نقش رضیالدین استرآبادی در توسعه دانش «نحو»
حجتالاسلام والمسلمین حسین شیرافکن؛ عضو هیئت علمی جامعةالمصطفی العالمیة (Shirafkan43@gmail.com).
حجتالاسلام والمسلمین سیدمحسن حبیبزاده؛ دانشآموخته سطح 4 موسسه امام صادق(ع) (mohsemhabibzadeh@gmail.com).
مقدمه
علم «نحو» یا «جملهشناسی» به دانش مطالعه قواعد مربوط به نحوه ترکیب و در کنار هم آمدن واژهها بهمنظور ایجاد و درک جملات در یک زبان اطلاق میشود. این شاخه مهم از دستور هر زبان، نظاممندی و خلاقیت فراوانی را میطلبد.
شیخ رضیالدین محمدبن حسن استرآبادی، معروف به شیخ رضی و ملقب به نجم الأئمه، و مایه افتخار از مفاخر دانشمندان شیعه در عرصه ادبیات عرب، صرف، نحو و بلاغت است. وی از نوادر روزگار عجم، عرب و شیعه است. شیخ رضی با نگارش و شرح کتابهای مهمی در زمینه ادبیات عرب، بهویژه در علم نحو، در گسترش و ترویج این علم سهم بسزایی داشته و توانسته تأثیر عمیقی در ادبیات عرب برجای بگذارد.
در این تحقیق؛ با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به بررسی نقش وی در گسترش و توسعه علم نحو میپردازیم.
الف) شناخت رضیالدین استرآبادی
نام کامل وی، رضیالدین محمدبن الحسن الاسترآبادی سمنائی یا سمناکی است. وی در شهر گرگان و در قریه سمناک، در حدود سال 624 هجری بهدنیا آمد. سپس در نجف اشرف رحل اقامت گزیده است. البته محل دقیق ولادت او معلوم نیست، اما از نسبت او به استرآباد، چنین برمىآید که در این شهر زاده شده یا در آنجا زیسته و در نجف اشرف نیز سكونت داشته است؛ زیرا خود در شرح کافیه، تصریح کرده است که کتاب را در آستان غروی، در جوار مرقد حضرت علی(علیه السلام) در نجف، به پایان رسانده است.(1)
ب) تشیع شیخ رضی
شهرت رضیالدین به شیعیبودن اوست؛ بهگونهای که از القاب معروف او بهشمار میآید. نویسنده رساله اعتراضات رضی بر نحات، با استفاده از شواهدی مبنی بر شیعهبودن رضی مینویسد:
اول: اهتمام و تلاش تراجمنویسان شیعه به ترجمه او و اطنابدادن درباره سخن از او همچون روضاتالجنات و أملالآمل و مفتاحالسعادة که با تعصّب و مفاخرهنمودن درصدد برشمردن کتب شیعی هستند، دلیل واضح بر شیعیبودن رضی است.
دوم: شاهدی که صاحب روضات الجنات و دیگران از عبارت خود رضی بدان تمسک کردهاند، مبنی بر اینکه مقصود از عبارت: «الجناب المقدّس الغرویّ صلوات اللّه علی مشرّفه» امیرمؤمنان علی (علیه السلام) است.
سوم: از نوع مثالهای آمده در این کتاب جهت استشهاد برای تبیین قواعد در شأن امیرالمؤمنین (علیه السلام) گواهی آشکار بر اعتقاد شیعیبودن اوست. مانند: «إستخلف المرتضی المصطفی» و «الحسین رضی اللّه عنه ثالث الإثنی عشر».(2)
چهارم: استفاده از علیهالسلام پس از قولی که از علیبن ابیطالب ذکر میکند.(3)
پنجم: محقّق عبدالسلام هارون در تعلیقه خود بر مقدمه خزانة الأدب مینویسد: «مراد از غرویّ در بیان رضی با آن القاب همچون «الجناب المقدّس الغرویّ صلوات اللّه علی مشرّفه» همان نجف است. بنابراین، تقدیس ایشان به شخص صاحب نجف یعنی علیبن ابیطالب (علیه السلام) مربوط است.(4)
ششم: تصریح محقق و مترجم برجسته شیعیّ صاحب روضات الجنات به شیعیبودن ایشان با این عبارت: «بکونه من الشیعة الإمامیّة والعلماء الدینیّة الإثنی عشریّة».
هفتم: نام او از نامهای فرزندان خانوادههای شیعه است.
هشتم: اهتمام رضی به شرح کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) که در این رابطه تألیف کتاب شرح قصائد ابنابیالحدید فی فضائل علیبن ابیطالب (علیه السلام) از او مشهور است.
در پایان نویسنده رساله میگوید: «این ادلّه هیچکدام بهتنهایی نمیتواند دلیل قطعی بر شیعیبودن رضی باشد و لکن مجموع این ادلّه میتواند دلیلی مناسب و مطمئن بر شیعیبودنش باشد».(5)
همچنین یوسف حسن عمر در مقدمه کتاب شرح الکافیة که به آوردن دلایلی محکم همچون دلیل سوم و استشهاد به کلام علیبن ابیطالب (علیه السلام)، شیعیبودن رضی را باور دارد. از میان نویسندگان متأخر اهلسنت نیز، طاش کوپریزاده به تشیّع رضی اشاره کرده است.(6)
ج) مذهب نحوی شیخ رضی
معروف بین اهل تحقیق این است که شیخ رضی مذهب بغدادیون را در نحو برگزیده است. دکتر شوقی ضیف مینویسد: «منهج بغدادی او در صفحات اوّل شرحش بر کافیة واضح است».(7) یوسف حسن عمر در مقدمه شرح رضی، ابتدا ایشان را به استقلال در رأی بدون تعصّب به مذهبی خاص معرفی کرده و در ادامه میگوید: «علیرغم میل غالبش به مذهب بصریین و تمجیدش از امام سیبویه و تقدیر از کتاب او (الکتاب) کثیری از نظرات و آراء کوفیین را میپذیرد و حتّی از آن دفاع نیز میکند. به هر حال او را باید به استقلال و حریّت شناخت».(8)
د) آثار شیخ رضی
از میان تألیفات مرحوم رضی، دو اثر همچون ستارهای در افق علوم ادبی میدرخشد: شرح الکافية و شرح الشافية. اولی به مباحث نحوی اختصاص دارد و دومی درباره قواعد صرفی است. از آنجایی که نگارنده در صدد تاثیر نجمالأئمه در توسعه دانش نحو در عالم اسلام است، به تبیینی حول شرح کافيه میپردازد.
1. شرح رضی بر کافیة
شرح الرضی علی الکافیة، اثر شیخ رضی، شرحی غیرمزجی بر الکافیة ابنحاجب(9) است که به زبان عربی و در اواخر قرن هفتم هجری نگاشته شده است. کتاب حاضر، اثری عظیم و فاخر است که بسیاری از مسائل نحوی را با اسلوبی سهل و مبسوط، در خود جای داده و مورد استقبال و استفاده بسیاری از علمای عرب و عجم بوده است.
سیوطی نیز در کتاب بغیة الوعاة مینویسد:
از میان شروحی كه بر کافیه ابنحاجب نگاشته شده، شرح رضی از بهترین شرحهاست.(10) رضی امام مشهور است که کافیه ابنحاجب را بر وجهی شرح کرده که کسی چنان شرح ننوشته و در غالب کتب نحو مانند او کتابی در جمع و تحقیق و حسن و تعلیل نیست و متاخران خود را همگی عیال آن کتاب میدانند و آن را دست بهدست میگردانند و شیوخ عصر و اسلاف ایشان در تصنیف درس خود بر آن اعتماد مینمایند و او را در آن کتاب با نحات ابحاث بسیار و مذاهب و اختیاراتی است که او به آن متفرد است.(11)
صاحب تعلیقة أمل الآمل پس از نقل عبارت سیوطی، از او انتقاد میکند که چرا درباره چنین شخصی بیشتر تحقیق نکرده و حتی به شرح شافیه او اشاره نمیکند.(12) و صاحب روضات در بیان زیستنامه رضی چیزی به آنچه دیگران گفتهاند نیفزوده است.(13)
مرحوم رضی در خطبه این شرح میآورد:
این کتاب را در آستانه مقدس غروی و مشهد مقدس مرتضوی نوشته و گفته که اگر قبول طبع اهل روزگار خواهد بود از برکات وقوع آن در آن جوار است والا از قصور طبع این خاکسار. فراغ او از تألیف آن شرح در سال 683 بود و در سال 86 وفات نمود و او را شرحی دیگر لطیف بر کتاب شافیه تصریف است اگر چه آن نیز به مرتبه خود بغایت نفیس و شریف است، لیکن التفات طلبهها به آن به اندازه التفات به علم صرف است.(14)و(15)
کارل بروکلمان این شرح را بهترین شرح بر کافیه و بهطورکلی آن را از بهترین کتابها در علم نحو معرفی میکند.(16)
صاحب کشف الظنون میگوید: «شروح کافیه بسیارند، ولی بزرگترین آنها شرح رضی است».(17)
نویسنده رساله اعتراضات الرضی علی النحاة، در علت انتخابش برای موضوع تحقیق رسالهاش، اهمیّت این شرح را چنین بیان میکند: «شرح رضی کتاب معمولی و بیمحتوا نیست، بلکه مطالب در آن پر از معارف لغوی و دلالات نحوی، تخریجات إعرابی و کتابی است که تمامی مطالب علم نحو را در خود جای داده و همه آن را با شواهد قرآنی و حدیث نبوی و کلام نثر و شعر عربی مستدل ساخته است».(18) «مهمترین ویژگی این شرح، حکایت از گستره و تسلّط علمی او از جوانب مختلف علم نحو دارد که در موارد متعدد با عالمان این علم به مخالفت پرداخته و بر ایشان ایراداتی بسی سخت وارد ساخته است؛ چنانچه اطلاعات خود را در زمینه لغات عرب و تاریخ ایام و انساب و بزرگان عرب به رخ میکشد».(19)
2. استشهادات در شرح رضی
ایشان در این شرح، برای اثبات نظریات ادبی و بهویژه نحوی خود از متون و نصوص کهن، اعم از آیات شریفه قرآن و أحادیث و اشعار و أقوال فصحاء و أقوال العرب بهره جسته است:
یکم. شواهد قرآنی
رضی معتقد است که برای اثبات قواعد ادبی، نهتنها استشهاد از قرآن صحیح نیست، بلکه باید از قرآن بهعنوان یک اصل اصیل برای اثبات قواعد بهره جست؛ همانگونه که این نظر در جایجای این شرح فخیم به چشم میخورد.
در این شرح، در مجموع به حدود 1400 آیه استشهاد شده و میتوان گفت استفاده از شواهد قرآنی در این شرح نسبت به دیگر شواهد، مرتبه نخست را داراست. نویسنده در بیشتر موارد، تمام آیه را ذکر و سپس به شاهد موردنظر خویش اشاره کرده است. بیشتر آیات مورد استفاده، طبق قرائت متواتر و معروف قرّاء سبعه است؛ البته نویسنده از قرائتهای غیر معروف نیز غافل نبوده است؛ برای مثال، در این موارد از قرائتهای شاذ استفاده میکند:
اول: آیه 31 سوره یوسف: «حَاشَ لِلَّهِ»؛ در اینجا حاشا بهمنزله آن دسته از مصادری قرار گرفته که دو نوع استعمال از آنها جایز است: مصدریه و اسم فعل مانند: «روید زیداً، روید زیدٍ» و «بله زیداً، بله زیدٍ».
دوم: استشهاد به دخول لام بر خبر أن در قرائت شاذ آیه 42 سوره انفال: «وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ».
دوم . احادیث نبوی
یوسف حسن عمر میگوید هرچند مسئله صحّت استشهاد به احادیث، از موارد اختلافی میان علمای گذشته است و آنها از استشهاد به احادیث نبوی پرهیز داشتند و کتابهایشان از این احادیث خالی است؛ با این حال، علمای متأخّر همچون رضی متمایل به نقل احادیث شدهاند، که در این بین، رضی طبق فهرستنگاری یوسف حسن در کتاب الفهارس مجموعاً به 51 روایت بدون در نظرگرفتن تکرار احادیث نبوی اشاره کرده است. با توجه به اینکه در این کتاب، تعداد روایات، از آیات و اشعار، کمتر است، اما با این حال، نویسنده در میان علمایی همچون سیبویه و مبرد، بالاترین جایگاه استشهاد به روایات را به خود اختصاص داده است؛ زیرا تعداد روایات مورد اشاره، از تعداد انگشتان دست فراتر نمیرود؛ از جمله این احادیث: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی»(20)؛ «أقضاکم علیّ»(21)؛ «سلمان منّا».(22)
سوم. استشهاد به کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام)
یوسف حسن عمر در مقدمه این شرح به برخی عبارات منسوب به امام علیبن ابیطالب(علیه السلام) استشهاد میکند. البته استشهاد به کلام آن حضرت که میبایست مقدّم بر باقی شواهد باشد، هیچ جای شکی باقی نمیگذارد. همچنین در توجیه اینکه چرا نحویان دیگر به کلام علی(علیه السلام) استشهادی ندارند، میگوید در صحّت انتساب نهجالبلاغه به جناب آن حضرت شک وجود دارد؛ برخی این کتاب را به شخص شریف رضی یا برادرش سیّد مرتضی منتسب میکنند؛ هرچند صاحب مقدّمه در ادامه میافزاید که این تشکیک را محقّقان نمیپذیرند و آن را بیجا و مردود میدانند، ولی خودش هچنان موضع تردید خویش را ابراز میدارد.(23)
او در بخش فهرست احادیث کلام امیرالمؤمنین (علیه السلام)، در آخر کتاب، جملات حضرت را بهترتیب 30 مورد بیان میکند که در پاورقی نیز آدرسهای آنها را میآورد.
چهارم. شواهد شعر
تمام این شواهد شعری را جناب عبدالقادربن عمر البغدادی در کتاب مشهورش خزانةالأدب و لبّ و لباب لسانالعرب تحقیق کرده است و بهگفته یوسف حسن در مقدمه: «شرح علمی وأدبی و تاریخی بهعنوان کتابی مستقلّ مرجع ادباء و علمای لغت قرار گرفته و در کتابهایشان از آن نقل دارند». البته این کتاب ارزشمند و پرفایده را میتوان بهعنوان تکمله شرح رضی نیز بهشمار آورد؛ هرچند بیشتر نحویان، از شعرای عرب، بهسبب فصاحت کلام و مصون از تحریف بودن زبان ایشان، شواهدی میآورند، اما در این میان، رضی توجه ویژهای به این موضوع داشته است؛ بهگونهای که پس از آیات قرآنی، استشهاد به شعرای عرب، دومین مرتبه را به خود اختصاص داده است. در مجموع، 957 مورد استشهاد به اشعار صورت گرفته که در این میان، 64 مورد، بهصورت صریح، به شعرای جاهلی پیش از اسلام، مخضرمی (شاعری که جاهلیت و اسلام را دریافته باشد) و مولدین (شاعران عرب که در اسلام متولد شدهاند، نه در دوره جاهلیت، شاعران پس از مخضرمین و پیش از محدثین) اختصاص یافته است و همچنین در مجلد الفهارس یوسف حسن عمر، اسامی شعرای یادشده در شرح رضی با تنظیم آورده شده است.
پنجم. اقوال عرب
رضی در این شرح در هفت مورد از گفتار عرب مانند: «أمّا العبید فذو عبید»،(24)«أمّا قریشاً فأنا أفضلهم»،(25)«هو غلام - إن شاءالله - ابنِ أخیک»(26) استفاده کرده است.(27)
هـ) نقش شیخ رضی در توسعه نحو
با توجه به اینکه هدف اصلی این تحقیق، بررسی نقش شیخ رضی در توسعه نحو است و شاهکارهای نحوی ایشان نیز در کتاب نحوی معروف او (شرح الرضی علی الکافیة) نگاشته شده، بر آن شدیم تا در این نوشته با بیان پارهای از دقتهای ایشان در بابهای مختلف نحوی، تأثیرگذاری ایشان را در گسترش و توسعه علم نحو بیان کنیم. مطالبی که نشانگر تسلّط عمیق ایشان بر علوم ادبی بهویژه نحو و در برخی مواضع با نوآوری ادبی همراه است. بیتردید این تحلیلها که با استدلالهای قوی همراه شده، ضمن توسعه دانش نحو، تأثیر بسزایی در فهم و تحلیل آیات شریف و متون و نصوص دینی داشته است. در اینجا به برخی تحلیلها اشاره میکنیم.
1. باب نائبفاعل
یکی از ویژگیهای مرحوم رضی در این شرح، تحقیق در جنبههای گوناگون مسئله، تعلیل برای قواعد، نقد و بررسی تعلیلهای ناصحیح و نقش سماع و قیاس در تبیین قواعد است:
یکم. تحقیق جوانب مسئله
رضی در حاشیه نظرات ابنحاجب به بحث درباره مصادیق نائبفاعل میپردازد. ابنحاجب در باب «مفعول ما لم یُسمّ فاعله» مینویسد: «مفعول دوم علمت و سوم أعلمت و مفعول له و مفعول معه نمیتواند نائبفاعل واقع شود».(28) رضی در اینباره تحقیقی دارد که دقتنظر ایشان در قواعد ادبی را نشان میدهد. ایشان میفرماید: «مفعول سوم (مکانی) أعلمت، همان مفعول دوم علمتُ است، پس مفعول سوم أعلمت همان حکم مفعول دوم علمت را در عدم جواز نیابت دارد».
ایشان در تعلیل این بیان میگوید:
هرگاه مفعول دوم علمتُ و سوم أعلمتُ ظرف غیرمتصّرف، یا جار و مجرور یا جمله باشد،(29) نمیتواند نائب فاعل واقع شود؛ زیرا ظرف غیرمتصرف، لزوماً منصوب بنابر ظرفیت یا مجرور بهوسیله «من» است(30) و جار و مجرور نیز با وجود مفعولبه صریح نمیتواند نائب از فاعل گردد و جمله نیز همچنانکه نمیتواند فاعل شود، نمیتواند نائب از فاعل نیز گردد. هرچند در صورتی که جمله، محکیه و در تأویل مفرد باشد، نائبفاعل شدنش جایز است.(31)
دوم. دلیل متقدمین
متقدمین از علمای نحو بهطور کلی مفعول دوم را برای نائب فاعل مناسب نمیدانند؛ چه ظرف باشد یا جار و مجرور، چه جمله و چه مفرد و دلیل را اجتماع مسندبه و مسندالیه در شیء واحد عنوان میکردند؛ چون مفعول دوم مسندبه است برای مفعول اول و اگر نائبفاعل گردد همان مسند الیه هم خواهد بود.(32)
سوم. نقد دلیل متقدمین
این دلیل متقدمین را رضی نپذیرفته است؛ زیرا اجتماع امرین متضادین در یک چیز لازم نمیآید؛ بلکه رفع اجتماع متضادین به دو لحاظ خواهد بود؛ همانگونه که در مثال: «اعجبنی ضرْبُ زیدٍ عمراً» چنین است؛ زیرا ضرب مسندالیه (فاعل) برای اعجبنی و ضرب بهلحاظ زید مسندبه و اضافه مصدر (عامل و مسندبه) به فاعل است؛ بنابراین ضرب به یک لحاظ مسندالیه است و به یک لحاظ دیگر مسند به.(33)
چهارم. دلیل متأخرین
متأخرین برخلاف متقدمان، نیابت از فاعل را برای مفعول ثانی در صورت عدم التباس میپذیرند؛ درصورتیکه مفعول دوم نکره و مفعول اول معرفه باشد، مانند: «ظُنَّ زیداً قائمٌ»؛ (گمانشده قائم زید است). در اینجا نکرهبودن مفعول دوم دلالت میکند که خود در اصل خبر بوده و در این عبارت نائبفاعل معنوی شمرده میشود.(34)
پنجم. ملاحظه قیاس و سماع در قول مختار
با اهتمام و تفکیک بین امر قیاسی و سماعی، رضی معتقد است: «آنچه را قانون اجازه میدهد، باید سماع از اهللسان هم به آن تعلق گرفته باشد». بر همین اساس، رضی حکم نائبفاعل واقعشدن مفعول دوم را با رعایت سه نکته بررسی میکند:
قیاس و قانون اجازه دهد تا مفعول دوم به سمت نائبفاعل گرفته شود و موجب اشکال فنی و اشتباه در معنی نباشد.
سماع همراه و منطبق با امر قیاسی اهل لسان باشد؛ بنابراین از حیث قیاس اگر مفاعیل در محل و جایگاه خودشان باشند و هیچ التباسی بهوجود نیاید، میتوان مفعول دوم علمت یا سوم أعلمت را نائبفاعل قرار داد. حتی در مثل موسی و عیسی.
البته با تأکید بر این نکته که لازم نیست کلمهای که نائبفاعل قرار میگیرد، حتماً پس از فعل و مقدم بر مفعول قبل خود باشد. با احتساب این دو نکته قانوناً و قیاساً وجهی برای منع نخواهد بود و میتوان گفت: «عُلِم زیداً ابوك»، پدر تو دانسته شد که زید است.
اما در سطح استعمال و سماع در نزد اهل لسان، باید توجه داشت که مستعمل این است که مفعول اول علمتُ را نائبفاعل قرار میدهند و وجه رجحانش هم این است که مرتبه مفعول اول بلافاصله بعد از فاعل است. البته اگر مفعول دوم جار و مجرور باشد، جایگاهش بعد از مفعول اول خواهد بود. همچنین فقط مفعول اول از باب أعلمتُ شنیده شده که نائبفاعل قرار گرفته است، مانند: «نُبِّئتُ عمراً غیر شاكِر نعمتی»؛ زیرا در معنی فاعل عَلِم خواهد بود. پس «اُعلِمَ زیدٌ عمراً منطلقاً»، «عُلِمَ زیدٌ عمراً منطلقاً» معنا میشود. و نیابت مفعول اول احقّ به جایگاه فاعل است.
همچنین با توجه به نکته انطباق قیاس و سماع، درباره نیابت مفعول دوم أعلمت، در مقابل مفعول سوم باب أعلمتُ میفرماید: «هرچند مفعول دوم أعلمت برای نیابت از مفعول سوم، درصورتیکه هریک از سه مفعول در جایگاههای خودشان باشد، قیاساً بهتر است، ولی سماع و استعمال اهل لسان فقط مفعول اول را نائبفاعل قرار داده است».(35)
ششم. حُسن تعلیل رضی در نیابت و عدم نیابت منصوبات از فاعل
رضی در تعیین مصادیق نائبفاعل و اینکه کدام یک از قیود منصوب میتواند جانشین فاعل قرار گیرد، به تعلیل واحدی استدلال کرده و معتقد است هر منصوبی که مانند فاعل از ضروریات فعل باشد (هرچند مانند فاعل از ارکان شمرده نشود) شایستگی جانشینی از فاعل را بعد از فعلهای مجهول دارد. وی میگوید:
«نائبفاعلی سزاوار نیابت از فاعل است که مثل فاعل از ضروریات معنوی فعل باشد. بنابراین، مفعولبه میتواند نائبفاعل واقع شود.
و مفعولفیه و مجرور به حرف جرّی که از ضروریات فعل باشد نیز میتواند نیابتپذیر برای فاعل باشد؛ چون در ضروریات فعل، مشترک با فاعل هستند، اما مجرور به حرف جری که از ضروریات فعل نیست، مثل حرف جرّ تعلیل، نمیتواند نائبفاعل واقع شود. به همین دلیل مفعول له که از ضروریات نیست نمیتواند نائبفاعل واقع شود.
همچنین مفعولمعه نمیتواند نائبالفاعل واقع شود؛ چون فعل باید فاعل داشته باشد؛ حتی اگر چیزی همراه فعل (مفعولمعه) ذکر نشود؛ افزون بر اینکه واو معیت که اصل آن عاطفه است، دلیل بر انفصال و جدا بودن است؛ درحالیکه فاعل مثل جزء فعل است.
همچنین تمییز و مستثنی؛ شایستگی نیابت از فاعل را ندارند؛ چون از ضروریات فعل نیستند؛ هرچند برخی همچون کسائی نیابت تمییز را از آن جهت که منقول از فاعل است، اجازه کرده است.
همچنین حال اگرچه از ضروریات فعل است، ولی در کلام کمتر واقع میشود، پس در حکم عدم ضروری فعل بوده و نائبفاعل واقع نمیشود».(36)
2. باب رُبّ
رضی معتقد است که موضوعله و معنای اصلی ربّ تقلیل است، اما بهسبب کثرت استعمال در معنای تکثیر، این معنا در جایگاه معنای اصلی قرار گرفته، بهطوری که استعمال ربّ در تقلیل احتیاج به قرینه دارد.(37)
یکم. حرفیّت یا اسمیّت ربّ
در نوع ربّ بین نحات اختلاف است؛ بصریین معتقدند حرف جر است و در مقابل کوفیین و أخفش اعتقاد به اسمیت آن دارند.
دوم. دلیل بصریین بر حرفیّت
بصریین، با توجه به اینکه معنای رُبّ در تقلیل مقابل معنای کَم در تکثیر بوده که همه قائل به اسمیّت آن هستند، باید درباره ربّ نیز قائل به اسمیت آن میشدند، امّا با توجه به اینکه هیچگاه ربّ مجرور به حرف جرّ و اضافه واقع نمیشوند وبِرُبَّ رجُلٍ و غلامُ رُبَّ رجلٍ استعمال نمیشود، قائل به حرفیّت آن شدند.(38)
سوم. تحقیق و اشکالات رضی بر قول بصریین
رضی برای تأیید نظر کوفیین و اشکال بر بصریین سه اشکال نقض وارد میکند:
اشکال اول
رُبّ در این مثال «ربَّ رجلٍ کریمٍ أکرمت» نمیتواند حرف جر باشد؛ چون وظیفه حروف جر در کلام، إفضاء معنای فعل به مجرور حرف جر است؛ بهگونهای که اگر این حرف جرّ نباشد، این افضاء تحقق نمییابد؛ درصورتیکه اکرمت لازم بوده و بدون حرف جرّ نیز این إفضای معنا برداشت میشود.(39)
اشکال دوم
رُبّ در این مثال «ربَّ رجلٍ کریمٍ أکرمته» نمیتواند حرف جر باشد؛ زیرا فعل در یک لحظه نمیتواند بهواسطه حرف جر و بهواسطه ضمیری که به مجرور حرف جر رجوع میکند، متعدی شود.(40)
اشکال سوم
رُبّ در جمله: «رُبَّ رجلٍ کریم جاءنی» که در جواب: «ما جاءك رجلٌ» گفته شده، نمیتواند حرف جر باشد؛ زیرا آنچه باعث اتمام کلام شده و جمله «رُبَّ رجلٍ کریم جاءنی» توسط آن تمام میشود قطعاً جاءنی است، پس رُبّ اسم و مبتدا خواهد بود.(41)
3. من ابتدای غایت
در کلام نحویین بسیار فراوان شنیده میشود: مِن بهمعنای ابتدای غایت است و هرچند غایت در کلام عرب بهمعنای نهایت نیز بهکار میرود، ولی در علم نحو بهمعنای مَدی بوده که در زمان و مکان استعمال میشود. پس مراد از ابتدای غایت و انتهای غایت، تمام مسافت است نه ابتدای نهایت و انتهای نهایت.
یکم. نظر بصریین و کوفیین
بصریین معتقدند که من برای ابتدای غایت غیرزمانیة استعمال میشود؛ چه مجرور من مکان باشد یا غیر مکان، مانند: «سرت من البصرة» و «هذا الکتاب من زید إلی عمرو».
امّا کوفیین استعمال من غایت را در زمان نیز اجازه داده و برای اثبات مدعای خود به دو آیه تمسک جستهاند:
«لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ»(42)«إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ»(43)
دوم. مخالفت تحلیلگرایانه رضی با کوفیین در معنای «من» در دو آیه شریفه
رضی میفرماید: «من در این دو آیه شریفه ابتداء غایت نیست؛ زیرا من در صورتی به معنی ابتدا خواهد بود که فعلی که با من متعدی میشود ممتد و مستمر باشد (مانند مفهوم سیر و مشی) و نیز مجرورش چیزی باشد که ابتدای فعل از آن تحقق پیدا کند، مانند: «سرت من البصرة» یا اینکه آن فعل، اصل برای شیء ممتدّ باشد، مانند: «تبرّأتُ من فلان الی فلان».(44) بنابراین، در دو آیه فوق که تأسیس و نداء نه دو عمل ممتد و نه اصلی برای معنای ممتد هستند، نمیتوانند ابتدای غایت باشند. بلکه این دو فعل، حدثی هستند که در مجرور من واقع میشوند که همان معنای فی (ظرفیت) است. به همین سبب، من که بر سر ظروف میآیند را بهمعنای فی میدانیم، مانند آیه شریفه: «وَمِنْ بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ»(45)
4. وقوع اسم بعد از إذا
سیبویه درباره اسم مرفوعی که پس از إذا واقع میشود، با اینکه فعل هم در کلام وجود دارد، معتقد است: اگر یکی از این دو جزء جملهای که پس از إذا واقع میشود فعل باشد، مقدم شدنش بهتر است؛ زیرا إذا از اسماء شرط است که بهتر است بر فعل داخل شود.
سیرافی شارحِ کتاب سیبویه (الکتاب) در تبیین قول ایشان میگوید: «تقدیم اسم بر فعل، بعد از إذا قبیح است و در صورت استعمال، باید آن اسم مرفوع را فاعل برای فعل محذوف یا مبتدا قرار داد». مرحوم رضی با اعتراض به این قول سیبویه میگوید: «نسبت قبح و عدم جواز وقوع اسمهای پس از إذا، صحیح نیست. چگونه میتوان به چینش کلامی که در قرآن کریم بهکار رفته، نسبت قبح داد؟ خداوند متعال در قرآن کریم در آیات متعددی اسم مرفوع را پس از إذا آورده؛ درحالیکه فعل هم در کلام وجود دارد؛ مانند این آیات:
«إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ»(46)
«إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ»(47)
«وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ».(48)و(49)
نتیجهگیری
شرحهای گوناگونی بر کافیه ابنحاجب نوشته شده است، اما امتیاز شرح رضیالدین، به استقلال رأی و حریت فکر نویسنده آن است؛ زیرا وی بر مذهب نحوی خاصی متمرکز نشد؛ هرچند غالباً به مذهب بصریون تمایل داشت و تمجید بسیاری از سیبویه و آثار وی کرده است، اما در مواردی نیز آراء کوفیون را نقل و از آنها دفاع میکند. نکته مهم این است که وی پس از نقل گفتار قدما و نقد و اعتراضهای جدی بر آنها، در بعضی موارد، رأی منحصر و مستقل داشته است؛ هرچند در مواردی نیز گفتار دیگران را نقل و شدیداً از آنها دفاع کرده است. در آخر به گفته سیوطی، او شاهکاری از جمع و جامعیّت و تحقیق و غور در اقوال و حسن تعلیل را ارائه کرده که بهحق این کتاب را باید کتابی جامع در نحو دانست.(50)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.