پاسخ اجمالی:
آری بیان قرآن کریم درباره «فرعون»، «مصر» و «بنیاسرائیل» با گزارشهای تاریخی سازگاری ندارد، لکن منشاء این امر عدم واقعگرایی قرآن نیست؛ بلکه دلیل آن این است که وقایع تاریخى مصر باستان به جهت آنكه مایه رسوایى فراعنه مصر مىشد، نادیده انگاشته شده و در گزارشات تاریخی منعکس نگردیده و یا حقایق واژگون گشته و رسواییها تبدیل به نام نیك گشته و به پاى تاریخ نوشته شده است.
پاسخ تفصیلی:
نشانههاى نُهگانه براى فرعون و مردمش
برخى از به اصطلاح نواندیشان مسلمان، آیات نُهگانهاى را كه خداوند به سوى فرعون و قوم او فرستاد، داستانهایى مردمى مىدانند كه قرآن به شیوه مناظره و جدل، از آن رو كه مورد پذیرش خصم بوده به كار گرفته است.(1)
به عنوان مثال «خلیل عبدالكریم»، استاد «محمّد احمد خلف الله» را كه به این گونه حوادث جنبه تاریخى بخشیده است، مورد انتقاد قرار داده و مىگوید: ناهنجارتر آنكه او حكایت موسى و فرعون و خروج بنىاسرائیل از مصر و دچار شدن طرفداران فرعون به ملخ، قورباغه، شپش و خون و نیز تبدیل عصا به مار یا اژدها و امثال آن را تاریخ به حساب مىآورد و حال آنكه هیچ ملتى بر تدوین تاریخشان از مصریان مشتاقتر نبودند و با وجود این، در تاریخ مصر اثرى از این حوادث نیست. با این حال، نویسنده «الفن القصصى فی القرآن» همه را تاریخ مىشمارد.(2)
زمانى كه فرعون را غرور گناه فرا گرفت و از فرمان خداوند سر برتافت و بر انكار موسى و هارون اصرار ورزید و به فشارها و اهانتهاى گوناگون خود نسبت به بنىاسرائیل ادامه داد، خداوند به موسى فرمان داد تا او و قومش را از فرود آمدن عذاب بر آنان باخبر كند و چون بر طبق وعده الهى، عذاب فرا مىرسید، به شرط برداشته شدن عذاب، گاه قول ایمان و گاه وعده رهاسازى بنىاسرائیل را مىداند؛ اما هرگاه خداوند بلا را از آنان برمىداشت، نیرنگ مىزدند و پیمان خویش مىشكستند. اوضاع بدین منوال گذشت تا آنكه آیتى بزرگتر و انتقامى هولناكتر گریبانگیرشان شد و در دریا غرقه گشتند و بنىاسرائیل به سلامت رستند.
آیات نه گانه بر طبق آنچه مفسران بر شمردهاند، به شرح ذیل است:
1. خشكسالى؛ بدین گونه كه آب رودخانه نیل رو به كاستى نهاد و كفاف آبیارى زمینهاى كشاورزى را نمىكرد.
2. كاهش میوهها به سبب بلاها و آفتهایى كه به سراغشان آمد.
3. طوفان؛ گفته شده است كه نیل طغیان كرد و آب، خانه و كاشانه آنان را فرا گرفت و آن را ویران ساخت و سیلاب به زمینهاى كشاورزى نیز سرازیر شد و در زمانى كه هنگام برداشت محصول بود، همه را نابود كرد.
4. ملخ؛ دستههاى انبوهى از ملخ هجوم آوردند و كِشتهها را خوردند و محصولات از بین رفت.
5. شپش؛ برخى گفتهاند مقصود كرمى است كه دانههاى گیاهى را فاسد مىكند و برخى دیگر آن را كنه مىدانند كه به چهارپایان مىچسبد و همانند شپش در انسان، خون را مكیده و سلب آسایش مىكند. در تورات به جاى آن، پشه آمده است.
6. وزغها؛ آنقدر این حیوان زیاد شد كه بر روى بستر، درون اثاثیه و ظروف و غذاى آنها مىافتاد و زندگى را بر آنان تلخ كرده بود.
7. خون؛ زید بن اسلم مىگوید: خداوند ریزش خون بینى (خون دماغ) را بر آنان مسلّط كرد؛ به گونهاى كه به ستوه آمدند.
8. نابودى اموال؛ پیوسته در كار و كسبشان دچار زیان مىشدند.
9. دست سپید (ید بیضاء)؛ زمانى كه موسى دستش را در گریبانش فرو مىبرد و سپس بیرون مىآورد، سپید مىشد؛ بدون آنكه از سر عیب باشد.
استاد عبدالوهاب نجار پس از آنكه كلام مفسران را در این باره یاد مىكند، ترجیح مىدهد كه نه آیه به شرح ذیل باشد:
1. خشكسالى؛ 2. كاهش اموال؛ 3. كاهش افراد؛ 4. كاهش میوه ها؛ 5. طوفان؛ 6. ملخ؛ 7. شپش؛ 8. وزغها؛ 9. خون.(3)
تورات آیاتى را كه موسى براى فرعون و هوادارانش آورد، 12 آیه بر شمرده است:
1. تبدیل عصا به مار (سفر خروج، باب 7: 12).
2. تبدیل رود نیل به خون به مدت هفت روز و مردن ماهیان و گندیدن آب آن (باب 7: 17 ـ 24).
3. بالا آمدن قورباغه از رود به سرزمین مصر و تنگ شدن عرصه بر مصریان؛ تا آنجا كه تمام سرزمین مصر را پوشاندند (باب 8: 1 ـ 10).
4. فراوان شدن پشهها در مصر بر مردم و دامها (باب 8: 16 ـ 19).
5. فراوان شدن بیش از حد مگس در سرزمین مصر و خانه مصریان؛ به گونهاى كه زندگى را بر آنان حرام كرده بود (باب 8: 20 ـ 24).
6. شیوع وبا در میان چهارپایان مصریان (باب 9: 1 ـ 7).
7. گسترش زخمها در مردمان و دامها (باب 9: 8 ـ 12).
8. باریدن تگرگهاى بزرگ كه منجر به نابودى كشتزارها و انسانها شد (باب 9: 13 ـ 35).
9. فراوانى ملخ كه كشتها و میوهها را تباه كرد (باب 10: 1 ـ 15).
10. تاریكى آسمان تا سه روز........ (باب 10: 21 ـ 23).
11. مردن تمامى نخست زادگان از مردم و بهایم. (باب 11: 1 ـ 9).
12. سپیدى دست (باب 4: 6 ـ 9).
فرعون معجزات الهى را مشاهده كرد، اما به خیرهسرى خود ادامه داد و بر كفر خویش اصرار ورزید و زجر و شكنجه بنىاسرائیل را از سر گرفت؛ در حالى كه به زور و قدرت خویش مىنازید.
به طور طبیعى بنىاسرائیل از بى انصافى و ستمى كه در حق آنان روا داشته مىشد، به نزد موسى فریادِ شكایت بردند. او آنان را به شكیبایى و استمداد از خداوند سفارش مىكرد و وعده پیروزى و نیك فرجامى مىداد، اما این دردشان را درمان نمىكرد و غم هایشان را تسكین نمىداد. به موسى مىگفتند: پیش از آنكه تو به سراغ ما بیایى، مورد آزار قرار مىگرفتیم و پس از آن نیز اوضاع فرقى نكرد. موسى آنان را امیدواركرد كه دشمنشان نابود خواهد شد و از این تنگنا رهایى خواهند یافت و در سرزمین موعود به حاكمیت خواهند رسید.(4)
فرعون خواست براى حفظ آیین قومش موسى را از میان بردارد و خداى او را به مبارزه طلبید، اما موسى از شرّ این متكبّر خودسر به خدا پناه آورد و خداوند نیز پناهگاه او شد(5) و به فرعون و سپاهیانش طعم مرگ را چشاند: «فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِیَهُمْ مِنَ الْیَمِّ مَا غَشِیَهُمْ».(6) موسى با قوم خود از سرزمین مصر راهىِ سرزمین فلسطین شد. خداوند مىفرماید: «وَ لَقَدْ أَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً لَا تَخَافُ دَرَكاً وَ لَا تَخْشَى».(7)
آیا این رهسپار شدن به دستور خود فرعون بود كه او و قومش دچار رنج و آزارهاى بلاهاى نه گانه شده بودند؟ در تورات آمده است: این كار بنا بر اجازه خود فرعون بود كه از مصر خارج شوند تا از عذابهایى كه گریبانگیر قومش مىشد، خلاصى یابد.
در باب 12 از سفر خروج آمده است: «و واقع شد كه در نصف شب، خداوند همه نخست زادگان زمین مصر را از نخست زاده فرعون كه بر تخت نشسته بود تا نخست زاده اسیرى كه در زندان بود و همه نخست زادههاى بهایم را زد و در آن شب، فرعون و همه بندگانش و جمیع مصریان برخاستند و نعره عظیمى در مصر برپا شد؛ زیرا خانهاى نبود كه در آن میّتى نباشد و فرعون، موسى و هارون را در شب طلبیده، گفت برخیزید و از میان قوم من بیرون شوید؛ هم شما و هم جمیع بنىاسرائیل بروید و خداوند را چنان كه گفتید، عبادت كنید. گلّهها و رمههاى خود را نیز چنان كه گفتید، برداشته، بروید و مرا نیز بركت دهید. مصریان نیز بر قوم الحاح ورزیدند تا ایشان را به زودى از زمین روانه كنند؛ زیرا گفتند ما همه مرده ایم...».(8)
پس از كوچ بنىاسرائیل، فرعون از اجازهاى كه به آنان در ترك مصر داده بود، پشیمان شد؛ زیرا آنان را به بیگارى و خدمت مىگرفت. پس تصمیم گرفت آنان را تعقیب كند و به بردگى و خوارى بازگرداند و نیز انتقام مصیبتهایى را كه به خاطر آنان دیده بود، باز ستاند.
بنىاسرائیل در منطقه خلیج سوئز به ساحل دریاى سرخ رسیده بودند. لحظه طلوع خورشید بود كه فرعون بر آنان اشراف یافت. بنىاسرائیل دیگر یقین داشتند كه به آخر خط رسیدهاند و نزدیك است كه فرعون به آنان هجوم آورد. موسى به آنان دلدارى داد و با عصاى خویش به دریا زد؛ پس دو نیمه شد و میان آن دو خشكى پدید آمد. سپس بنىاسرائیل را فرمان داد تا عبور كنند و آنان از ساحل شرقى به ساحل غربى گذر كردند. در این هنگام فرعون به جایى رسید كه بنىاسرائیل از آن عبور كرده بودند. چشمش به راه هموار میان دریا و بنىاسرائیل افتاد كه بدون گزندى ره مىسپردند. به طمع افتاد كه او نیز با سربازانش از آنجا عبور كند. در نتیجه آنها نیز به دنبال بنىاسرائیل وارد مسیر شدند. چون بنىاسرائیل تا نفر آخر از دریا گذشتند، آب دریا به هم آمده و فرعون و سپاهش را كه در میانه راه بودند، غرق ساخت.
نگاهى گذرا به زندگى بنىاسرائیل در مصر
در عصر باستان تعداد 26 سلسله از فرعونها در مصر حكومت كردهاند كه برخى از آنان معاصر پیامبران الهى بوده اند. استاد احمد یوسف احمد در كتاب خود «فرعون موسى» كه درباره داستان ولادت و رسالت او و خروج از مصر نوشته شده، آورده است:
یوسف صدّیق در دوره خانواده شانزدهم، در زمان یكى از فرمانروایان آن كه ایاپى اول خوانده مىشد، وارد مصر شد. لوحى باستانى در یكى از مقبرهها كشف گردید كه در آن نام «فوتى فارع» آمده است. این همان كسى است كه تورات وى را با نام «فوطیفار ـ عزیز مصر» یاد كرده است. از برخى آثار به جاى مانده از خانواده هفدهم به دست آمده است كه پیش از این خانواده در مصر خشكسالى رخ داده است. این همان سالیان قحطى است كه در قرآن و تورات از آن یاد شده است. بنابراین ورود یوسف به مصر را مىتوان نزدیك به سال 1600 پیش از میلاد، در روزگار ایاپىِ یاد شده تخمین زد. ممكن است بنىاسرائیل حدود 27 سال پس از آن وارد مصر شده باشند. این همان مدتى است كه یوسف در خانه عزیز مصر اقامت داشت؛ به انضمام سالهایى كه در زندان سپرى كرد و سالیان فراوانى و نعمت و مقدارى از زمان قحطى تا آنكه یوسف، اهل و خانواده برادران خود را به مصر طلبید.(9)
اگر به مطالعه زندگى فرعونهاى حكمران مصر از این خانواده تا خانواده نوزدهم بپردازیم، هیچ یادى از بنىاسرائیل و ستمهایى كه بر آنان رفته است، نمىبینیم، اما تورات یاد كرده است كه فرعون مصرى كه بر بنىاسرائیل ستم روا داشت، آنان را در ساخت دو شهر رعمسیس و فیتوم به كار گمارد. از حفاریهاى باستان شناسى، وجود دو شهر به اثبات رسیده است. شهرى به نام «فیتوم» یا «بر ـ توم» به معناى خانه توم كه یكى از خدایان بوده است و شهر دیگرى به نام «بر رعمسیس»؛ یعنى خانه یا قصر رامسس. شهر نخست به وسیله دانشمند فرانسوى «نافیل» در سال 1883 كشف شد كه هم اكنون در تل المسخوطه استان شرقى مصر قرار دارد و شهر دوم به وسیله دانشمند مصرى، استاد محمود حمزه در سال 1928 م. كشف شد و بر جاى آن، شهر «قنتیر» قرار دارد كه در مصر قدیم، میانه زیبا نام داشته است.
«بر رعمسیس» همان شهرى است كه رامسس دوم آن را به عنوان پایتخت حكومت خود در مصر ساخت و در وسط مصر سفلى قرار دارد تا نزدیك مرزهاى مصر باشد و او را در بازداشتن دشمنان یارى دهد. شهر «فیتوم» را نیز او ساخت و از بقایاى برخى دیوارهاى آن به دست مىآید كه دژى مصرى بوده است و تورات به اشتباه آن را انبارهاى غلّه پنداشته است.
بنابراین رامسس دوم، فرعونى است كه بنىاسرائیل را مورد آزار و ستم قرار داد و موسى(علیه السلام) در زمان او زاده شد. وى با ملتهاى آسیایى نیز خصومت شدیدى داشته و حدود نه سالِ پیاپى در بیرون از مصر با آنها جنگیده است. ممكن است دلیل آنكه از بنىاسرائیل ساكن مصر خوشش نمىآمده، ترس از این بوده است كه آنان با دشمنان وى كه درگذشته، هموطنان آنها بوده اند، همدست شوند؛ به ویژه آنكه تعداد آنان رو به فزونى نهاده بود و بر اثر زاد و ولد، گروه بزرگ مهاجرى را شامل مىشدند كه بخش عظیمى از ولایت شرق مصر را تشكیل مىداد.
پیش از مرگ رامسس دوم، فرزندش منفتاح نیز با او در حكومت سهیم بود. وى سیزدهمین فرزند رامسس در میان 150 فرزند اوست و هنگام ولایتعهدى، سنّش بالا بود. بنابراین در خانه پدرش هم دوره موسى بوده است و هنگامى كه به موسى خطاب كرد: «أَلَمْ نُرَبِّكَ فِینَا وَلِیداً وَ لَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِینَ»،(10) سخنش حقیقت داشت. منفتاح همان فرعون دوران خروج است و موسى و هارون از او خواستند كه بنىاسرائیل را از مصر خارج سازد. «و موسى هشتاد ساله بود و هارون هشتاد و سه ساله، وقتى كه با فرعون سخن گفتند».(11) این سخن تورات هم درست است كه در این میان فرمانرواى مصر (رامسس) مرد.
علّامه فلندرس پترى به سنگ گرانیت سیاه رنگى به ارتفاع 14/3 متر دست یافته است كه در دو سوى این تخته سنگ بزرگ نوشتههایى كنده كارى شده وجود دارد؛ یك سو از آنِ «آمنوفیس» سوم از خانواده هجدهم است كه هر آنچه را وى درباره معبد «آمون» به انجام رسانده، نوشته است و در سوى دیگر آن درباره منفتاح، پسر رامسس دوم از خانواده نوزدهم مطالبى درج شده است. در آنجا عباراتى به سبك شعر نگاشته شده كه در آن از پیروزى او بر لیبیایىها به افتخار یاد شده و به سقوط عسقلان، جیزر، و یا نوعیم در فلسطین اشاره شده است. در ضمن آن عبارتى آمده است كه به بنىاسرائیل اشاره دارد و مضمون آن حرف به حرف، چنین است: «بنىاسرائیل محو شدند و نسلى از آنان بر جاى نماند». این نخستین متن رسمى در میان آثار به جاى مانده است كه بنىاسرائیل را یاد كرده است.
با دقت در این سنگ نوشته، روشن مىشود كه آن را منفتاح در زمان خود ننوشته است؛ وگرنه این حوادث مهم، شأن والایى داشته است و باید آن را در اثرى خاص تدوین مىكرد، نه آنكه از سنگى كه از گذشته و متعلق به دیگرى بوده است، استفاده كند. به نظر مىرسد كاهنانى كه هوادار منفتاح بوده اند، این سنگ را براى نوشتن این مطالب به كار بردهاند تا یاد او را بزرگ بدارند و از او تجلیل كنند و بدین وسیله آن را جاودان سازند. انتظار نمىرفت كه فرعون، ناگهانى و به این صورت بمیرد. بنابراین كاهنان خواستند حقایق را وارونه كرده و وانمود سازند كه این فرعون بود كه بنىاسرائیل را از میان برد تا شكست خود در برابر موسى را از مردم مصر كه دین آنان را حرمت مىنهادند، پنهان سازند.
كشف جسد منفتاح و نمایش آن در تالار اجساد مومیایى شده پادشاهان در موزه مصرى قاهره، مصداق آیه كریمه است كه مىفرماید: «فَالْیَوْمَ نُنَجِّیكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آیَةً».(12) این جسد با دیگر اجساد در قبر «آمینوفس دوم» در الاقصر یافت شده است. از آثار قبر منفتاح چنین پیداست كه وى خود را براى مرگش آماده نساخته بود و تشریفاتى را كه براى شخصى مثل او مرسوم بود، به انجام نرسانده اند.(13)
گذرگاهى كه حضرت موسى(علیه السلام) و بنىاسرائیل به هنگام خروج از مصر از آن عبور كردند، به طور دقیق مشخص نشده است. تورات نام مكانهایى را كه آنان از آن گذر كردند، تا مكان عبور آورده است. این مكانها امروزه ناشناخته است. ملوانان در دریاى سرخ، جایى از خلیج سوئز را «بركه فرعون» مىنامند و معتقدند عبور از این محل صورت گرفته است. آنجا از سوئز دور است و كشتیهاى بخارى پس از حركت در ابتداى شب، بعد از نیمه شب به آنجا مىرسند.
استاد نجار مىگوید: من این مسئله را خیلى بعید مىدانم و معتقدم خلیج سوئز در آن روزگار تا دریاچه مرّة (تلخ) یا نزدیك آن امتداد داشته و از این ناحیه در خلیج عبور شده است. به عبارت دیگر، آنها از مكانى در شمال منطقهاى كه معروف به عیون موسى است، در دشتهاى آسیایى عبور كردهاند كه از سوئز بسیار دور نیست.
در تورات آمده است: خداوند باد شرق را بر دریا گسیل داشت و باد، آب را كنار زد و خشكى آشكار شد. سپس بنىاسرائیل گذر كردند و فرعون در پى آنان درآمد و غرق شد. عبارت این گونه است:
«و خداوند به موسى گفت:... بنىاسرائیل را بگو كوچ كنند و اما تو عصاى خود را برافراز و دست خود را بر دریا دراز كرده و آن را منشق كن تا بنىاسرائیل از میان دریا بر خشكى راه سیر شوند.... پس موسى دست خود را بر دریا دراز كرد و خداوند دریا را به باد شرقى شدید، تمامى آن شب برگردانیده، دریا را خشك ساخت و آب منشق گردید و بنىاسرائیل در میان دریا بر خشكى مىرفتند و آبها براى ایشان بر راست و چپ دیوار بود..».(14)
برخى، از اینجا این شبهه را مطرح كردهاند كه شكافته شدن دریا معجزه آسا نبوده، بلكه به خاطر وزش تندبادها بوده است!
پاسخ این است كه كسى به یاد ندارد چنین اتفاق شگفتى در خلیج تكرار شده باشد. بلكه در تمامى روزگار، چه قبل و چه بعد از این حادثه، این كار، بى سابقه بوده است؛ پس چگونه است كه تنها وقتى كه موسى به بنىاسرائیل فرمان مىدهد از دریا بگذرند، این اتفاق رخ مىدهد؟!
به گفته استاد نجار، این كار فقط به عنایت خاص خداوند و براى انجام خواست او صورت گرفته است.(15)
حال كه دانستیم بیشتر كارنامهها و پروندههاى تاریخى درباره كارها و احوال سلاطین و غرق در بارانِ ستایش كردن آنهاست؛ گرچه با وارونه جلوه دادن حقایق و تبدیل بدیها و خوبیها و نادیده گرفتن دیگر مسائل باشد، آیا در چنین فضایى دیگر مجالى براى بیان نیكیهاى دشمنان و تجلیل از آنان مىماند؛ به ویژه آنكه این كار باعث خدشه دار كردن بزرگان و كسر شأن آنان باشد؟
مدارك تاریخى گذشته، از خواست و تمایل خدم و حشم شاهان و اسیران گذر نمىكرد و همه دغدغهها این بود كه شأن و مقام آنان بزرگ داشته شود و چیزى یاد نشود كه عیب و نقصى بر آنان وارد سازد. بنابراین تاریخ را بزرگان بر طبق میل و گرایشات خود دیكته مىكردند و از این رو خوبیهاى آنان گرچه ساختگى باشد، با شرح و تفصیل یاد مىشد و زشتی هایشان زدوده شده، به دست فراموشى سپرده مىشد.
در گذشته دانستیم كه حاكمان مقدونى پس از سلطه خود بر ایران، در از میان بردن افتخارات خاندان هخامنشى كوشیدند؛ به گونهاى كه طومار آن پیچیده شد و حتّى در نزد خود ایرانیان به فراموشى سپرده شد؛ چرا كه چندین قرن همواره براى تاریك ساختن تاریخ گذشته تلاش شد. آیا این شگفت انگیز نیست كه یاد كورش و افتخاراتش و حتّى اسم و رسمش نیز نزد بزرگ ترین تاریخ دان ایران، حكیم فردوسى فراموش شده و سخنى از وى به میان نیامده است. یكى از پیامدهاى مهم سلطه بیگانگان بر كشورها همین است.
درباره موسى و ماجراهاى خوف انگیز او با فرعون و اطرافیانش نیز قضیه از این قرار است. پس چه دلیل دیگرى مىتواند وجود داشته باشد كه در آثار مصر باستان نامى از او ثبت نشده است.
بنابراین جناب خلیل عبدالكریم! آیا مىتوانى حضور موسى را در دوران گذشته مصر و تاریخ آن انكار كنى؟ آیا بنابر اندیشه نوین اسلامىِ تو، به دلیل آنكه برگهاى تاریخ مصر قدیم، خالى از نام اوست، مىتوان وجودش را انكار كرد؟! و یا باز شاید تو و دیگر همفكرانت مىپندارید كه داستان موساى مصرى و ماجراهایى از این دست، قصّههایى مردمى است كه پایه و اساسى ندارد؟! اگر باز هم در صدد انكار وجود موسى در مصر و ولادت، بالندگى و رسالت او هستى، مرتكب گناه بزرگى شدهاى كه باید از آن طلب آمرزش كنى!
به همین ترتیب، برگهاى تاریخى مصر باستان، دیگر ماجراهاى وى در مصر را به جرم آنكه مایه رسوایى فراعنه بزرگ مصر مىشود، نادیده انگاشته است.
دانستیم نخستین مدركى كه بنىاسرائیل در آن ثبت شده، سنگ نوشتهاى است كه در دار الآثار مصرى، با شماره 599 موجود است و از منفتاح، پسر رامسس دوم سخن مىگوید و به مناسبت و به اعتبار نابودى آنان به دست این حاكم ستمگر، نام بنىاسرائیل برده شده است و بدین گونه، حقایق واژگون گشته، رسواییها تبدیل به نام نیك مىگردد و به پاى تاریخ نوشته مىشود.(16)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.