پاسخ اجمالی:
به اعتقاد برخی مفسران و مورّخان، «ذوالقرنین» همان «اسكندر مقدونی» است؛ چراکه در میان حكمرانان جهان، بر اساس آنچه تاریخ به ثبت رسانده، كسى با این خصوصیات به جز اسكندر یونانى یافت نمى شود. برخی نیز معتقدند که دو اسكندر وجود داشته است: یكى رومى و دیگرى یونانى مقدونى؛ و از قتاده روایتى آورده اند كه اسكندر همان ذوالقرنین است و پدرش نخستین قیصر رم و از فرزندان سام، پسر نوح بوده است. اما ذوالقرنین دوم، اسكندر، پسر فیلیپس و از نسل اسحاق مىباشد.
برخی هم هردو نظر را باطل میدانند و می گویند: اسكندر مقدونى فردى خودكامه بوده و زندگى كوتاهش را در غرور و سرمستى گذرانیده؛ به طوری که ناز و نعمت و قدرت، او را از خود بى خود كرده و راه برترى جویى، فسادكارى و ویرانگرى را در زمین پیش گرفت و كوشید تمدنها، فرهنگها و پایههاى مذاهب را نابود كند. او در خودستایى به مرتبهاى رسید كه ادعا كرد فرزند «جوبه» خداست و مردم را به پرستش خود فراخواند.
پاسخ تفصیلی:
نگاهى گذرا به «اسكندر مقدونى»
شاید پرسیده شود به چه دلیل مشهور است كه ذوالقرنین قرآن، همان اسكندر مقدونى است و تعبیر «سدّ سكندر» در میان مردم رایج است؟! نظر مفسران و مورّخانى كه ذوالقرنین را اسكندر مقدونى مىدانند، در منابع چندى بازگو شده است: گویا نخستین كسى كه این مطلب را یاد كرده، احمد بن داود دینورى (م 282 هـ.) در كتابش «الاخبار الطوال» است. وى نخست جهان گشاییهاى او را در هندوچین آورده و پس از آن نقل مىكند كه به سرزمین «یأجوج و مأجوج» بازگشته و آنچنان كه قرآن خبرش را بازگفته، سدّ را ساخته است.(1)
پس از وى، علامه مورّخ و جغرافىدان، ابوالحسن على بن حسین مسعودى(م 345 هـ.) در كتابش «التنبیه و الاشراف» است. وى در آنجا گفته است: «و خبرهاى اسكندر و سفرش به شرق و غرب گیتى و سرزمینهایى كه زیر پا نهاد و پادشاهانى كه دیدار كرد و شهرهایى كه ساخت و شگفتیهایى كه دید و اخبار سدّ ...».(2)
از مفسران بزرگ، امام فخر رازى (م 606 هـ) در تفسیر كبیرش این نظر را اختیار كرده و مستند وى این است كه شخصى با این عظمت كه شرق و غرب عالم را از آنِ خود كرده و سرزمینها را زیر پا نهاده است، به طور حتم باید نامش در تاریخ جاودان باشد، نه آنكه یادى از وى نماند و در زوایاى تاریخ نهان گردد. در میان حكمرانان جهان، بر اساس آنچه تاریخ به ثبت رسانده، كسى با این خصوصیات به جز اسكندر یونانى یافت نمىشود.
رازى سپس اشكالى را به این نظر وارد مىكند كه اسكندر شاگرد ارسطوى حكیم (ارسطاطالیس) و پیرو مذهب او بوده است؛ بنابراین خداوند كه از وى به عظمت یاد مىكند، لازمه اش آن است كه مذهب ارسطو به حق و راست و درست باشد و این چیزى است كه نمىتوان آن را پذیرفت. وى این اشكال را قوى مىداند.(3)
مفسرانى كه متأثر از تفسیر فخر رازى بودهاند در این نظر از او پیروى كردهاند كه از جمله آنان نظام الدین حسن بن محمد قمى نیشابورى (م 728 هـ.) در تفسیر «غرائب القرآن و رغائب الفرقان» مىباشد. وى در آنجا گفته است: «درستترین قول همان است كه ذوالقرنین، اسكندر پسر فیلیپس (فیلیپ) است (البته از روى اشتباه به جاى یونانى، وى را توصیف به رومى كرده است)». وى همان استدلال رازى را آورده است و از اشكال یاد شده این گونه پاسخ داده كه: «هر آنچه فلاسفه عقیده دارند، نادرست نیست. شاید وى آنچه را حق بوده، از آنان دریافت كرده و آنچه را باطل بوده، كنار نهاده است».(4)
یكى دیگر از این گروه، علّامه بغدادى، ابوالفضل شهاب الدین سید محمود آلوسى (م 1270 هـ.) است. وى در تفسیر «روح المعانى» آراء را درباره شخصیت ذوالقرنین بر مىشمارد و در نهایت به این نظر مىرسد كه وى همان اسكندر مقدونى است و گاه او را به یونانى و گاه به رومى توصیف مىكند. او مىگوید: «من مطمئن هستم كه شما پس از آگاهى بر نظرات و آنچه در تأیید و ردّ آنها وجود دارد، این نظر را اختیار مىكنید كه وى اسكندر، پسر فیلیپ است كه بر «دارا» امپراطور ایران پیروز شد. او انسان مؤمنى بود كه مرتكب هیچ عمل كفرآمیزى نشد؛ نه در قرارداد و نه در گفتار یا كردار... مانعى ندارد كه او مدتى شاگرد ارسطو بوده باشد. اشعرى نیز شاگرد معتزله بود و خود ارسطو با استادش افلاطون در بسیارى از مسائل مخالفت كرد... افزون بر این، فیلسوف بزرگ، صدرالدین شیرازى یاد كرده است كه ارسطو حكیمى عابد و خداپرست بود و معتقد بود كه جهان، آفریده شده و از میان خواهد رفت».(5)
پیش از اینان مفسران نقل گرا این نظر را گفته بودند: در تفسیر مقاتل بن سلیمان بلخى (م 150 هـ) آمده است: «آیه «وَ یَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ»(6) اشاره به اسكندر قیصر دارد! به وى امپراطورى كه بر قاف دست یافت نیز گفته مىشود. «قاف» كوهى است كه پیرامون عالم را فرا گرفته است. ذوالقرنین نام دارد چون به دو شاخ خورشید (مشرق و مغرب) رفت...».(7)
در تفسیر طبرى (م 310 هـ) آمده است: «او جوانى از رم بود، پس آمد و شهر اسكندریه را ساخت».(8)
در تفسیر ماوردى (م 450 هـ) نقل شده است: «معاذ بن جبل گفت: او اهل رم بود به نام اسكندروس. ابن هشام گفته است كه وى اسكندر است و او همان كسى است كه شهر اسكندریّه را بنا كرد».(9)
ابن عبدالحَكَم در فتوح مصر از قتاده روایت كرده است كه اسكندر همان ذوالقرنین است و از وهب بن منبّه نقل كرده است: ذوالقرنین مردى از رم و نامش اسكندر بود. به او ذوالقرنین مىگفتند؛ چون دو روى سرش از مس بود. ابن عبدالحكم از سُدّى و حسن نیز آورده است كه بینى اسكندر سه ذراع بود و از عبید بن یعلى حكایت شده است كه او دو شاخ كوچك داشت كه در زیر عمامه اش پنهان بود.(10)
حافظ اسماعیل بن عمر بن كثیر دمشقى (م 774 هـ) براى جمع میان روایات گوناگون درباره اسكندر چاره جویى عجیبى كرده(11) و معتقد است كه دو اسكندر وجود داشته است: یكى رومى و دیگرى یونانى مقدونى. وى از قتاده روایتى آورده است كه اسكندر همان ذوالقرنین است و پدرش نخستین قیصر رم و از فرزندان سام، پسر نوح بوده است.
اما ذوالقرنین دوم، اسكندر، پسر فیلیپس و از نسل اسحاق مىباشد. او مىگوید: ابن عساكر در تاریخش نسبتش را چنین ذكر كرده است. وى مقدونى یونانى مصرى، بنیان گذار شهر اسكندریه است و میان او و اسكندر نخست، فاصله زمانى زیادى وجود داشته است. این اسكندر 300 سال پیش از مسیح مىزیسته و وزیرش ارسطو فیلسوف بوده است و همو دارا را كشت و پادشاهان ایران را به خوارى كشاند و سرزمینشان را به تصرّف خود درآورد.
وى مىگوید: ما این مسئله را تذكر دادیم؛ زیرا بسیارى از مردم گمان مىكنند كه آن دو یكى هستند و آن كسى كه قرآن از او یاد كرده، همان كسى است كه ارسطو وزیر او بوده است. آنها با این گمان دچار اشتباهى بزرگ و فسادى مهم شده اند؛ زیرا نخستین اسكندر، بنده اى مؤمن و نیك و پادشاهى دادگر است و وزیرش خضر بوده و براساس آنچه پیش از این به اثبات رسانیدیم، وى پیامبر بوده است.
ابن كثیر در تفسیرش مىافزاید: او با ابراهیم خلیل بر گرد كعبه طواف كرد و نخستین كسى بود كه به او ایمان آورد و از او پیروى كرد.
اما دومین اسكندر، فردى مشرك و وزیرش فیلسوف بوده كه فاصله زمانى آن دو بیش از 200 سال بوده است. پس این كجا و آن كجا! هیچ گاه یكى نمىشوند و تنها براى شخص كودنى كه به حقیقت امور آگاه نیست، با هم اشتباه مىشوند.(12)
شاید براى شما خواننده آگاه نیازى نباشد كه ضعفهاى موجود در این سخن وهم آلود را برشمریم؛ چرا كه ضد و نقیض گویى و آشفتگى از سراسر آن مىبارد و نیازى به شرح و بیان ندارد.
دكتر عبدالعلیم عبدالرحمن خضر درباره اوضاع و احوال اسكندر مقدونى شرح و بیانى دارد كه به خوبى روشن مىسازد هیچ جاى این توهم نیست كه مراد از ذوالقرنین در قرآن، اسكندر مقدونى باشد و چنین احتمالى كه دو اسكندر وجود داشته باشد (یكى رومى و دیگرى یونانى) نیز به كلى منتفى است؛ زیرا این مسئله قضیه اى تاریخى است و بر اساس مدارك و شواهد باید حكم كرد و نمىتوان بدون سند سخن گفت.(13)
از میان معاصران، استاد محمد جمال الدین قاسمى (م 1322 هـ) معتقد است ذوالقرنینى كه در قرآن از آن سخن به میان آمده، اسكندر مقدونى بزرگ است.(14) وى مىگوید: محققان اتفاق نظر دارند كه نام ذوالقرنین، اسكندر بزرگ، پسر فیلیپ، سازنده شهر اسكندریه در حدود سال 954 پیش از هجرت و 332 پیش از میلاد مسیح(علیه السلام) است.
او سخن ابن قیّم جوزیّه را كه گمان كرده اسكندرى پیش از این اسكندر، در گذشته دور وجود داشته است، رد مىكند. ابن قیّم در كتابش «اغاثة اللهفان» هنگام سخن درباره فلاسفه مىنویسد: «از پادشاهان آنان اسكندر مقدونى، پسر فیلیپس است. وى با اسكندر ذوالقرنینى كه قرآن سرگذشتش را باز گفته، تفاوت دارد. میان آن دو در روزگار و در مذهب، فاصله زیادى است. ذوالقرنین قرآن مرد نیك و یكتاپرستى بوده است كه به خداوند، فرشتگان، كتابها و پیامبران او ایمان داشته و با بت پرستان مىجنگیده است. وى به شرق و غرب گیتى سفر و بین مردمان و یأجوج و مأجوج سدّى بنا كرد، اما اسكندر مقدونى و مردم سرزمینش بت پرست بوده اند.
میان او و مسیح حدود 1600 سال!(15) فاصله وجود داشته است. ارسطو وزیر وى و فردى مشرك و بت پرست بوده است. (قاسمى در اینجا به ردّ ابن قیّم مىپردازد؛ به این بیان كه) در این گونه مسائل باید به پیشوایان تاریخ رجوع كرد و آنها هم عقیدهاند كه ذوالقرنین، اسكندر كبیر، پسر فیلیپ و بناكننده شهر اسكندریه است.
این قضیّه از امور بدیهى در نزد عالمان جغرافى دان است. اما ستایش قرآن از او شاید به خاطر برخى خصلتهاى نیك وى بوده است و ارتباطى به بت پرستى او ندارد. چه بسا او برخلاف مردم خود، به پیروى از استادش، به توحید گرایش داشته است. چنین چیزى نیز گفته شده است».(16)
محمّد فرید وجدى نیز نظرى این چنین داده است كه منافاتى ندارد مقصود قرآن از ذوالقرنین، همان اسكندر مقدونى باشد؛ گرچه وى برخى رفتارهاى نادرست نیز داشته است.(17)
ما از همانند قاسمى و فرید وجدى كه در قرن بیستم زیستهاند و با شیوههاى بررسى صحیح تاریخ آشنایند، چنین سخنى را انتظار نداریم. آنها اسكندر مقدونى را مىشناسند كه فردى خودكامه بوده و زندگى كوتاهش را در غرور و سرمستى گذرانیده است. ناز و نعمت و قدرت، او را از خود بى خود كرده و راه برترى جویى، فسادكارى و ویرانگرى را در زمین پیش گرفت. كوشید تمدنها، فرهنگها و پایههاى مذاهب را نابود كند. كتابخانه ها را سوزاند و غرق در خوش گذرانى و هوس بازى بود. به شیوه حكمرانان گستاخ شرق، براى خود سپاهیانى فراهم آورد و افراد هرزه و هم پیاله را برگرد خود جمع كرد. در هزار توهاى غلوّ و فزون خواهى پیش رفت و امتیازات جهانگشایی هایش را تنها از آنِ خود مىدانست. در خودستایى به مرتبه اى رسید كه ادعا كرد فرزند «جوبه» خداست و مردم را به پرستش خود فراخواند.(18)(19)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.