پاسخ اجمالی:
برخى بین «ذوالقرنين» كه در قرآن از او به شايستگى ياد شده، با «كورش كبير» فرمانرواى ايران فرق قائل شدهاند؛ چراکه قرآن ویژگی ذوالقرنین را مبارزه با شرك و بتپرستی و ساختن سدّ در برابر دشمنان معرفی میکند؛ لکن سيره سياسى كورش مدارا با پيروان اديان گوناگون و حتّى بت پرستان بوده است. ضمن اینکه در تاریخ سدی به نام کورش ثبت نشده است. لکن مولف محترم بر این عقیده است که ذوالقرنین همان کورش است. ایشان می گوید: «ما در برابر آيات كريمهاى از قرآن قرار داريم كه درباره شخصيت تاريخى و بزرگ سخن میگوید و پس از جست و جو در تاريخ، چنين شخصيتى را كه آيه بر آن تطبيق كند، نمىيابيم مگر كورش كبير كه ويژگیهاى ذوالقرنين، بيشتر بر او قابل انطباق است. پس چه بسا او همان ذوالقرنين باشد و البته خداوند بر حقيقت امر آگاهتر است».
پاسخ تفصیلی:
آيا «كورش» همان «ذوالقرنين» است؟
برخى در اين عقيده كه ذوالقرنينى كه در قرآن از او به شايستگى ياد شده، همان كورش كبير، فرمانرواى سرزمين بزرگ ايران است، ترديد كردهاند. عمده راههاى ورود شكّ و ترديد، سيره سياسى مدارا گرايانه كورش با پيروان اديان گوناگون و حتّى بت پرستان بوده است؛ بى آنكه براى برافراشتن پرچم توحيد در زمين، تلاشى نشان دهد. گواه بر اين مطالب، رفتار خاص او با بابلىها و آزاد گذاشتن آنها در اعتقادات پيشينشان بوده است؛ به ويژه آنكه وى خداى بزرگ آنان «مَرْدُوَك» را محترم شمرد تا آنجا كه در اعلاميهاى كه منتشر كرد، خود را مورد توجه و پسند وى قلمداد كرد. همچنين بتهايى را كه از بت پرستان به غارت رفته بود، به آنان بازگرداند و آنها را در معابدى كه «شادى دل» ناميده مىشود، قرار داد.
استاد محمّد خير رمضان در اين باره مىگويد: «اين فرازهاى تاريخ اگر بر چيزى دلالت كند، آن چيز، بت پرستى كورش، بزرگداشت خدايان و آزاد گذاشتن پرستش آنها از سوى كسانى است كه آنها را مقدّس مىشمردند. براى اثبات اين امر، آنچه كورش در اعلاميه عمومى خود گفته كفايت مىكند. در آنجا مىگويد:
«پيكره خدايانى را كه منتقل شده بود، به منزلگاهشان بازگرداندم... خدايان سومر را كه نبونيد به بابل آورده بود و خداى خدايان را خشمناك ساخته بود، من به خواست مردوك خداى به صلح و صفا به جايگاه پسنديده خودشان بازگرداندم (مردوك بتى بابلى است)». اين مسئله، سخن تاريخ نگاران را درباره عقيده وى و آزادى دادن به تمامى اديان، به ويژه بت پرستان قوّت مىبخشد، اما ذوالقرنين قرآن اين گونه نبوده است. او با شرك مبارزه كرد و با بت پرستان سرِ سازش نداشته است. يا بايد ايمان مىآوردند و يا تن به نبرد مىدادند».(1)
جهت ديگرى كه مورد ترديد واقع شده، ساختن سدّ ياد شده در قرآن به دست كورش است. شايد ساخت سدّ كار وى نبوده و او آن را ترميم كرده است! نظير آنچه انوشيروان پس از هزار سال انجام داد. اين ترديد از آنجا نشأت مىگيرد كه در تاريخ از بناى سدّ به دست كورش يادى نشده است، در حالى كه وى آنقدر دور نبوده كه تاريخ زندگى اش نامشخص باشد، به ويژه در چنين كار بزرگى! همچنين خود او ساخت سدّ را در فهرست افتخاراتش نشمرده و حال آنكه امورى كمتر از آن را بر شمرده است.
استاد محمّد خير رمضان مىنويسد: «دليلى وجود ندارد كه ما ساخت سدّ را به كورش نسبت دهيم. عمده چيزى كه به آن استدلال مىكنند، اين است كه قبايل مغول در طول قرن ششم پيش از ميلاد، پيوسته به مناطق آسياى غربى هجوم مىآوردند و در همه برگهاى تاريخ آمده است كه در آنجا ناگاه يورشهاى اين قبايل بيابانگرد و ددمنش متوقف شده است. با دقت در تاريخ، روشن مىشود كه اين همان زمان ظهور كورش هخامنشى است. اين تنها دليلى است كه طرفداران اين نظر كه سدّ را كورش ساخته است، به آن استناد مىكنند.
اما آيا معناى توقف حملات آن است كه كورش سدّ را بنا كرده است؟ چرا نگوييم كه سدّ از پيش ساخته شده بود، اما حوادث طبيعى در كنارههاى آن اثر گذاشته است؛ همانند آنكه آبهاى درياى خزر از سواحل كنار رفته و مهاجمان از ساحل پيدا شده، راه نفوذ يافته باشند و سپس در دوران سلطنت كورش سدّ ترميم شده و باعث توقف هجوم قبايل وحشى شده باشد؟! اين نظير همان حادثهاى است كه در زمان انوشيروان پس از هزار سال رخ داد. آيا معقول نيست كه كورش در اين باره مانند انوشيروان عمل كرده باشد و طبعاً سدّ از مدتها قبل ساخته شده باشد؟ آنچه ياد شد، به نظر من درست تر است؛ زيرا:
1. از نظر تاريخى، هرگز اثبات نشده است كه كورش در آنجا سدّى ساخته باشد.
2. كورش در اعلاميه اش از ساخت سدّ سخنى نگفته با وجود آنكه كارى بس بزرگ بوده است؛ به گونهاى كه هيچ يك از ديگر كارهاى وى به پاى آن نمىرسد. چگونه كورش سدّى را كه ساختش ده سال به طول انجاميده و ماندگارترين اثر وى در گذر ايام است، نايده انگاشته و در عوض، چيزهاى ديگرى را كه بسيار از آن ساده تر است و ديگر فرمانروايان نيز انجام داده اند، آورده است.
3. كورش فرمانروايى بعيد العهد نبوده است تا احوالش از مردمان جزيرة العرب پنهان بماند. نبايد فراموش كنيم كه داستانهاى ايرانيان در ميان عربها رواج داشت و آنان در ميان اعراب هواخواهانى داشتند كه از ادبيات، تاريخ و قصّههاى عاميانه شان تأثير پذيرفته بودند... سيره شريف نبوى براى ما بازگو مىكند كه نضر بن حارث از حيره آمده بود و در آنجا سرگذشت پادشاهان فارس و داستانهاى رستم و اسفنديار را آموخته بود. هرگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مجلسى بر مىخواست، وى در آنجا آن حكايات را بازگو مىكرد. با توجه به آنكه كورش از بزرگ ترين شاهان ايران بوده است، به ناچار بايد بهرهاى از اين گفتهها مىداشت.... اين همه چيزى بود كه در ضمن اين بحث به نظر من رسيد، خواننده محترم آزاد است هر نظرى را كه مىخواهد، انتخاب كند؛ به ويژه آنكه من همه جوانب را با دقت و منصفانه براى او روشن كردم».(2)
استاد رمضان معتقد است كه ذوالقرنين شخص ديگرى بوده كه ساليانى دور پيش از تُبَّع، اسكندر و كورش مىزيسته است. همان گونه كه مورّخان مورد اعتماد ياد كرده اند، وى در زمان پيامبر و خليل خداوند، ابراهيم(عليه السلام) بوده است (يعنى هزار سال پيش از كورش). بنابراين ذوالقرنين كس ديگرى است كه در گذر تاريخ، سرگذشتش از ميان رفته است و تنها آنچه خداوند عزّ و جلّ ياد كرده و آنچه از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) روايت شده است و نيز اندكى از تاريخ كه مورخانى مورد اطمينان به آن اعتماد كرده اند، به جاى مانده است.(3)
«ذوالقرنين» در روايات
نگارنده ياد شده مىنويسد: من در اينجا به يارى خدا خواننده را از خلال روايات به نتيجه مطلوب خواهم رساند؛ ازرقى و ديگران ياد كردهاند كه ذوالقرنين به دست ابراهيم خليل(عليه السلام) اسلام آورد و او و اسماعيل(عليه السلام) با وى به گرد كعبه طواف كردند. از عبيد بن عمير و فرزندش، عبدالله و ديگران روايت شده است كه ذوالقرنين پياده عازم سفر حج شد. ابراهيم(عليه السلام) چون از ورود وى آگاه شد، به ديدارش شتافت. هنگام ملاقات، ابراهيم(عليه السلام) براى او دعا كرده و او را خشنود ساخت و خداوند نيز ابر را رام ساخت تا هر كجا بخواهد، وى را ببرد.
اسحاق بن بشر از عثمان بن ساج از خصيف از عكرمه از ابن عباس روايت مىكند كه ذوالقرنين فرمانروايى صالح و شايسته بود و خداوند از كردار او راضى بود و در كتابش او را ستود. وى پيروزمند بود و خضر(عليه السلام) وزيرش بود. گفته شده است كه خضر پيشاپيش سپاه او حركت مىكرد و همانند مشاورى براى او بود.(4)
فاكهى از طريق عبيد بن عمير، يكى از بزرگان تابعين نقل مىكند كه ذوالقرنين پياده سفر حج به جاى آورد؛ پس چون اين خبر به ابراهيم(عليه السلام) رسيد، به ديدار او رفت. و از طريق عطا از ابن عباس وارد شده است كه: ذوالقرنين وارد مسجد الحرام شد و بر ابراهيم سلام كرده، با او دست داد. گفته مىشود كه وى نخستين كسى بود كه مصافحه كرد.(5)
از طريق عثمان بن ساج حكايت شده كه ذوالقرنين از ابراهيم(عليه السلام) درخواست كرد كه براى وى دعا كند و ابراهيم(عليه السلام) به او گفت: چطور براى تو دعا كنم و حال آنكه چاه مرا خراب كرديد! ذوالقرنين گفت اين به فرمان من نبود؛ يعنى برخى سربازان بدون اطلاع وى اين كار را كرده بودند! ابن هشام در «التيجان» آورده است: ابراهيم(عليه السلام) در موردى نزاعى نزد ذوالقرنين برد و از او داورى خواست و او نيز به نفع وى حكم كرد.
ابن ابى حاتم از طريق على بن احمد روايت كرده كه ذوالقرنين به مكّه رسيد و در آنجا با ابراهيم و اسماعيل(عليه السلام) برخورد كرد كه كعبه را مىساختند. از آن دو در اين باره پرسيد، گفتند: ما دو بنده مأموريم. پرسيد گواهتان كيست؟ پنج قوچ برخاستند و گواهى دادند! پس گفت: راست گفتيد. ابن حجر مىنويسد: اين آثار، يكديگر را تقويت مىكنند و بر قدمت روزگار ذوالقرنين دلالت دارند.(6)
ابهامزدايى از شخصيت «كورش»
شبهههايى درباره اين نظر كه ذوالقرنينِ قرآن، همان كورش كبير است، ياد شد؛ اما گويندگان آن، همه جوانب كار را در نظر نگرفته بودند، از اين رو ترجيح با همان نظرى است كه انتخاب كرديم و بر پايههايى استوار بنا شده بود. پس از آنكه دليل، كامل و استوار گشت، ديگر مجالى براى شبهه و ترديد باقى نمىماند. در روايتها و حكايتهايى كه براى اثبات قدمت روزگار ذوالقرنين و هم زمانى وى با حضرت ابراهيم(عليه السلام) آورده شده بود، چيز اطمينان بخشى وجود نداشت؛ زيرا هيچ كدام سند درستى ندارد و متن آنها نيز بسيار پريشان است.
دكتر صلاح عبدالفتاح خالدى در ردّ نظر انتخابى محمّد خير رمضان يوسف مىگويد: «بسيار دوست داشتم استاد براى نظر خود دلايلى علمى و قطعى بياورد و اين كار تنها از راه قرآن و حديثِ صحيح ميسّر است، اما نشانى بر اعتبار سخن مفسران و مورّخانى كه وى بر آنها اعتماد كرده بود، از منابع مورد اعتماد وجود ندارد و در بحث علمى و روشمند، مورد پذيرش نيست. از اين رو ناچاريم با استاد محمّد خير در نظرش راجع به همزمانى ذوالقرنين با ابراهيم(عليه السلام) مخالفت كنيم و همين طور ناچاريم تمامى اخبارى را كه در كتابهاى تاريخ و تفسير درباره ملاقات آن دو در فلسطين يا حجاز رسيده است، كنار نهيم؛ زيرا در هيچ حديث صحيحى كه بتوان به آن اطمينان كرد، وارد نشده است و البته خدا خود آگاه تر است».(7)
كورش همان بنده نيك خداست
از ستايش قرآن درباره ذوالقرنين اين گونه برداشت مىشود كه وى فردى نيك، مؤمن و معتقد به خداوند بزرگ بوده و در كارهاى خويش، بينش و درايت داشته است. سيره او در زندگى سياسى و اجتماعى، مورد توجه و رضاى خداوند متعال بوده است و با قدرت، حكمت و حُسن تدبيرى كه به او ارزانى شده بود، در راه گسترش فرمان خدا در زمين مىكوشيده است. قرآن بيان مىكند كه خداوند در زمين به او اقتدار داد و از هر چيزى وسيله اش را براى او فراهم ساخت و وى را در چگونگى رفتار با مردمانِ گرفتار شده در چنگش، آزاد گذاشت. در انديشه و سخن خود او نيز امكاناتش خدادادى و از سر لطف اوست.(8) پروردگار در زمين به او قدرت و جايگاه بخشيد و وى نيز آن را در راه آبادانى و گسترش امنيت در زمين به كار گرفت و بدين سبب، در سايه لطف الهى، بندهاى سپاسگزار شد.
آيا صفاتى اين چنين با سيره سياسى كورش در آن روزگار همساز است؟ هر كس با دقت نظر در زندگى كورش به جست و جو بپردازد، او را همان گونه مىيابد كه قرآن توصيف كرده است: انسانى مؤمن و معتقد به خداوند و بر اين باور كه هيچ حركت و توانى جز به مدد خداوند انجام نمىپذيرد و خداست كه خوبى را به او الهام كرده و او را در راه سعادت و بهروزى بندگان و بهسازى سرزمينها رهنمون شده است. اين مسئله به روشنى در رفتار حكيمانه كورش با ملتهاى گوناگون نمايان است. دكتر خضر مىنويسد: بسيارى از تاريخ نگاران بر اين عقيدهاند كه كورش فرمانروايى با درايت، دورانديش، با اراده و مهربان بوده است و به هر كارى دست مىزد، تا آن را به انجام نمىرساند، رها نمىكرد و بيش از آنكه بر قدرت خود تكيه كند، متّكى به عقل و انديشه بود. برخلاف فرمانروايان آشورى و بابلى، با ملتهاى شكست خورده به نيكى و مهربانى رفتار مىكرد و فرماندهان مغلوب را گرامى مىداشت؛ به گونهاى كه از آنان دوستانى صميمى مىساخت كه به هنگام نياز به يارى او بر مىخاستند.
عدالت، بال و پر خويش را بر همه مردمان تحت فرمان وى گسترده بود و از رود سند تا درياى اژه و از خليج عدن تا نواحى درياى خزر، سرزمين پهناورى را شامل مىشد. نظامى كه اين فرمانرواى بزرگ در قلمرو امپراطورى گسترده اش پايه ريزى كرده بود، كارى شگفت است كه براى هميشه در تاريخ شرق، بلكه جهان ماندگار خواهد بود. به حق، وى حاكمى پر عطوفت و روشن ضمير بود كه به سوى نيكى فرا مىخواند و شاهنشاه بزرگ لقب گرفته بود. اين كار، الگويى عمومى براى همه پادشاهان ايران شد.
علامه ابو الكلام آزاد معتقد است كه كورش تعاليم فيلسوف و حكيم مشهور زردشت را به كار مىبسته و به نيكى مىخوانده و معتقد به حيات اخروى و بقاى روح بوده است. وى همچنين معتقد است تعاليم زرتشت، محور دعوت به سوى صفاى نفس و نيك كردارى بوده و همه انواع بت پرستى در آن ممنوع بوده است.
از نشانههاى ديندارى كورش كبير، بقاياى معبدى كهن است كه «هرزفلد» (Herzfeld) آن را كشف كرد. اعتقاد بر اين است كه كورش آن را در شهر پاسارگاد بنا نهاده است. اين معبد در نزديكى كاخ قرار دارد و آرامگاه وى آنجاست. پرستشگاه ياد شده نشانه اهميت بالاى اين مذهب در روزگار كورش و پس از اوست. تاريخ نگاران آيين زرتشت را دينى كهن و مهم در نزد ايرانيان قديم مىدانند كه انسانها را به انتخاب يكى از دو راه فرا مىخواند: يا قلبشان را از نور و نيكى پر سازند يا در بدى و تاريكى غوطه ور شوند و در هر يك از دو حال، نتيجه كردار خود را خواهند ديد و كار آنان حساب و جزايى خواهد داشت. مورّخان اين عقيده را كهن ترين دينى مىدانند كه در آسيا ظهور كرده و معتقد به رستاخيز است.
دكتر خضر مىگويد: شايد در گفته ذوالقرنين اشارهاى به اين مطلب بيابيم؛ آنجا كه گفت: «أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُكْراً»(9)؛ يعنى در آنجا خدايى هست كه همه انسانها براى حساب در پيشگاه او حاضر مىشوند. پس اگر شخصى در زندگى ستم پيشه كرده باشد، او را عذابى سخت خواهد كرد. طبق نگاشتههاى تاريخى، زمانى كه كورش بر قبايل ايونىّ(10) دست يافت، اموال آنان را به يغما نبرد و در شهرها و سرزمينهاى تسخير شده، قتل و غارت را مجاز نشمرد. پادشاهان آشورى و ايلامى كاملاً عكس اين سيره را داشتند. آنها سرزمينهاى فتح شده را با خاك يكسان مىكردند و به اين مىباليدند كه آنجا را به ويرانهاى تبديل كردهاند كه ديگر نه پارس سگى به گوش مىرسد و نه بانگ خروسى! زمانى كه مردم رفتار كورش را ديدند و آن را با شيوه مرسوم فاتحان سنجيدند، وى را حاكمى دادگر، با انصاف، خوش قلب و خيرخواه تشخيص دادند.(11)
تاريخ نگاران وى را نخستين كسى مىدانند كه پايههاى اخلاق را در جهان باستان پى ريزى كرد و شيوه جديدى در برخورد با كشورهاى تحت فرمان و ملتهاى شكست خورده بنيان نهاد.(12) مورّخ بزرگ يونانى، هرودوت آورده است كه كورش پس از تسليم ساختن بابل، به سوى غرب رهسپار شد تا امنيت را به آنجا بازگرداند و قبايل وحشى ماساگت يا مأجوج را كه سرزمينهاى ايمن را آماج تاراجهاى خود ساخته بودند، به زانو درآورد. وى مىگويد: او در اين كار انگيزههاى متعددى داشت كه يكى اصل و تبار ايزدى وى بود و ديگرى پيروزيهاى پى در پى او.(13)
«ويل دورانت» در «تاريخ تمدن» خويش مىنويسد: «كورش يكى از كسانى بود كه گويا براى فرمانروايى آفريده شده بود و به گفته «امرسن»، همه مردم از تاجگذارى ايشان شاد مىشدند. روحى شاهانه داشت و شاهانه به كار برمىخاست؛ در اداره امور، همان طور شايستگى داشت كه در كشورگشاييهاى حيرت انگيز خود؛ با شكست خوردگان به بزرگوارى رفتار مىكرد و نسبت به دشمنان سابق خود مهربان بود. پس مايه شگفتى نيست كه يونانيان درباره وى داستانهاى بيشمار نوشته و او را بزرگ ترين پهلوان جهان، پيش از اسكندر دانسته باشند».(14)
آنچه به يقين مىتوان گفت، اين است كه كورش، زيبا و خوش اندام بوده و پارسيان تا آخرين روزهاى دوره هنر باستانى خويش، به وى همچون نمونه زيبايى اندام مىنگريستهاند.(15) ديگر اينكه وى مؤسس سلسله هخامنشى يا سلسله «شاهان بزرگ» است كه در نامدارترين دوره تاريخ ايران بر آن سرزمين سلطنت مىكردهاند. ديگر آنكه كورش سربازان مادى و پارسى را چنان منظم ساخت كه به صورت قشون شكست ناپذيرى درآمدند. بر سارديس و بابل مسلّط شد و فرمانروايى اقوام سامى را بر باختر آسيا چنان پايان داد كه تا هزار سال پس از آن، ديگر نتوانستند دولت و حكومتى بسازند. تمام كشورهايى را كه قبل از وى تحت تسلّط آشور و بابل و ليديا و آسياى صغير بودند، ضميمه پارس ساخت و از مجموع آنها يك دولت شاهنشاهى و امپراطورى ايجاد كرد كه بزرگ ترين سازمان سياسى قبل از دولت روم قديم و يكى از خوش اداره ترين دولتهاى همه دورههاى تاريخى به شمار مىرود.
آن طور كه از افسانهها بر مىآيد، كورش از كشورگشايانى بوده است كه بيش از هر كشورگشاى ديگر او را دوست مىداشتهاند و پايههاى سلطنت خود را بر بخشندگى و خوى نيكو قرار داده بود. دشمنان وى از نرمى و گذشت او آگاه بودند و به همين جهت در جنگ با كورش مانند كسى نبودند كه با نيروى نوميدى مىجنگد و مىداند چارهاى نيست جز اينكه بكشد يا خود كشته شود.... يكى از اركان سياست و حكومت وى آن بود كه براى ملل و اقوام مختلفى كه اجزاى امپراطورى او را تشكيل مىدادند، به آزادى عقيده دينى و عبادت معتقد بود. اين خود مىرساند كه بر اصل اول حكومت كردن بر مردم آگاهى داشت و مىدانست كه دين از دولت نيرومندتر است. به همين جهت است كه وى شهرها را غارت نمىكرد و معابد را ويران نمىساخت، بلكه نسبت به خدايان مغلوب، به چشم احترام مىنگريست و براى نگهدارى پرستشگاهها و آرامگاههاى خدايان، كمكهاى مالى نيز مىكرد.(16)
اعلاميّه حقوق بشر كورش
كورش كبير پس از ورود به شهر پر شكوه باستانى بابل در 538 قبل از ميلاد، براى آزادى ملل مختلف از اسارت بابليها فرمانى صادر كرد كه به موجب آن، بالغ بر چهل هزار نفر از قيد اسارت بابليها آزاد شدند و به سرزمين خود بازگشتند. متن بابلى فرمان مزبور كه 25 قرن پيش صادر شده است، به سال 1879 م. در حفارى بابل كشف شد كه اكنون در موزه بريتانيا در لندن نگهدارى مىشود. اين فرمان از نظر اهميت موضوع و تفويض حقوق اجتماعى و آزادى به ملل تابعه در آن عصر، چنان حائز اهمّيت مىباشد كه در محافل حقوق دانان جهان به عنوان نخستين منشور آزادى تلقّى شده است و فرمان مزبور بر سطح اسطوانهاى از گل رس در چهل و پنج سطر حك شده و معروف به اعلاميه كورش و به شرح ذيل مىباشد:
«منم كورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نيرومند، شاه بابل، شاه سرزمين سومر و آكد، شاه چهارگوشه جهان، پسر كمبوجيه شاه بزرگ، شاه انشان، نواده كورش، شاه بزرگ، شاه انشان، نسل «چيش پيش»، شاه بزرگ، شاه انشان، (خوزستان وايلام) از دودمان سلطنتى جاويدان كه بعل و بنو(17) فرمانروايى آنان را گرامى مىدارند و سلطنت آنان را به جان و دل خواستارند. هنگامى كه من به آرامش به بابل درآمدم، با سرور و شادمانى، كاخ شاهى را جايگاه فرمانروايى قرار دادم. مَرْدوك(18)، خداى بزرگ مردم گشاده دل بابل را بر آن داشت تا مرا پذيرا باشند. من هر روز به ستايش او همت گماشتم. سپاه بيشمار من، بى مزاحمت در ميان شهر بابل حركت كرد.
من به هيچ كس اجازه ندادم كه سرزمين سومر و اكد را دچار هراس كند. من نيازمنديهاى بابل و همه پرستشگاههاى آن را در نظر گرفتم و در بهبود وضعشان كوشيدم. من يوغ ناپسند مردم بابل را برداشتم و خانههاى ويران آنان را آباد كردم. من به بدبختيهاى آنان پايان بخشيدم. مردوك خداى بزرگ از كردارم خوشنود شد و به من كورش شاه كه او را ستايش كردم و به كمبوجيه، فرزندم كه از نسل من است و به تمام سپاه من بركت ارزانى داشت و از صميم قلب، مقام شامخ او را بسى ستودم. تمام شاهانى كه در بارگاههاى خود بر تخت نشسته اند، در سراسر چهار گوشه جهان از درياى زبرين تا درياى زيرين، تمام شاهان سرزمين باختر كه در خيمهها مسكن داشتند، مرا خراجى گران آوردند و در بابل بر پايم بوسه زدند.
تا شهرهاى آشور و شوش و آگاده و اشنونا و شهرهاى زمبان و مورنو و در، تا ناحيه سرزمين گوتيوم، شهرهاى مقدس آن سوى دجله را كه مدتى طولانى پرستشگاه هايشان دستخوش ويرانى بود، تعمير كردم و پيكره خدايانى را كه جايگاه آنها در ميان آنان بود، به جاى خودشان بازگرداندم و در منزلگاهى پايدار جاى دادم. من همه ساكنان آنها را گرد آوردم و خانه هايشان را به آنان باز پس دادم. خدايان سومر و اكد را كه نبونيد آنها را به بابل آورده و خداى خدايان را خشمناك ساخته بود، من به خواست مردوك، خداى بزرگ، به صلح و صفا به جايگاه پسنديده خودشان باز گرداندم. باشد كه همه خدايانى كه من در پرستشگاه هايشان جاى داده ام، روزانه مرا در پيشگاه بعل و نبو دعا كنند. باشد كه زندگانى من طولانى گردد. باشد كه به مردوك، خداى بزرگ بگويند كورش پادشاه تو را گرامى مىدارد و فرزندش كمبوجيه...».(19)
اعلاميه كورش براى پايان اسارت يهود و بناى معبد مقدّس
كورش پس از آنكه بابل را فتح كرد، بنى اسرائيل را از اسارت بابليان رهايى بخشيد و دستور داد اموال و اثاثيه به غارت رفته معابد را به آنان بازگردانند و مقدمات مراجعت آنان به فلسطين را فراهم ساخت تا شهرهاى خراب را آباد كنند و معبد مقدس را از نو برپا سازند. وى در اين باره اعلاميهاى صادر كرد كه در اسفار مقدس يهود، كتاب عزرا ثبت شده است. در آنجا آمده است: پروردگار روح كورش، پادشاه فارس را آگاه ساخت و او در اطراف قلمرو گسترده اش فرمانى اعلام داشت و دستورى همگانى به ملتهاى تحت فرمانش صادر كرد كه متن اين منشور چنين است:
«منم كورش شاهنشاه ايران، با صداى بلند مىگويم كه خداوندِ آسمان، همه كشورهاى دنيا را به دست من سپرد و فرمان داد تا براى پرستش او معبد مقدس را در اورشليم بپا سازم. اكنون بر عهده هر يك از افراد يهود است كه به سوى اورشليم روند و خانه خداى را در آن بنا كنند. همه مردم و ملت من بايد به يهود در انجام اين امر كمك كنند و آنچه از آذوقه و مال و مركب لازم دارند، برايشان فراهم سازند».
مذهب كورش و شواهدى بر ايمان او
ابو الكلام آزاد مىگويد: مهم ترين اوصاف ذوالقرنين كه توجه ما را جلب مىكند، اخلاص و پاكى عقيده او در ستايش خداوند يكتا و ايمان او به دنياى ديگر است. اكنون ببينيم آيا صفات كورش با آنچه درباره ذوالقرنين آمده، توافق دارد يا خير. پاسخ، مثبت است؛ زيرا همه قراين و شواهد، دليل بر اين معنى است كه ويژگيهاى وى همان ويژگيهاى ياد شده در قرآن است. نخستين چيزى كه در اين خصوص با آن رو به رو مىشويم، عقيده قومى يهود است. در كتب دينى يهود تصريح شده است كه كورش فرستاده منتظر خداوند و مسيح اوست كه براى بسط عدل و داد و فراهم آوردن خشنودى خود او برگزيده شده است. مسلّم است كه يهود در اين باره به كسى كه بت پرست باشد، معتقد نيست و ناچار بايد كورش، يكتاپرست و مؤمن به خداوند باشد كه مورد اعتقاد يهود واقع شود.
با توجه به شواهد تاريخى بايد قبول كرد كه كورش دين مزديسنى داشت؛ يعنى پيرو دينى بود كه زرتشت، پيغمبر معروف ايران بنا نهاد. دين زرتشت، آيينى توحيدى بود كه پيروان آن به وحى آسمان و روز جزا عقيده داشتند و به سوى پاكى و پاكيزگى در زندگى دعوت مىكرده است. مسلّم است كه كورش از اين سرچشمه اخلاقى صاف و زلال نوشيده و خو و منشى نيك و بزرگوارانه يافته است.
تعاليم اخلاقى زرتشت بر دعوت به سه اصل پايه ريزى شده است:
1. هومَتْ (پندار نيك).
2. هوخَتْ (گفتار نيك).
3. هو وَرِشْتْ (كردار نيك).
اينها اصول و اساس دين زرتشتى بود و كدام يك از منابع اخلاقى جز اينها مىتواند شخصيت بى نظير اخلاقى كورش را به وجود آورد؛ با اين تفصيل، اگر قبول كنيم كه ذوالقرنين دين مزْديسنى داشته است، نه تنها قرآن درباره او ايمان به خدا و روز حساب را ثابت كرده، بلكه او را جزو وحى رسيدگان از طرف خداوند بر شمرده است؛ بنابراين آيا نبايد دين زرتشت، دينى آسمانى باشد؟ چرا؛ لازم به نظر مىرسد و دليل هم براى ردّ اين الزام نداريم؛ زيرا تاكنون ثابت شده است كه دين زرتشت، دين توحيد و اخلاق فاضله بوده و پرستش آتش(20) و عقيده ثنويت(21) از آن دين نيست؛ بلكه از بقاياى مذهب مجوسى(22) «مادى» بوده كه بعدها با مبانى مذهبى زرتشتى آميخته شده است.(23)
مولانا ابوالكلام آزاد پس از اين درباره آيين زرتشت سخن مىگويد و اينكه دينى كاملاً توحيدى و دعوتش بر پايه فضيلتهاى اخلاقى و ايمان و به دنياى ديگر بوده است. آن گونه كه از كتيبههاى سران بزرگ اين سلسله كه بر سنگ نوشتهها نقش بسته پيداست، اين دين در دوران هخامنشيان شكوفا شد. دين زرتشت در دوره داريوش به اوج كمال رسيده بود. كتيبههاى جاودان داريوش كه نداى دين زرتشت است، در همين عصر بر پيشانى كوهها حك شد. در يكى از اين كتيبهها كه به دو هزار و پانصد سال پيش بر مىگردد، آمده است: «خداى بزرگى است اَهورا مَزْدا(24) كه آن آسمان را آفريده و اين زمين را آفريده و بشر را آفريده و خوشى را به بشر داده و داريوش را شاه كرده و به سلطنت مملكتى رسانيده كه بزرگ است و مردان و اسبان خوب دارد». در كتيبه ديگر آمده است: «داريوش شاه گويد: اَهورا مَزْدا مرا به فضل خود پادشاهى داد و توفيق او براى بنيان گذارى صلح و آرامش در زمين مرا يارى كرد. اى اهورا مَزْدا مرا و خانواده مرا و همه سرزمينى را كه به من سپردى در حمايت و حفظ خود قرار ده و دعاى مرا مستجاب كن». در جاى ديگر آمده است: «اى انسان! آنچه اَهورا مَزدا امر كرد به تو مىگويم: از راه راست مگرد، انديشه بد مكن و از گناه بپرهيز».
استاد آزاد مىافزايد: فراموش نكنيد كه داريوش از بنى اعمام كورش بوده است و فقط هشت سال پس از مرگ او جانشين او شد؛ از اين نظر آنچه داريوش مىگويد، چنان است كه كورش گفته باشد و در حقيقت، زبان حال كورش است و همه اينها كه داريوش گفت و موفقيت خود را نتيجه فضل و رحمت خدا شمرد، مطابقت دارد با اين آيه كه از زبان ذوالقرنين در قرآن آمده است: «هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي».(25) منشور كورش نسبت به اسيران يهود و بناى معبد اورشليم نيز گذشت كه وى در آن، خود را خوانده شده پروردگار و معبود آسمان معرفي مىكند كه به او مأموريت داده تا خانه وى را در بيت المقدس بنا كند.(26)
نكتهاى قابل توجّه
فاجعه اسفبار اسكندر مقدونى كه امپراطورى ايران در آن روزگار گرفتار آن شد، همانند مصيبت بخت النصر بود كه قدس و جامعه يهود دچار آن شد. اين دو حادثه نشانههاى تمدن را در آنجا چه در عرصه آبادانى و چه در زمينه آثار و نوشتههاى مذهبى، نيست و نابود ساخت. ابو الكلام آزاد در اين باره مىنويسد: حقيقتى كه نبايد آن را ناديده انگاشت، اين است كه هجوم اسكندرى، تنها از لحاظ سياسى، دولتِ پارس را خُرد نكرد، بلكه پيكرِ دين مقدس و ملى پارس را هم جريحه دار ساخت. يك روايت باستانى ايرانى مىگويد كه كتاب دينىِ مقدسِ زرتشت روى دوازده هزار پوستِ گاو با آبِ زر نوشته شده بود.(27)
اين گفته شايد مبالغه آميز باشد، اما چيزى كه در آن شك نيست، اين است كه هجوم اسكندر با اوستا، كتاب زرتشت، همان كرد كه غارتِ بخت النصر با تورات كرد؛ زيرا پس از اين دو غارت، هر دو دين، سرمايه اصلى خود را كه كتاب مقدّسشان باشد، از دست دادند.(28) از اين جهت مشاهده مىكنيم كه اسلام، زرتشتيان را در مقام مشركان قرار نداده است، بلكه آنان را تا مقام اهل كتاب بالا برده است. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمود: «با آنان مثل اهل كتاب رفتار كنيد».(29) از اميرالمؤمنين على(عليه السلام) روايت شده است كه فرمود: «من مىدانم زرتشتيان شريعتى دارند كه بدان رفتار مىكنند و كتابى كه به آن ايمان دارند، بنابراين با آنان همان معامله اهل كتاب را روا داريد».(30)
سؤالى كه باقى مىماند، اين است كه چگونه شخصى يكتاپرست، خدايان بت پرستان را مىستايد و اگر كورش همان بنده صالح خدا، ذوالقرنين است كه قرآن از وى به نيكى ياد مىكند، چرا در مثل اعلاميه بابل اين كار را كرده است؟ در پاسخ مىتوان گفت كه مردان حكيم و دانا انسانها را در هر نژادى كه باشند، خداجويانى مىبينند كه گرچه در ظاهر، گفتهها و شيوههاى گوناگونى دارند، اما در فطرت به سوى خالق متعال گرايش دارند و به سوى جمال مطلق در حركتند:
عباراتُنا شتّى و حُسْنُك واحدٌ *** فكلٌّ إلى ذاك الجمال يُشيرُ
عبارتهاى ما گونه گون اما زيبايى تو يكى است و همه به سوى آن نظر دارند.
حتّى بت پرست، هدفش نزديكى به خداوند متعال است و بت را نمادى قرار داده است كه او را به سوى آن مقصد والا و مطلوب كامل رهنمون شود؛ مىگفتند: «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللهِ زُلْفَى».(31) از اين رو زمانى كه كورش با هم كيشان خود و در ميان موحّدان خالص سخن مىگويد، خداوندگار را ياد كرده و او را با برترين توصيف، «اهورا مزدا» مىستايد؛ يعنى خداى حكيم، خداى عالم و خلّاق و نظّام طبيعت(32)، اما زمانى كه از كار باشكوه خويش درباره آزادى بنى اسرائيل و تدارك آنان براى بازسازى قدس شريف و زنده ساختن سمبلهاى دين پايمال شده يهود سخن مىگويد، همانند يهود از خداوند به «يَهُوَه» تعبير مىكند كه باز همان ذات مقدس پروردگار و خالق و مدبّر آسمانها و زمين مقصود است.(33) همو زمانى كه خداوند متعال را با زبان بابليان توصيف مىكند، گرچه تعبير بر حسب اصطلاح آنهاست، اما صفاتى مىآورد كه جز بر خداوند سبحان منطبق نيست. او را مثل بابليان «مردوك» مىخواند، اما در مقام خداى خدايان و معبود همگان به بزرگى مىستايد و نيز از او به «بعل» كه برترين خدا و سرور و صاحب آسمانهاست، ياد مىكند. بابلىها «مردوك» را نماينده و سمبل خداوند مىدانند.(34)
اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داريم كه تاريخ نگاران معتقدند اين منشور سلطنتى به كمك كاهنان بزرگ و بر طبق آداب و رسوم دينى آنان تنظيم شده است و در پى بيانيهاى بوده است كه خود كاهنان در خوش آمد گويى به اين فاتح بزرگ، صادر كرده بودند.(35) پس جاى تعجّب نيست اگر در آن، تعبيرهايى يافت شود كه از نظر لفظى، هماهنگ با رسوم بابليان، اما در معنى و محتوا قابل تأويل باشد.
چرا در تاريخ، سدّی به نام كورش ثبت نشده است؟
پرسش ديگر اين بود كه اگر شواهد فراوانى دلالت كند كه كورش همان ذوالقرنين است و او سدّى آهنى ساخته است، چرا چنين پروژه بزرگى را كه مىتواند از مهم ترين افتخارات سلسله هخامنشى، به ويژه سر سلسله آنان، كورش باشد، تاريخ نويسان ياد نكردهاند و ايرانيان كه بر افتخارات تاريخيشان تعصّب دارند، آن را به زبان نياوردهاند. خود كورش نيز آن را در رديف ديگر افتخاراتش نياورده و عربهايى كه شيفته تاريخ و اسطورههاى فارسيان بوده اند، از آن آگاهى نداشته اند؟(36)
پاسخ اين پرسش براى كسى كه تاريخ آن دوران را بررسى كرده و از فراز و نشيبهايى كه آثار به جاى مانده را در معرض نابودى قرار داده است، آگاه باشد، روشن است. پيشامدهايى كه پس از دوران هخامنشيان در پى هجوم بى امان اسكندر روى داد، به تمامى نشانههاى دوران با شكوه گذشته آسيب رساند و در صدد محو آنها برآمد. اين ويرانگريها ساليان زيادى به طول انجاميد؛ به گونهاى كه آبادانيها و تمدن بزرگان گذشته را به فراموشى سپرد. در روزگار ساسانيان اقداماتى براى احياى ميراث گذشته صورت گرفت، اما ديگر كار از كار گذشته بود و گذشت زمان، چيزى بر جاى نگذاشته بود. تنها سخنانى پراكنده در زبان مردمان بود كه آن هم دستخوش تحريف شده بود و چيزى جز حقايق واژگون نبود.
جنايتهاى اسكندر و جانشينان او (سلوكيان) حدود يك قرن و پس از آن، اشكانيان به مدت پنج قرن ادامه داشت و تا روزگار ساسانيان كه به احياى ميراث كهن همت گماشتند، پيامدهاى سختى را بر جاى گذاشت. بر اثر اين امور، برگهاى تاريخ از آثارى اين چنين ارجمند كه شايسته جاودانگى بود، خالى ماند. خود ايرانيان نيز از آثار بزرگ كورش و جانشينان او كمتر شناخت داشته اند، چه رسد به ديگرانى كه در جزيرة العرب بودهاند. اما اينكه چرا كورش در كارنامه خود، ساخت اين سدّ بزرگ را نياورده، روشن است؛ زيرا دانستيم كه ساخت سدّ از آخرين كارهاى بزرگ او بود و در ضمن آن سفر، جان خود را از دست داد و اجل او را مهلت نداد تا آن را به ثبت برساند.
مهم ترين دليل بر اجراى عمليات ساخت سدّ به دست كورش، همان دليلى است كه استاد خضر در اين باره گفته است: «از خلال گزارشهاى تاريخى ديديم كه قبايل مغول، پيوسته به مناطق آسياى غربى در طول قرن ششم پيش از ميلاد، هجوم مىآوردند و همه صفحات تاريخ براى ما بازگو مىكند كه ناگاه روند هجوم اين قبايل وحشى متوقف شده است و انگشت دقت در تاريخ، ما را به دوران حاكميت كورش هخامنشى يا اخمينى، رهنمون مىشود».(37)
گذشته از آنچه ياد شد، ما در برابر آيات كريمهاى از قرآن قرار داريم كه درباره شخصيت تاريخى بزرگ است و پس از جست و جو در تاريخ، چنين شخصيتى را كه آيه بر آن تطبيق كند، نمىيابيم مگر كورش كبير كه ويژگيهاى ذوالقرنين، بيشتر بر او قابل انطباق است. پس چه بسا او همان ذوالقرنين باشد و البته خداوند بر حقيقت امر آگاه تر است.(38)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.