پاسخ اجمالی:
«اشاعره» مى پندارند كه خداوند داراى اعضا و جوارح است؛ دست، پا، صورت و چشم دارد و به آياتى تمسّک جسته اند كه در آنها واژه هاى «يد، وجه، عين و ساق» به كار رفته است. ولى در اين آيه ها دليلى بر پندار اشاعره وجود ندارد؛ زيرا عبارت «غُلِّ يَدْ» كنايه از عجز و ناتوانى است، در مقابل «بَسْطِ يَدْ» كه كنايه از قدرت و توانايى است و در استعمال رايج عرب با همين معنا به كار مى رود. همچنین عين، در آیات قرآن به معناي عنايت خاصّ است. در واقع مقصود در تمامی این آیات، معنی کنایی است.
پاسخ تفصیلی:
«اشاعره» مى پندارند كه خداوند داراى اعضا و جوارح است؛ دست، پا، صورت و چشم دارد و به آياتى تمسّک جسته اند كه در آنها واژه هاى «يد، وجه، عين و ساق» به كار رفته است؛ از قبيل «وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ»(1)؛ (و یهود گفتند: دست خدا بسته است، دست هایشان بسته باد! و بخاطر آنچه گفتند، از رحمت [الهى] دور شوند! بلکه هر دو دست [قدرت] او، گشاده است؛ هرگونه بخواهد، مى بخشد).
ولى در اين آيه دليلى بر پندار اشاعره وجود ندارد؛ زيرا عبارت «غُلِّ يَدْ» كنايه از عجز و ناتوانى است، در مقابل «بَسْطِ يَدْ» كه كنايه از قدرت و توانايى است و در استعمال رايج عرب با همين معنا به كار مى رود. چنان كه در آيه ديگر آمده «وَ لَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَىٰ عُنُقِكَ وَ لَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً»(2)؛ (هرگز دستت را بر گردنت بسته مگذار، [و ترک انفاق و بخشش منما] و بیش از حدّ [نیز] دست خود را مگشاى، که مورد سرزنش قرار گیرى و از کار فرو مانى). پر روشن است كه مفهوم حقيقى اين دو تعبير در اين آيه مقصود نيست؛ بلكه كنايه از فشردگى در زندگى و گشادگى در رفتار است، كه مايه حسرت خواهد بود.
لذا «غُلّ يد» و «بَسْط يد» در آيه بالا همان است كه در سوره «آل عمران» با عنوان فقير و غنىّ مطرح شده: «لَّقَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِيَاءُ»(3). خداوند در جواب اين پندار مى گويد: «قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَ اللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ».(4) در جاى ديگر مى گويد: «وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَ اللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ».(5) «يد»، در قرآن در 12 مورد، منسوب به خدا ياد شده كه در تمامى اين موارد، مقصود: قوّت، قدرت، توانايى و توانمندى است.
«وجه»، در قرآن در 11 مورد به كار رفته كه به معناى نفس ذات مقدسه است؛ مانند «كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ»(6)؛ (همه چیز جز ذات [پاک] او فانى مى شود). «إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ»(7)؛ ([و مى گویند:] ما شما را بخاطر خدا اطعام مى کنیم). و آياتى ديگر كه همه از همين قبيل است.
«عين»، در پنج مورد آمده، يك بار به گونه مفرد و چهار بار به گونه جمع، كه در تمامى اين موارد، مقصود عنايت خاصّ است. «وَ اصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا»(8)؛ (در راه ابلاغ حکم پروردگارت صبر و استقامت کن، چرا که تو تحت مراقبت و حفظ ما هستى). «وَ لِتُصْنَعَ عَلَىٰ عَيْنِي»(9) ـ خطاب به حضرت موسى(علیه السلام) است ـ يعنى آنچه بر تو گذشت، تماما در زير پوشش عنايت ما بودى.
«ساق»، در سوره «قلم» آمده: «يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ»(10) كنايه از شدّت و دشوارى روز قيامت است؛ مانند «وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ * إِلَىٰ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَسَاقُ»(11)؛ (و ساق پاها [از سختى جان دادن] به هم مى پیچد! * در آن روز مسیر همه به سوى [دادگاه] پروردگارت خواهد بود). و اساسا «كشف ساق» در استعمال رايج عرب، كنايه از جدّ در امر است؛ يعنى دوران بازى كه در اين جهان بود سرآمد و هنگامه جدّ و واقع نگرى محض فرا رسيده است. در اصطلاح زبان فارسى به جاى كشف ساق، دامن به كمر زدن به كار مى رود، و همان مفهوم را ايفا مى كند و كنايه از تصميم جدّى در كار است.(12)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.