به ما دستور داد راست بگوييم، اداى امانت كنيم؛ صله رحم به جا آوريم و به همسايگان نيكى نماييم و ما را از گناهان زشت و سخنان باطل و خوردن مال يتيم و تهمت به افراد پاكدامن نهى كرد. به ما دستور داد خداى يگانه را بپرستيم و شريكى براى او قرار ندهيم، به ما دستور داد نماز بخوانيم و زكات بدهيم و روزه بگيريم...(همچنين ساير دستورات اسلام را بر شمرد). ما سخن او را تصديق كرديم و به او ايمان آورديم و از او پيروى نموديم ولى قوم ما بر ما تعدّى كردند و شكنجه ها دادند و اصرار داشتند ما را از آيين توحيد به عبادت بت ها باز گردانند؛ و نيز اصرار داشتند كه همان آلودگى هاى سابق را حلال بشمريم؛ هنگامى كه ما را مقهور و مورد ستم قرار دادند و بر ما تنگ گرفتند، ما چاره اى جز اين نديديم كه به كشور شما پناهنده شويم، و شما را بر ديگران ترجيح دهيم و اميد ما اين بود كه در پناه شما مورد ستم واقع نشويم».
نجاشى به او گفت: «آيا چيزى از كتاب آسمانى او با تو هست؟» جعفر گفت: «آرى»، نجاشى گفت: «بخوان».
جعفر آيات آغاز سوره مريم را بر او تلاوت كرد: «كهيعص * ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا...»
اين آيات كه با فصاحت و بلاغت خاصى داستان مريم و تولد مسيح(عليه السلام) را كه (مورد علاقه نجاشى و اهل حبشه بود) به زيباترين وجهى بيان مى كند، در دل نجاشى بسيار اثر كرد، تا آنجا كه نجاشى گريه كرد، به قدرى كه محاسن او تر شد، اسقف ها و علماى مسيحى نيز آنچنان گريستند كه كتب آسمانى كه در دست آنها بود از اشك چشمشان تر شد!
نجاشى رو به حضار كرد و گفت: «اين کتاب همان چيزى است كه بر عيسى(عليه السلام) نازل شد، هر دو از نور واحدى است.» سپس به آن دو نفر گفت: «به خدا سوگند! آنها را هرگز به دست شما نمى سپارم».
و به اين ترتيب، نمايندگان قريش بعد از آن همه نقشه هاى شيطانى و هزينه ها، شكست خوردند و ناكام برگشتند.(1)، (2)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.