پاسخ اجمالی:
اولا: هر عقیده و دعوتی خود را حق معرفی می کند و هر آدمی باید برای دفع ضرر محتمل، با «تحقیق»، تشخیص دهد کدام عقیده منطبق بر حقیقت است.
ثانیا: تقلید در اصول دین منجر به دور و تسلسل می شود؛ زیرا اعتماد بر منابع دینی، انبیاء، اولیاء و علمای دین، خود فرع بر پذیرش حجّیّت آن منابع و سخن آن اشخاص است که با عقل ثابت می شود.
ثالثا: تقلید در «اصول دین» با منطق قرآن جایز نیست؛ چرا که در این صورت بشر با تقلید از پدران خود و تبعیّت از حدس و گمان از هدایت باز می مانند.
رابعا: تقليد از ديگرى احتياج به دليل دارد و اين دليل منحصر به «فروع دين» است؛ ولى «اصول دين» امور فطرى محدودى است كه هركس به فراخور عقل خويش مى تواند دليلى براى آن داشته باشد.
پاسخ تفصیلی:
قول مشهور
مشهور ميان علماى اسلام، چه اهل سنت و چه شیعه این است که اصول دين و احكام اعتقادى تقليدناپذيرند(1) و بايد درباره این قبیل امور، تحقيق كرد(2) و به يقين يا اطمينان رسيد.
دلیل عقلی تقلیدناپذیری اصول دین
عمده ترين دليل عدم جواز چنین تقلیدی، دليل عقلى است. چرا كه به دليل قاعده «لزوم دفع ضرر محتمل» انسان بايد براى دفع ضرر محتمل به دنبال حقايق جهان آفرينش و شناخت جهان آفرين باشد و تكليف خود را در اين مجموعه هستى بداند. لذا در برابر سخنان پيامبران و مناديان توحيد و داعيان به خير و صلاح و بهشت و پاداش الهى نمى توان آرام نشست؛ چرا كه عقل حداقل اين احتمال را مى دهد كه ما به عنوان انسان تكليفى داريم و در برابر خالق جهان هستى مسئوليم. یعنی بايد سعادت و شقاوت خود را بشناسيم و از عذابى كه وعيدش را به ما مى دهند خود را حفظ كنيم.
براى گريختن از ضرر محتمل و يافتن سعادت موعود نمى توان از ديگران تقليد كرد و سخن آنها را پذیرفت چرا كه اديان، افكار و مذاهب گوناگونى وجود دارد و هر كدام راهى را به بشر نشان داده و فقط عقيده خود را بر حق معرفی می کنند. اينجاست كه بايد مركب عقل را به كار گرفت و با تحقيق و كنكاش - و نه تقليد و تبعيت - جهان بينى خود را ترسيم كرد و ايدئولوژى خود را شناخت و بر آن، اساس منش و رفتار خود را بنا نهاد.
منتهی شدن تقلید در اصول دین به دور و تسلسل
علاوه بر آن تقليد در مسائل اعتقادى، موجب دور و تسلسل است؛ چرا كه اعتماد به سخنان خداوند در كتابش و يا سخن پيامبر خدا(صلى الله عليه و آله) و يا اوليا و بزرگان دين در ارتباط با مسائل اعتقادى، فرع بر حجيّت سخنان آنان و مقبوليّت گفتارشان است و اين زمانى ثابت مى شود كه در مرحله قبل با دليل عقل خدا شناخته شده باشد، نبوّت اثبات گردیده باشد و حجيّت قرآن به عنوان يك كتاب آسمانى و حجيّت اقوال عالمان دينى به اثبات رسیده باشد، تا شخص بتواند به سخن آنان استدلال نمايد. به همين دليل، اصول اعتقادى را بايد با موازين قطعى عقلى شناخت، تا بتوان از آنها در ديگر مسائل بهره گرفت.(3)
نکوهش تقلید در مسائل اعتقادی در قرآن
آيات قرآن نيز از كفار و مشركان به خاطر تقليد از گذشتگان در مسائل اعتقادى نكوهش مى كند. از جمله در آيه 22 سوره زخرف از قول مشركان گفته می شود: «بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ»؛ (بلكه آنها مى گويند: ما نياكان خود را بر آيينى يافتيم و ما نيز به پيروى آنان هدايت يافته ايم».
در جایی ديگر در آیات 27 و 28 سوره نجم می خوانیم: «إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى* وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً»؛ (كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، فرشتگان را دختر [خدا] نامگذارى مى كنند. آنها هرگز به اين سخن دانشى ندارند. تنها از گمان بى پايه پيروى مى كنند با اينكه «گمان» هرگز انسان را از حق بى نياز نمى كند).
مسأله اعتقاد به فرشتگان و دادن چنين نسبتى به آنان، در واقع يک مسأله اعتقادى است. خداوند کفار و مشرکان را نکوهش مى كند كه چرا از روى حدس و گمان چنين نسبتى مى دهند و بدون علم و يقين سخن مى گويند. همچنين از اين آيه و آيات مشابه به دست مى آيد كه از ظن و گمان نبايد پيروى كرد مگر در مواردى كه با دليل قطعى، پيروى از آن مجاز شمرده شد و مسائل اصول اعتقادى در اين دايره داخل نيست و پيروى مظنونانه درباره آن داده نشده است.(4)
نظر فخر رازی راجع به حکم تقلید در اصول دین
فخر رازى در ارتباط با عدم جواز تقليد در اصول دين مى نويسد: تحصيل علم در اصول دين بر رسول خدا واجب است؛ پس بر ما نيز واجب است. اما وجوبش بر رسول خدا از اين آيه (آیه 19 سوره محمد) استفاده مى شود كه خداوند خطاب به پيامبر فرمود: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ»؛ (پس بدان که هیچ خدایی جز الله نیست) و بر ما نيز به دليل آيه 158 سوره اعراف واجب می شود که درباره لزوم پیروی از پیامبر گفته شده: «وَ اتَّبِعُوهُ»، که به این معناست که باید در اصول دین به علم و يقين برسيم و تقليد را كافى ندانيم.(5) فخر رازی در جای دیگری می گوید: قرآن از تقليد مذمّت كرده است و از طرفى تقليد در شرعيات جوازش ثابت شده است بنابراين، مذمت ها فقط مربوط به اصول دين است.(6)
ابن حجر عسقلانی و تقلید در اصول دین
از دیگر علمای اهل سنت که در این باره سخن گفته، ابن حجر عسقلانی است. او در کتاب فتح الباری پس از بحثى طولانى پيرامون جواز تقليد در اصول دين و يا عدم جواز آن مى گويد: عده اى معتقدند بايد در اصول دين، از ادله اى كه در علم كلام مطرح شده است استفاده كرد و جز آن كافى نيست و از سوى ديگر جمعى معتقدند كه در اثبات وجود خدا تقليد محض كافى است.
ابن حجر بعداز بیان این کلام، با استناد به كلام يكى از دانشمندان مى گويد: حق آن است كه ما قائل به تفصيل شويم و بگوييم آن كس كه نمى تواند ادلّه كلامى را بفهمد ولى با اين حال به يقين رسيده است، يا به سبب اين كه در يك محيط مذهبى پرورش يافته، يا به خاطر نورى كه خدا در قلبش وارد كرده است؛ براى او همين مقدار در اصول اعتقادات كافى است. ولى آن كس كه توان استدلال را دارد، از او ايمانش جز با دليل پذيرفته نمى شود. با اين حال، دليل هركس به حسب توان و فهم اوست. در پايان نیز مى گويد: آنان كه معتقدند ايمان مقلّد كافى نيست، به كلام شان نبايد توجه شود. زيرا لازمه اين قول آن است كه اكثر مسلمين (كه ايمانشان تقليدى است) مؤمن نباشند.(7)
به نظر مى رسد سخن پايانى ابن حجر جاى تأمّل دارد. زيرا اكثر مسلمين، اصول مهم اعتقادات شان تقليد صرف نيست؛ بدين معنا كه ممكن است برخى از توده هاى مردم، در ابتداى كار اساس اعتقاد خويش را از پدران گرفته باشند- همان گونه كه احكام فرعى را نيز به تبعيت آنان انجام مى دهند- ولى پس از رشد كافى عقلانى، مى توانند براى اصول مهم اعتقادى، استدلالى در حدّ فهم خويش داشته باشند و اگر بگويند چون پدران ما گفته اند خدايى هست و يا خداوند يكتاست و ما پذيرفتيم، اين مقدار كفايت نمى كند.
شوکانی و تقلید در اصول دین
دیگر عالم اهل سنت که در این باره نظراتی دارد، شوكانى است. او در «ارشاد الفحول» اين بحث را مطرح مى كند كه اگر كسى بدون شناخت دليل خداشناسى به خدا اعتقاد پيدا كرده حكمش چيست؟ پاسخ او به این سؤال این گونه است: اكثر بزرگان او را مؤمن مى دانند، هر چند به خاطر ترک استدلال وى را فاسق مى شمرند. شوکانی در ادامه می نویسد: اشاعره و معتزله معتقدند که تا كسى در اصول دين از زمره مقلّدان خارج نشود، به او مؤمن گفته نمى شود؛ اما این سخن درستی نیست چرا که اگر قرار بود همین گونه باشد که اشاعره و معتزله می گویند بايد اكثريت مردم- كه عوام هستند و نمى توانند در اصول دين دليل اقامه كنند- مؤمن نباشند.(8)
ضابطه اصلی در تقلید
با همه این اقول امّا به نظر می رسد بهترين و اساسى ترين دليل بر بطلان تقليد در اصول دين، اين است كه تقليد از ديگرى احتياج به دليل دارد و اين دليل منحصر به «فروع دين» است؛ زيرا از يك سو بناى عقلا بر اين است كه در هر علمى به متخصّصان آن فنّ مراجعه مى كنند و فروع فقهى از اين معنا مستثنا نيست و از سوى ديگر، بسيارى از مردم قدرت استنباط احكام فروع دين را از ادلّه اربعه ندارند و اگر پيروى از عالمان دين نكنند راه وصول به احكام به روى آنها به كلّى بسته مى شود. ولى «اصول دينم اينگونه نيست؛ زيرا امور فطرى محدودى است كه هركس به فراخور عقل خويش مى تواند دليلى براى آن داشته باشد و با دسترسى به «دليل يقينى» نوبتى به «تقليد» نمى رسد.(9)
معنای لزوم فهم عقلی اصول دین
در پایان تأکید مجدد بر این نکته خالی از لطف نیست که اگرچه همان طور که گفتیم همه باید عقاید و اصول دین شان را با برهان به دست آورند، اما برهان هر کس متناسب با توان فهم و ادراک خود اوست. از این رو افراد عامی یا کم سواد لازم نیست اصول عقاید خود را با استدلال های رایج و فنی متکلمان و فیلسوفان بیاموزند؛ بلکه برای آنان تحصیل دلیل به گونه ای که از تقلید و جهل مطلق خارج شوند کافی است.(10)
البته آموختن مسایل اعتقادی از پدر، مادر، دبیران، مربیان، علما و… یک امر طبیعی است. این آموختن تقلید نیست بلکه نوعی انتقال معلومات و آگاهی دینی و مذهبی است. حتی در مواردی این کار ضروری می شود؛ زیرا نسل جدید در ابتدای آشنا شدن با عقاید و معارف دینی با شیوه و روش استدلال آشنا نیستند و این افراد می توانند با استدلال مناسب آنها را آشنا کنند. مراجع عظام نیز این نوع یقین را که از گفته دیگران به دست می آید در مسلمان بودن کافی می دانند. مثلاً امام خمینی می گوید: «در اصول اعتقادی، میزان علم و یقین است و اگر از قول دیگری حاصل شود کفایت می کند».(11)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.