پاسخ اجمالی:
سرگذشت ذوالقرنين، آن بزرگمردى كه سرزمينهاى گوناگون را درنورديد و شرق و غرب گيتى را زير پا نهاد، سرگذشتى واقعی و كهن است كه تاريخِ آن به گذشتههاى دور بر مىگردد. براساس پژوهشهاى دانشمند برجسته هندى، «ابوالكلام آزاد» كه با كمك گرفتن از نصوص تورات انجام گرفته، اين احتمال وجود دارد كه وى پادشاه ايران، كورش كبير باشد كه بين سالهاى 557 تا 528 پيش از ميلاد مىزيسته است و سرزمينهاى شرق و غرب را تسخير كرد و بر قلمرو ماد، آسياى صغير و بابل چيره گرديد و قوم يهود را كه در اسارت بابليان بود، آزاد ساخت و به آنان اجازه داد به سرزمين فلسطين باز گردند و در بازسازى بيت المقدس ياريشان داد. از اين رو در تورات از وى به بزرگى و احترام ياد شده است.
پاسخ تفصیلی:
ذوالقرنین
سرگذشت ذوالقرنین، آن بزرگمردى كه سرزمینهاى گوناگون را درنوردید و شرق و غرب گیتى را زیر پا نهاد، سرگذشتى كهن است كه تاریخِ آن به گذشتههاى دور بر مىگردد. براساس پژوهشهاى دانشمند برجسته هندى، ابو الكلام آزاد كه با كمك گرفتن از نصوص تورات انجام گرفته، این احتمال وجود دارد كه وى پادشاه ایران، كورش كبیر باشد كه بین سالهاى 557 تا 528 پیش از میلاد مىزیسته است و سرزمینهاى شرق و غرب را تسخیر كرد و بر قلمرو ماد، آسیاى صغیر و بابل چیره گردید و قوم یهود را كه در اسارت بابلیان بود، آزاد ساخت و به آنان اجازه داد به سرزمین فلسطین باز گردند و در بازسازى بیت المقدس یاریشان داد. از این رو در تورات از وى به بزرگى و احترام یاد شده است.
وجه نامگذارى وى به ذوالقرنین (صاحب دو شاخ) تعبیر رؤیاى «دانیال نبى» در زمان اسارت است.(1) این رؤیا رهایى آنان را به دست فرمانروایى قدرتمند كه كشورهاى ماد و فارس را تحت سیطره خود در مىآورد، مژده مىدهد.
در رؤیاى دانیال آمده است: «در سال سوم سلطنت بَلْشَصَّر پادشاه بابل، رؤیایى بر من دانیال دست داد و در رؤیا مىدیدم كه من در دار السلطنه شوشن كه در ولایت عیلام مىباشد، هستم و در عالم رؤیا دیدم كه نزد نهر اُولاى مىباشم. پس چشمان خود را برافراشته، دیدم كه ناگاه قوچى نزد نهر ایستاده بود كه دو شاخ داشت و شاخ هایش بلند بود و یكى از دیگرى بلندتر و بلندترین آنها آخر بر آمد و قوچ را دیدم كه به سمت مغرب و شمال و جنوب شاخ مىزد و هیچ وحشى با او مقاومت نتوانست كرد و كسى نبود كه از دستش رهایى دهد و بر حسب خواست خود عمل نموده، بزرگ مىشد... و چون من دانیال رؤیا را دیدم و معناى آن را طلبیدم، ناگاه شبیه مردى نزد من بایستاد و آوازى را از میان نهر اولاى شنیدم كه ندا كرده، مىگفت:
اى جبرائیل این مرد را از معناى این رؤیا مطّلع ساز. (سپس جبرائیل خواب را به تفصیل براى او تفسیر مىكند تا به قوچ و آن دو شاخ مىرسد و مىگوید:) امّا آن قوچ صاحب دو شاخ كه آن را دیدى، پادشاه مادیان و فارسیان مىباشد...».(2)
این نكته روشن است كه كورش از جانب غرب و شمال، دو كشور ماد و پارس را یكپارچه ساخت و بابل را در جنوب تسخیر كرد و فرمانروایى اش را بر اقصا نقاط گیتى گسترد.
در كتاب اشعیاى نبى، باب 44 آمده است: «و درباره كورش مىگوید كه او نشان من است و تمامى مسرّت مرا به اتمام خواهد رسانید و درباره اورشلیم مىگوید كه بنا خواهد شد و درباره هیكل كه بنیاد نو نهاده خواهد گشت».(3)
در باب 45 از این كتاب این گونه بیان شده است: «خداوند به مسیح خویش(4) یعنى كورش چنین مىگوید كه من دست تو را گرفتم تا ملتها را در حیطه اقتدار تو در آورم، و پادشاهان به زودى در برابر تو سر فرود خواهند آورد، و دروازهها پشت سرهم بر روى تو باز خواهد شد، و مس و آهن براى تو ذوب خواهد شد، و گنجها و خزائن مخفى زمین در اختیار تو قرار خواهد گرفت، (تا به آنجا كه مىفرماید:) من او را به عدالت برانگیختم و تمامى راهها را براى او هموار كردم. او شهر مرا بنا كرده، اسیرانم را آزاد خواهد كرد...».(5)
در باب 46 كورش به عقاب شكارى تشبیه شده است و مىگوید: «اراده من برقرار خواهد ماند و تمامى مسرّت خویش را به جا خواهم آورد. من شكارى را از مشرق و هم مشورت خویش را از جاى دور مىخوانم».(6)
در كتاب «اشعیاى نبى» پیشگوییهایى درباره ظهور كورش شده است. اشعیاء 160 سال پیش از كورش مىزیسته است و كارش پس از او به وسیله دیگر پیامبران تكمیل شد كه برخى از آنان در زمان حمله كورش و سقوط بابل مىزیسته اند. همه این مؤلفان، كورش را به اقتدار و نیرویى ربّانى توصیف كرده اند كه آمده است تا بندگان خدا را از جور و ستم برهاند و او نیز این چنین عمل كرد و بنى اسرائیل را نجات داد و بیت المقدس را بازسازى كرد و در شرق و غرب گیتى دادگسترى كرد.
همین مسئله است كه در بررسى شخصیت ذوالقرنین در كتابهاى پیشینیان براى ما حائز اهمّیت است.
در كتاب ارمیا باب 50 چنین آمده است: «در میان امتها اخبار و اعلام نمایید. عَلَمى بر افراشته، اعلام نمایید و مخفى مدارید. بگویید كه بابل گرفتار شده و بیل دیت مشهور بابل، خجل گردیده است. مَرْودَك خورد شده و اصنام او رسوا و بتهایش شكسته گردیده است؛ زیرا امتى از طرف شمال بر او مىآید و زمینش را ویران خواهد ساخت به حدى كه كسى در آن ساكن نخواهد شد».(7)
در این كتاب، فارسها به خورشید درخشانى كه پرتو آن به تمامى جهان گرما و حیات مىبخشد، تشبیه شده اند.
در قرآن هم از ذوالقرنین به بنده شایستهاى تعبیر شده است كه خداوند به او توان و قدرت بخشیده است تا آن را در راه خیر و صلاح انسانها و گسترش عدل و داد و حمایت از بندگان بى پناه در برابر جور ستمگران به كار گیرد.
بنابراین وى رفتارى نیكو، سیاستى حكیمانه و خداپسندانه داشت و از این رو خداوند به او خیر را الهام كرد و در راه سعادتمندى بندگان و آبادانى شهرها مددش رساند.
آری برخى از بندگان، گرچه پیامبر نیستند، اما به آنان الهام مىشود و چه بسا طرف گفت و گو قرار گیرند و این مسئله درباره ذوالقرنین به روشنى نمود دارد و شاید با توجه به آنچه در عهد عتیق آمده و از نظر ظاهرى تطبیق مىكند، او همان كورش باشد.
گزارش قرآن درباره ذوالقرنین چنین است:
«وَ یَسْأَلُونَكَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً . إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِی الاَرْضِ وَ آتَیْنَاهُ مِنْ كُلِّ شَیْءٍ سَبَباً . فَأَتْبَعَ سَبَباً . حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَهَا قَوْماً قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً . قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُكْراً . وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْراً . ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً . حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْراً . كَذَلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْراً . ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْماً لاَ یَكَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً . قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الاَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ سَدّاً . قَالَ مَا مَكَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَكُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً . آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً . فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً . قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقّاً».(8)
آنچه از این آیات بر مىآید، آن است كه ذوالقرنین در نزد خداوند منزلتى والا داشته و از جانب خداوند به وى الهام مىشده است و پروردگار او را براى انتقام از سركشان و ستمگران و نجات بندگان گسیل داشته است.(9)
در منشور كورش كه در پشتیبانى از بازسازى اورشلیم و رهایى اسرائیلیان از اسارت صادر شده است، به این مسئله تصریح شده و آن را فرمان پروردگار دانسته است.
در كتاب عذرا حكایت شده است: «در سال اوّل كورش پادشاه فارس تا كلام خداوند به زبان ارمیا كامل شود، خداوند روح كورش، پادشاه فارس را برانگیخت تا در تمامى ممالك خود فرمانى نافذ كرد و آن را نیز مرقوم داشت و گفت كورش پادشاه فارس چنین مىفرماید: یَهُوَه خداى آسمانها جمیع ممالك زمین را به من داده و مرا امر كرده است كه خانهاى براى وى در اورشلیم كه در یهودا است بنا نمایم...».
وى در فرمان خود از تمامى افراد سرزمینش در این راه كمك خواسته، مىگوید: «و هر كه باقى مانده باشد در هر مكانى از مكانهایى كه در آنها غریب مىباشد، اهل آن مكان او را به نقره و طلا و اموال و چهارپایان علاوه بر هدایاى تبرّعى به جهت خانه خدا كه در اورشلیم است، اعانت نمایید». حتّى وى همه اموال و اثاثیه معابد، مثل ظروف طلا و نقره و غیر آن را كه به هزاران مىرسید و توسط بخت النصر ضمن خرابى معبد مقدس، از اورشلیم به غارت رفته بود، به یهود بازگرداند.(10)
تعبیر ذكر شده در این بیان كه «خداوند روح كورش را آگاه ساخت»، همان وحى به معناى الهام است و این سخن با گفته او كه «پروردگار مرا سفارش كرد برایش خانهاى برپا سازم» همسان است؛ یعنى انجام این كار نیك بر خاطرم گذشت. هر اندیشه نیكى از جانب خداست، همان گونه كه اندیشه پلید از جانب شیطان است:
«وَ إِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوكُمْ».(11)«وَ كَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِیّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الاِنسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً».(12)
این همان الهام پلید شیطانى است، اما نمونه الهام نیك رحمانى، جریان وحى به مادر موسى است: «وَ أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ ...»(13)؛ یعنى به او الهام كردیم كه كودك خود را شیر ده. وحى به معناى الهام در قرآن فراوان است.
تعبیر «قلنا» در قرآن كریم كه در مقام گفت و گو با انسانها و گاه درباره حیوانات و جمادات به كار رفته است نیز به معناى الهام است، نه رو در رو سخن گفتن. در داستان گاو بنى اسرائیل آمده است: «فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ یُحْىِ اللهُ الْمَوْتَى وَ یُرِیكُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ».(14) در اینجا این گفتن، خطاب شفاهى نبوده و دلیلى نیز وجود ندارد كه با واسطه پیامبر بوده باشد و به احتمال قوى همانند وحیى است كه به مادر موسى شده است.
درباره بنى اسرائیل، پس از نابودى فرعون نیز آمده است: «وَ قُلْنَا مِنْ بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ اسْكُنُوا الاَرْضَ...»(15)؛ یعنى این مسئله به طور طبیعى با توجه به موقعیت در درونشان القا شد.
خطاب: «قُلْنَا یَا نَارُ كُونِی بَرْداً وَ سَلَاماً عَلَى إِبْرَاهِیمَ»(16) به آتش نیز وحیى تكوینى است كه اراده خداوند متعال را نشان مىدهد و نظیر آن، وحى به زنبور عسل، مورچه و سایر حیوانات است تا مسیر تعیین شده زندگیشان را رام و آرام بپیمایند.
خطاب خداوند به نافرمانان بنى اسرائیل كه «فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِینَ»(17) نیز خطابى تكوینی است، نه تكلیفى و همین طور فرمان به آسمانها و زمین: «وَ قِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَكِ وَ یَا سَمَاءُ أَقْلِعِی...»(18)، «فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ».(19)
پس هیچ بُعدى ندارد كه خداوند در تعبیر از الهامى كه به یكى از بندگان شایسته اش كرده است، بفرماید: «قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً . قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُكْراً . وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْراً».(20)
این مسئله زمانى اتفاق افتاد كه كورش در فتوحات خود به سمت مغرب به راه افتاد تا سرزمین لیدیا(21) را تسخیر كند. در نهایتِ امر، فرمانرواى آنان «كرزوس» به دست كورش اسیر شد. او پیش از این براى درهم شكستن امپراطورى ایران دسیسه كرده و دولتهاى دیگر را به قیام فراخوانده بود، اما ناكام ماند و كشورش به آسانى به چنگ پادشاه فارس افتاد. به این سبب كورش مىخواست او را بسوزاند، اما سرانجام گذشت كرده و او را بخشید؛ همان گونه كه شیوه وى در برخورد با دیگر امیرانى بود كه در حق او ستم روا داشته بودند.
با توجه به آنچه یاد شد، این نتیجه به دست مىآید كه آیات قرآن درباره ذوالقرنین با آنچه تاریخ درباره كورش به ثبت رسانده است، تطبیق مىكند. قدرت وى پس از اتحاد فارس و ماد و استیلا بر اكباتان (همدان امروزى) فزونى یافت و پس از آن براى به زانو درآوردن دشمنان خود به سوى غرب عازم شد. آنچه قرآن بیان فرموده با این جریان تطبیق مىكند: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِی الاَرْضِ»؛ یعنى با اتحاد فارس و ماد، ما او را قدرتمند گرداندیم. «وَ آتَیْنَاهُ مِنْ كُلِّ شَیْءٍ سَبَباً»؛ یعنى شیوهها و فنون پیروزى بر دشمنان را به او آموختیم.(22)«فَأَتْبَعَ سَبَباً . حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ»؛ یعنى با آگاهى و درایت خدادادى، یكى از این راهها را پیش گرفت تا به كرانه غربى آسیاى صغیر در سمت قلمرو لیدیا (تركیه كنونى) رسید. «وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ»(23)؛ در آنجا چنین دید كه خورشید در چشمهاى گل آلوده فرو مىرود؛ زیرا دریاى اژه كه دریاى مغرب نیز نامیده مىشود و دریاى مرمره و در امتداد آنها دریاى سیاه، تمامى به سیاهى گرایش دارد؛ گویا چشمهاى از گل و لاى و لجن است و خورشید در كرانههاى پیوسته به این دریاها كه ژرفى آن را سیاه وش كرده است، غروب مىكند.
كورش ذوالقرنین بدین گونه با سپاهیان خود به سمت مغرب (غرب سرزمین فارس ـ آسیاى صغیر) به راه افتاد تا آنكه دریا در برابر او قرار گرفت.
در پس این خورشید خونین و سرخ رنگ چه چیز مىتوانست وجود داشته باشد؟ خورشیدى كه توانش از دست رفته و رخساره اش به زردى گراییده و رو به افول نهاده و اینك در دریایى لجن آلود، میان آبهاى گل آلود و تیره رنگ در خلیج «ازمیر»(24) كه رود «جیدیس» آنها را وارد دریا مىكند، فرود آمده، غرق مىشود و از دیده نهان مىگردد.
كورش یا همان ذوالقرنین در این منظره دل انگیز، چیزى را مشاهده كرد كه او را به آفریدگار بزرگ؛ فرمانرواى آسمانها و زمین و گرداننده چراغ گردون پیوند مىزد.
وى با آن گستره عظیم قلمرو فرمانروایى، در برابر منظره غروب خورشید در دریا كه در پس آن، جهان در تاریكى فرو رفت، خود را كوچك و ناچیز احساس كرد و دریافت كه هر چیزى را پایانى است و همه چیز فانى است، مگر ذات پروردگار لایزال.
كورش با زمینه معنوى و روحانى خود كه از زردشت فرا گرفته بود، حقیقت مرگ و رستاخیز و تجلّى عظمت الهى در هستى را مىشناخت و اكنون مردم لیدیا در پنجه او گرفتار آمده بودند، با آنان چه كند؟
خداوند به ذوالقرنین آزادى داده بود كه بخشش را اختیار كند یا مجازات را و او نسبت به آنان كه پشیمان شده و ایمان آورند، گذشت اختیار كرد و گفت آن كه به ایمان و نیكى گراید، مشمول بخشش و لطف و اكرام ما قرار خواهد گرفت و آن كه راه ناسپاسى و طغیان پیش گیرد، گردن خویش را زیر تیغ مجازات برده و سزاى كرده خویش را خواهد چشید.
خداوند مىفرماید: «فَأَتْبَعَ سَبَباً . حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَهَا قَوْماً . قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً . قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُكْراً . وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْراً».(25)
به سوى غروبگاه خورشید
همان گونه كه اشاره شد، كورش به سمت مغرب یورش برد و مقصود از این مغرب، غرب سرزمین ایران است؛ زیرا آن ناحیه براى آنان غروبگاه خورشید به حساب مىآمده است. خورشید در مكان معیّنى غروب نمىكند كه تا صبحگاه در آنجا آشیانه كند، بلكه هر كجا در این كره خاكى كه خورشید در افق آن پنهان شود، مغرب نامیده مىشود و در نتیجه غروبگاه خورشید، امرى نسبى است؛ فرزند صحرا، تپه ماهورها و فرزند ساحل، كرانه دریا را محل غروب خورشید مىبیند و گاه سطح منحنى دریا در نظر بیننده، محل غروب آن به نظر مىرسد و تمامى این مكانها در همان حال، مشرقى هستند براى قومى دیگر. لحظه غروب، زمانى آغاز مىشود كه خط افق، نیمى از قرص خورشید را فرا گیرد و در این هنگام مىگوییم زمان غروب خورشید است. پس زمانى كه مىگوییم كورش به سوى غروبگاه خورشید به راه افتاد، مفهومش این است كه مسیر حمله وى به سوى غرب بوده است.
با توجه به آنكه كورش فرمانرواى ایران بزرگ در «أنشانا» یا خوزستان كنونى در خط طول «50 درجه شمال» اقامت داشت، حركتش به سمت مغرب، یعنى هجومش به «لیدیا» یا تركیه كنونى بوده است. پس از آنكه كورش بر مادها پیروز شد و به پایتخت آنان «همدان» وارد شد، ترس و اضطراب، بخش زیادى از دنیاى آن روز، یعنى سرزمین فراعنه مصر، لیدیایىها و بابلىها را فرا گرفت و میان آنان گفت و گوهایى براى اتحاد در برابر وى صورت گرفت. در این میان براى لیدیا (تركیه كنونى) خطر بیشترى وجود داشت و براى به ثمر رسیدن این پیمان كوشش بیشترى نشان مىداد. در ضمن این كشور سرزمینى آبادان بود و فرمانرواى آن «كرزوس» نهایت تلاش خود را براى شكوفایى لیدیا به كار برده بود؛ به گونهاى كه پایتخت آن شهر «سارد» به سارد طلایى معروف بود.
ترس و وحشت، سرزمین لیدیا را به حدى فرا گرفته بود كه هر لحظه انتظار حمله كورش مىرفت. بدین سبب حاكم لیدیا خود را آماده ساخته بود و گفت و گوهایى با اسپرات، یكى از دولتهاى یونانى انجام داده و او را به همپیمانان خود افزوده بود و بابل و مصر نیز با وى متحد شده بودند و سپاهیان او به سوى كورش به راه افتادند.(26)
استاد عبدالرحمن خضر خاطر نشان مىكند كه كورش در این هنگام تجاوزگر و خونریز نبود و به سرزمین كسى چشم طمع نداشت.(27) سپاهیانى كه به سوى كورش به راه افتادند، شامل تمامى همپیمانان نمىشد، بلكه «نبونید» پادشاه بابل به خاطر ترس از انتقام پارسها جسارت هیچ اقدامى نداشت.
اسپارتها وعده كمك و یارى داده بودند، اما در مقام عمل، سیاستِ گوشه گیرى را پیش گرفتند و در صحنه حاضر نشدند. حكمران مصر «آماسیس» كه خطر فارسها را براى سرزمین خود احساس كرده بود، رضایت داد كه سپاه كوچكى از راه دریا بفرستد، اما كرزوس منتظر كمكهاى هم پیمانان خود نشد و تهاجم خود را با شتاب آغاز كرد.
وى از رود هالیس (قزل ایرماق) گذر كرد و سرزمینهاى مسیر خود را زیر پا گذاشت و به طور ناگهانى با سپاهیان كورش در شهر پتریوم، پایتخت قدیمى هیتى ها(28) مواجه شد. نبرد سختى میان دو گروه در گرفت و لیدیایىها به ناچار به سوى غرب تا مرزهاى سرزمین خود عقب نشینى كردند.
كورش پس از قدرى تأمّل دریافت كه صلاح او در این است كه با عجله هر چه تمامتر به سارد بتازد؛ پیش از آنكه لیدیها فرصتى یابند تا قواى خود را بازسازى كنند. سپس بى درنگ نقشه خود را به كار بست و با چنان سرعتى پیشروى كرد كه خود او نخستین كسى بود كه ورود خود را به پادشاه لیدیا خبر داد. در نخستین حمله، سپاه لیدى درهم شكسته شد و كرزوس با سرداران و سپاهیانش به اسارت درآمدند. این حادثه در سال 546 پیش از میلاد رخ داد.(29) اینجاست كه این آیه كریمه نقش خود را ایفا مىكند: «قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْناً ...».(30)
دكتر خضر مىنویسد: «رسم جهان آن روز بر این بود كه سرداران فاتح، كشورهاى فتح شده را ویران سازند، اما كورش با كرزوس به نیكى رفتار كرد؛ همان گونه كه قرآن حكایت مىكند. به طور كلّى اخلاق كریمانه او در برخورد با سرداران مغلوب، این گونه بود و با آنان خوشرفتارى مىكرد؛ همانند رفتارى كه با پادشاه ماد، ارمنستان و دیگران داشت».(31)
هرودوت مىنویسد «كورش نخست دوست داشت استوارى و ایمان سردار اسیر را بیازماید؛ پس دستور داد آتشى برافروزند تا او را در آن افكنند، اما به خاطر لطف و مهربانىاى كه نسبت به او پیدا كرد، نظرش برگشت و او را تكریم و احترام كرد و به عنوان مشاور خود برگزید و در امور مهم با او مشورت مىكرد».(32)
اما نقل قولهاى دیگر هرودوت مانند این گفته كه كورش فرمانرواى مغلوب را در آتش افكند، اما در پى آن به خاطر عكس العملى كه از كرزوس سر زد، نظرش تغییر كرد و دستور داد او و همراهانش را نجات دهند، اما شعلههاى آتش زبانه كشیده بود و نجات آنان دشوار بود و در نهایت با دعاى كرزوس و نزول باران و طوفان، آتش خاموش شد، بنابر نظر تاریخ پژوهان معاصر نمىتواند صحّت داشته باشد؛ زیرا با اعتقادات فارسها در آن دوران كه آتش را مقدس دانسته و آن را آلوده نمىساختند، منافات دارد و افزون بر این، با روش پادشاهان فارس كه با سرداران اسیر به نیكى و مهربانى رفتار كرده، حرمت آنان را حفظ مىكردند، ناسازگار است و شاید هرودوت این قصّه را از قصّه پردازان پیش از خود گرفته و آن را بدون تحقیق در كتابش ثبت كرده باشد.(33)
پس از این كار كورش سپاهیانش را به سوى غرب آسیاى صغیر حركت داد تا مستعمرههاى یونانى را كه از همراهى با وى در جنگ با لیدیا سرباز زده بودند، تسلیم سازد. طبیعى بود كه او پس از پیروزى بر لیدیایىها در اندیشه رسیدن به دریاى اژه در غرب این سرزمین نیز باشد؛ چرا كه امپراتورى ایران براى آسان سازى تجارت با دیگر مناطق جهان و تأمین منافع اقتصادى خود نیازمند این دریا بود.
شهرهاى «ایونى» كه مستعمره یونان بود و در سواحل این دریا قرار داشت، به ثروت مشهور بود، اما به سبب متمركز نبودن و پراكندگى این ثروتها، داراى ضعف دفاعى بود و از این رو غنایمى را تشكیل مىداد كه به آسانى تصاحب شدنى بود و فاتحان را به طمع مىانداخت. یونانیان در سواحل آسیاى صغیر با یورشى سهمگین مواجه شدند و سپاه ایران در یك حمله، همه شهرهاى آنان در سواحل دریاى اژه را به چنگ آورد.
اكنون كورش به محل غروب خورشید نسبت به سرزمین خود رسیده بود و بر كناره دریاى مدیترانه گام مىنهاد. حال آن چشمه گِلى كجاست؟
غروب خورشید در چشمهاى گِلگون
زمانى كه كورش در سواحل دریاى اژه (بخشى از سواحل تركیه در دریاى مدیترانه) ایستاد، ساحل را همان گونه كه از نقشه پیداست، بریده بریده و پر پیچ و تاب یافت؛ زیرا زبانههایى از دریا به داخل خشكى نفوذ كرده كه از نمونههاى این تورفتگىها خلیج هرمس و مندرس بزرگ و مندرس كوچك است.
خلیج ازمیر 120 كیلومتر در خشكى پیش رفته و اطراف آن را كوههاى بلورین فرا گرفته است. فیلیپسون آن را «چشمه سرسبز لیدى» نامیده است؛ زیرا این كوهها از جانب غرب به سمت شرق، اطراف این زبانه دریایى را فرا گرفته و به شكل چشمه در آمده است. رود «غدیس» آبهاى گل آلود را كه مواد آتش فشانى و خاك سرخ به همراه دارد، از بلندیهاى آناتولى به دریا مىآورد. این بلندیها به سوى غرب شیبى آرام دارد تا آنكه به كرانه غربى مىرسد و در آنجا سرعت رود تند مىشود و در دل دشت ساحلى كه به صورت خلیجهاى بزرگ و كوچك و خورهاى(34) بسیار قطعه بندى شده، به پیش مىرود تا به مركز دریاى اژه مىرسد و در آنجا به خلیج ازمیر مىریزد كه در میان قلّههاى اطراف كه ارتفاعشان میان 1000 تا 2000 متر نوسان دارد، فرو رفته است.
هنگامى كه كورش ذوالقرنین در «سارد» نزدیك ازمیر ایستاد، به قرص خورشید نگریست كه در حال غروب بود و در این خلیج كه به چشمهاى بزرگ مىمانست، فرو مىرفت. در آن فضا سرخىِ هواى تاریك و روشن با گل و لاىهاى سرخ و سیاهى كه رود «غدیس» در خلیج ازمیر مىریخت، در آمیخته بود.
به احتمال زیاد، چشمه لجن آلودى كه قرآن از آن یاد كرده، همین باشد. در تفسیر نیز این گونه آمده است كه «عین حمئة» یعنى سیلاب و امواج آغشته به گل و لاىهاى سیاه.
عبد الرزاق در تفسیر خود از خلیل بن احمد فراهیدى از عثمان بن حاضر حمیرى ازدى(35) نقل مىكند كه ابن عباس گفت: «كاش مىبودى و ماجراى من و معاویه را مىدیدى؛ من آیه را این گونه قرائت كردم: «فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ»؛ یعنى لجنى و او قرائت كرد: «حامیه»؛ یعنى داغ. در همین حال كعب الاحبار وارد شد و معاویه در این باره از او نظر خواست. وى گفت شما خود به زبان عربى آگاه ترید، اما خورشید در چشمهاى سیاه رنگ غروب مىكند».
در روایت دیگرى است كه ابن عباس به معاویه گفت: این آیات در خانه ما نازل شد. با وجود این معاویه به نزد كعب فرستاد و از او پرسید. كعب گفت: از آگاهان به لغت عرب بپرس! آنان داناترند و سپس آن را به گِل آبه تفسیر كرد.
ابو حاضر به ابن عباس گفت: اگر من پیش شما بودم، در تأیید تو سخنى مىآوردم كه آگاهى تو را درباره «حمئة» بیشتر مىكرد. ابن عباس پرسید: آن چیست؟ او پاسخ داد: در آنچه براى ما روایت شده است، این سخن شاعر كه تبّع یمانى باشد، در توصیف ذو القرنین و دلباختگى او به دانش و پیروى از آن وجود دارد:
قد كان ذو القرنین عمر و مسلماً *** مَلِكاً تدین له الملوك و تحشر
فأتى المشارق و المغارب یبتغی *** اسباب ملك من حكیم مرشد
فرأى مغیب الشمس عند مغابها *** فی عین ذی خُلُب و ثَأط حِرْمِد
همانا عمرو ذو القرنین پادشاه مسلمانى بود كه همه شاهان گوش به فرمان او بودند و در برابرش صف مىبستند.
پس او به شرق و غرب گیتى سفر كرد و راههاى فرمانروایى را از حكیمى كه راهنماى او بود مىجست.
پس نهان شدن خورشید در نهانگاه خویش را دید كه چشمهاى داراى گل و لجن سیاه رنگ است.
ابن عباس پرسید: خُلُب چیست؟ گفت: در زبان حمیر یعنى گِل. پرسید: ثأط چیست؟ گفت: لجن یا همان گِل شُل و سیاه رنگ. پرسید حِرْمِد چیست؟ گفت: سیاه.(36) پس ابن عباس غلامش را خواند و گفت: قلمى بیاور و آنچه این مرد مىگوید، بنویس».(37)
دكتر خضر مىنویسد: «كاوش علمى جغرافیایى، چگونگى به وجود آمدن شهرهاى قدیمى مانند «افسوس» و «ملطیه» را در خلیج ازمیر پى جویى كرده و دریافته است كه این توده سیاه رنگى كه هنگام تماشاى غروب خورشید توسط كورش، خلیج ازمیر را گل آلود كرده بود، گل و لاىهاى رسوب كردهاى است كه بخش زیادى از این خلیج را پوشانده است و «افسوس» و «ملطیه» كه زمانى دو بندر بودند، اكنون كیلومترها از ساحل دورند. بندر «ازمیر» نیز از پر گل و لاى شدن با رسوباتى كه رود «غدیس» به نزدیكى شمال آن مىآورد، در امان نماند و در سالهاى اخیر، دولت تركیه ناچار شد آبهاى این رود را از این خلیج دور كند».(38)
به سوى مطلع شمس
كورش پس از فراغت از آسیاى صغیر كه در غرب كشورش بود، رهسپار شرق شد تا اقوامى را كه در آنجا خودسرانه عمل مىكردند و در زمین فساد و تباهى به راه انداخته بودند، به زانو درآورد و تسلیم سازد. او با آنان نبرد سختى كرد كه هشت سال به طول انجامید و سرانجام، امنیت بر آن مناطق حاكم گردید.
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً . حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ»؛ یعنى ذوالقرنین سپس راهى دیگر را دنبال كرد تا آنگاه كه به جایگاه برآمدن خورشید رسید كه مقصود، شرق سرزمین فارس است «وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْم لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْراً»؛ و خورشید را چنین یافت كه بر قومى ابتدایى طلوع مىكرد كه براى ایشان در برابر آن، پوششى نبود.
از امام باقر(علیه السلام) روایت شده است كه خانه سازى نمىدانستند و نمىتوانستند سقف و دیوار بنا كنند و در برابر گرماى خورشید به تونلها و گودالها پناه مىبردند؛ چنانچه از حسن بصرى، قتاده و ابن جُرَیج نقل شده است.
این منطقه، بیابانى و خشك بوده است و از بخش شمالى دریاى خزر تا سواحل اقیانوس هند ادامه داشته و شامل سرزمینهاى مكران، سیستان و بلوچستان مىشده است. كورش براى رام ساختن ساكنان آن، هشت سال تلاش كرد.
در سال 1901 میلادى پژوهشهایى درباره نژادهاى انسانى در هندوستان، پیش از تقسیم آن به هند و پاكستان انجام گرفت. در آن زمان صحراى گیدروسیا (مكران، سیستان و بلوچستان) تا مرزهاى ایران و افغانستان، تابع هند بود. این بررسیها نشان داد كه ساكنان این منطقه به نژاد تركى ایرانى برمى گردند كه داراى ویژگیهاى ذیل مىباشند: كوتاه قامتى به طور عموم، پهنى سر در بیشتر افراد كه اندازه مخچه سر آنان به (80 ـ 81) میلیمتر مىرسید، كشیده بودن بینى ها، فراوانى موهاى سر و صورت، مشكى بودن رنگ چشمها و موها در غالب افراد و قهوهاى روشن بودن پوست بدنشان كه هر مقدار به ساحل نزدیك مىشد، رنگ آن سیه فام تر مىشد.
این نشانهها از آنِ بازماندگان قبایلى مهاجم است كه در این منطقه آب و هوایى از 4000 سال پیش تاكنون زندگى مىكنند و مىتوان آنها را به نژادهاى بلوچ، براهویى، هندو و بربرى تقسیم كرد.(39)
بخشى از بلوچها هم اكنون در دشت كججهر تا عرض جغرافیایى 31 درجه شمالى زیست مىكنند و تعداد زیادى از آنان در دشتهاى جنوبى و شمالى سند و ناحیه یعقوب آباد ساكنند، اما براهویىها در اطراف «كلات» و «كوته» گرد آمده اند و تا منطقه «لیس بیله» نیز یافت مىشوند. همان طور كه دانشمندان نژادشناس بر این عقیده اند، بلوچها به صحراى مكران از طریق كرمان و سجستان وارد شده اند و تا مرزهاى هند به سرعت گسترش یافته اند. البته این مسئله بیشتر شبیه یك پیشگویى است و شاید نزدیك تر به واقع آن است كه بیشتر آنان از نژاد هندى هستند.
قدیمى ترین نام براى این منطقه، براساس آنچه مورّخان در نقشهاى بیستون به دست آورده اند، لفظ مكیا «Mekia» است؛ همان گونه كه هرودوت براى ما یاد كرده یا لفظ «Mykians»؛ یعنى سرزمین مكاها یا مكرانىها كه در ضمن ایالتهاى چهارده گانه امپراتورى ایران بوده است. هرودوت در بخشهاى دیگرى از سخنش میان میكیان، یوتیان (یائوتى ها) «Utians» و پریكانیان «Parikanians» كه جنگجویانى همانند پاكتیان «Poktans» بوده اند، جمع كرده است.
بطلمیوس مرزهاى میان هند و ایران را مشخص كرده است؛ به طورى كه بخش شرقى «سیستان» را جزو هند به حساب آورده است.
اَرّیان «Arrian» مىگوید: گیدروسیایىها در جلگههایى كه از سیستان به سمت غرب كشیده شده بود، سكونت داشتند و همه این وادى گیدروسیا (گدروزیا) «Gadrosia» نامیده مىشد.
مولانا ابو الكلام آزاد نیز همین نام را براى این منطقه یاد كرده است.
از قبایل گیدروسیا گروههایى ابتدایى منشعب مىشوند كه «اشیوفاكوى» نامیده مىشوند و در مناطق صحرایى مشرف بر اقیانوس هند زندگى مىكنند و از صیّادان پیشین به شمار مىآیند و قبایل «ماد» و برخى دیگر از قبایل كنونى جانشین آنانند.
گیدروسیا (مكران، سیستان، بلوچستان) نام شناخته شده صحراهاى غرب هند در گذشتههاى دور بوده است و به ندرت مىتوان نام «مكیا» را كه هرودوت آورده است، در كتیبههاى تاریخى این منطقه یافت.
البته ما انكار نمىكنیم كه این نام در طول هفت قرن نخست میلادى كاربرد داشته است تا آنكه در سال هفدهم هجرى مطابق با 639 میلادى، این سرزمین به دست مسلمانان فتح شد و گویند: آنان به نام «مكیان» (مكران) دست یافتند و اكنون نیز بلوچها همین نام را به كار مىبرند.
مسئله زمانى روشن تر مىشود كه بدانیم مولس ورث سیكس «Moules worthsykes» بخش اخیر از این اسم را طبق زبان سانسكریت «عرانیا» تفسیر كرده است كه معنایش «سرزمین خشك» است.
«هولدخ» تأكید مىكند كه نام گیدروسیا همان مكران است و نام قبیلهاى از «لس بیله» است و قوم «گیدور» هم اكنون گروه كوچكى از ریشه هندى هستند كه بازماندگان آنها از 2000 نفر تجاوز نمىكند.
دانشمندان درباره ریشه نام «بلوچ» و نامهاى قبایل و نژادهاى مهم و مادرى كه ریشه كهن دارند، بسیار كاوش كرده اند و بر این عقیده اند كه همه نامهاى اقوام و طایفههاى كنونى به گذشته بر مىگردد، اما همه نامهاى گذشته، مانند گیدروسیا اكنون كاربردى ندارد و نیز برخى از نامهاى عمده موجود یا القاب و عناوین یا الفاظى است كه بر ستایش یا نكوهش دلالت دارد.
پر واضح است كه سرزمین خشك گیدروسیا جایگاه اقوام متأخّرى بوده است كه كشاورزى و ماندگار شدن در یك جا و در نتیجه، خانه سازى و حتّى خیمه سازى را نمىدانستند. آنان بیابان گردانى بودند كه به صورت جمعى و پراكنده زندگى مىكردند تا آنكه فرصتى دست مىداد و به ولایتهاى فارس كه همجوار با صحرا بود، هجوم مىآوردند. این حوادث مصادف با قرن ششم پیش از میلاد بود.
این منطقه از نظر طبیعى جزو صحراهاى سوزان چسبیده به دو مدار به شمار مىآید و میانگین بارندگى سالیانه آن از 100 میلى متر كمتر است(40) و در این وضعیت، هیچ پوشش گیاهى رشد نمىكند. این ناحیه دست كم از پنج هزار سال پیش از میلاد دچار خشكى بوده است كه گونهاى خشكى مطلق است و چه بسا ساكنان قدیمى آن متشكل از اقوام ابتدایى گیدروسیا بوده اند، در زمان كورش به جز ریشه گیاهان، چیزى براى خوردن نمىیافتند. اكنون نیز این منطقه تهى از روییدنیهاست و تنها در آن گیاهانى یافت مىشود كه با محیطهاى گرم و خشك و كم رطوبت، همانند صحراى سیستان و مكران سازگار شده اند. این گیاهان با شكل ویژه خود، آب بیشترى را جذب كرده، آن را در خود نگه مىدارند؛ از این رو داراى ریشههاى بلند و پرشاخه و ساقههاى كوتاه و كم شاخه هستند و بدین سبب، مردمان ساكن در این محیط، براى تغذیه به جست و جوى ریشههاى گیاهان در دل زمین مىپردازند و زمانى كه تشنگى، حیات آنان را تهدید كند، شاخههاى برآمدگى دار برخى گیاهان بیابانى را شكافته و آب ذخیره شده در آن را مىمكند.
محیط یاد شده با توصیفاتى كه شد، با آنچه وحى قرآنى درباره شیوه زندگى این اقوام بدان اشاره دارد، كاملاً مطابق است؛ آنجا كه مىفرماید: «حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْراً».
دقت و همه جانبه نگرى قرآن در پرداختن به این قضایا شگفت انگیز است و با اشاراتى كوتاه بیانگر آنهاست و وظیفه كشف و جست و جوى تفصیل مطالب و عبرت آموزى از آن را به عهده مردمان اعصار آینده مىنهد.
به سوى منطقه سدّ
«ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً»؛ سپس ذوالقرنین راهى دیگر را دنبال كرد. پس از عزیمت نخست به سوى غرب و عزیمت دوم به شرق، این عزیمت سومى است كه ذو القرنین آغاز مىكند و به سوى سرزمین قفقاز واقع در بین دریاى خزر و دریاى سیاه رهسپار مىگردد.
«حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ»؛ تا آنگاه كه به میانه دو بلنداى دو كوه از سلسله جبال قفقاز رسید. «سدّ» یعنى بلنداى كوه كه راه عبور را مىبندد و گذر از آن دشوار است.
«وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا(41)قَوْماً لَا یَكَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً»؛ در برابر آن دو بلندا گروهى را یافت كه توانایى فهم هیچ زبانى را نداشتند؛ زیرا زبان دشوارى داشتند و گویششان نامأنوس بود؛ به گونهاى كه به آسانى نمىشد با آنان ارتباط برقرار كرد.
راهى كه كورش پیمود، به منطقهاى كوهستانى، صعب العبور و ناهموار ختم مىشد كه دیوارهاى بلند و صخرهاى را تشكیل مىداد كه در گسترهاى عریض واقع شده بود و مانع هجوم اقوام وحشى از آن سو به ساكنان بومى و بى دفاع این سوى كوه و تاراج آنان مىشد؛ جز تنگه «داریال» كه گذرگاهى در میانه سلسله كوهها بود و گهگاه اقوام وحشى از آن گذر كرده و به سوى مردمان بى پناه منطقه یورش مىبردند و آنان پیوسته در معرض تاراج بربرهاى درنده خو قرار داشتند.
كورش هشت سال(42) براى گوشمالى دادن و مطیع ساختن قبایل ویرانگر گیدروسیا در بیابانهاى سیستان و مكران به سر برد و مرزهاى امپراتورى خویش را تا رود «سیحون» گسترش داد و در كناره آن، شهرى به نام خود بنا كرد كه این شهر در زمان اسكندر «دورترین شهر كورشى» خوانده مىشد و اعتقاد بر این است كه آن شهر در محل كنونى «اُوراتپّه» قرار داشته است؛ وى در این هنگام احساس كرد زمان جلوگیرى از مهاجمانى كه از تنگه داریال عبور مىكنند و بر مردمان بى پناه در آذربایجان، گرجستان و ارمنستان هجوم مىآورند، فرا رسیده است.
این ولایتها در جنوب سلسله جبال قفقاز كه از دریاى خزر در شرق شهر «دربند» تا «سرخوم» در كناره دریاى سیاه امتداد داشت، قرار داشت. كورش در سال 537 پیش از میلاد بدان سو حركت كرد و حدود نه سال پى در پى(43) را در آنجا به بناى سد در میانه گذرگاه و سركوب قبایل اسكوذى یا «ماساژت» یا به تعبیر قرآن «یأجوج و مأجوج» گذراند.(44)
لازمه رسیدن كورش به كوههاى قفقاز، گذر از كردستان، آذربایجان، ارمنستان و گرجستان بود. او به بخشهایى از داغستان تا شهر «دربند» و پیرامون آن و همین طور سرزمین اوسیناى جنوبى نیز رسید. شمال این نواحى را كوههاى قفقاز احاطه كرده بود كه در میانه آن، شكاف و رخنهاى به نام تنگه «داریال» قرار داشت. در شمال این دیواره كوهستانى گروههاى یأجوج و مأجوج و در جنوب آن، مردمانى بى بهره از تمدن زندگى مىكردند كه قرآن آنان را این گونه توصیف مىكند: «لَا یَكَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً»؛ یعنى ایجاد ارتباط و گفت و گو با آنان دشوار بود. این مطلب بنابراین تفسیر است كه «من دونهما» را به منطقه پیش از سدّ معنى كنیم، نه پشت آن؛ چنان كه گذشت.
كورش راه خود را به سوى آنان در شمال با عبور از مناطق كوهستانى و صعب العبور كردستان اختیار كرد. این سرزمین از مناطق مرتفع آسیایى است و رشته كوههاى به هم پیوستهاى كه از شمال عراق، شرق و جنوب شرق تركیه و غرب ایران به هم مىپیوندد، آن را پوشانده است. كردها از سال 2400 ق. م. در آنجا سكونت داشته اند. در این ناحیه گذرگاههاى شناخته شدهاى براى عبور كاروانهاى بازرگانى و ستونهاى سپاهیان عازم جنگ وجود دارد. این گذرگاهها در مسیر ارتباطى میان قلب آسیا، خاور دور، آسیاى صغیر و شام قرار دارد. كردها افزون بر راهنمایى كاروانها شبانى پیشه كرده و گلّههایى از گوسفند و بز فراهم آورده بودند. آنان زندگى عشایرى داشتند و براى به دست آوردن چراگاه و تأمین علوفه دامهاى خود، كوچهاى شبه منظم فصلى انجام مىدادند.
بنابراین كورش از سرزمین پر فراز و نشیب و صعب العبورى كه امكان تأمین آذوقه غذایى سربازان به خوبى در آن فراهم بود، گذر كرد و از آنجا مسیر خود را از شمال به سمت شرق تغییر داد تا به دریاچه ارومیه رسیده كه «تلخ رود» به آن مىریزد. این دریاچه، بزرگ ترین دریاچه ایران است و در شمال غربى ایران در استان آذربایجان قرار دارد. طول آن به 130 و نهایت عرض آن به 50 كیلومتر مىرسد. این دریاچه، كم عمق بوده و ژرفاى آن از 21 متر تجاوز نمىكند.
در كنار تپه «كورجین» قلعهاى قدیمى قرار دارد كه رو به روى ساحل «سلماس»، مشرف بر دریاچه است. در آن نقشهایى یافت شده كه نشان دهنده قدمت این منطقه است. به نظر مىرسد كورش ترجیح داده است به موازات سواحل دریاى خزر حركت كند؛ به گونهاى كه دریا در سمت راست او قرار داشته و به سوى شمال تا كوههاى قفقاز سیر كرده است و این بدان معنى است كه وى كنارههاى تلخ رود را به سمت سرزمینهاى ساحلى دریاى خزر طى كرده است. این ناحیه، دشتهاى كم پهنایى است كه به دلیل كم بودن ارتفاع آن كه گاه از سطح دریا پایین تر است، گرم بوده و در زمستانها به ندرت دچار یخبندان مىشود. در تابستانها نیز به ندرت دماى آن از 32 درجه پایین تر مىآید، اما داراى رطوبت بسیار است و به تناوب در طى سال بارانهاى فراوانى در آن مىبارد و به سبب این بارانهاى زیاد، جنگلهاى برگریز، مانند بلوط و دردار كه در زمستانها برگ هایشان مىریزد، در آن مىروید.
كورش به موازات ساحل دریاى خزر حركت كرد تا به رودى رسید كه نام وى بر آن گذاشته شد؛ سایروس یا سیروس كه همان كورش است و اكنون رود كورا نامیده مىشود. این ناحیه بخشى از آذربایجان شرقى است كه در جنوب شرق قفقاز قرار دارد و شامل دشتهاى پست رود كورا مىشود كه كوهها از همه طرف آن را احاطه كرده است، و تنها راه نفوذى آن از جهت مشرق است كه دریاى خزر در آنجا قرار دارد. این كوهها شامل كوههاى قفقاز از شمال، كوههاى ارمنستان از غرب و كوههاى آذربایجان شرقى از سمت جنوب است. آبها از همه سو از كوههاى اطراف به طرف این دشتها حركت مىكند و به خاطر مسافت كوتاه با شتاب و تند حركت كرده و درّههاى ژرفى را ایجاد كرده است كه از مراكز كشاورزى این منطقه محسوب مىشود. وجود كوههاى بلند كه دشتها را احاطه كرده و مانع رسیدن باران مىشود، سبب كمى بارندگى و خشكى این ناحیه مىشود، اما آنچه این خشكى را جبران مىكند، آبهایى است كه از ارتفاعات سرازیر مىشود. معروف ترین و طولانى ترین این رودها، رود «كورا» است كه از گرجستان جارى شده، از پایتخت آن، تفلیس گذر مىكند و وارد سرزمین آذربایجان مىشود. در آنجا رود «أیورا» كه آن نیز از گرجستان روان مىشود، به آن مىپیوندد و پس از آن، این رود بزرگ به سوى جنوب شرقى حركت مىكند و به دریا مىریزد.
بنابراین كسانى كه در این منطقه مىزیستند، به سبب حاصلخیزى زمین و فراوانى آب، زندگى مرفه و پر رونقى داشتند و تنها دغدغه آنان، اقوام وحشىاى بود كه در آن سوى كوهها به سر مىبردند و گاه و بى گاه آنان را مورد هجوم و غارت خود قرار مىدادند. این گروه غارتگر براى دیگر مناطق، مانند ارمنستان و گرجستان نیز مایه تهدید به شمار مىرفتند.(45)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.