پاسخ اجمالی:
«تشابه اصلى» آن است كه به گونه طبيعى، و به جهت كوتاهى لفظ و بلنداى معنی به وجود آمده؛ زیرا الفاظ و كلمات موضوعه در لغت عرب، بيشتر براى افاده معانى كوتاه و سطحى ساخته شده، و گنجايش و كشش معانى گسترده و عميق را ندارد؛ اما «تشابه عرضى» در آياتی به وجود آمد كه در آغاز اسلام متشابه نبوده؛ اما پس از ظهور مباحث جَدَلى و كلامى و ... كه از يونان به اين ديار راه پيدا كرده بود، بر چهره بسيارى از آيات هاله اى از غبار ابهام نمودار گشت، و آياتى كه تا ديروز از محكمات بود امروز در زمره متشابهات درآمد.
پاسخ تفصیلی:
«تشابه» در آيات قرآن اساسا دو گونه است: «تشابه اصلى» و «تشابه عرضى». «تشابه اصلى» آن است كه به گونه طبيعى به جهت كوتاهى لفظ و بلنداى معنا به وجود آمده است. الفاظ و كلمات موضوعه در لغت عرب، بيشتر براى افاده معانى كوتاه و سطحى ساخته شده، گنجايش و كشش آن را ندارند تا معانى گسترده و عميق را افاده كنند. از طرفى هم قرآن ملتزم بوده كه از الفاظ موضوعه عرب و از شيوه هاى كلامى آنان استفاده كند: «إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»(1)؛ (که ما آن را قرآنى فصیح و گویا قرار دادیم، تا شما [آن را به خوبى] درک کنید). لذا براى بيان معانى والا به ناچار راه كنايه و مجاز و استعاره را پيمود و اين خود، بر عرب غريب مى نمود. مثلا آيه «وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لَٰكِنَّ اللهَ رَمَىٰ»(2)؛ (و این تو نبودى [اى پیامبر که خاک و سنگ به صورت آنها] افکندى؛ بلکه خدا افکند). اشاره به قدرت ناچيز انسان است در انجام افعال اختيارى خويش، در مقابل عوامل مؤثر در به وجود آمدن آن، كه همگى با اذن الهى انجام مى گيرد. درك اين معنا براى عربِ آن روز دشوار بود، لذا بوى جبر از آن استشمام مى گرديد.
و نيز آيه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا للهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ»(3)؛ (اى کسانى که ایمان آورده اید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامى که شما را به سوى چیزى مى خواند که شما را حیات مى بخشد؛ و بدانید خداوند [به اندازه اى به شما نزدیک است که] میان انسان و قلب او حائل مى شود، و [همه شما] به سوى او محشور مى شوید). در اين آيه، مسئله «حيلوله»(حايل شدن خدا ميان انسان و قلب او) مطرح شده و اين تهديدى است براى كسانى كه از فرامين شرع سرپيچى كنند. اكنون مقصود از اين حيلوله چيست؟
«ابوالحسن اشعرى» و پيروان مكتب وى، از اين آيه، جبر در حيات و غير ارادى بودن ايمان و كفر را استفاده كرده گويند: كافرى كه خداوند مقدّر كرده كافر باشد، اگر اراده كند ايمان آورد و اطاعت فرمان خدا نمايد، خداوند مانع او مى گردد. هم چنين مؤمنى كه خداوند مقّدر كرده مؤمن باشد اگر قصد كفر كند، خدا مانع او مى شود. فخر رازى اشعرى اين تفسير را تأييد كرده و می گويد: «اين آيه بر خلاف مكتب معتزله است كه قائل به جَبْر نيستند».(4)
ولى اين آيه چيز ديگرى را مى گويد و مردم را به يك حقيقتى اجتناب ناپذير رهنمون مى سازد. اين آيه مى گويد كه زندگى واقعى، كه انسان در آن احساس زنده بودن و برخوردارى از نعمت حيات مى نمايد، موقعى به دست مى آيد كه به قوانين شريعت احترام نهد و هر كس در سايه قانون از حقّ شرعى خود بهرهمند گردد و به حقوق ديگران تجاوز ننمايد. چنين جامعه اى در آسايش حيات زندگى مى كند. در سايه شريعت، انسان به واقعيت خويش پى مى برد و انسانيّت بر جامعه حاكم مى شود؛ ولى ممكن است انسان سركش، هم چون حيوان درّنده، در خواسته هايى پَست زندگى كند. در چنين جامعه اى انسانيت فراموش شده، انسان خود را گم مى كند. اين بزرگ ترين عقوبتى است كه دامن گير اين گونه انسان ها مى گردد، لذا انسان با دست خود از خويشتن فاصله گرفته، رهسپار عالَم بَهيمِيّت مى گردد. آن گاه است كه: «نَسُوا اللهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(5) صدق مى كند. «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ»(6)؛ (و ما دلها و چشم هاى آنها را [به سبب اعمالشان] واژگونه مى سازیم؛ [آرى آنها ایمان نمى آورند] همان گونه که در آغاز، به آن ایمان نیاوردند). اين همان حيلوله خداوندى است. بدين ترتيب مراجعه به ساير آيات نشان مى دهد كه مراد از حيلوله خداوندى، حكومت جبر بر انسان نيست؛ بلكه اين أمر در اثر كردار انسان حاصل مى شود.
نوعا آياتى كه در رابطه با مبدأ و معاد و مسئله استطاعت (قدرت در اختيار) انسان و مقدار تصرف او در جهان و آيات آفرينش و علل تكليف و مانند آن بحث مى كنند، در زمره آيات متشابهه قرار دارند؛ زيرا معانى، بلند و دقيق است ولى الفاظ مستعمل بسيار كوتاه و نارسا است. مثلا آيات مشيّت و علم و اراده پروردگار، آيه امانت و آيه خلافت و آيات تسخير آسمان و زمين براى انسان و آيات اذن و آيات هدايت و ضلال و امثال آن متشابه جلوه كرده اند، بدين لحاظ نياز به تأويل صحيح و مستند دارند.
«تشابه عرضى» در آن دسته از آيات به وجود آمد كه در آغاز اسلام متشابه نبوده، مسلمانان با سلامتِ طبع و خلوص نيّت با آن برخورد مى كردند. بدين لحاظ عموماً معنا و مراد آن را به خوبى درك نموده، هيچ گونه شبهه اى ايجاد نمى كرد؛ ولى پس از به وجود آمدن مباحثِ جَدَلى و مسائل كلامى و رايج شدن برخى مطالب فلسفى، كه جسته و گريخته به گونه ناپخته و نارس از يونان به اين ديار راه پيدا كرده بود، بر چهره بسيارى از آيات، هاله اى از غبارِ ابهام نمودار گشت. آياتى كه تا ديروز از محكمات بود امروز در زمره متشابهات درآمد. اين بر اثر دستاويزى هاى نارواى برخى اهل كلام و ارباب جدل بود كه چهره تابناك اين گونه آيات را دگرگون ساخت و از درخشش و تابش اوّلى خود فرو افكند. مثلا آيه «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»(7)؛ ([آرى] در آن روز صورت هایى شاداب و مسرور است * و به [(الطاف] پروردگارشان مى نگرند). اين آيه ـ بر حسب استعمالات متعارف عرب ـ چشم داشتن به جایگاه بلند پروردگار را مى رساند.
«زمخشرى» گويد: «سمعت سرويّة مستجدية بمكّة وقت الظهر، حين يغلق الناس أبوابهم و يأوون الى مقائلهم، تقول: عَيَيْنَتى نُوَيْظرة اِلى الله و إليكم»(8)؛ (دختركى از مردمان سرو(9) را ديدم به هنگام نيمروز، موقعى كه مردم در آسايش لميده بودند، گدايى مى كرد و چنين مى گفت: چشمان كوچك من، به خدا و شما مردم دوخته است».
اين آيه، همانند گفتار اين دخترك عرب، چيزى جز چشم داشتن و حالت توقع به خود گرفتن را نمى رساند و عرب به طبع سليم خود مى داند كه اين گونه تعبير، جز معناى ياد شده را اِفاده نمى كند. اكنون چرا مانند «ابوالحسن اشعرى»(متوفاى 324) كه شيخ اهل سنت و جماعت و سركرده اَشاعره تا امروز به شمار مى رود، اين آيه را دگرگون ساخته، آن را به معناى «رؤيت بصر» گرفته است؟! اشعرى مى گويد: «نظر سه گونه است: نظر اعتبار، نظر انتظار و نظر رؤيت». آن گاه گويد: «نظر اعتبار (عبرت جستن) در قيامت جايى ندارد. نظر انتظار با حرف «الى» مقرون نگردد؛ مانند آيه «فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ»(10)؛ (تا ببینم فرستادگان منِ چه خبر مى آورند [تا از این طریق آنها را بیازمایم]).
در جواب اين پرسش كه چرا «الى ثواب ربها» را تقدير نگيريم؟ مى گويد: «در قرآن، خالى از اين تقدير آمده، بايد به ظاهر كلام بسنده شود». در پاسخ از آيه «لَّا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ»(11) مى گويد: «مقصود درك بصرى در اين جهان است نه جهان آخرت. يا آن كه كافران از درك لذّت رؤيت پروردگار، در دو جهان محرومند».(12)
ولى او ندانسته كه نظر توقّع (چشم داشت) در كلام عرب با حرف «الى» استعمال مى شود. شاعر عرب مى گويد:
«انى اليک لما وعدت لناظر نظر الفقير إلى الغنىّ الموسر»(13)
و در سخن دخترك (سرويّه)، نظر به سوى خدا و مردم، هر دو يكنواخت، با حرف «إِلى» قرين بود و آيه كريمه از همين قبيل است. هم چنين آيه «الرَّحْمَٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ»(14) روشن است كه مقصود سُلطه و استيلاء بر عرش تدبير است. «عرش» كنايه از علمِ به تدبير جهان مى باشد، كما اينكه «كرسى» كنايه از سُلطه و فراگيرى سلطنت و حكومت پروردگار است. استيلاء بر عرش تدبير همان «استواء على العرش» است. اين معنا هيچ گاه موجب شبهه نبوده است تا ارباب جدل آن را به ظاهر لفظى گرفته و به معناى تكيه زدن بر تخت سلطنت پنداشته و لازمه آن را جسميت در ساحت قدس الهى دانسته اند.
«ابن بطوطه» در سفرنامه خويش آورده: «وارد مسجد دمشق شدم، ابن تيميّه را بالاى منبر ديدم سخن از جسميّت خدا مى گفت و از نشستن خدا بر تخت سلطنت حكايت ها مى بافت. آن گاه گفت: خداوند از عرش خود نزول اجلال مى فرمايند مانند من كه از منبر فرود مى آيم. آن گاه بلند شده چند پله فرود آمد، كه غوغا بلند شد ...».(15) در صورتى كه اين گونه استعمال در متعارف عرب همان معناى استيلاء را مى دهد، شاعر گويد:
«قد استوى بشر على العراق *** من غير سيف و دم مهراق؛
بشر، بر عراق مستولى گرديد *** بدون شمشير زدن و ريختن خونى».
نيز آيه «يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ»(16) استعمال لفظ «ساق» در متعارف عرب كنايه از شدت و وخامت امر است، چنانچه گفته اند: «و قامت الحرب على ساق»؛ (جنگ بر پا ايستاد). يعنى شدت گرفت. «كشف ساق» كنايه از آمادگى كامل براى انجام كار است. يعنى دامن به كمر زدن؛ زيرا لازمه آن كشف ساق پا است.
اين آيه طبق استعمال متعارف بر آن دلالت دارد كه روز قيامت اوضاع شدت يافته، رو به وخامت مى گذارد و كفّار در حالت سختى قرار مى گيرند. چنانچه «زمخشرى» در كشاف گفته است.(17) ولى «اشاعره» و «اهل تجسيم» آن را به ظاهر لفظ گرفته گفته اند: مقصود، ساق پاى خداست كه در آن روز برهنه شود و كفّار، مأمور به سجود گردند و نتوانند.(18)،(19)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.